داستان هایی شگفت انگیز از غرایز و شعور موجودات
فارسی 5938 نمایش | داستان هایی در خصوص ارادت شترها به اهل بیت
ناقه امام سجاد (ع) بعد از رحلت آن حضرت، نخورد و نیاشامید بلکه یکسره بسوی قبر رفت و آنقدر سر خود را بر زمین زد تا جان داد. در منتهی الامال آورده است که: حضرت صادق (ع) میفرمود که پدرم حضرت باقر (ع) میفرمود که چون وقت وفات پدرم حضرت زین العابدین (ع) فرا رسید فرمود: این شبی است که مرا وعده وفات داده اند؛ ناقه مرا در حظیره ضبط کن و علفی برای آن مهیا کن. چون آن حضرت را دفن کردند، ناقه، خود را رها کرد و از حظیره بیرون آمد و نزدیک قبر رفت بدون آنکه قبلا قبر را دیده باشد سینه خود را بر قبر آن حضرت گذاشت و فریاد و ناله میکرد و آب از دیده هایش میریخت، چون این خبر به حضرت باقر رسید به نزد ناقه آمد و فرمود: ساکت شو و برگرد خدا به تو برکت دهد! ناقه برخاست و به جای خود برگشت و باز بعد از اندک زمانی به نزد قبر برگشت و ناله و اضطراب میکرد و می گریست. در این زمان که خبر آن را به حضرت گفتند فرمود: بگذارید آن را که بی تاب است و چنین ناله و اضطراب میکرد تا بعد از سه روز هلاک شد.
داستان فرار کردن شتری از کشتارگاه مشهد، و بیرون دویدن از قصابخانه که خارج از شهر بوده است و خیابان های سر راه را یکی پس از دیگری بدون یک اشتباه پیمودن، و بالاخره در بالا خیابان آمدن و از در صحن مطهر وارد صحن شدن، و از آنجا یکسره به پشت پنجره فولاد که محل التجاء و نیاز پناهندگان است دویدن و در آنجا روی زمین نشستن و رو به پنجره و قبر مطهر نمودن؛ از اموری است که جای شبهه و تردید نیست. برای همه واضح و مشهود بود؛ ما هم در جرائد خواندیم و انکار احدی را نشنیدیم، بلکه همه اهل مشهد مقدس رضوی علیه آلاف التحیة و الثناء شاهد و گواه صدق بر این قضیه بوده و هستند. آستان قدس رضوی این شتر را از صاحبش خرید و آن را در بیابان با سایر شترهای حضرت آزادانه روان ساخت.
داستان هایی از ارادت چهارپایان به صاحبان خود
از حضرت امام محمد باقر (ع) روایت است که: اسب سواری امام حسین (ع) با صدای بلند شیهه میکشید و پیشانی خود را به خون آن حضرت آلوده می نمود و می بوئید و فریاد میزد: الظلیمة الظلیمة من أمة قتلت ابن بنت نبیها. (مقتل مقرم ص 332 از کتاب تظلم الزهرا ص129 و از بحارالانوار ج10 طبع کمپانی ص205) «فریادرس! فریادرس! از امتی که پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.»
مرحومه والده ما رحمة الله علیها برای ما (فرزندان خود) نقل میکرد که: در آن وقتی که در طهران هنوز ماشین و درشکه نبود و مردم با اسب و قاطر و الاغ به هر جا میخواستند میرفتند، علماء هم هر یک به نوبه خود مرکبی داشتند و در حیاط بیرونی نگاهداری میکردند. میفرمود: پدر شما الاغی داشت مصری -که در تند رفتن و کوچکی و سبکی مشهور و معروفند- و هر جا میخواست برود: مسجد و درس و غیره، با همین الاغ مصری میرفت و هر وقت از بیرون می آمد، قبل از استراحت خود، به این الاغ می رسید و علوفه میداد تا وقتی که ایشان عازم اعتاب مقدسه با کجاوه و قافله شدند، و تصدی امور منزل ما به دست بزرگترین عموی ما مرحوم حاج سید محمدکاظم حسینی تهرانی قرار گرفت، و ایشان برای این الاغ علوفه می بردند و ابدا نمی خورد. هر چه مهربانی و تیمار میکردند سودی نبخشید و تا سه روز تمام این حیوان گرسنه ماند، ناچار این حیوان را به کسی بخشیدند، تا به هر قسم که ممکن است از آن استمالت کند شاید از مرگ نجات یابد.
داستان های شگفت از وفاداری سگ ها
یکی از اساتید بزرگ ما در علم عرفان الهی بنام مرحوم رضوان مقام عرفان الحق و الیقین آیت الله آقای حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی رحمة الله علیه میفرمودند: یک نفر از سالکین که شب برای نماز شب برخاسته بود، شنیده بود که سگ همسایه سوره والشمس را میخواند. اینجانب چنین گمان دارم که این قضیه برای خود ایشان بوده است ولیکن چون بزرگان غالبا در مقام بیان، اینگونه امور را نسبت به خود نمی دهند؛ فلهذا به عنوان یک نفر سالک بیان کرده اند. و باز در نزد حقیر، خواندن سگ، سوره والشمس را مکاشفه بوده است که برای ایشان از صدای سگ حاصل شده است و چون ایشان در آن وقت به مجاهدات نفسانیه برای تزکیه نفس اشتغال داشته اند این سوره که دارای سوگندهای بسیار برای اثبات نجاح و رستگاری نسبت به تزکیه کنندگان نفس است برای ایشان تحقق پذیرفته است.
و نیز از وفای سگ داستانهائی را نقل میفرمود؛ از جمله آنکه: روزی مرحوم حسینعلی میرزا فرمانفرما در کنار دریا و برای شنا کردن آماده شده بود، سگی داشت که مانعش می شود؛ فرمانفرما اعتنائی نمی کند، و همینکه اراده میکند در آب برود، ناگهان سگ خود را در دریا می اندازد و حیوانی بزرگ فورا او را می بلعد. فرمانفرما از رفتن به دریا منصرف می شود، و می فهمد که این سگ برای این منظور از رفتن او به دریا جلوگیری میکرده است و اینک که دیده است منع او فائده بخش نیست خود را انداخته و جان خود را برای سلامتی او فدا کرده است.
و از جمله آنکه: از مرحوم حاج معتمدالدوله فرهاد میرزا نقل است که او میگوید: من در طهران با سفیر انگلیس آشنائی داشتم، و روزی به دیدنش رفتم، او آلبوم عکس های خود را برای نشان دادن به من آورد و مرتبا نشان میداد، تا رسید به عکس سگی، او را که دید گریه کرد. من تعجب کردم و پرسیدم چرا گریه کردی؟ گفت: من خاطره عجیبی از وفای این سگ دارم! روزی که در لندن از طرف حکومت برای مأموریتی بنا شد به خارج شهر بروم، و قدری مسافت بود؛ کیف خود را که در آن اسناد دولتی بود و بسیار مهم بود، و نیز اسکناس هم در آن بود برداشتم و رهسپار شدم. سگی داشتم که او هم همراه من آمد تا رسیدم به درختی، در زیر سایه درخت قدری استراحت کردم و سپس برخاستم و عازم بر حرکت شدم! در این حال سگ مانع شد و از رفتن من جلوگیری میکرد، هر چه کردم بروم فائده ای نکرد؛ و در رفتن ناچار بودم، فلهذا هفت تیر خود را که همراهم بود در آورده و چند تیر به او زدم و رفتم. چون قدری از راه را پیمودم ناگهان متوجه شدم که کیف را در زیر درخت جا گذاشته ام و فراموش کرده ام بیاورم، فورا به سمت درخت برگشتم و دانستم که این همه ممانعت سگ برای این بوده است. چون به زیر درخت رسیدم کیف را نیافتم، بسیار متأثر شدم که هم سگ را بی جهت کشته ام و هم کیف از دست رفته است. با خود گفتم به سراغ سگ بروم و ببینم او در چه حالی است؟ چون به محل تیر زدن رسیدم، قدری خون بر روی زمین مشاهده کردم، و دیدم گویا سگ حرکت نموده و راه رفته است، به دنبال اثر خون آمدم، دیدم که سگ در گودالی افتاده و جان داده است و کیف مرا بر دندان خود گرفته است. دانستم که این حیوان که ممانعت خود را در رفتن من بدون فائده دید، پس از تیر زدن و حرکت کردن به فکر افتاده است که کیف را از دستبرد راهگذر دور نگاه دارد، شاید بدین وسیله به دست من برسد. لذا با آن حال جراحت، خود را به زیر درخت کشانده و کیف را از سر راه برداشته و به کناری در گودالی رفته و جان داده است! آیا سزاوار نیست من برای این سگ، غمگین باشم ؟! باری، از وفای سگ حکایت ها و داستان ها نقل میکنند، و چه بسا دیده شده است که این حیوان به جهت حفظ و پاسداری از اموال صاحبش، در سرمای زمستان جان داده و خشک شده است، درحالی که آمدن او به پناهی گرم و مناسب امکان داشته است.
از این معانی نفسانیه گذشته، بعضی از حیوانات احساسشان به مراتب بیشتر از انسان است. سگ زلزله را قبل از وقوعش می فهمد و حس شامه در گربه و مورچه بسیار قوی است. گویند: جسم اگر امواج و ارتعاشش در ثانیه کمتر از شانزده بار باشد برای گوش انسان محسوس نمی شود و اگر از بیست هزار بار در ثانیه نیز بیشتر باشد، باز گوش نمی شنود؛ ولی گوش بعضی از حیوانات تا هفتاد و هشتاد هزار یا بیشتر از آنرا ادراک می کند. اینها همه شواهدیست زنده برای معاد و حشر حیوانات، که همچون انسان امت هائی هستند که در حیطه وجودی خود هزاران اثر و خاصیت دارند که برای انسان جز مقدار بسیار کمی از آن، مجهول است .
منـابـع
علامه سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 59-53
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها