مقایسه جهان بینی مولانا و مکتب نوافلاطونی
فارسی 2615 نمایش |پس از آمانیوس ساکاس بنیان گذار مکتب نوافلاطونی، شخصیتی است به نام فلوطین. این متفکر به قول برتراند راسل آخرین فرد از فلاسفه بزرگ عهد قدیم است. بدان جهت که فلوطین در بسیاری از اصول بنیادین جهان بینی، روش افلاطون را انتخاب می کند، لذا مقایسه مولانا با مکتب اشراقی افلاطون، ضمنا یک مقایسه اجمالی با جهان بینی فلوطین را هم در بردارد. با این حال دو مسأله مهم را می توان در مقایسه جهان بینی مولانا با فلوطین مطرح کرد:
مسأله یکم- فلوطین می گوید: «این که رابطه خدا با سایر موجودات رابطه کل و اجزاء نیست، زیرا که خدا بلاتر از کل است، خدا در همه چیز حی و حاضر است. احادیث بی آن که به آمدن نیاز باشد، در همه جا حضور دارد.»
مولانا در مثنوی ابیاتی فراوان درباره کل و جزء دارد، البته با ملاحظات دقیق در مضامین آن ابیات روشن می گردد که گاهی احتمال می رود مولانا خدا را کل و کائنات را اجزای آن مطرح می کند، ولی منظور وی کل و اجزاء به معنای اصطلاحی نیست، زیرا مولانا خود بهتر می داند که کل به معنای اصطلاحی آن یک مفهوم انتزاعی از اجزای تشکل یافته در یک مجموع است و همواره تقدم با وجود اجزاء است. نه کل. بلکه مقصود او از کل استقلال در وجود بوده و منظورش از اجزاء تبعیت در هستی است. این حقیقت که منظور وی از کل و اجزاء معنای اصطلاحی آن نیست، در ابیات زیر آمده است:
ور تو گویی جزو پیوسته کل است *** خار می خور خار مقرون کل است!
جزو یک رو نیست پیوسته به کل *** ورنـه خـود بـاطل بــدی بحث رسل
****
بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست *** زان که کل را گونه گونه جزوهاست
لطف سبزه جــزو لطــف گل بــود *** بانـگ قــمری جـزو آن بلـبل بـــود
استدلال در بیت دوم برای اثبات این که رابطه خدا با موجودات، رابطه کل با اجزاء (به معنای اصطلاحی) نیست، بسیار جالب است. می گوید:
«اگر ارتباط میان خدا و انسان ها رابطه کل و اجزاء بود، نیازی به برانگیختن پیامبران نبود، زیرا واسطه ای میان کل و اجزاء که عین همدیگرند نه تنها مورد نیاز نیست، بلکه نامعقول است.»
این که مولانا در دیباچه مثنوی داد و فریاد برمی آورد که:
بشنو از نی چون حکایت می کند *** وز جدایی ها شکایت می کند
کــز نــیستان تــا مــرا بــبریده اند *** در نـــفیرم مرد و زن نـالیده اند
سینه خواهم شرحـه شرحـه از فـراق *** تـا بـگویم شـرح درد اشتـیـاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش *** باز جوید روزگار وصل خویش
مفهوم کل و اجزاء به معنای اصطلاحی را نمی گوید: زیرا، مفاهیم مزبور در ابیات، سازگاری با چنان اصطلاحی ندارد، چون هر «کل» با جدا شدن کوچک ترین جزء از آن، به همان اندازه مختل می گردد.
آیا ذات خداوندی با آفریدن موجودات، ناقص گشته است؟!!
جـــزو از کل بــرد یک سو رود *** این که نه آن کل است کاو ناقص شود
سپس مولانا خود با صراحت توضیح می دهد که ابهام و انکار وجدال در مبحث کل و اجزاء از آن جا ناشی شده است که معنای وسیع کل و اجزاء را نفهمیده اند. اینان باید بدانند که لطف برگ های سبز و با طراوات گل و همچنین بانگ قمری هم جزئی از آن است:
دمـــدمه این نای از دم های اوست *** های هوی روح از هیهای اوست
رابطه طراوت برگ گل و نوای بلبل، رابطه کل و اجزاء نیست که عین همدیگر باشند.
مسأله دوم- فلوطین می گوید:
«مطلوب حقیقی روح، کسب نور و دیدار جمال حق است که منور به نور خویشتن است و نور اوست که سبب دیدار می شود، زیرا که روح از او نور می گیرد و او می بیند، چنان که نور خورشید است که ما را قادر به دیدن خورشید می سازد.»
مولانا می گوید:
آفـتاب آمـد دلـیل آفـتاب *** گـر دلیلت باید از وی رو مـتاب
منـابـع
محمدتقی جعفری- مولوی و جهان بینی ها- صفحه 85-88
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها