ماجرایی از بلندی روح سیدرضی (ره)

فارسی 2999 نمایش |

مرحوم سید رضی، همان بزرگواری که جامع نهج البلاغه است (یعنی قسمتی از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امام امیرالمؤمنین (ع) را جمع آوری کرده و به این ترتیب، خدمت بزرگی به عالم علم و ایمان کرده است) مقید بوده که از کسی هیچ چیز حتی به عنوان هدیه هم نپذیرد. البته قبول هدیه شرعا بی اشکال و بلکه پسندیده است؛ ولی ممکن است کسی در شرایط خاصی قرار گرفته باشد که پذیرش هدیه از کسی یا کسانی خلاف مصلحت یا موجب مفسده باشد، و لذا جناب سید رضی (ره) خود را مقید کرده بود که از احدی چیزی نپذیرد. حتی عجیب اینکه نوشته اند: در نه سالگی شعری در مدح پدر بزرگوارش سروده بود. پدر خواست به شکرانه ی آن استعداد قوی و قریحه ی لطیف، صله ای به فرزندش عطا کند، اما او نپذیرفت و گفت: ای پدر بزرگوارم، من تنها به انگیزه ی فرح و سرور و داشتن پدری چون تو این شعر را سروده ام نه برای گرفتن جایزه و پاداش! از این رو امرا و وزرای زمان سعی می کردند که به نحوی سید را به دستگاه حاکم خود نزدیک گردانند، اما موفق نمی شدند تا این که خداوند نوزادی به ایشان عنایت فرمود.
از یکی از امرای زمان نقل شده که وقتی از ماجرا آگاه شدم، برای استفاده از این فرصت مغتنم، هزار دینار که مبلغ سنگینی بود در طبقی گذاشتم و به عنوان هدیه (به اصطلاح ما چشم روشنی) خدمت سید رضی فرستادم، ولی دیدم طبق برگشت و به آورنده اش گفته بود: از قول من به امیر بگو شما می دانید که من از کسی هدیه قبول نمی کنم، معافم بفرمایید. دوباره طبق را فرستادم و گفتم: خدمتشان عرض کنید این اختصاص به نوزاد دارد، ارتباط به شخص شما ندارد. باز طبق برگشت با این پیام که خانواده ی ما، از کوچک و بزرگشان، هدیه از کسی نمی پذیرند، طفل نوزاد هم ولایتش با من است و من نمی توانم بپذیرم، معذرت می طلبم. بار سوم طبق را فرستادم و گفتم: این را به قابله که کمک کار در حال زایمان بوده، عنایت فرمایید. باز طبق برگشت و فرموده بود: ما از بیرون قابله نمی آوریم؛ میان زنانمان هستند کسانی که قابلگی کنند، آنها هم هدیه از کسی نمی پذیرند. بار چهارم طبق را فرستادم و گفتم: این را میان آقایان طلاب و فضلا، که در مجلس درس شما حاضر می شوند تقسیم بفرمایید. ایشان رو به حضار مجلسشان کرده فرمودند: این هدیه از جانب امیر است. حال هر کدام به هر مقدار که به آن احتیاج دارید بردارید. از میان آنها تنها یک نفر برخاست و به قدر نصف دینار از آن برداشت. سید فرمود چرا نصف دینار؟ گفت: دیشب برای مطالعه روغن چراغ نداشتم، کلیددار مخزنی که در آن پول برای طلاب گذاشته اید نبود، ناچار از بقال جنب مدرسه روغن نسیه گرفتم. این نصف دینار را برای ادای دینم برداشتم. باز طبق دینار را به حضور امیر بردند. پس از آن سید دستور داد که به تعداد طلاب مدرسه برای مخزن کلید درست کنند تا آنها محتاج به کلیددار نباشند.

منـابـع

سیدمحمد ضیاءآبادی- عطر گل محمدی 4- صفحه 102-104

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها