پیدایش مسئله حلول در مسیحیت و آثار و نتایج آن
فارسی 3266 نمایش | حلول اساس تعالیم مسیحیت
علی رغم اینکه اسلام تمام مساعی خود را در راه دفاع از توحید خداوند و نامتناهی بودن و احاطه آن به جهان آفرینش به کار برده و هیچ گونه استقلال وجودی و حق تشریع و فرمانروایی به عالم انسانی نداده است، کلیسا از همان روزی که قدرت به دست آورد، و پناهگاه عالم مسیحیت شناخته شد، تعلیمات خود را روی اساس حلول بنا کرد.
جای تردید نیست که این تعلیم، مقام خداوندی و الوهیت را هر چه بود در وجود مادی محدود حضرت مسیح محدود و محصور قرار می داد. بنابراین تعالیم الوهیت، خواه بتواند از انسان جدا شود یا نتواند «این قدر هست» که توانست هویت یک انسان مادی را پذیرفته، با خواص و آثار آن مجهز و متصف شود و اتفاقا موارد زیادی از تورات موجود نیز همین تعلیم را تایید می کرد، چنان که در قصه آفرینش آدم و قضایای نوح و ابراهیم و لوط و یعقوب علیهم السلام و غیر آنها مشهود است.
این نظر، یعنی حلول الوهیت در انسانی مادی، انکار ماورای ماده را در برداشت و چون مسئله الوهیت در دین، مسئله ای اساسی و در حقیقت سرچشمه همه مسایل اعتقادی و عملی است، از این نظر نیز همین مسئله هر مسئله دیگر دینی را که بر اساس معنویات استوار بود از بین برده، هر معنویتی را با مادیت توجیه می کرد.
بت پرستی و تثلیث
این عقیده در جهان مسیحیت شیوع پیدا کرد و استقرار یافت و البته گروندگان سابق این آیین، سابقه نزدیکی هم با بت پرستی داشتند و مسئله تثلیث -که نوع بت پرستی است- از ریشه دارترین عقاید مذهبی آنها بود و هرگز امکان پذیر نبود که آثار روحی و حیاتی این عقیده به آسانی از سرشان بیرون رود و از یک طرف نیز بت پرستی بر گروه عظیمی از اهل زمین حکومت می کرد و عقیده تثلیث و حلول و همه عقاید فرعی آن -چنان که تاریخ ادیان و مذاهب بهترین گواه آن است- از مختصات اولیه این بت پرستی بود و در حقیقت از آنجا با تغییر مختصری در قیافه و شکل وارد مسیحیت گردیده است.
آری می توان گفت: تنها مسئله نبوت است که مسلک های بت پرستی و کلیسا در آن اختلاف دارند. البته ما در اینجا در صدد مناظره و مشاجره مذهبی با طرفداران کلیسا نیستیم، بلکه برای تعقیب هدف مخصوصی، پاره ای از حقایق تاریخی مربوط به اسلام و مسیحیت را بادآوری می کنیم و می گذریم.
رابطه ظهور ماده گرایی و حلول در جهان مسیحیت
خلاصه اینکه: حلولی که در تعلیمات روحانی کلیسا وجود داشت و سابقه نزدیکی که گروندگان مسیحیت به وثنیت و تثلیت داشتند، و تایید فی الجمله ای که تورات موجود، از تجسم نموده، و ارتباطی که عالم مسیحیت با جهان و ثنیت آن روز داشت، همه دست به دست هم داده و تخم یک مادیت صد در صد ضد معنویت را در نهاد عالم مسیحیت کاشت، و از همان روز، دور نمای یک مادیت تاریک و شومی از زندگی عالم مسیحیت هویدا بود. کلیسا به همین اندازه از «حلول» -که در مورد حضرت مسیح قایل بود- قناعت نکرده، دوباره برگشت و همان حلول را به خود تطبیق داد و خود را به جای مسیح فرض نمود و فرمانروای مفترض الطاعه و بی چون و چرا معرفی کرد. علاوه بر اینکه با امثال «عشاء ربانی» خون و گوشت مسیح (واقعیت الوهیت) را به همه کس حلول می داد!
کلیسا با قدرت غیر قابل معارضه ای که کسب کرده بود، اناجیل را محدود ساخت و عقاید و افکار را کنترل نمود و بحث آزاد را در تعالیم دینی ممنوع کرد. محکمه تفتیش عقاید، قرن ها در مال و جان مردم با یک استبداد عجیبی حکومت داشت و در اثر احکام غیر قابل نقض و واجب الاجرای آن، خون میلیون ها مردم هدر رفت. کلیسا به سلاطین و گردنکشان وقت، جنبه تقدیس می داد، توبه هر کنهکاری را که می خواست قبول می کرد و برای هر کس که مایل بود، ورقه آمرزش صادر می نمود و هر کس را که می خواست از نعمت معنوی و از بهشت خدایی، برای همیشه محروم می کرد.
حضرت مسیح (ع) در بیانات پر معنویت خود نوید داده که آیین پاک وی که دنباله آیین پاک انبیای بزرگ علیهم السلام بود، برای همیشه زنده بوده، از روی زمین محو نخواهد شد، کلیسا نیز که آیین مسیحی معنوی را به رژیم حلولی و مادی خود تطبیق می کرد و از قدرت روز افزون خود مست غرور بود، خیال می کرد همین قدرت را تا دنیا دنیا است حفظ خواهد نمود. ولی از این نکته غافل بود که هر طریقه و رژیمی «اگر چه طریقه دینی باشد» همین که خاصیت مادیت به خود گرفت، جبرا وارد جریان جهانی شده محکوم قوانین طبیعت گردیده، مانند سایر پدیده های جهان ماده، عمری خواهد داشت و حالات مختلف کودکی و جوانی و پیری را طی نموده، روزی خواهد در گذشت.
آنچه در جهان پایدار بوده و گذران نیست، معنویات منزه از ماده و بیرون از سلطه طبیعت است که مرگ و میر ندارد و همیشه -کم یا زیاد- با انسانیت همراه است. به هر حال کلیسا پس از آنکه چند قرنی -که در امتداد تاریخ، قطعه ای بیش نیست- به حکومت مستبدانه خود ادامه داد و افکار را تحت کنترل خود آورد و هر فکر مخالف و درک آمیخته با اعتراض را خرد نمود، و بالاخره با درک وجدانی مردم نتوانست مقاومت کند، شکست خورد و قدرت بیکران خود را به کلی از دست داد. البته جریان مشروح این وقایع را در بدو نفوذ مسیحیت در امپراطوری بزرگ روم و سیر تاریخی نفوذ کلیسا را تا انقراض آن به خوبی در کتب معتبر تاریخی ثبت است.
تلقی از دین پس از افول کلیسا
کلیسا قدرت دهشتناک خود را از دست داد، و تنها خاطره ای که در مغز مردم مغرب زمین از خود به یادگار گذاشت، این بود: دین یعنی یک رژیم مادی مبهم که به نفع یک عده قوی پنجه و به ضرر عده ای زیر دست حکومت نماید! دین یعنی یک سلسله عقاید غیر مفهوم که با هیچ منطقی قابل توجیه نباشد! دین یعنی یک رشته افکار تقلیدی که هیچ کس حق بحث و کنجکاوی در آنها را نداشته باشد! دین یعنی زورگویی هایی که آنها را وجدان نپذیرد و زبان از تسلیمش چاره ای نداشته باشد! و بالاخره دین یعنی یک سنت طبیعی که در قطعه ای از تاریخ انسانیت حلول نموده، و پس از گذراندن روزگار خود، جای خویش را به یک سنت طبیعی کامل تر و بهتر از خود بدهد!
البته طبعا عکس العمل این جریان این بود که عده ای از مومنین کلیسا از آن روگردان شدند و عده دیگری که وفادار مانده بودند «اطاعت بی قید و شرط» سابق را تبدیل به یک «تقدیس و احترام خشک و خالی» نموده، به کلیسا تنها جنبه مرکزیت تشریفاتی دادند. قدرتی که مردم با مغلوب ساختن کلیسا به دست آورده بودند و محرومیت از مزایای زندگی که چند قرن بود در زیر فشار کلیسا از دست رفته بود، مردم را بر این داشت که در زندگی اجتماعی طریقی که درست نقطه مقابل راه معنویت بوده باشد پیش گیرند و هر جا به معنویت و روحانیت برسند، به جرم اینکه راه استفاده جویی کلیسا می باشد راه را کج کنند و در گرداب مادیت فرو روند.
علاوه بر اینکه این گروه در اثر تربیت و تعلیمات مادی حلول آمیز کلیسا که قرن ها بود در اعماق افکار مردم ریشه دوانیده بود، به سبک تفکر معنوی اصلا آشنا نبودند و معنویات را که به صورت عادات و رسومی به ارث برده بودند، تدریجا فراموش گردید و مخصوصا سرگرمی دانشمندان قوم به علوم مادی که همگام با پیشرفت صنعت، پیشرفت می نمود و اشتغال دولت ها به جهان گیری و کشور گشایی با سلاح تبلیغات ضد دینی، کمک موثری علیه عقاید دینی و افکار معنوی بود.
البته در محیطی که افکار مردم، جهان هستی را چنین معرفی کند که جز ماده و قوانین ماده چیز دیگری را در بر ندارد، طبیعی است که دین را نیز باید چنین معرفی کرد که: پدیده ای است اجتماعی که در جامعه ای وحشی یا نیمه مترقی ظهور نماید، یا باید گفت: پدیده ای فکری است که قطعه ای از تاریخ انسانیت را اشغال نموده باشد و باز طبیعی است که در مسیر تکامل ماده هر قطعه مفروضی کامل تر و بهتر از خود را دنبال خواهد داشت و در نتیجه عصر دین یک عصر کامل تر و بهتر از خود را به دنبال خواهد داشت.
منـابـع
سید محمد حسین طباطبایی- معنویت تشیع- صفحه 39-42
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها