نقد و بررسی ناتوانی فلسفه غرب در تبیین مسئله آفرینش

فارسی 2755 نمایش |

از جمله سردرگمی های غربی از ناحیه فلسفی، که به مسئله علیت مربوط می شود، تحلیل و بررسی آفرینش است. آفرینش یا خلقت یعنی چه؟ آیا آفرینش به معنی این است که آفریننده معدومی را موجود می کند یا به معنی این است که موجودی را موجود می کند؟! هیچ کدام از اینها مفهوم معقولی ندارد و شق سومی هم فرض نمی شود. به عبارت دیگر، آنچه به وسیله یک نیرو آفریده می شود، یا موجود است یا معدوم. اگر موجود است، آفرینش او از قبیل تحصیل حاصل است، زیرا موجود را ایجاد کردن به معنی این است که چیزی را که یک شیء دارد می خواهیم به او بدهیم، مثل اینکه مثلا خط راست را راست کنیم و اگر معدوم است، آفرینش او از نوع تحقق بخشیدن به تناقض است، زیرا معدوم را موجود کردن یعنی عدم را تبدیل به وجود کردن و تبدل عدم به وجود یعنی اینکه عدم، وجود و نیستی، هستی بشود و این تناقض است. پس آفرینش، یا تبدیل وجود به وجود است و یا تبدیل عدم به وجود، اولی تحصیل حاصل است و دومی تناقض، و هر دو محال است. این است شبهه معروفی که در این زمینه هست. در میان علمای اسلامی، آن که بهتر از همه این شبهه را پرورش داده امام فخرالدین رازی است.
حکمای اسلامی حساب مستقلی برای این مسئله باز کرده اند که به "مسئله جعل" معروف است و تحلیلی عالی و دقیق در مفهوم علیت، آفرینش و امثال اینها به عمل آورده اند و این شبهه را ریشه کن کرده اند. اولا نشان داده اند که اگر این استدلال صحیح باشد، به طور کلی علیت را یک جا باید کنار گذاشت، اعم از علیت طبیعی یعنی تحریک و تبدیل چیزی به چیز دیگر و یا علیت الهی یعنی ایجاد و آفرینش. ثانیا محقق ساخته اند که دو نوع علیت و دو نوع "جعل" متصور است: یکی جعل بسیط و دیگر جعل مرکب. همه آن توهمات از اینجا پیدا شده که همه جعل ها و علیت ها را از نوع جعل و علیت مرکب پنداشته اند. ما در اینجا در صدد تحقیق آن مسئله که دامنه وسیعی دارد نیستیم و اگر وارد بشویم و همه جوانب مسئله را طرح کنیم، مطلب به درازا خواهد کشید. در اینجا تنها در صدد نشان دادن علل گرایش به مادیگری از نظر نارسایی های فلسفی در غرب هستیم و ناچار آن اندازه این مطلب را طرح می کنیم که ریشه ای از این گرایش ها را ارائه دهیم. یکی از آن ریشه ها حل نشدن مفهوم آفرینش و به عبارت دیگر، تحلیل دقیق نشدن مفهوم علیت است که در فلسفه اسلامی در مبحث معروف "جعل" به عمل آمده است.
در اینجا به این مناسبت مجددا عباراتی از راسل به عنوان یک فیلسوف مادی غرب نقل می کنیم. برتراند راسل در کتاب جهان بینی، بخشی را تحت عنوان "خدای آفریدگار" طرح کرده است. در آنجا نظریه معروف فیزیک جدید را مطرح کرده است مبنی بر اینکه جهان رو به تحلیل و کاهش می رود، پس دلیل بر این است که جهان پایان دارد و این به نوبه خود دلیل بر این است که جهان نقطه آغازی از نظر زمان دارد، زیرا آنچه آغاز ندارد پایان ندارد و آنچه پایان دارد حتما آغاز دارد، ولی ممکن است چیزی آغاز داشته باشد و پایان ناپذیر هم باشد. از اینجا نتیجه گرفته شده که پس جهان به وسیله یک نیرو آفریده شده است، پس نظریه مادیون باطل است.
راسل در مقام بیان این مطلب که نظریه جدید تاییدی بر نظریه الهیون نیست، می گوید: "یکی از جدی ترین مشکلاتی که در عصر حاضر با علم رو به رو است، از این حقیقت ناشی می شود که جهان ظاهرا رو به تحلیل می رود. به عنوان نمونه می توان از عناصر رادیو اکتیویته نام برد. این گونه عناصر به طور مداوم به عناصر ساده تری تجزیه می شوند و هنوز فعل و انفعالی که در جهت عکس آن برای از نو به وجود آوردن عنصر مرکب صورت بگیرد، شناخته نشده است. البته این نکته مهم ترین و مشکل ترین جنبه تحلیل رفتن جهان نیست، زیرا اگر چه ما فعل و انفعال دیگری در طبیعت سراغ نداریم که جریان عکس این فعل و انفعال را نشان دهد، با این حال، می توانیم وجود چنان فعل و انفعالاتی را تصور بکنیم و ممکن نیز هست که در نقطه دیگری از جهان همچون عملی صورت بگیرد. ولی هنگامی که به قانون دوم ترمودینامیک می رسیم، با مشکل اساسی تری رو به رو می شویم. در حالت کلی، قانون دوم ترمودینامیک می گوید که اگر اشیاء جهان به حال خود گذاشته شوند، به بی نظمی می گراید و هیچ وقت سامان نخستین خود را باز نمی یابند. از اینجا چنین به نظر می رسد که روزی همه جهان وضع کاملا مرتبی داشته و هر چیز آن در محل مناسب خود بوده. از آن وقت تاکنون بی نظمی هرچه بیشتر شده تا جایی که امروز هیچ عملی مگر یک تکان بسیار قوی نمی تواند نظم نخستین را باز گرداند." (همان کتاب، ص 92 و 93)
راسل پس از توضیحاتی در این زمینه چنین به سخن خود ادامه می دهد: "... هر اندازه که در زمان هستی عالم به عقب سفر کنیم، پس از سال های محدودی (در اینجا راسل به طنز در پرانتز می گوید به هر حال از 4004 سال بیشتر است)، می رسیم به مرحله ای که در صورت صحت قانون دوم ترمودینامیک پیش از آن جهانی وجود نداشته است و این عبارت از همان حالت اولیه است که توزیع انرژی نابرابرترین وضع ممکن را دارا بوده است." (همان کتاب، ص 94)
آنگاه به نقل سخن ادینگتون و تردید و تحیر او در اینکه در نهایت امر چه نظریه ای را باید انتخاب کرد، می پردازد. ادینگتون می گوید: "مشکل وجود یک گذشته نا متناهی، مشکل هولناکی است. این قابل فهم نیست که ما وارثان زمان مقدماتی نامحدودی باشیم و این مسئله نیز که لحظه ای وجود داشته که پیش از آن، لحظه دیگری نبوده است، خود کمتر از آن نامفهوم نیست." (همان کتاب، ص 94)
خود راسل در نهایت امر اینچنین اظهار می کند: "... یا باید قانون دوم ترمودینامیک، در هر زمان و مکان صدق نکند و یا اینکه ما باید در محدود انگاشتن جهان هستی از لحاظ مکانی اشتباه کرده باشیم. اما تا روزی که این گونه استدلالات رواج دارند، من ترجیح می دهم به طور موقت بپذیریم که جهان در زمانی متناهی ولی نا معلوم آغاز یافته است. آیا از اینجا می توانیم استنباط کنیم که جهان به دست آفریننده ای خلق شده است؟ در صورت توسل به قوانین ناشی از روش استنباط موجه علمی، پاسخ مطمئنا منفی است. دلیلی وجود ندارد که جهان دفعتا ایجاد نشده باشد، جز اینکه این امر به نظر عجیب می نماید. اما در طبیعت، هیچ قانونی وجود ندارد دال بر اینکه چیزهایی که به نظر ما عجیب باشند نباید روی بدهند. استنباط ما از خالق مترادف است با استنباط یک "علت" و استنباط های علی در حوزه علم فقط زمانی مجاز هستند که از قوانین علی آغاز شده باشند. خلقت از عدم چیزی است که به تجربه ممتنع است. از این رو تصور اینکه جهان به دست خالقی آفریده شده به هیچ وجه منطقی تر از این فرض نیست که جهان بدون علت ایجاد شده باشد، چه این هر دو، قوانین علی ای را که ما قادر به مشاهده شان هستیم با یک قوه نقض می کند." (همان کتاب، ص 96 و 97)
آنچه نقل شد شامل دو بخش است: یکی مربوط به فیزیک جدید است و اظهار نظر درباره آن در صلاحیت علم الهی نیست. از نظر علم الهی، خلقت و آفرینش نمی تواند محدود باشد و از نظر زمانی نقطه آغازی داشته باشد، کما اینکه نمی تواند در یک حد معین متوقف گردد. فیض الهی، چه از نظر آغاز و چه از نظر انجام، لا ینقطع و نامتناهی است. جهان کنونی به شکلی که فیزیک تصور می کند، می تواند یک حلقه از حلقات فیض الهی باشد که به یکدیگر متصل و مرتبط اند، اما نمی تواند حلقه منحصر به فرد باشد. از نظر علم الهی معنی اینکه جهان در زمانی متناهی آغاز یافته است، این است که این قطعه از خلقت نقطه آغازی دارد نه اینکه خلقت و آفرینش در زمانی متناهی آغاز یافته است.
بخش دوم مربوط است به اظهارنظرهای فیلسوفانه این فیلسوف قرن بیستم. هدف اصلی ما از نقل کلمات بالا این بخش است. ایشان در حال حاضر که فیزیک جدید، نظریه تحلیل و کاهش تدریجی جهان را تأیید می کند، ترجیح می دهند که بپذیرند جهان در زمانی متناهی ولی نامعلوم آغاز یافته است، ولی اکنون که اجبارا باید پذیرفت جهان در زمانی متناهی آغاز یافته است، در اینجا دو فرضیه وجود دارد: یکی اینکه جهان در لحظه آغاز به دست خالقی آفریده شده باشد، دیگر اینکه در آن لحظه خود به خود و بدون دخالت هیچ عاملی، هستی جهان آغاز شده باشد. ایشان مدعی هستند از نظر قوانین علی هیچ ترجیحی میان این دو فرضیه نیست، هر دو فرضیه قوانین علی را یکسان نقض می کند. همان طور که پیدایش خود به خود جهان بر خلاف قوانین علی است، پیدایش جهان وسیله یک نیروی آفریننده نیز بر خلاف قوانین علی است، زیرا قوانین علی که ما قادر به مشاهده آن هستیم استنتاج هایی را از راه علیت مجاز می شمارد که از قوانین علی آغاز شده باشد، یعنی علیت و معلولیتی را به رسمیت می شناسد که خود علت نیز به نوبه خود معلول علتی دیگر باشد، اما اگر علیت و معلولیتی فرض شود که علت به نوبه خود معلول نباشد، بر خلاف اصل علیت است که در حوزه علم معتبر به شمار می رود.
اگر علیت و معلولیتی فرض شود که علت به نوبه خود معلول علتی دیگر نباشد، مستلزم این است که خلقت از عدم صورت گرفته باشد و خلقت از عدم چیزی است که به تجربه ممتنع است.
اولا آقای راسل می پندارد قانون علیت از نوع مشهودات و محسوسات است، توجه نکرده و یا نخواسته است توجه کند که علیت و معلولیت محسوس نیست. آنچه محسوس است توالی و تعاقب و حوادث است نه علیت و معلولیت آنها و نه قوانین کلی علی و معلولی، بلکه توالی و تعاقب نیز محسوس نیست، معقول و انتزاعی است. ثانیا می گوید قانون علت و معلول، علیت و معلولیتی را تأیید می کند که علت نیز به نوبه خود معلول علتی دیگر باشد و فرض علیت و معلولیتی که علت، معلول علت دیگر نباشد بر خلاف قانون علیت و معلولیت است. می پرسیم چرا؟ فرضا ما قانون علیت را یک قانون تجربی بدانیم، در کجای این قانون چنین محدودیتی و تقییدی هست؟ مگر تصور ما از علیت و معلولیت جز این است که هر پدیده ای نیازمند به عاملی است که او را به وجود آورده باشد؟ اما اینکه خود عامل مزبور نیز باید پدیده ای باشد که به یاری عامل دیگر به وجود آمده باشد و آن عامل نیز به نوبه خود همین طور الی غیر النهایه، از کدام تجربه به دست آمده است؟ ثالثا خلقت از عدم به تجربه ممتنع است یعنی چه؟ مگر ضرورت و امتناع، جزء امور تجربی هستند؟ آیا امتناع یا ضرورت، یک پدیده و یک حالت مادی است که قابل تجربه و احساس باشد؟ حداکثر این است که تاکنون خلقت از عدم مشاهده نشده باشد، اما اینکه امتناعش با تجربه ثابت شده باشد یعنی چه؟ رابعا چه فرقی هست میان علیت و معلولیتی که علت خود معلول علتی دیگر باشد، با علیت و معلولیتی که علت معلول علتی دیگر نباشد، که اولی خلقت از عدم نیست و دومی خلقت از عدم است؟ در هر دو مورد، وجودی وابسته به وجود دیگر و ناشی از وجود دیگر است. اگر خلقت از عدم صورت گرفته، در هر دو حال صورت گرفته و اگر صورت نگرفته، در هیچ حال صورت نگرفته است. خامسا طبق گفته این فیلسوف، فیزیک جدید به هر حال قانون علیت را نقض شده اعلام کرده است، زیرا این فیزیک الزام می کند که برای جهان نقطه آغاز قائل شویم و دو فرض هم بیشتر برای آغاز جهان وجود ندارد و هر دو فرض هم به یک قوه، قانون علیت را نقض می کنند. پس باید بپذیریم تمام استنباط های ما درباره طبیعت و جهان نقش بر آب است، زیرا قبلا خود جناب راسل پذیرفت که همه استنباط ما از جریان طبیعت بر اصل علیت استوار است و اگر طبیعت تحت لگام قانون نباشد، مجموع چنین استنباطی نقش بر آب خواهد بود. طبیعت هستی یا محکوم قانون علیت هست و یا نیست، اگر هست، پیدایش هم باید تابع قانون علیت باشد و اگر نیست، امکان ندارد که طبیعت، بی لگام پدید آمده و بعد این لگام به دهنش زده شود.
ما در اینجا سخن راسل را به خودش بر می گردانیم. وی می گوید: "شاید اصل علیت روا یا ناروا باشد ولی کسی که فرض ناروایی آن را می پسندد، از فهم نتایج مترتب بر نظریه خویش ناتوان است. این شخص معمولا آن دسته از قوانین علیت را که مورد پسند خود می یابد، از تعرض مصون می پندارد. مثلا شک نمی کند که خوراکی که میل می کند، موجب سیری و رشد او خواهد شد، یا تا وقتی که وجه کافی در حساب بانکی خود دارد چکهایش قابل پرداخت خواهد بود، لکن در همان حال، قوانین دیگری را که مخالف میل خود می بیند، مورد اعتراض قرار می دهد. با توجه به این حالات، رویه مزبور را روی هم رفته بیش از حد ساده لوحانه می یابیم." (همان کتاب، ص 87 و 88)
به نظر می رسد این جمله ها درباره خود آقای راسل بیش از همه صادق است. آنچه ما درباره آقای راسل در زمینه مسئله خدا می بینیم این نیست که منطق و استدلال، ایشان را به بی خدایی کشانده است، تنها نوعی بی میلی بلکه تعصب منفی در ایشان احساس می کنیم. اما اینکه منشأ بی میلی چیست، نیازمند به روانکاوی مفصلی از مشارالیه است. در این روانکاوی، از الهیات و معلومات ماوراء الطبیعی که در آغاز کودکی از مادر بزرگ خود آموخته و مکرر در کلمات خود از آنها یاد می کند، نباید غافل ماند.

منـابـع

مرتضی مطهری- علل گرایش به مادیگری- صفحه 127-136

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد