ویژگیهای انسانهای بهشتی در قرآن و روایات
English فارسی 5465 نمایش |خداوند در سوره رعد آیات 19 تا 24 از انسانهای بهشتی تحت عنوان اولوالالباب یاد می کند و به برنامه های آنها جهت رسیدن به بهشت اشاره می کند و می فرماید: «أ فمن یعلم أنما أنزل إلیک من ربک الحق کمن هو أعمى إنما یتذکر أولوا الألباب* الذین یوفون بعهد الله و لا ینقضون المیثاق* و الذین یصلون ما أمر الله به أن یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب* و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصلاة و أنفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة و یدرؤن بالحسنة السیئة أولئک لهم عقبى الدار* جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذریاتهم و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب* سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبى الدار؛ آیا کسى که مى داند آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده حق است همانند کسى است که نابیناست؟! تنها صاحبان اندیشه متذکر مى شوند! آنها که به عهد الهى وفا مى کنند و پیمان را نمى شکنند. و آنها که پیوندهایى را که خدا به آن امر کرده است برقرار مى دارند، و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب (روز قیامت) بیم دارند. و آنها که به خاطر ذات (پاک) پروردگارشان شکیبایى مى کنند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به آنها روزى داده ایم، در پنهان و آشکار انفاق مى کنند، و با حسنات، سیئات را از میان مى برند، پایان نیک سراى دیگر از آن آنهاست. باغ هاى جاویدان بهشت که وارد آن مى شوند و همچنین پدران و همسران و فرزندان صالح آنها، و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى گردند (و به آنها مى گویند) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان چه پایان خوب این سرا نصیبتان شد!»
در این آیات، ترسیم و تجسمى از جزئیات برنامه هاى سازنده طرفداران حق به چشم مى خورد. در اولین آیه مورد بحث به صورت یک استفهام انکارى مى فرماید: آیا کسى که مى داند آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده حق است، همانند کسى است که نابینا است؟ چه تعبیر جالبى؟ نمى گوید: آیا کسى که مى داند که این قرآن بر حق است مانند کسى است که نمى داند، بلکه مى گوید آیا کسى که این را مى داند همانند اعمى است؟ این تعبیر اشاره لطیفى است به اینکه ندانستن این واقعیت به هیچ وجه امکان پذیر نیست مگر اینکه چشم دل انسان به کلى از کار افتاده باشد، وگرنه چگونه ممکن است دارنده چشم بینا و سالم چهره آفتاب را نبیند و عظمت این قرآن درست همانند نور آفتاب است و به همین جهت در پایان آیه اضافه مى کند: تنها کسانى متذکر مى شوند که اولوا الالباب و صاحبان مغز و اندیشه اند. «إنما یتذکر أولوا الألباب».
الباب جمع لب به معنى مغز هر چیز است، بنابراین نقطه مقابل اولوالالباب افراد بى مغز و پوک و میان تهى و بى محتوا هستند. این آیه به گفته بعضى از مفسران بزرگ با تأکید هر چه بیشتر، مردم را دعوت به فراگیرى علم و مبارزه با جهل مى کند، چرا که افراد فاقد علم را نابینا و اعمى شمرده است. سپس به عنوان تفسیر اولوالالباب ریز برنامه هاى طرفداران حق را بیان کرده و قبل از هر چیز انگشت روى مسأله وفاى به عهد و ترک پیمان شکنى گذارده، مى گوید: آنها کسانى هستند که به عهد الهى وفا مى کنند و پیمان را نمى شکنند «الذین یوفون بعهد الله و لا ینقضون المیثاق.» شک نیست که عهد الله (عهد الهى) معنى وسیعى دارد: هم شامل عهدهاى فطرى و پیمان هایى که خدا به مقتضاى فطرت از انسان گرفته مى شود (همانند فطرت توحید و عشق به حق و عدالت و هم پیمانهاى عقلى یعنى آنچه را که انسان با نیروى تفکر و اندیشه و عقل از حقایق عالم هستى و مبدأ و معاد درک مى کند، هم پیمانهاى شرعى یعنى آنچه را که پیامبر (ص) از مؤمنان در رابطه با اطاعت فرمانهاى خداوند و ترک معصیت و گناه پیمان گرفته همه را شامل مى گردد. و طبیعى است که وفا به پیمانهایى که انسان با دیگر انسانها مى بندد، نیز در این مجموعه وارد است، چرا که خدا فرمان داده که این پیمان ها نیز محترم شمرده شود، بلکه هم در پیمان هاى تشریعى داخل است و هم در پیمان هاى عقلى.
دومین ماده برنامه آنها، حفظ پیوندها و پاسدارى از آنهاست، چنان که مى فرماید: آنها کسانى هستند که پیوندهایى را که خداوند امر به حفظ آن کرده برقرار مى دارند «و الذین یصلون ما أمر الله به أن یوصل.» تعبیرى از این وسیع تر در این زمینه نمى توان پیدا کرد، چرا که انسان ارتباطى با خدا، ارتباطى با پیامبران و رهبران، ارتباطى با سایر انسانها اعم از دوست و همسایه و خویشاوند و برادران دینى و همنوعان دارد، و ارتباطى نیز با خودش، دستور فوق مى گوید باید همه این پیوندها را محترم شمرد، حق همه را ادا کرد، و کارى که منجر به قطع یکى از این پیوندها مى شود انجام نداد. در حقیقت انسان یک موجود منزوى و جدا و بریده از عالم هستى نیست بلکه سر تا پاى وجود او را پیوندها و علاقه ها و ارتباطها تشکیل مى دهد. از یک سو با آفریننده این دستگاه پیوند دارد که اگر ارتباطش را از او قطع کند نابود مى شود همان گونه که نور یک چراغ با قطع شدن خط ارتباطى آن با مبدأ مولد برق.
بنابراین همان طورى که از نظر تکوینى پیوند با این مبدأ بزرگ دارد از نظر اطاعت فرمان و تشریع نیز باید پیوند خود را بر قرار کند. از سویى دیگر پیوندى با پیامبر و امام به عنوان رهبر و پیشوا دارد، که قطع آن او را در بیراهه ها سرگردان مى کند. از سوى سوم پیوندى با تمام جامعه انسانیت و بخصوص با آنها که حق بیشترى بر او دارند همانند پدر و مادر و خویشاوندان و دوستان و استاد و مربى. و از سوى چهارم پیوندى با نفس خویش دارد، از نظر اینکه مامور به حفظ مصالح خویشتن و ترقى و تکامل آن شده است. بر قرار ساختن هر یک از این پیوندها در واقع مصداق «یصلون ما أمر الله به أن یوصل» است و قطع هر یک از این پیوندها، قطع «ما أمر الله به أن یوصل» است، چرا که خدا دستور وصل همه این پیوندها را داده است. از آنچه گفته شد ضمنا تفسیر احادیثى که در رابطه با این آیه وارد شده است روشن مى شود که گاهى آن را به اقوام و بستگان تفسیر فرموده اند و گاهى به امام و پیشواى دین و گاهى به آل محمد و زمانى به همه افراد با ایمان! مثلا در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم که از آن حضرت درباره تفسیر «الذین یصلون ما أمر الله به أن یوصل» سؤال شد فقال قرابتک فرمود: منظور خویشاوندان تو است (نور الثقلین جلد 2 صفحه 494). و نیز در حدیث دیگرى از همان امام (ع) مى خوانیم که فرمود: «نزلت فى رحم آل محمد و قد یکون فى قرابتک؛ این جمله در باره پیوند با آل محمد صادر شده است و گاهى در خویشاوندان و بستگان تو نیز هست.»
سومین و چهارمین برنامه طرفداران حق آن است که آنها از پروردگارشان، خشیت دارند و از بدى حساب در دادگاه قیامت مى ترسند «و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب.» در اینکه میان خشیت و خوف چه تفاوتى وجود دارد، با اینکه هر دو نزدیک به یکدیگر است بعضى گفته اند: خشیت، خوف است که توام با احترام طرف و توام با علم و یقین باشد، و لذا در قرآن این حالت مخصوص دانشمندان شمرده شده است، «إنما یخشى الله من عباده العلماء؛ از میان بندگان خداوند، تنها علما و دانشمندان از او خشیت دارند» (فاطر/ 28) ولى با توجه به موارد استعمال کلمه خشیت در قرآن که در آیات بسیارى به کار رفته است روشن مى شود که درست به همان معنى خوف به کار رفته و بصورت مترادف با آن استعمال شده است.
در اینجا یک سؤال پیش مى آید و آن اینکه آیا ترس از پروردگار چیزى جز ترس از حساب و مجازات او هست، با این حال چه تفاوتى میان «یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب» وجود دارد؟ پاسخ این است که ترس از خداوند الزاما همیشه به معنى ترس از مجازات و حساب او نیست، بلکه عظمت مقام او و احساس سنگین بودن وظیفه بندگى (حتى بدون توجه به مجازات و کیفر) در دل هاى افراد با ایمان خود بخود ایجاد یک نوع حالت ترس و وحشت مى کند، ترسى زاییده ایمان و آگاهى از عظمت خدا و احساس مسئولیت در برابر او (آیه 28 فاطر ممکن است اشاره به همین معنى باشد).
پنجمین برنامه آنها استقامت است، در برابر تمام مشکلاتى که در مسیر اطاعت و ترک گناه و جهاد با دشمن و مبارزه با ظلم و فساد وجود دارد. آن هم صبر و استقامتى براى جلب خشنودى پروردگار، و لذا مى فرماید: آنها کسانى هستند که بخاطر جلب رضایت پروردگارشان صبر و استقامت به خرج دادند «و الذین صبروا ابتغاء وجه ربهم.» مفهوم صبر استقامت به معنى وسیع کلمه است و اما تعبیر به «وجه ربهم» یکى از دو معنى را می رساند: نخست اینکه وجه در این گونه موارد به معنى عظمت است، همان گونه که به نظر و رأى مهم گفته مى شود هذا وجه الرأى: یعنى این رأى مهمى است و این شاید به خاطر آنست که وجه در اصل به معنى صورت است و صورت انسان مهمترین قسمت ظاهرى بدن او است، زیرا اعضاى مهم گویایى و بینایى و شنوایى در آن قرار گرفته است. دیگر اینکه وجه رب در اینجا به معنى رضایت و خشنودى پروردگار است، یعنى آنها به خاطر جلب رضاى حق در برابر همه مشکلات صبر و استقامت بخرج مى دهند، استعمال وجه در این معنى، به خاطر آن است که انسان هنگامى که مى خواهد جلب رضایت کسى را کند صورت او را به خود متوجه مى سازد (بنابراین وجه در اینجا جنبه کنایى دارد). در هر صورت این جمله دلیل روشنى است بر اینکه صبر و شکیبایى و بطور کلى هر گونه عمل خیر در صورتى ارزش دارد که ابتغاء وجه الله و براى خدا باشد، و اگر انگیزه هاى دیگرى از قبیل ریاکارى و جلب توجه مردم که او آدم با استقامت و نیکوکارى است، و یا حتى براى ارضاى غرور خود، کارى را انجام دهد بى ارزش است و به گفته بعضى از مفسران گاهى انسان در برابر حوادث ناگوار صبر مى کند تا مردم بگویند چقدر با استقامت است؟ و گاهى از ترس اینکه نگویند چه آدم کم ظرفیتى است و گاهى به خاطر اینکه دشمنان شماتتش نکنند، و گاهى به خاطر اینکه مى داند بیتابى و جزع بیهوده است، و گاهى به خاطر اینکه چهره مظلومیت به خود بگیرد، و به یارى او برخیزند، هیچ یک از این امور دلیل بر کمال نفس انسانى نیست.
اما هنگامى که به خاطر اطاعت فرمان خدا و اینکه هر حادثه اى در زندگى رخ مى دهد دلیل و حکمتى دارد صبر و استقامت به خرج مى دهد آن چنان که عظمت حادثه را در هم مى شکند، و از گشودن زبان به کفران و آنچه دلیل به جزع است خوددارى مى کند، این همان صبرى است که در آیه فوق به آن اشاره شده و ابتغاء وجه الله محسوب مى شود.
ششمین برنامه آنها این است که آنها نماز را بر پا مى دارند «و أقاموا الصلاة». گر چه اقامه نماز یکى از مصادیق وفاء به عهدالله، و حتى مصداق زنده اى براى حفظ پیوندهاى الهى و از یک نظر از مصادیق صبر و استقامت است، ولى از آنجا که این مفاهیم کلى پاره اى از مصداقهاى بسیار مهم دارد که در سرنوشت انسان فوق العاده مؤثر است، در این جمله و جمله هاى بعد روى آنها انگشت گذارده شده. چه چیز مهمتر از این است که انسان هر صبح و شام رابطه و پیوند خود را با خدا تجدید کند، با او به راز و نیاز بر خیزد و بیاد عظمت او و مسؤولیتهاى خویش بیفتد، و در پرتو این کار، گرد و غبار و زنگار گناه را از دل و جان بشوید، و با پیوستن قطره وجود خود به اقیانوس بیکران هستى حق، مایه بگیرد، آرى نماز همه این برکات و آثار را دارد.
و به دنبال آن هفتمین برنامه حق جویان را با این عبارت بیان مى کند آنها کسانى هستند که از آنچه به آنان روزى داده ایم در پنهان و آشکار انفاق مى کنند «و أنفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة.» تنها در این آیه نیست که مساله انفاق یا زکات، به دنبال نماز قرار مى گیرد، در بسیارى از آیات قرآن این ترادف به چشم مى خورد، چرا که یکى پیوند انسان را با خدا و دیگرى پیوند او را با خلق محکم مى کند. در اینجا توجه به جمله «مما رزقناهم» که هر گونه موهبتى را اعم از مال، علم، قدرت، موقعیت و نفوذ اجتماعى و غیر آن را شامل مى شود لازم است، چرا که انفاق نباید یک بعدى باشد بلکه در تمام ابعاد و همه مواهب انجام گیرد. تعبیر به «سرا و علانیة» (پنهان و آشکار) اشاره دیگرى به این واقعیت است که آنها در انفاقهاى خود به کیفیتهاى آن نیز نظر دارند، چرا که گاهى اگر انفاق پنهانى صورت گیرد بسیار مؤثرتر است، و این در مواردى است که حفظ حیثیت طرف چنین ایجاب مى کند و یا نسبت به انفاق کننده که مصون از ریا و نشان دادن عمل به دیگران باشد و گاه اگر آشکار انجام گیرد اثرش وسیع تر و بیشتر خواهد بود، و این در مواردى است که باعث تشویق دیگران به این کار خیر و تاسى و اقتدا به او شود و یک عمل خیر او سبب دهها یا صدها یا هزاران کار خیر مشابه گردد. و از اینجا روشن مى شود که قرآن در انجام یک عمل مثبت آن چنان باریک بین است که تنها به اصل کار توجه نمى کند، بلکه تأکید دارد که هم اصل عمل خیر باشد و هم کیفیت انجام آن (در مواردى که یک کار ممکن است با کیفیات مختلفى انجام گیرد).
بالاخره هشتمین و آخرین برنامه آنها این است که آنها بوسیله حسنات، سیئات خود را از میان مى برند «و یدرؤن بالحسنة السیئة». به این معنى که به هنگام ارتکاب یک گناه و لغزش، تنها به پشیمان شدن و ندامت و استغفار قناعت نمى کنند، بلکه عملا در مقام جبران بر مى آیند، و هر اندازه گناه و لغزش آنها بزرگتر باشد به همان اندازه حسنات بیشترى انجام مى دهند، تا وجود خود و جامعه را از لوث گناه با آب حسنات بشویند. یدرؤن از ماده درأ (بر وزن زرع) به معنى دفع کردن است. این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که آنها بدى را با بدى تلافى نمی کنند، بلکه سعى دارند اگر از کسى نسبت به آنها بدى برسد، با انجام نیکى در حق وى، او را شرمنده و وادار به تجدید نظر کنند، همان گونه که در آیه 34 سوره فصلت مى خوانیم: «ادفع بالتی هی أحسن فإذا الذی بینک و بینه عداوة کأنه ولی حمیم؛ بدى را به آنچه نکوتر است از خود دور ساز که در این هنگام کسى که میان تو و او دشمنى و عداوت است تغییر چهره مى دهد گویى دوست صمیمى تو است.» در عین حال هیچ مانعى ندارد که آیه مورد بحث در صدد بیان هر دو معنى باشد. در احادیث اسلامى نیز احادیثى به مضمون هر دو تفسیر وارد شده است.
در حدیثى از پیامبر (ص) مى خوانیم که به معاذبن جبل فرمود: «اذا عملت سیئة فاعمل بجنبها حسنة تمحها؛ هنگامى که کار بدى کردى در کنار آن کار خوبى انجام ده که آن را محو کند.» (مجمع البیان ذیل آیه مورد بحث) و در نهج البلاغه مى خوانیم که امیر مؤمنان على (ع) فرمود: «عاتب اخاک بالاحسان الیه و اردد شره بالانعام علیه؛ برادرت را در برابر کار خلافى که انجام داده است بوسیله نیکى سرزنش کن، و شر او را از طریق انعام و احسان به او برگردان.» (کلمات قصار/ 158)
البته باید توجه داشت این یک حکم اخلاقى و مخصوص به مواردى است که این گونه برنامه ها مؤثر واقع مى شود، و گرنه اجراى حدود و کیفر بدکاران که به عنوان یک قانون در قوانین اسلامى آمده است، در همه کسانى که مشمول آن هستند یکسان اجرا مى شود و در پایان آیه پس از ذکر برنامه هاى مختلف گذشته، اشاره به عاقبت کار اولوالالباب و اندیشمندان و طرفداران حق و عاملان به این برنامه ها کرده مى فرماید: عاقبت نیک سراى دیگر از آن آنهاست «أولئک لهم عقبى الدار.»
آیه بعد توضیحى است براى این سرانجام نیک و عاقبت خیر مى گوید: سرانجام کار آنها باغهاى جاویدان بهشت است که هم خودشان وارد آن مى شوند و هم پدران و همسران و فرزندان صالح آنها «جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذریاتهم.» و چیزى که این نعمتهاى بزرگ و بى پایان را تکمیل مى سازد، این است که فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند «و الملائکة یدخلون علیهم من کل باب.» و به آنها مى گویند: سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان «سلام علیکم بما صبرتم.» آن صبرها و استقامتهاى شما در راه انجام وظایف و مسؤولیتها و تحمل شداید و مصایب بود که این سلامت را به وجود آورد، در اینجا در نهایت امنیت و آرامش خواهید بود، نه جنگ و نزاعى، و نه خشونت و دعوایى، همه جا امن و امان است و همه چیز به روى شما لبخند می زند و آرامش خالى از هر گونه پریشانى خاطر اینجاست!. و در پایان مى فرماید: چه پایان نیک و چه عاقبت خوبى؟ «فنعم عقبى الدار.»
هم از آیات قرآن و هم از روایات به خوبى استفاده مى شود که بهشت درهایى دارد، ولى این تعدد درها نه به خاطر آن است که عده وارد شوندگان به بهشت آن گونه اند که اگر بخواهند از یک در وارد شوند تولید زحمت مى کند، و نه از جهت آن است که یک نوع تفاوت گروهى و طبقاتى وجود دارد، که هر گروهى موظفند از یک در وارد شوند، و نه براى نزدیکى و دورى راه است، و نه به خاطر زیبایى و تنوع به خاطر کثرت درها! اصولا درهاى بهشت همانند درهاى دنیا که در مدخل باغ ها و قصرها و خانه ها مى گذارند نیست. بلکه این درها اشاره به اعمال و کارهایى است که سبب ورود به بهشت مى شوند، و به همین جهت در پاره اى از اخبار مى خوانیم که بهشت درهایى به نامهاى مختلف دارد. و جالب اینکه در قرآن مى خوانیم که جهنم هفت در دارد «لها سبعة أبواب؛ ای کسیکه رحمتش بر غضبش پیشی می گیرد.» (حجر/ 44) و طبق روایات بهشت داراى هشت در است، اشاره به اینکه طرق وصول به سعادت و بهشت جاویدان از طرق وصول به جهنم بیشتر است، و رحمت خدا بر غضب او پیشى مى گیرد «یا من سبقت رحمته غضبه.» (جوشن کبیر) و جالب تر اینکه در مورد برنامه هاى اولوالالباب در آیات فوق نیز اشاره به هشت برنامه شده بود که هر کدام از آنها در واقع درى از درهاى بهشت و طریقى براى وصول به سعادت جاودان است.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسير نمونه- جلد10 صفحه 195-183
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها