نقش دولت در قبال تربیت کودکان

فارسی 5012 نمایش |

در تعلیم و تربیت کودکان، نخستین عامل مؤثر سرپرست خانواده است، در صورت نبودن یا عدم صلاحیت رئیس خانواده و افراد مزبور برای تأدیب و پیشگیری بزهکاری کودکان، حاکم مسئول بزهکاری کودکان خواهد بود. مسئولیت حاکم درباره بزهکاری کودکان با مسئول قرار دادن متصدیان زندگی، یا تربیت و ایجاد شغل و حرفه برای کودکان می باشد، زیرا اگرچه عنوان مشخصی برای کیفر این مسامحه و تقصیر در فقه و حقوق اسلامی معین نشده است، ولی از نظر لزوم اجرای «شئون امور حسبی» (امور حسبی= اموری را گویند که دادگاه ها باید ملاحظه این که در مورد آن ها اختلاف و مرافعه ای وجود پیدا کرده یا نه، وارد رسیدگی شوند و تصمیم اخذ کنند. حسبه؛ بر وزن ترمه)، از مفهوم اعتراض و تعرض به امری گرفته شده و امور حسبی است که اقدام مقامات رسمی در آن ها، حاجت به شکایت و خصومت و تظلم ندارد، بلکه مقامات صلاحیت دار باید ارتجالا متعرض و متصدی و مباشر آن امور شوند. (ترمینولوژی حقوق، محمدجعفر جعفری لنگرودی) که برای نظم اجتماع ضرورت حقوقی دارد، حاکم می تواند برای رئیس خانواده مسئولیت و کیفر عادلانه معین نماید.
در این فرض، اگر رئیس خانواده از روی مسامحه یا عدم توانایی، به پیشگیری بزه از کودک اقدام نکند، از نظر حقوق اسلامی حاکم موظف است برای تقلیل و نابود ساختن بزه از طرف کودکان و همچنین برای منعقد ساختن شخصیت کودک، اقدامات لازم را انجام بدهد.
بنتام می گوید: «بعضی از فلاسفه گفته اند: نباید پدران را درباره تربیت فرزندان رها نمود تا در نتیجه کودکان به خاطر عدم تربیت، اسیر غرایز و هوا و هوس بوده و قوانین را محترم ندانند و از این راه ضررها و خسارت ها برای افراد جامعه وارد شود. فلاسفه مثال هایی نیز در این باره بیان نموده اند، مانند اسپارتی ها و ایرانیان قدیم. آنان دخالت دولت را برای تربیت و جلوگیری کودکان از بزهکاری لازم شمرده اند.»
البته در دوران کوروش کبیر، دخالت دولت در تربیت و جلوگیری کودکان از بزهکاری به صورت دسته جمعی ثابت شده است، مثلا در کتاب تاریخ ایران باستان آمده است:
«در پارس، دوازده طایفه وجود دارد. برای تربیت کودکان، از میان پیرمردان کسانی را انتخاب می کنند که بتوانند اخلاق آنها را نیکوتر کنند. کودکان به دبستان می روند تا خواندن را فرا گیرند. سرپرست آنها بیشتر روز را به اجرای عدالت مشغول است، زیرا بین کودکان هم اتهام به دزدی، اجبار، فریفتن، دشمنام دادن و دیگر تقصیرات روی می دهد.
و اگر ثابت شود که کسی مرتکب این نوع تقصیرات شده، مجازات می یابد، و نیز مجازات می شوند کسانی که تهمت زده اند. آنها به کودکان نیز می آموزندکه به میانه روی خو کنند، و آنها به کودکان می آموزند که مطیع رؤسا باشند، و این تربیت مؤثر است، زیرا کودکان می بینند که بزرگتران هم خود فرمانبردار هستند.»
بنتام اگرچه به صراحت دخالت دولت را در تربیت کودکان جایز نمی شمارد، ولی به این معنا نیست که او هر گونه دخالت را ممنوع می داند، بلکه مقصودش این است: دولت نباید به جای پدران، تربیت و مسئولیت کودکان را به عهده بگیرد اما اگر پدران وجود نداشتند (صلاحیت تأدیب و جلوگیری از بزهکاری کودکان را نداشتند)، در این صورت به نظر نمی رسد بنتام با دخالت دولت مخالفت بورزد.
دلیل روشنی که برای این ادعا می توان بیان نمود، نظریه وی درباره لزوم ایجاد راه و روش هایی است که اراده های مردم را از توجه به جرم ها جلوگیری نماید و برای این معنی، فصلی منعقد ساخته و آن را ضروری می داند.
سقراط در دروس خود، بنا به نقل افلاطون، این مسئله را مورد تأکید قرار داده است. نظریه این دو فیلسوف را بارتلمی سانتهیلر چنین توضیح می دهد:
«اگر مرد سیاسی بخواهد درباره وطن خود بکوشد و تغییرات لازم را در آن ایجاد کند، ناگزیر است در اجتماع خود اجزائی را پیدا کند که تربیت آنها را آن گونه که می خواهد، به عهده بگیرد. این اجزاء عبارتند از: گروه کودکان. و دولت باید در کودکان بذرهایی را بکارد که برای آینده اجتماع ضرورت دارد. این اصل صحیح است که: انسان به وسیله تربیت می تواند آنچه را که از انسان انتظار دارد، تحصیل نماید. تربیت است که تمام خواص و پدیده هایی را که انسان به هنگام تولد با خود به همراه می آورد، تعدیل می نماید.»
سقراط و افلاطون تا آنجا پیش می روند که می گویند: «با تربیت کودکان است که دولت، انسان های برازنده و معتدل به اجتماع تحویل داده، در نتیجه خود دولت مدارج ترقی و سعادت و فضیلت را خواهد پیمود.»
سانتهیلر عناصر اصلی فلسفه افلاطون را در مقدمه کتاب سیاست نوشته ارسطو چنین استخراج کرده است: «کافی نیست که ما کودکان خود را رها کنیم تا هر چه که می تواند دامن طهارت و عفت آنها را آلوده کند، بدون مانع در آنها تأثیر نماید. کافی نیست که ما تنها با نور علم و بیان کردن فضایل و گفتن پند و اندرز، دل های آنها را روشن نماییم، بلکه بالاتر از این باید ریشه های دین را که طبیعت در قلوب آنان به ودیعت نهاده است و موجب بروز اعتقادات قویه ای که ارتباط انسان را با خدا مستقیم می نماید، در قلوب آنها برویانیم؛ خداست اول. خداست وسط. خداست آخر تمام موجودات.
انسانی که نمی خواهد بداند از کجا آمده است؟ و چیست آن هدف مقدس که باید نفس خود را در وصول به آن تربیت نماید، در حال مبارزه با خود می باشد؛ او خود را منکر است، زیرا اساس وجود خود را نادیده می گیرد و برای دولت هیچ قاعده ثابتی وجود ندارد، تا زمانی که به این قاعده (رویاندن بذرهای عقاید مقدس در دل نوباوگان) تکیه نکند، زیرا عدالتی که بر پا دارنده حیات دولت و نظام آن است، ناشی نمی شود، مگر از عدل خداوندی که مستند به ذات اقدس اوست. پس سزاوار است که از دوران نخستین کودکان، به تربیت آنان سبقت نموده و این عقاید مقدس را برای حفظ پاکدامنی آنان در دل های کودکان برویاند.»
اگر در جملات افلاطون و بیانات بنتام اندکی دقت و توجه نماییم، خواهیم دید: پیشگیری جرم از کودکان نه تنها ضرورت دارد، حتی اگر دولت واقعا سعادت افراد جامعه خود را می خواهد، باید قوانینی وضع کند؛ هر چند با اجرای تعداد بسیاری از اصول اخلاقی برای تحکیم مبانی حقوق اجتماع که توسط آن قوانین، از شماره بزه و جرم کاسته شود.
باید در نظر گرفت: تشکیلاتی که مأمور رسیدگی بزه های کودکان و تأدیب آنها می باشد، نمی تواند از سنخ دادگاه های عادی باشد که برای میانسالان و بزرگسالان وجود دارد، زیرا از آن رو که زندگی کودک در دورانی است که تکالیف شامل حال او نمی شود. پس، مسئولیت عقلانی برای او متصور نیست. در نتیجه، کودک مستحق کیفر ناشی از جرم (که عبارت است از مخالفت با قانون) نمی باشد.

منـابـع

محمدتقی جعفری- ارکان تعلیم و تربیت- صفحه 169-174

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها