داستان حاطب ابن ابی بلتعه در صدر اسلام

فارسی 14801 نمایش |

در تفسیر قمى در ذیل آیه1 سوره ممتحنه که خداوند در آن می فرماید: «یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة و قد کفروا بما جاءکم من الحق یخرجون الرسول و إیاکم أن تؤمنوا بالله ربکم إن کنتم خرجتم جهادا فی سبیلی و ابتغاء مرضاتی تسرون إلیهم بالمودة و أنا أعلم بما أخفیتم و ما أعلنتم و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل»؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید دشمن مرا و دشمن خودتان را دوستان خود مگیرید، آیا مراتب دوستى خود را به ایشان تقدیم مى کنید با اینکه به شریعتى که براى شما آمده و حق است کفر مى ورزند و نیز رسول و شما را به جرم اینکه به خدا، پروردگارتان ایمان آورده اید بیرون مى کنند؟! اگر براى رضاى من و جهاد در راه من مهاجرت کرده اید نباید آنان را دوست خود بگیرید و پنهانى با ایشان دوستى کنید چون من بهتر از هر دانایى مى دانم چه چیزهایى را پنهان مى دارید و چه چیزهایى را اظهار مى کنید و هر کس از شما چنین کند راه مستقیم را گم کرده است مى گوید: این آیه در شان حاطب ابن ابى بلتعه نازل شده، هر چند لفظ آیه عام است، و لیکن معنایش خاص به این شخص است، و داستانش بدین قرار بود که: حاطب ابن ابى بلتعه در مکه مسلمان شد، و به مدینه هجرت کرد، در حالى که عیالش در مکه مانده بودند. از سوى دیگر کفار قریش ترس آن را داشتند که لشگر رسول خدا (ص) بر سر آنان بتازد، ناچار نزد عیال حاطب رفته، از این خانواده خواستند تا نامه اى به حاطب بنویسند، و از وى خبر محمد (ص) را بپرسند که آیا تصمیم دارد با مردم مکه جنگ کند یا نه؟». (ممتحنه/ 1).

خانواده حاطب نامه اى به او نوشته، جویاى وضع شدند. او در پاسخ نوشت: آرى رسول خدا (ص) چنین قصدى دارد، و نامه را به دست زنى به نام صفیه داد، و او نامه را در لاى گیسوان خود پنهان نموده به راه افتاد. در همین میان جبرئیل نازل شد، و رسول خدا (ص) را از ماجرا خبر داد. رسول خدا (ص) امیرالمؤمنین على (ع) و زبیر بن عوام را به طلب آن زن فرستاد، این دو تن خود را به او رساندند. امیرالمؤمنین پرسید: نامه کجاست؟ صفیه گفت: نزد من چیزى نیست. حضرت على و زبیر زن را تفتیش کردند، و چیزى همراه او نیافتند. زبیر گفت: حال که چیزى نیافتیم برگردیم. امیرالمؤمنین فرمود: به خدا سوگند رسول خدا (ص) به ما دروغ نگفته، و جبرئیل هم به آن جناب دروغ نگفته، و او هم به جبرئیل دروغ نمى بندد، و جبرئیل هم به خدا دروغ نمى بندد، و به خدا سوگند اى زن یا نامه را در مى آورى و مى دهى، و یا سر بریده ات را نزد رسول خدا (ص) مى برم. صفیه گفت: پس از من دور شوید تا در آورم. آن گاه نامه را از لاى گیسوانش درآورد. امیرالمؤمنین نامه را گرفت و نزد رسول خدا (ص) آورد. رسول خدا (ص) از حاطب پرسید: این چکارى است؟ حاطب عرضه داشت: یا رسول الله! به خدا سوگند این کار را از روى نفاق نکردم، و چیزى تغییر و تبدیل ندادم، و من شهادت مى دهم به اینکه جز خدا معبودى نیست، و اینکه تو رسول بر حق اویى، و لیکن اهل و عیال من از مکه به من نوشتند که قریش با ما خوشرفتارى مى کنند، من خواستم در حقیقت حسن معاشرت آنان را با خدمتى تلافى کرده باشم. بعد از سخنان حاطب خداى تعالى این آیه را فرستاد: "یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء ... و الله بما تعملون بصیر" «تفسیر قمى، ج 2، ص 361». و در الدر المنثور است که احمد، حمیدى، عبدبن حمید، بخارى، مسلم، ابو داوود، ترمذى، نسایى، ابو عوانه، ابن حیان، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن مردویه، بیهقى، و ابو نعیم هر دو در کتاب دلائل، از على (ع) روایت کرده اند که فرمود: رسول خدا (ص) من و زبیر و مقداد را ماموریت داد، و فرمود: راه بیفتید تا برسید، به روضه خاخ (محلى است بین مکه و مدینه)، در آنجا به زن مسافر برمى خورید، نامه اى با او است از او بگیرید و برایم بیاورید.ما از مدینه بیرون شدیم، و تا روضه رفتیم، در آنجا به آن زن مسافر برخوردیم، و گفتیم نامه را بیرون بیاور، گفت: نامه اى با من نیست. گفتیم نامه را بیرون بیاور و گرنه مجبورت مى کنیم لباسهایت را بکنى. او نامه را از لاى گیسوى خویش در آورد. نامه را نزد رسول خدا (ص) آوردیم، دیدیم حاطب در نامه اش پاره اى از تصمیمات رسول خدا (ص) را به جمعى از مشرکین گزارش داده. رسول خدا (ص) به حاطب فرمود: این چکارى بود که کردى؟ عرضه داشت: علیه من اقدام فورى مفرما یا رسول الله! من مردى هستم که با قریش سخت پیوستگى دارم، ولى از آنان نیستم، و در میان مهاجرینى که با تو هستند افرادى هستند که در مکه خویشاوندانى مشرک دارند، و به وسیله آنان از مال و اولادى که در مکه دارند حمایت مى کنند، من نیز خواستم این موقعیت را از دست ندهم، و به خویشاوندان مشرکم احسانى کنم تا آنان متقابلا خانواده ام را مورد حمایت قرار دهند، این نامه به این انگیزه نوشته شده، نه اینکه انگیزه اش کفر و یا ارتداد من از دینم باشد. رسول خدا (ص) او را تصدیق کرد، و فرمود راست مى گوید. عمر گفت: یا رسول الله اجازه بده تا گردنش را بزنم، حضرت فرمود: او در جنگ بدر شرکت داشت، و تو چه مى دانى، شاید خداى تعالى نسبت به اهل بدر عنایت خاصى داشته باشد، و فرموده باشد: هر چه مى خواهید بکنید، که شما را آمرزیده ام، پس آیه شریفه "یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة" نازل شد.
این معنا در تعدادى از روایات از چند نفر از صحابه مانند انس، جابر، عمر، ابن عباس، و جمعى از تابعین از قبیل حسن، و غیره آمده. لیکن از نظر متن خالى از اشکال نیست. براى اینکه اولا از ظاهر آن، بلکه صریح آن، برمى آید که حاطب ابن ابى بلتعه به خاطر عملى که کرده بود مستحق اعدام و یا کیفرى دیگر کمتر از اعدام بوده، و تنها به خاطر شرکتش در جنگ بدر مجازات نشده، چون بدری ها در برابر هیچ گناهى مجازات نمى شوند، براى اینکه بر حسب این روایت رسول خدا (ص) به عمر فرمود: "او در جنگ بدر شرکت داشته". و در روایت حسن آمده که فرمود: اینها اهل بدرند از اهل بدر حذرکن، اینها اهل بدرند، از اهل بدر حذر کن، اینها اهل بدرند، از اهل بدر حذر کن «الدرالمنثور، ج 6، ص 204».
در حالى که روایات وارده در داستان افک معارض آنند، چون در آن روایات آمده بعد از آنکه آیه شریفه در برائت عایشه نازل شد، رسول خدا (ص) یکى از تهمت زنندگان به عایشه، یعنى مسطح بن اثاثة، را حد زد و کیفر کرد، با اینکه این مرد از سابقین اولین است، و از مهاجرین و از شرکت کنندگان در جنگ بدر است، و این روایات در صحیح بخارى و مسلم، و در روایات بى شمارى که در تفسیر آیات افک رسیده آمده است. و ثانیا اینکه در این حدیث آمده که خداى تعالى به اهل بدر فرموده "هر چه مى خواهید بکنید، که من شما را آمرزیده ام" با هیچ منطقى درست در نمى آید، چون از این جمله فهمیده مى شود که اهل بدر هر گناهى که بکنند آمرزیده اند و این حرف مستلزم آن است که اهل بدر هیچ تکلیف و وظیفه اى دینى نداشته باشند، نه چیزى بر آنان واجب باشد، و نه چیزى حرام و نه مستحب و نه مکروه، براى اینکه وقتى مخالفت تکلیف عقاب نداشته باشد، و انجام و ترک آن برابر باشد، تکلیف معنا ندارد، و اصلا جمله مزبور صریح است در اینکه تمامى اعمال براى اهل بدر مباح است. و لازمه این حرف این است که آمرزش اهل بدر شامل همه گناهان حتى گناهانى که عقل آنها را جز با توبه قابل عفو نمى داند بگردد، مانند بت پرستى، و رد بر خدا و رسول، و تکذیب رسالت رسول خدا (ص)، و افتراء بر خدا و رسول، و مسخره کردن دین و احکام ضرورى آن، و گناهانى دیگر مثل آن، همچون کشتن یک انسان بى گناه از روى ظلم و فساد در زمین، و تباه ساختن حرث و نسل، و مباح دانستن جان و عرض و مال مردم خواهید گفت: خداوند اهل بدر را از ارتکاب چنین گناهانى حفظ فرموده. در پاسخ مى گوییم بحث ما در باره فعلیت این گونه اعمال نبود تا بگویى اهل بدر چنین گناهانى مرتکب نشدند، و خدا آنان را از امثال آن گناهان حفظ کرده، بلکه در باره امکان آمرزش امثال این گناهان در فرض ارتکاب است.
و ثانیا کلام خداى تعالى اگر فرموده باشد: "هر چه مى خواهید بکنید" باید تمامى عمومات را که در تمامى احکام شرعى یعنى عبادات و معاملات وارد شده، تخصیص بزند، و هیچ یک از آن عمومات شامل اهل بدر نشود، و اگر چنین چیزى وجود مى داشت باید در بین صحابه معروف مى شد، و براى آنان مسلم مى بود که این دسته از صحابه که در جنگ بدر شرکت داشتند از تمامى تکالیف دینى هر قدر هم اهمیت داشته باشد آزادند، و حداقل باید در بین خود اهل بدر معروف باشد، و حال آنکه در روایات وارده در باره اخبار اهل بدر، و سرگذشت آنان، اثرى از آن دیده نمى شود، بلکه از سیره اهل بدر، و مخصوصا روشى که در فتنه هاى بعد از رحلت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد، خلاف آن دیده مى شود که احدى نمى تواند آن را انکار کند. از همه اینها که بگذریم آزاد شدن یک گروه از بین همه مسلمانان و رهایى آنان از قید تکلیف، به طورى که هر کارى خواستند بکنند و هر مخالفتى را با خدا و رسول بتوانند مرتکب شوند هر قدر هم عظیم باشد، مناقض با مصلحتى است که دعوت دینى و فریضه امر به معروف و نهى از منکر و نشر معارف الهى از راه نشر روایات صادره از رسول خدا (ص) بر اساس تامین آن مصلحت بنا شده است، چون وقتى مردم بدانند که اصحاب جنگ بدر در گفتن هر نوع دروغ و افتراء و ارتکاب زشت ترین گناه و فحشاء آزادند، دیگر چگونه دعوت آنان به سوى دین را بپذیرند، و با چه تامینى به گفته ها و نقل احادیث آنان اعتماد کنند.
عین این اشکال در مورد شخص رسول الله (ص) هم وارد مى شود، به این بیان که رسول خدا (ص) سید و سرور اهل بدر بود و خدا او را به عنوان شاهد و مبشر و نذیر فرستاد، و به حکم آیه 45 و 46 سوره احزاب داعى به سوى خدا به اذن خدا و سراج منیر بوده، و اگر قرار باشد اهل بدر هر کارى بخواهند بکنند و مسئولیتى نداشته باشند، یکى از اهل بدر شخص آن جناب بود، پس باید به حکم این روایت آن جناب هم در ارتکاب هر کذب و افتراء و فحشاء و منکرى آزاد باشد، و اگر این طور باشد دلها و نفوس بشر چگونه بپذیرد که چنین شخصى شاهد و نذیر و مبشر و داعى الى الله و سراج منیر است، و اصلا چگونه حکمت خدا اجازه مى دهد پست شهادت و دعوت را به کسى واگذار کند که در هیچ حال و یا گفتارش امنیتى ندارد، و چگونه چنین کسى را سراج منیر خوانده، با اینکه به او اجازه داده که باطل را احیاء کند، همان طور که حق را روشن مى سازد، و اذنش داده که همان طور که مردم را هدایت مى کند گمراه هم بکند، و خلاصه هر کارى دلش خواست بکند، چه خوب و چه بد، و این از حکمت خدا به دور است، و آیات کریمه قرآن هم که متعرض عصمت انبیاء (ع) و متعرض حفظ وحى و قرآن است با چنین چیزهایى نمى سازد. از این هم که بگذریم اصلا چنین حرفى خطابهاى الهى را در بیشتر آیاتى که در آن به صحابه رسول خدا (ص) و مؤمنین عتاب شده، العیاذ بالله، خطاب هایى بیهوده مى سازد، زیرا صحابه اى که خود خدا اجازه داده هر گناهى خواستند بکنند، دیگر نباید به خاطر بعضى تخلفاتشان در آیاتى نظیر آیات مربوط به داستان بدر، احزاب، حنین، و امثال آنها مورد عتاب قرار دهد که چرا فرار کردید، و آنان را در مقابل فرار از جنگ به آتش دوزخ تهدید کند. یکى از روشن ترین آیات در این باب، آیات مربوط به داستان افک است، یکى از آنها که مرتکب شده بودند مسطح بن اثاثه بوده که خود یکى از شرکت کنندگان در جنگ بدر بوده، و در این آیات مى خوانیم: «لکل امرئ منهم ما اکتسب من الإثم»؛ «هر یک از آنان که مرتکب افک شدند، به قدر جرمشان کیفر دارند (نور/11) و احدى از مرتکبین را استثناء نکرد، و نفرمود: جز آن کسى که در جنگ بدر شرکت داشته. و نیز مى خوانیم «و هو عند الله عظیم»؛ «افک نزد خدا از گناهان عظیم است» (نور /15) و باز مى خوانیم: «یعظکم الله أن تعودوا لمثله أبدا إن کنتم مؤمنین»؛ «خدا شما را زنهار مى دهد از اینکه بار دیگر چنین کارى را تکرار کنید، البته اگر ایمان دارید». (نور/ 17) یعنى مرتکب چنین کارى ایمان ندارد، هر چند که در جنگ بدر شرکت داشته باشد. و باز از روشن ترین آیاتى که این احادیث را رد مى کند و لوازم معناى آنها را نمى پذیرد، خود آیاتى است که روایات مذکور در شان نزول آنها وارد شده، براى اینکه در این آیات درباره دوستى با کفار مى خوانیم «و من یفعله منکم فقد ضل سواء السبیل»؛ «هر کس از شما با کفار دوستى کند راه مستقیم را گم کرده اند» (ممتحنه/ 1) و مى خوانیم «و من یتولهم فأولئک هم الظالمون» (ممتحنه/ 6). پس معلوم مى شود اگر آیات مورد بحث خطاب و عتاب را متوجه به عموم مؤمنین کرده، و همه را در برابر روابط پنهانى با کفار عتاب مى کند به اعتبار این بوده که این عمل از بعضى از آنان یعنى حاطب بن ابى بلتعه سرزده، و به اسلام و مسلمانان خیانت کرده، و آیات شریفه عمل بعضى را به همه نسبت داده، و تهدید را هم متوجه همه کرده، (تا بدانند عمل بد براى همه بد است، نه تنها براى شخص معینى).
و اگر حاطب به خاطر اینکه بدرى است در چنین عملى آزاد بوده، و قلم تکلیف را ازاو برداشته بودند، و به او فرموده بودند: "هر چه مى خواهى بکن که تو آمرزیده اى" دیگر چرا باید او را راه گم کرده و ظالم بخوانند، و مورد عتاب و تهدید قرار دهند، بقیه مسلمانان هم که چنین کارى نکرده بودند، پس اصلا چرا باید این آیات نازل شده باشد، و در آن عمل ناشایستى را که اگر از غیر حاطب سر زده بود ناشایست مى شد و چون از او سر زده هیچ ناشایستگى ندارد، به همه مؤمنین نسبت دهند، و همه را مورد تهدید قرار دهند.و کلام خداى عزوجل، أجل از این است که مردم را به خاطر عملى که نکرده اند، بلکه شخصى کرده که او هم اجازه داشته مورد عتاب و تهدید قرار دهد.

منـابـع

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- ج‏19- صفحه 406-401

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد