رابطه بین بندگی خدا و آزادی
فارسی 5703 نمایش |بعضی از فلسفه های امروز، ایستادن در مقابل خدا را عالی ترین کمال انسان می شمارند. ژان پل سارتر کتابی دارد به نام "خدا و شیطان" بر اساس فکرها و حسابهایی که راجع به مفهوم آزادی انسان دارد و راجع به اینکه اصلا تمام شخصیت انسان آزادی است و لازمه آزادی همان "نه" گفتن و تمرد کردن و تسلیم هیچ چیزی نبودن و در مقابل همه چیز عاصی بودن (عصیان مطلق) و ایستادن در مقابل همه چیز و از آن جمله خداست حالا به خدا هم چندان اعتقاد ندارد: اگر خدایی باشد. حرف اگزیستانسیالیسم به این شکل است. تکبر، تسلیم نبودن، عصیان کردن اگرچه در مقابل خدا، کمال انسانیت است. شیطان شدن و "نه" گفتن، سجده نمی کنم، امرت را اطاعت نمی کنم، این کمال است، چون در مقابل او هم باز از خودش خود نشان می دهد، شخصیت نشان می دهد، بی شخصیتی نشان نمی دهد که بگوید بله. مسأله تمرد و ایستادگی در مقابل حق، تا اگزیستانسیالیسم نیامده بود لااقل فلسفه نداشت، حالا دارای فلسفه هم شده است که بله این جور باید بود.
این تکبر بر خدا و ایستادگی در برابر خدا و "نه" گفتن در مقابل ذات حق، ضد انسانی ترین چیزهاست. مسأله ترک دنیا و دنیاپرستی بر می گردد به امر کمال انسان و به اینکه اگر انسان نباید در مقابل مادیات تسلیم باشد و نباید بنده مادیات باشد، چه فرق می کند، بنده بودن بنده بودن است، اگر انسان بنده خدا هم باشد بالاخره بندگی بندگی است. عزیز کریم واقعی خداست، العزیز اوست و الکریم اوست. کسی در مقابل خدا خودش را عزیز و کریم بداند این همان عصیان در مقابل حق و تکبر بر ذات پروردگار است، آخرین نتیجه اش همین است که قرآن کریم ذکر می کند: «ان شجرت الزقوم* طعام الاثیم* کالمهل یغلی فی البطون* کغلی الحمیم* خذوه فاعتلوه الی سواء الجحیم* ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم* ذق انک انت العزیز الکریم؛ مسلما درخت زقوم خوراک گناه پیشه است. مانند مس گداخته در شکم های خویش. مانند جوشیدن آب جوشان. ندا آید او را بگیرید و به میان دوزخ بکشانید آنگاه روی سرش از عذاب آب جوشان بریزید. بچش که تو به خیال خود همان نیرومند گرامی هستی.» (دخان/ 43- 49)
اسلام درباره آزادی به عنوان یک ارزش از ارزشهای بشر اعتراف کرده است اما نه ارزش منحصر به فرد، و نه آزادی با آن تعبیرها و تفسیرهای ساختگی، بلکه آزادی به معنی واقعی. امام علی (ع) در وصیتش به امام حسن (ع) در نامه 31 نهج البلاغه می فرماید: «و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا؛ جان و روان خودت را گرامی بدار و از هر کار دنی و پست و از هر دنائت و پستی محترم بدار.» نمی گوید مثلا جان خودت را گرفتار نکن، می گوید: "اکرم" یعنی احترام ذات خودت را حفظ کن از اینکه تن به دنائت و پستی بدهی. «فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا». همانطور که قرآن می فرماید بزرگترین باختنها، باختن خود است، اینجا نیز علی (ع) همان معنا را به تعبیر دیگر می گوید: پسرم برای هرچه را که از دست بدهی و بفروشی می توان قیمت گذاشت، هرچه داشته باشی قابل این است که بفروشی و در مقابل آن قیمت معادلش را دریافت کنی ولی یک چیز داری که اگر آن را بفروشی، بهائی در همه جهان برای آن پیدا نمی کنی و آن خودت هستی، یعنی همان نفس و جان و روحت، اگر روحت را بفروشی و تمام دنیا و مافیها را به تو بدهند، دیگر برابری نمی کند. «فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضا.»
امام صادق (ع) می فرماید: فقط یک چیز است که می شود با جان و نفس و "خود" من برابری کند و آن خداست. جان را می توان به خدا فروخت و خدا را گرفت ولی در همه مخلوقات عالم، و ملک و ملکوت و دنیا و آخرت، بهائی برای نفس پیدا نمی شود. علی (ع) در همان نامه می فرماید: «و لا تکن عبد غیرک فقد جعلک الله حرا؛ پسرم هرگز بنده دیگری مباش زیرا خدا تو را آزاد آفریده است.» علی (ع) عبادتها را ارزشیابی می کند می فرماید: مردمی که خدا را عبادت می کنند، سه دسته هستند: بعضی خدا را از ترس، عبادت می کنند، چون شنیده اند جهنم و عذابی هست، خدا را عبادت می کنند که خدا آنها را معذب نکند «فتلک عبادة العبید» حالت اینها حالت برده صفتان است که از ترس اربابشان کار می کنند و ارزش دیگری ندارد. بعضی دیگر خدا را به طمع بهشت عبادت می کنند چون شنیده اند که هر کسی خدا را عبادت کند، خدا بهشتهائی دارد که «تجری من تحتها الانهار؛ از پای درختانش نهرها جاریست.» (بقره/ 25) و در آن حورالعین و «لحم طیر مما یشتهون؛ و از گوشت پرنده هر چه بخواهند.» (واقعه/ 21) وجود دارد، وقتی به یاد گوشت مرغ و به یاد لؤلؤ و زمرد و حورالعین آنجا می افتد شروع به عبادت می کند، برای اینکه از آنها چیزی نصیبش شود «فتلک عبادة التجار» این، عبادت تاجر پیشگان است، عبادت و کار می کند برای اینکه مزد گزافی بگیرد. گروهی دیگر خدا را شکرا و "سپاسگزارانه" عبادت می کنند، در عبادت نه طمع به بهشت دارند و نه فکر ترس از جهنم را دارند، فقط و فقط خدا را می بینند (نهج البلاغه، حکمت 237) انسان حر و آزاده در منطق علی (ع) حتی به بهشت و جهنم بستگی ندارد، از بهشت و جهنم هم آزاد است، فقط به خدای خودش بستگی دارد.
در آیه 13 سوره تغابن آمده: «الله لا اله الا هو؛ معبودی جز خدا نیست.» هر طاعتی نوعی عبادت است. قرآن راجع به موسی (ع) و فرعون و بنی اسرائیل، این طور نقل می فرماید که موسی (ع) به فرعون گفت: «و تلک نعمة تمنها علی ان عبدت بنی اسرائیل؛ یک منتی هم سر من می گذاری که همه بنی اسرائیل را عابد خودت قرار داده و تعبید کرده ای؟!» (شعراء/ 22) درصورتی که نه بنی اسرائیل برده مصطلح بودند چون به حسب ظاهر آزاد بودند و نه می رفتند پیش فرعون نیایش کنند، ولی فرعون بنی اسرائیل را اجبارا به اطاعت خود وادار کرده بود. قرآن این اطاعت را "تعبید" یا "عبادت" نامیده است، و آیات مشابهی در این زمینه هست.
انسان فقط خدا را باید اطاعت کند و اطاعت پیغمبر هم چون خدا امر کرده است اطاعت خداست. اگر خدا امر نکرده بود که پیغمبر را اطاعت کنید، اطاعت پیغمبر لازم نبود. «الله لا اله الا هو» یعنی معبودی جز خدا نیست. درواقع می خواهد بفرماید مطاعی جز خدا نیست، یعنی هیچ موجودی جز خدا استحقاق و شایستگی مطاع بودن ندارد و جز اطاعت خدا هیچ اطاعتی برای انسان روا نیست. طاعت و بندگی یعنی اینکه انسان فقط از خدا اطاعت کند و فقط بندگی خدا نماید. چرا که الله لا اله الا هو معبودی جز خدا نیست. هر نوع طاعتی نوعی عبادت است. اصولا در تمام ادیان توحیدی صرف نظر از تحریفها خدا دائر مدار امور است چرا که نظام توحیدی یعنی نظام خدامداری که خدا اصل است و همه باید برای او و به سوی او گام زنند. تنها در نظام خدامداری است که هم مبدأ انسان مشخص است و هم مسیر و مقصدش و در هر لحظه ای از لحظات آدمی باید بکوشد تا با شدنهای تکاملی خود را به مقصد والای حیات برساند.
البته معنای خدامداری این نیست که انسان اصالت خود را از دست داده و خوار و زبون شود بلکه مراد آن است که انسان تنها در پرتو اعتقاد و ایمان به خدا می تواند اصالت خویش را حفظ نماید. انسانی که خود را به خدا تسلیم می نماید در واقع دستورات الهی را برای گام زدن در راه کمال پذیرفته است. آیا مگر اطاعت از فرامین حیاتبخش الهی که موجب از میان رفتن مفاسد و رذائل اخلاقی می شود خلاف آزادی است اگر انسان بخواهد تسلیم قوانین طاغوتی و ضد مردمی شود و یا بندگی هر نوکر صفتی را بپذیرد، آزادی خویش را از دست داده است ولی انسانی که خدا را می پرستد و به او عشق می ورزد، عشق و بندگی او عین آزادی است چرا که خدا مقصد و غایت او به شمار می رود که باید با حرکت های تکاملی خود به سوی او گام بردارد. لذا تسلیم در ایمان به خدا عین آزادی است. آزادی از بندهای درونی و برونی برای رسیدن به کمال حقیقی.
منـابـع
عبدالله نصری- در قلمرو ایمان- صفحه 168-165
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 7 صفحه 169-173
مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد5 صفحه 149-146
مرتضی مطهری- جهان بینی توحیدی- صفحه 5-43
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها