علل افول اندیشه اصلاح در جهان عرب
فارسی 6431 نمایش | در جامعه عربی سنی، کسی را که بشود به عنوان "قهرمان اصلاح" به حساب آورد، سه نفر یعنی سید جمال و شیخ محمد عبده و کواکبی هستند که به ترتیب از نظر اهمیت، درجات اول و دوم و سوم قهرمانی را اشغال کرده اند. افراد دیگری از پیروان اینها و خصوصا سید جمال و عبده در مصر و سوریه و الجزایر و تونس و مغرب پدید آمده اند که داعیه اصلاح داشته و خود را ادامه دهنده راه سید جمال و عبده به شمار می آورده اند، ولی هیچکدام آنها آن اهمیت را نیافته اند که در ردیف سه قهرمان سابق الذکر به حساب آیند، بلکه برخی از آنها در اثر برخی انحرافات، به جای آنکه اصلاح کنند، افساد کرده اند و به جای آنکه مصلح به شمار آیند، مفسد به شمار می روند.
سید محمدرشید رضا از این جمله است. رشیدرضا بیش از هر کس دیگر سنگ اصلاح را به سینه می زند و خود را ادامه دهنده راه سید جمال و عبده می داند، ولی او در اثر اینکه بیش از آنکه تحت تأثیر افکار سید جمال و عبده باشد تحت تأثیر اندیشه های ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب بود و بیش از آنکه مبلغ اصلاح باشد مبلغ وهابیگری بود، اظهارنظرهای مغرضانه اش خصوصا در مورد شیعه نشان می دهد که شایستگی اصلاح طلبی نداشته است.
اولین شرط اصلاح طلبی فارغ بودن از تعصبات افراطی نسبت به فرقه خاص، علیه فرقه دیگر است که رشید رضا فاقد آن بود. ای کاش رشید رضا می توانست به اندازه استادش محمد عبده خود را از تعصبات جاهلانه تخلیه کند. چرا پس از سه قهرمان فوق الذکر، دیگر در جهان عرب شخصیتی که قهرمان شمرده شود ظهور نکرد؟ چرا این همه مدعیان اصلاحی که در کشورهای فوق الذکر ظهور کردند کار درستی از پیش نبردند از قبیل عبدالحمید بن بادیس جزایری و طاهر الزهراوی جزایری سوری، و عبدالقادر مغربی و جمال الدین کاظمی سوری و محمد بشیر ابراهیمی و غیر اینها؟ و اساسا چرا نهضت اصلاح طلبی اسلامی در کشورهای اسلامی از جاذبه افتاد؟ چرا نهضت های قومی و عربی از قبیل نهضت بعث و ناصریسم و یا نهضت های سوسیالیستی و مارکسیستی جاذبه بیشتری در میان جوانان عرب پیدا کرد؟ ممکن است هر کسی دلیلی بیاورد و به علت خاصی استناد کند. این بنده معتقد است عامل عمده ای که سبب شد نهضت اسلامی که از سید جمال شروع شد، از جلوه و رونق بیفتد، گرایش شدید مدعیان اصلاح بعد از سید جمال و عبده به سوی وهابیگری و گرفتار شدن آنها در دائره تنگ اندیشه های محدود این مسلک است.
اینها این نهضت را به نوع "سلفی گری" تبدیل کردند و پیروی از سنت سلف را تا حد پیروی از ابن تیمیه حنبلی تنزل دادند و در حقیقت بازگشت به اسلام نخستین را به صورت بازگشت به حنبلی گری که قشری ترین مذاهب اسلامی است تفسیر کردند. روح انقلابی مبارزه با استعمار و استبداد، تبدیل شد به مبارزه با عقائدی که بر خلاف معتقدات حنبلیان مخصوصا ابن تیمیه حنبلی بود.
منـابـع
مرتضی مطهری- نهضت های اسلامی در صد سال اخیر- ص 48-47
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها