خصوصیات اخلاقی پیامبر در احادیث

فارسی 5254 نمایش |

پیروزى پیامبر اکرم (ص) هر چند با تایید و امداد الهى بود ، ولى عوامل زیادى از نظر ظاهر داشت که یکى از مهمترین آنها جاذبه اخلاقى پیامبر (ص) بود. آنچنان صفات عالى انسانى و مکارم اخلاق در او جمع بود که دشمنان سرسخت را تحت تاثیر قرار مى داد ، و به تسلیم وادار مى کرد، و دوستان را سخت مجذوب مى ساخت.
بلکه اگر این را معجزه اخلاقى پیامبر (ص) بنامیم اغراق نگفته ایم، چنانکه نمونه اى از این معجزه اخلاقى در فتح مکه نمایان گشت، هنگامى که مشرکان خونخوار و جنایت پیشه که سالیان دراز هر چه در توان داشتند بر ضد اسلام و شخص پیامبر (ص) به کار گرفتند، در چنگال مسلمین گرفتار شدند، پیغمبر اکرم (ص) بر خلاف تمام محاسبات دوستان و دشمنان فرمان عفو عمومى آنها را صادر کرد، و تمام جنایات آنها را به دست فراموشى سپرد، و همین سبب شد که به مصداق «یدخلون فى دین الله افواجا؛ مردم دسته‏ دسته در دين خدا درآيند.» (نصر/ 2) فوج فوج مسلمان شوند.
در حدیثى از امام حسین (ع) آمده است که مى گوید: از پدرم امیر مؤمنان على (ع) درباره ویژگیهاى زندگى پیامبر (ص) و اخلاق او سؤال کردم، و پدرم مشروحا به من پاسخ فرمود، در بخشى از این حدیث آمده است: رفتار پیامبر (ص) با همنشینانش چنین بود که دائما خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملایم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عیبجو و مدیحه گر نبود، هیچکس از او مایوس نمى شد، و هر کس به در خانه او مى آمد نومید بازنمى گشت. سه چیز را از خود رها کرده بود: مجادله در سخن پرگوئى، و دخالت در کارى که به او مربوط نبود، و سه چیز را در مورد مردم رها کرده بود: کسى را مذمت نمى کرد، و سرزنش نمى فرمود، و از لغزشها و عیوب پنهانى مردم جستجو نمى کرد.
هرگز سخن نمى گفت مگر در مورد امورى که ثواب الهى را امید داشت، در موقع سخن گفتن به قدرى نافذ الکلمه بود که همه سکوت اختیار مى کردند و تکان نمى خوردند، و به هنگامى که ساکت مى شد آنها به سخن درمى آمدند، اما نزد او هرگز نزاع و مجادله نمى کردند. هرگاه فرد غریب و ناآگاهى با خشونت سخن مى گفت و درخواستى مى کرد تحمل مى نمود، و به یارانش مى فرمود: هرگاه کسى را دیدید که حاجتى دارد به او عطا کنید، و هرگز کلام کسى را قطع نمى کرد تا سخنش پایان گیرد. آرى اگر این اخلاق کریمه و این ملکات فاضله نبود آن ملت عقب مانده جاهلى و آن جمع خشن انعطاف ناپذیر در آغوش اسلام قرار نمى گرفتند، و به مصداق «لانفضوا من حولک؛ اگر سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده می ‏شدند.» (آل عمران/ 159) همه پراکنده مى شدند.
در حدیثى آمده است که پیامبر (ص) فرمود: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ من براى این مبعوث شده ام که فضائل اخلاقى را تکمیل کنم.» به این ترتیب یکى از اهداف اصلى بعثت پیامبر (ص) همین تکمیل اخلاق فضیله است. در سیره پیامبر (ص) مى خوانیم: هرگز اجازه نمى داد به هنگامى که سوار بود افرادى در رکاب او پیاده راه بروند، بلکه مى فرمود: شما به فلان مکان بروید و من هم مى آیم و در آنجا به هم مى رسیم، حرکت کردن پیاده در کنار سواره سبب غرور سوار و ذلت پیاده مى شود! و نیز مى خوانیم: پیامبر (ص) بر روى خاک مى نشست، و غذاى ساده همچون غذاى بردگان مى خورد، و از گوسفند شیر مى دوشید، بر الاغ برهنه سوار مى شد.
این گونه کارها را حتى در زمانى که به اوج قدرت رسید (مانند روز فتح مکه) انجام مى داد، تا مردم گمان نکنند همین که به جائى رسیدند باد کبر و غرور در دماغ بیفکنند و از مردم کوچه و بازار و مستضعفان فاصله بگیرند و از حال توده هاى زحمت کش بیگانه شوند. در حدیثى آمده است که روزى عمر در مشرب ام ابراهیم خدمت پیامبر (ص) آمد در حالى که بر حصیرى از برگ خرما خوابیده بود و قسمتى از بدن مبارک او روى خاک قرار داشت، و متکائى از الیاف درخت خرما زیر سر داشت، سلام کرد و نشست، گفت: تو پیامبر خدا و بهترین خلق او هستى، کسرى و قیصر بر تختهاى طلا و فرشهاى ابریشمین مى خوابند، ولى شما اینچنین!
پیامبر فرمود: «اولئک قوم اجلت طیباتهم، و هى وشیکة الانقطاع و انما آخرت لنا طیباتنا؛ آنها گروهى هستند که طیباتشان در این دنیا به آنها داده شده، و به زودى قطع مى شود، ولى طیبات ما براى قیامت ذخیره شده است.» پیامبر اسلام اسطوره صبر و استقامت بود زندگى پیامبران بزرگ خدا مخصوصا پیامبر اسلام (ص) بیانگر مقاومت بى حد و حصر آنها در برابر حوادث سخت، و طوفانهاى شدید، و مشکلات طاقت فرسا است، و با توجه به اینکه مسیر حق همیشه داراى اینگونه مشکلات است رهروان راه حق باید از آنها در این مسیر الهام بگیرند.
دشمنان لجوج براى نابودى او کمر بسته بودند، و حتى خویشاوندان نزدیکش در صف اول این مبارزه قرار داشتند! پیوسته به میان قبائل عرب مى رفت، و از آنها دعوت مى کرد، اما کسى به دعوت او پاسخ نمى گفت. سنگسارش مى کردند آنچنان که از بدن مبارکش خون مى ریخت، ولى دست از برنامه خود برنمى داشت. آنچنان او را در محاصره اجتماعى و اقتصادى و سیاسى قرار دادند که تمام راهها به روى او و پیروان اندکش بسته شد، بعضى از گرسنگى تلف شدند، و بعضى را بیمارى از پاى درآورد. یاران اندکش را شکنجه مى دادند، شکنجه هائى که بر جان و قلب او مى نشست.
اما با تمام این احوال همچنان به صبر و شکیبائى و استقامت ادامه داد. شکیبائى رمز هر پیروزى است. پیغمبر اکرم (ص) رسمشان همیشه این بود که هیچ خانه ‏ای را بدون کسب اجازه داخل نمی‏ شدند و این استیناس را بیشتر از همان راه‏ سلام انجام می ‏دادند. حتی به خانه دخترش حضرت زهرا (س) بدون اجازه وارد نمی ‏شد، پشت در خانه می‏ ایستاد و با صدای بلند فریاد می ‏کرد:
«السلام علیکم یا اهل البیت» اگر جواب می ‏دادند و می ‏گفتند بفرمایید داخل می ‏شد و اگر جواب نمی ‏دادند بار دوم صدا می ‏کرد، شاید نشنیده باشند: «السلام علیکم یا اهل البیت» اگر جواب نمی‏دادند احتیاطا که نکند نشنیده باشند بار سوم سلام می ‏کرد، و اگر بار سوم نیز جواب نمی ‏آمد برمی ‏گشت، می ‏گفت یا نیستند یا وضعشان یک‏ وضعی است که مقتضی نیست کسی را بپذیرند و دیگر بدش هم نمی ‏آمد.
در معانى الاخبار به یک طریق از ابى هاله تمیمى از حسن بن على (ع) و به طریق دیگر از حضرت رضا، از آباء گرامش از على بن الحسین از حسن بن على (ع) و به طریق دیگرى از مردى از اولاد ابى هاله از حسن بن على (ع) روایت شده که گفت: از دایى خود هند ابن ابى هاله که رسول خدا را براى مردم وصف می کرد تقاضا کردم که مقدارى از اوصاف آن حضرت را براى من نیز بیان کند، بلکه به این وسیله علاقه ‏ام به آن جناب بیشتر شود او نیز تقاضایم را پذیرفت و گفت: رسول خدا (ص) مردى بود که در چشم هر بیننده بزرگ و موقر می نمود و روى نیکویش در تلألؤ چون ماه تمام و قامت رعنایش از قامت معتدل بلندتر و از بلندبالایان کوتاهتر بود، سرى بزرگ و مویى که پیچ داشت و اگر هم گاهى موهایش آشفته می شد شانه می زد، و اگر گیسوان می گذاشت از نرمه گوشش تجاوز نمی کرد.
رنگى مهتابى و جبینى فراخ و ابروانى باریک و طولانى داشت و فاصله بین دو ابرویش فراخ بود، بین دو ابروانش رگى بود که در مواقع خشم از خود پر می شد و این رگ به طورى براق بود که اگر کسى دقت نمی کرد خیال می کرد دنباله بینى آن جناب است و آن حضرت کشیده بینى است، محاسن شریفش پر پشت و کوتاه و گونه ‏هایش کم گوشت و غیر برجسته بود، دهانش خوشبو و فراخ و بیشتر اوقات باز و دندانهایش از هم باز و جدا و چون مروارید سفید، و موى وسط سینه تا شکمش باریک بود، و گردنش در زیبایى چنان بود که تو گویى گردن آهو است، و از روشنى و صفا تو گویى نقره است، خلقى معتدل، بدنى فربه و عضلاتى در هم پیچیده داشت در حالى که شکمش ازسینه جلوتر نبود، فاصله بین دو شانه ‏اش زیاد و به اصطلاح چهار شانه بود، مفاصل استخوانهایش ضخیم و سینه‏ اش گشاد و وقتى برهنه می شد بدنش بسیار زیبا و اندامش متناسب بود، از بالاى سینه تا سره خطى از مو داشت، سینه و شکمش غیر از این خط از مو برهنه بود ولى از دو ذراع و پشت شانه و بالاى سینه ‏اش پر مو، و بند دستهایش کشیده و محیط کف دستش فراخ و استخوان‏بندى آن و استخوان‏بندى کف پایش درشت بود.
سراپاى بدنش صاف و استخوانهایش باریک و بدون برآمدگى بود، و گودى کف پا و دستش از متعارف بیشتر و دو کف قدمش محدب و بیشتر از متعارف برآمده، و هم چنین پهن بود، به طورى که آب بر آن قرار می گرفت، وقتى قدم بر می داشت تو گویى آن را از زمین می کند و به آرامى گام بر می داشت و با وقار راه می پیمود، و در راه رفتن سریع بود، و راه رفتنش چنان بود که تو گویى از کوه سرازیر می شود، و وقتى به جایى التفات می کرد با تمام بدن متوجه می شد، چشمهایش افتاده یعنى نگاهش بیشتر به زمین بود تا به آسمان، و آن قدر نافذ بود که کسى را یاراى خیره شدن بر آن نبود، و به هر کس بر می خورد در سلام از او سبقت می جست.
راوى گفت پرسیدم منطقش را برایم وصف کن، گفت: رسول خدا (ص) دائما با غصه ‏ها قرین و دائما در فکر بود و یک لحظه راحتى نداشت، بسیار کم حرف بود و جز در مواقع ضرورت تکلم نمی فرمود، و وقتى حرف می زد کلام را از اول تا به آخر با تمام فضاى دهان ادا می کرد، این تعبیر کنایه است از فصاحت، و کلامش همه کوتاه و جامع و خالى از زوائد و وافى به تمام مقصود بود.
خلق نازنینش بسیار نرم بود، به این معنا که نه کسى را با کلام خود می آزرد و نه به کسى اهانت می نمود، نعمت در نظرش بزرگ جلوه می نمود، اگر چه هم ناچیز می بود، و هیچ نعمتى را مذمت نمی فرمود، و در خصوص طعامها مذمت نمی کرد و از طعم آن تعریف هم نمی نمود، دنیا و ناملایمات آن هرگز او را به خشم در نمی آورد، و وقتى که حقى پایمال می شد از شدت خشم کسى او را نمی شناخت، و از هیچ چیزى پروا نداشت تا آنکه احقاق حق می کرد، و اگر به چیزى اشاره می فرمود با تمام کف دست اشاره می نمود، و وقتى از مطلبى تعجب می کرد دست‏ها را پشت و روى می کرد و وقتى سخن می گفت انگشت ابهام دست چپ را به کف دست راست می زد، و وقتى غضب می فرمود، روى مبارک را می گرداند در حالتى که چشمها را هم می بست، و وقتى می خندید خنده ‏اش تبسمى شیرین بود به طورى که تنها دندانهاى چون تگرگش نمایان می شد.
شیخ صدوق در کتاب مزبور می گوید: تا اینجا روایت ابى القاسم بن منیع از اسماعیل بن محمد بن اسحاق بن جعفر بن محمد بود، و از این پس تا آخر روایت عبدالرحمن‏ است، در این روایت حسن بن على (ع) می فرماید: تا مدتى من این اوصاف را که از دایى خود شنیده بودم از حسین (ع) کتمان می کردم، تا اینکه وقتى برایش نقل کردم، دیدم او بهتر از من وارد است، پرسیدم تو از که شنیدى، گفت من از پدرم امیر المؤمنین (ع) از وضع داخلى و خارجى رسول خدا (ص) و هم چنین از چگونگى مجلسش و از شکل و شمایلش سؤال کردم، آن جناب نیز چیزى را فروگذار نفرمود.
حسین (ع) براى برادر خود چنین نقل کرد که: من از پدرم از روش رفتار رسول خدا (ص) در منزل پرسیدم، فرمود: به منزل رفتنش به اختیار خود بود، و وقتى تشریف می برد، وقت خود را در خانه به سه جزء تقسیم می کرد، قسمتى را براى عبادت خدا، و قسمتى را براى به سر بردن با اهلش و قسمتى را به خود اختصاص می داد، در آن قسمتى هم که مربوط به خودش بود، باز به کلى قطع رابطه نمی کرد، بلکه مقدارى از آن را به وسیله خواص خود در کارهاى عامه مردم صرف می فرمود، و از آن مقدار چیزى را براى خود ذخیره نمی کرد.
از جمله سیره آن حضرت این بود که اهل فضل را با ادب خود ایثار می فرمود، و هر کس را به مقدار فضیلتى که در دین داشت احترام می نمود، و حوایج‏شان را برطرف می ساخت، چون حوایج‏شان یکسان نبود، بعضى را یک حاجت بود و بعضى را دو حاجت و بعضى را بیشتر، رسول خدا (ص) با ایشان مشغول می شد و ایشان را سرگرم اصلاح نواقص‏شان می کرد، و از ایشان درباره امورشان پرسش می کرد، و به معارف دینیشان آشنا می ساخت، و در این باره هر خبرى که می داد دنبالش می فرمود:
حاضرین آن را به غائبین برسانند، و نیز می فرمود: حاجت کسانى را که به من دسترسى ندارند به من ابلاغ کنید، و بدانید که هر کس حاجت اشخاص ناتوان و بى رابطه با سلطان را نزد سلطان برد، و آن را برآورده کند، خداى تعالى قدم‏هایش را در روز قیامت ثابت و استوار می سازد. در مجلس آن حضرت غیر اینگونه مطالب ذکر نمی شد، و از کسى سخنى از غیر این سنخ مطالب نمی پذیرفت، مردم براى درک فیض و طلب علم شرفیاب حضورش می شدند و بیرون نمی رفتند مگر اینکه دلهایشان سرشار از علم و معرفت بود و خود از راهنمایان و ادله راه حق شده بودند.
سپس از پدرم امام علی (ع) از برنامه و سیره آن جناب در خارج از منزل پرسیدم، فرمود: رسول خدا (ص) زبان خود را از غیر سخنان مورد لزوم باز می داشت، و با مردم انس می گرفت، و آنان را از خود رنجیده خاطر نمی کرد، بزرگ هر قومى را احترام می کرد، و تولیت امور قوم را به او واگذار می نمود، همیشه از مردم بر حذر بود، و خود را می پائید، و در عین حال بشره و خلق خود را درهم نمی پیچید، همواره از اصحاب خود تفقد می کرد، و از مردم حال مردم را می پرسید، و هر عمل نیکى را تحسین و تقویت می کرد، و هر عمل زشتى را تقبیح می نمود، در همه امور میانه رو بود، گاهى افراط و گاهى تفریط نمی کرد، از غفلت مسلمین و انحراف‏شان غافل نبود، و درباره حق، کوتاهى نمی کرد و از آن تجاوز نمی نمود، در میان اطرافیان خود کسى را برگزیده ‏تر و بهتر می دانست که داراى فضیلت بیشتر و براى مسلمین خیرخواه ‏تر بود، و در نزد او مقام و منزلت آن کسى بزرگ‏تر بود که مواسات و پشتیبانیش براى مسلمین بهتر بود.
سیدالشهداء (ص) سپس فرمود: من از پدر بزرگوارم از وضع مجلس رسول الله (ص) پرسیدم، فرمود: هیچ نشست و برخاستى نمی کرد مگر با ذکر خدا، و در هیچ مجلسى جاى مخصوصى براى خود انتخاب نمی کرد، و از صدرنشینى نهى می فرمود، و در مجالس هر جا که خالى بود می نشست، و اصحاب را هم دستور می داد که چنان کنند. و در مجلس، حق همه را ادا می کرد، به طورى که احدى از همنشینانش احساس نمی کرد که از دیگران در نزد او محترم ‏تر است.
و هر کسى که شرفیاب حضورش می شد این قدر صبر می کرد تا خود او برخیزد و برود، و هر کس حاجتى از او طلب می کرد بر نمی گشت مگر اینکه یا حاجت خود را گرفته بود، یا با بیانى قانع، دلخوش شده بود، خلق نازنینش این قدر نرم بود که به مردم اجازه می داد او را براى خود پدرى مهربان بپندارند، و همه نزد او در حق مساوى بودند، مجلسش، مجلس حلم و حیا و راستى و امانت بود و در آن صداها بلند نمی شد، و نوامیس و احترامات مردم هتک نمی گردید، و اگر احیانا از کسى لغزشى سر می زد، آن جناب طورى تادیبش می فرمود که براى همیشه مراقب می شد، همنشینانش همه با هم متعادل بودند، و می کوشیدند که با تقوا یکدیگر را مواصلت کنند، با یکدیگر متواضع بودند، بزرگتران را احترام نموده و به کوچکتران مهربان بودند، و صاحبان حاجت را بر خود مقدم می شمردند، و غریب‏ه ها را حفاظت می کردند.
و نیز فرمود: پرسیدم سیره آن حضرت در میان همنشینانش چطور بود؟ فرمود: دائما خوش‏رو و نرم‏خو بود، خشن و درشت خو و داد و فریاد کن و فحاش و عیب جو و همچنین مداح نبود، و به هر چیزى که رغبت و میل نداشت بى میلى خود را در قیافه خود نشان نمی داد و لذا اشخاص از پیشنهاد آن مایوس نبودند، امیدواران را ناامید نمی کرد، نفس خود را از سه چیز پرهیز می داد: 1- مراء و مجادله 2- پر حرفى 3- گفتن حرف‏هاى به درد نخور. و نسبت به مردم نیز از سه چیز پرهیز می کرد: 1- هرگز احدى را مذمت و سرزنش نمی کرد 2- هرگز لغزش و عیب‏هایشان را جستجو نمی نمود 3- هیچ وقت حرف نمی زد مگر در جایى که امید ثواب در آن‏ می داشت.
و وقتى تکلم می فرمود همنشینانش سرها را به زیر می انداختند گویى مرگ بر سر آنها سایه افکنده است، و وقتى ساکت می شد، آنها تکلم می کردند، و در حضور او نزاع و مشاجره نمی کردند، و اگر کسى تکلم می کرد دیگران سکوت می کردند تا کلامش پایان پذیرد، و تکلم‏شان در حضور آن جناب به نوبت بود، اگر همنشینانش از چیزى به خنده می افتادند، آن جناب نیز می خندید و اگر از چیزى تعجب می کردند او نیز تعجب می کرد، و اگر ناشناسى از آن حضرت چیزى می خواست و در درخواستش اسائه ادب و جفایى می کرد، آن جناب تحمل می نمود، به حدى که اصحابش در صدد رفع مزاحمت او بر می آمدند و آن حضرت می فرمود: همیشه صاحبان حاجت را معاونت و یارى کنید، و هرگز ثناى کسى را نمی پذیرفت مگر اینکه به وى احسانى کرده باشد، و کلام احدى را قطع نمی کرد مگر اینکه می دید که از حد مشروع تجاوز می کند که در این صورت یا به نهى و بازداریش از تجاوز یا به برخاستن از مجلس کلامش را قطع می کرد.
سید الشهداء (ع) می فرماید: سپس از سکوت آن حضرت پرسیدم، فرمود:
سکوت رسول خدا (ص) چهار جور بود: 1- حلم 2- حذر 3- تقدیر 4- تفکر. سکوتش از حلم و صبر این بود که هیچ چیز آن حضرت را به خشم در نمی آورد و از جاى نمی کند، و سکوتش از حذر در چهار مورد بود:
1- در جایى که می خواست وجهه نیکو و پسندیده کار را پیدا کند تا مردم نیز در آن کار به وى اقتدا نمایند.
2- در جایى که حرف زدن قبیح بود و می خواست به طرف یاد دهد تا او نیز از آن خوددارى کند.
3- در جایى که می خواست درباره صلاح امتش مطالعه و فکر کند.
4- در مواردى که می خواست دست به کارى زند که خیر دنیا و آخرتش در آن بود.
و سکوتش از تقدیر این بود که می خواست همه مردم را به یک چشم دیده و به گفتار همه به یک نحو استماع فرماید، و اما سکوتش در تفکر عبارت بود از تفکر در اینکه چه چیزى باقى است و چه چیزى فانى.
 

منـابـع

مرتضی مطهری- آشنایی با قرآن- جلد 4 صفحه 74-75

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 6 صفحه 438-435

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 21 صفحه 384-383

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 12 صفحه 124

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 22 صفحه 294

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 24 صفحه 379-378

کلیــد واژه هــا

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

1 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد