سیاست بنی عباس در قبال مسأله خلافت و علویون
فارسی 17225 نمایش | مأمون وارث خلافت عباسی است. عباسی ها از همان روز اولی که روی کار آمدند، برنامه شان مبارزه کردن با علویون به طور کلی و کشتن علویین بود، و مقدار جنایتی که عباسیان نسبت به علویین بر سر خلافت کردند از جنایاتی که امویین کردند کمتر نبوده و بلکه از یک نظر بیشتر بود، منتها در مورد امویین چون فاجعه کربلا که طرف امام حسین (ع) است رخ می دهد قضیه خیلی اوج می گیرد والا منهای مسئله امام حسین (ع) فاجعه هایی که اینها راجع به سایر علویین به وجود آوردند از فاجعه کربلا کمتر نبوده و بلکه زیادتر بوده است. منصور که دومین خلیفه عباسی است، با علویین، با اولاد امام حسن (ع) که در ابتدا خودش با اینها بیعت کرده بود، چه کرد و چقدر از اینها را کشت و اینها را چه زندانهای سختی برد که واقعا مو به تن انسان راست می شود، که عده زیادی از این سادات بیچاره را مدتی ببرند در یک زندانی، آب به آنها ندهد، نان به آنها ندهد، حتی اجازه بیرون رفتن و مستراح رفتن به آنها ندهد، به یک شکلی آنها را زجرکش کند و وقتی که می خواهد آنها را بکشد بگوید بروید آن سقف را روی سرشان خراب کنید. بعد از منظور هم هر کدامشان که آمدند به همین شکل عمل کردند. در زمان خود مأمون پنج شش نفر امامزاده قیام کردند که "مروج الذهب" مسعودی و "کامل" ابن اثیر همه اینها را نقل کرده اند. در همان زمان مأمون و هارون هفت هشت نفر از سادات علوی قیام کردند. پس کینه و عدوات میان عباسیان و علویان یک مطلب کوچکی نیست. عباسیان به خاطر رسیدن به خلافت به هیچکس ابقاء نکردند، احیانا اگر از خود عباسیان هم کسی رقیبشان می شد فورا او را از بین می بردند. ابومسلم این همه به اینها خدمت کرد، همین قدر که ذره ای احساس خطر کردند کلکش را کندند. برامکه این همه به هارون خدمت کردند و این دو این همه نسبت به یکدیگر صمیمیت داشتند که صمیمیت هارون و برامکه ضرب المثل تاریخ است البته نمی خواهم مثل خیلی از به اصطلاح ایران پرستان از برامکه دفاع کنم چون ایرانی هستند. آنها هم در ردیف همین ها بودند، برامکه هم با خلفایی مثل هارون از نظر روحی و از نظر انسانی کوچکترین تفاوتی نداشتند، ولی هارون به خاطر یک امر کوچک از نظر سیاسی، یک مرتبه کلک اینها را کند و فامیلشان را دود داد. خود همین جناب مأمون با برادرش امین در افتاد، این دو برادر با هم جنگیدند و مأمون پیروز شد و برادرش را به چه وضعی کشت.
حال این خودش یک عجیبی است از عجایب تاریخ، که چگونه است که چنین مأمونی حاضر می شود که حضرت رضا (ع) را از مدینه احضار کند، دستور بدهد که بروید او را بیاورید، بعد که می آورند موضوع را به امام عرضه بدارد، ابتدا بگوید خلافت را از من بپذیرد، و در آخر راضی شود که تو باید ولایتعهدی را از من بپذیری، و حتی کار به تهدید برسد، تهدیدهای بسیار سخت. او در این کار چه انگیزه ای داشته؟ و چه جریانی در کار بوده است؟ تجزیه و تحلیل کردن این قضیه از نظر تاریخی خیلی ساده نیست. جرجی زیدان در جلد چهارم "تاریخ تمدن" همین قضیه را بحث می کند و خودش یک استنباط خاصی دارد ولی یک مطلب را اعتراف می کند که بنی العباس سیاست خود را مکتوم نگاه می داشتند حتی از نزدیکترین افراد خود و لهذا اسرار سیاست اینها مکتوم مانده است. مثلا هنوز روشن نیست که جریان ولایتعهدی حضرت رضا (ع) برای چه بوده است؟ این جریان از نظر دستگاه خلافت فوق العاده مخفی نگاه داشته شده است.
ولی بالاخره اسرار آنطور که باید مخفی بماند مخفی نمی ماند. از نظر ما که شیعه هستیم، اسرار این قضیه تا حدود زیادی روشن است. در اخبار و روایات ما، یعنی در نقلهای تاریخی که از طریق علمای شیعه رسیده است نه روایاتی که بگوئیم از ائمه نقل شده است، مثل آنچه که شیخ مفید در کتاب "ارشاد" نقل کرده و آنچه از او بیشتر، شیخ صدوق در کتاب "عیون اخبار الرضا" نقل کرده است، مخصوصا در "عیون اخبار الرضا" نکات بسیار زیادی از مسئله ولایتعهدی حضرت رضا (ع) هست، و من قبل از این که به این تاریخ های شیعی استناد کرده باشم، در درجه اول کتابی از مدارک اهل تسنن را مدرک قرار می دهم و آن، کتاب "مقاتل الطالبین" ابوالفرج اصفهانی است. ابوالفرج اصفهانی از اکابر مورخین دوره اسلام است. او اصلا اموی و از نسل بنی امیه است، و این از مسلمات می باشد. در عصر آل بویه می زیسته است، و چون ساکن اصفهان بوده به نام "ابوالفرج اصفهانی" معروف شده است. این مرد، شیعه نیست که بگوئیم کتابش را روی احساسات شیعی نوشته است، مسلم سنی است، و دیگر اینکه یک آدم خیلی با تقوایی هم نبوده که بگوییم روی جنبه های تقوایی خودش مثلا تحت تأثیر (حقیقت ماجرا) قرار گرفته است. او صاحب کتاب "الاغانی" است. "اغانی" جمع "اغنیه" است، و "اغنیه" یعنی آوازها. تاریخچه موسیقی را در دنیای اسلام و به تناسب تاریخچه موسیقی، تاریخچه های خیلی زیاد دیگری را در این کتاب که ظاهرا هجده جلد بزرگ است بیان کرده است. می گویند "صاحب بن عباد" که معاصر اوست، هر جا می خواست برود یک یا چند بار کتاب با خودش می برد، وقتی کتاب ابوالفرج به دستش رسید گفت: "من دیگر از کتابخانه بی نیازم". این کتاب آنقدر جامع و پر مطلب است که با اینکه نویسنده اش ابوالفرج و موضوعش تاریخچه موسیقی و موسیقی دانها است، افرادی از محدثین شیعه از قبیل مرحوم مجلسی و مرحوم حاج شیخ عباس قمی مرتب از کتاب اغانی ابوالفرج نقل می کنند.
گفتیم ابوالفرج کتابی دارد که از کتب معتبره تاریخ اسلام شمرده شده به نام "مقاتل الطالبین" تاریخ کشته شدن های بنی ابی طالب (اولاد ابی طالب). او در این کتاب، تاریخچه قیامهای علویین و شهادت ها و کشته شدنهای اولاد ابی طالب اعم از علویین و غیر علویین را که البته بیشترشان علویین هستند، جمع آوری کرده است که این کتاب اکنون در دست است. در این کتاب حدود ده صفحه را اختصاص داده به حضرت رضا، و جریان ولایتعهدی حضرت رضا (ع) را نقل کرده، که وقتی ما این کتاب را مطالعه می کنیم می بینیم با تاریخچه هایی که علمای شیعه به عنوان تاریخچه نقل کرده اند خیلی وفق می دهد، مخصوصا آنچه که در "مقاتل الطالبین" آمده با آنچه که در ارشاد مفید آمده، این دو را با هم تطبیق کردم خیلی بهم نزدیک است، مثل این است که یک کتاب باشند، چون گویا سندهای تاریخی هر دو به منابع واحدی می رسیده است. بنابراین مدرک ما در این مسئله تنها سخن علمای شیعه نیست.
منـابـع
مرتضی مطهری- سیری در سیره ائمه اطهار- صفحه 174-171
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها