امامت به معنی پیشوایی دین و دنیا، خاص حضرت امیر
فارسی 6404 نمایش |سؤال مطرح شده که: ما معتقدیم که امامت پیشوایی دین و دنیاست و این به دلائلی خاص حضرت امیر است. اما پس چرا بعد از قتل عثمان وقتی که خواستند بیعت کنند با حضرت امیر، حضرت مکث کردند، جای مکث نبود، بایستی که خودبخود قبول می کردند.
جواب
همین سؤال در کتاب خلافت و ولایت مطرح گردیده است. جواب این مطلب از خود کلمات امیرالمؤمنین روشن است. وقتی آمدند با حضرت بیعت کنند فرمود: «دعونی و التمسوا غیری فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان؛ مرا رها کنید بروید دنبال کس دیگری که ما حوادث بسیار تیره ای در پیش داریم (تعبیر عجیبی است)، کاری را در پیش داریم که چندین چهره دارد یعنی آنرا از یک وجهه نمی شود رسیدگی کرد از وجهه های مختلف باید رسیدگی کرد» (نهج البلاغه، خطبه 92). بعد می گوید: «ان الافاق قد اغامت و المحجة قد تنکرت؛ چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده». خلاصه راه شناخته شده ای که پیغمبر تعیین کرده بود الان نشناخته شده، فضا ابرآلود گردیده است. و در آخر می گوید ولکن من اگر بخواهم بر شما حکومت کنم «رکبت بکم ما اعلم؛ آن طوری که خودم می دانم عمل می کنم»، نه آنطور که شما دلتان می خواهد. این مطلب نشان می دهد که امیرالمؤمنین این مطلبی را که از نظر تاریخی نیز بسیار قطعی است، کاملا روشن می دیده که الان با زمان بعد از پیغمبر زمین تا آسمان فرق کرده یعنی اوضاع، عجیب تغییر کرده و خراب شده است. و این جمله را امام برای اتمام حجت کامل می گوید چون مسئله بیعت کردن قول گرفتن از آنهاست که پیروی بکنند. مسئله بیعت این نیست که اگر شما بیعت نکنید من دیگر خلافتم باطل است. بیعت می کنند یعنی قول می دهند که تو هر کاری بکنی ما پشت سرت هستیم.
این مطلب را همه شیعه و سنی نوشته اند که بعد از عمر قضیه شورا که پیش آمد یکی از شش نفر اعضای شورا علی (ع) بود. در این شورا سه نفر به نفع سه نفر کنار رفتند. زبیر به نفع علی (ع) کنار رفت، طلحه به نفع عثمان و سعد وقاص به نفع عبدالرحمن بن عوف. سه نفر ماندند. عبدالرحمن گفت من خودم داوطلب نیستم. دو نفر باقی ماندند: علی (ع) و عثمان. کلید کار افتاد به دست عبدالرحمن، هر طرف را که او انتخاب کند همو خلیفه است. اول آمد سراغ امیرالمؤمنین، گفت من حاضرم با تو بیعت کنم به این شرط که به کتاب خدا، سنت رسول و سیره شیخین رفتار بکنی. فرمود من حاضرم بپذیرم ولی به کتاب خدا و سنت رسول عمل می کنم. سیره شیخین را کنار گذاشت. بعد رفت سراغ عثمان و همین سخن را گفت. عثمان گفت بله من حاضرم به کتاب خدا، سنت رسول و سیره شیخین عمل کنم، با اینکه به قول آقای محمدتقی شریعتی، عثمانی که گفت من به سیره شیخین رفتار می کنم اتفاقا به سیره شیخین رفتار نکرد. اگر مقایسه بکنیم، سیره شیخین هم شبیه تر بود چون شیخین تا حد زیادی سیره پیغمبر را عمل می کردند. ولی امیرالمؤمنین برای اینکه اگر الان این شرط را قبول بکند انحرافاتی را هم که در دوره شیخین پیدا شده امضا کرده است و دیگر نمی تواند با آنها مبارزه کند، آن شرط را نمی پذیرد.
مثلا مسئله تفاضل یعنی از بین بردن تساوی و فرق گذاشتن میان مهاجرین و انصار و غیر اینها در زمان عمر تأسیس شد و امیرالمؤمنین با آن سخت مخالف بود. اگر می گفت من به سیره شیخین عمل می کنم مجبور بود آنچه را که در زمان عمر پیدا شده تثبیت کند و حال آنکه نمی خواست تثبیت کند. دروغ هم که نمی خواست بگوید که امروز بگوید عمل می کنم و فردا زیرش بزند. این بود که گفت نمی خواهم. بنابراین وقتی که علی (ع) بعد از عمر حاضر نیست به مردم بگوید که من به سیره این دو خلیفه که انحرافات زمان آنها خیلی کمتر بود عمل می کنم، طبیعی است که بعد از عثمان که اوضاع به کلی دگرگون شده بود و به قول خودش آینده داشت چندین چهره نشان می داد و مردم نیز می خواستند که علی (ع) آن طوری که آنها دلشان می خواهد عمل کند، به ایشان بگوید که من اگر حکومت را در دست بگیرم، آن طوری که خودم می فهمم عمل می کنم نه آن گونه ای که شما دلتان بخواهد. پس این سخنان امیرالمؤمنین نه معنایش این بود که حضرت حکومت را رد کرد بلکه می خواست اتمام حجت کامل کرده باشد.
منـابـع
مرتضی مطهری- امامت و رهبری- صفحه 142-139
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها