وضع عمومى ایران مقارن ظهور اسلام
فارسی 6184 نمایش |ظهور اسلام و بعثت پیامبر اکرم (ص)، (611 میلادى)، با دوران پادشاهى خسرو پرویز (628-590 م) مصادف بود و در زمان خسرو پرویز، پیامبر اسلام (ص) از مکه به مدینه هجرت فرمود (روز آدینه 16 ژوئیه 622) و این واقعه، مبداء تاریخ مسلمانان گردید. در این ایام، دو دولت بزرگ و نیرومند (روم شرقى و ایران ساسانى)، بر قسمت اعظم دنیاى متمدن آن روز حکمرانى داشتند. از دیرباز براى تسلط و حکمرانى جهان، با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. جنگهاى ممتد ایرانیان با رومیان، از دوران سلطنت انوشیروان (589-531 م) آغاز شد، و تا زمان خسرو پرویز ادامه داشت و مدت بیست و چهار سال به طول انجامید. خسارات سنگین و مخارج هنگفتى که ایران و روم، در این جنگها متحمل شده بودند، هر دو دولت را از کار انداخت، و جز شبحى از این دو قدرت نیرومند باقى نمانده بود.
تجمل پرستى در دوران ساسانیان:
پادشاهان ساسانى، عموما تجمل پرست و پر تشریفات بودند. دربار پر طمطراق ساسانى و زرق و برق آن، چشمها را خیره مى ساخت. در عهد ساسانیان، ایرانیان پرچمى داشتند به نام «درفش کاویانى»، که معمولا در میدان جنگ برافراشته مى شد و یا در جشنهاى پر تشریفات ساسانیان، بر فراز کاخ آنها نصب مى گردید، و این پرچم با جواهرات بسیار گرانبها تزیین شده بود. به قول یکى از نویسندگان: «جواهرات و اشیاء گرانبهاى این پرچم بى همتا را به 1200000 درهم یا (30000 پوند) تخمین کرده اند». در کاخهاى افسانه اى ساسانیان، از بس جواهرات و اشیاء نفیس و قیمتى، و نقشه ها و تصویرهاى حیرت انگیز فراهم گردیده بود که دیده بینندگان را خیره مى کرد. اگر بخواهیم غرائب و عجائب این کاخها را بدانیم، کافى است فقط نظر خود را به یک قالى سپید و بزرگى بیاندازیم که در تالار یکى از کاخها انداخته بودند، به نام «بهارستان کسرى». «این قالى را زمامداران ساسانى، براى این تهیه کرده بودند که موقع عیش و عشرت سر حال باشند و همیشه مناظر زیبا و فرح انگیز فصل را تماشا کنند». به طورى که مى نویسند: «این قالى، داراى یکصد و پنجاه ذراع طول، و هفتاد ذراع عرض، و تمام تار و پود آن زربفت و جواهر نشان بود». در میان پادشاهان ساسانى، خسروپرویز بیش از همه به تجملات علاقمند بود. شمار زنان و کنیزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندین هزار تن بالغ مى شد. حمزه اصفهانى، در کتاب «سنى ملوک الارض»، تجملات خسرو پرویز را به این گونه شرح داده است: خسرو پرویز سه هزار زن داشت، و دوازده هزار کنیزک ساز زن و بازیگر، و شش هزار مرد پاسبان او بودند، 8500 اسب مخصوص سوارى او بود، 960 فیل، 12000 استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت». سپس «طبرى» اضافه مى کند: «این پادشاه بیش از هر کس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت».
وضع اجتماعى ایران:
وضع اجتماعى ایران در زمان ساسانیان، به هیچ وجه بهتر از وضع سیاست و دربار نبود. حکومت طبقاتى که از دیر زمان در ایران وجود داشت، در عهد ساسانیان به شدیدترین وجهى درآمده بود. طبقات اشراف و روحانیان، کاملا از طبقه هاى دیگر ممتاز بودند. تمامى پست ها و شغل هاى حساس اجتماعى مخصوص آنان بود. پیشه وران و دهقانان از تمام مزایاى حقوقى اجتماعى محروم بودند. به جز پرداخت مالیات و شرکت در جنگها وظیفه دیگرى نداشتند. «نفیسى»، درباره امتیازات «طبقاتى ساسانى» مى نگارد: چیزى که بیش از همه در میان مردم ایران «نفاق» افکنده بود، «امتیازات طبقاتى» بسیار خشنى بود که ساسانیان در ایران برقرار کرده بودند. و ریشه آن در تمدنهاى پیشین بوده، اما در دوره ساسانى، بر سخت گیرى افزوده بودند».
در درجه اول، هفت خانواده اشراف، و پس از ایشان، طبقات پنجگانه، امتیازاتى داشتند و عامه مردم از آن محروم بودند. تقریبا «مالکیت»، انحصار به آن فت خانواده داشت. ایران ساسانى... در حدود «صد و چهل میلیون جمعیت» داشته است، اگر شماره افراد هر یک از هفت خاندان را، صد هزار تن بگیریم، شماره مجموع آنها، به هفت صد هزار مى رسد و اگر فرض کنیم که مرزبانان و مالکان که ایشان نیز تا اندازه اى از حق مالکیت بهره مند بوده اند، نیز هفتصد هزار بگیریم، تقریبا از این صد و چهل میلیون، یک میلیون و نیم حق مالکیت داشته و دیگران همه از این حق طبیعى خداداد محروم بوده اند. پیشه وران و کشاورزان که از تمام مزایاى حقوقى محروم بودند ولى بار سنگین مخارج اعیان و اشراف را بر دوش داشتند، در حفظ این اوضاع سودى گمان نمى بردند. به همین جهت بسیارى از کشاورزان و طبقات پست و پائین اجتماع، کارهاى خود را ترک کرده و براى فرار از مالیاتهاى کمرشکن، به دیرها پناهنده مى شدند. مؤلف کتاب «ایران در زمان ساسانیان»، پس از آنکه از بدبختى کشاورزان و کارگران ایران مى نویسد: سپس از قول یکى از مورخان غرب به نام «امیان مارسیلینوس»، چنین نقل مى کند: کشاورزان و کارگران ایران در زمان ساسانیان در نهایت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مى بردند. در موقع جنگ، پیاده از عقب لشکر حرکت مى کردند. طورى آنان را خوار و بى ارزش مى شمردند که گویا بردگى براى آنان براى همیشه نوشته شده است و هیچ اجر و مزد در مقابل کار خود دریافت نمى کردند. در امپراطورى ساسانى، تنها اقلیتى کمتر از یک و نیم درصد از جمعیت، صاحب همه چیز بوده اند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ایران، همانند بردگان حق حیات نداشتند.
حق تحصیل ویژه طبقات ممتاز بود:
در دوره ساسانیان، تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت، حق تحصیل علم داشتند. توده و طبقات متوسط از دانش و کسب فضیلت محروم بودند. این عیب بزرگ در فرهنگ ایران باستان، به قدرى واضح و روشن است که حتى «خداینامه پردازان» و «شاهنامه نویسان»، با اینکه هدف آنها حماسه سرائى است، به آن نیز تصریح کرده اند. با همه اینها، دستگاه عریض و طویل تبلیغاتى انوشیروان، وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ایرانى تحمیل کرده است. ولى این شاه به اصطلاح عادل، نه تنها گره اساسى را در جامعه ایران آن روز نگشود، بلکه سبب شد بدبختی هاى اجتماعى زیادى دامنگیر ایرانیان گردد. تنها در غائله مزدک هشتاد هزار و به قولى صد هزار ایرانى را زنده بگور کرد، تا به خیال خود این فتنه را از ریشه برکند! غافل از اینکه این فتنه ریشه کن نگردید. زیرا این گونه مجازاتها از بین بردن «معلول» است نه علت، به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم!! ریشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتکار ثروت و مقام، در دست طبقه خاص و محرومیت اکثریت قاطع مردم و مفاسد دیگرى بود و او با کمک سرنیزه و فشار مى خواست تا مردم، خود را راضى جلوه دهند.
«ادوارد براون»، در مورد نسبت عدالت که به انوشیروان مى دهند، مى نویسد: «اقدامات شدیدى که بر ضد «زنادقه» به عمل آورد و موافقت و ستایش موبدان مجوس را جلب کرد و تواریخ ملى نیز به دست همین موبدان تنظیم شد...» در همین تواریخ رسمى، انوشیروان، پادشاهى نمونه عدل و انسانیت معرفى شده است، حکایاتى نقل کرده اند از قبیل اینکه: زنجیرى در بیرون بارگاه شاهى آویخته بود، تا مظلومان دست بر آن زنند و با صداى زنگ، شاه را به داورى فراخوانند. شگفتا! در این مدت طولانى، هیچ مظلومى جز الاغ پیرى، این زنگ را به صدا درنیاورد. البته معلوم است، الاغ، جرم شهامت و جرئت خود را نمى دانسته وگرنه هرگز به سیم عدالت نزدیک نمى شد. و نیز مى گویند: «سلطان روم، سفیرى به جانب سلطان عجم، انوشیروان مى فرستد. چون چشم سفیر، بر عظمت سلطان عجم و بزرگى طاق کسرى مى افتد، مى بیند سلطان بر سر یر نشسته و ملوک در خدمت او حاضرند، نگاهى به اطراف ایوان مى اندازد، ایوان را خیلى با شکوه مى بیند، در اطراف ایوان اعوجاج و کجى است. از درباریان جریان را مى پرسد، به او مى گویند: این کجى را که ملاحظه مى کنى، براى این است که در این جا خانه پیرزنى بود که شاه خواست آن را بخرد و داخل ایوان نماید. آن زن حاضر به فروش نشد، انوشیروان هم او را مجبور نکرد. به همین جهت خانه آن پیرزن باعث اعوجاج و کجى این ایوان گردید.آن سفیر قسم خورد که این کجى بهتر از راستى است. واقعا شگفت انگیز است کسى که مى خواهد همچو بنا و ایوان باشکوهى بسازد آیا قبلا نقشه آن را تهیه نمى کند و بدون نقشه و زمین کافى اقدام به ساختن چنین ساختمانى مى کند؟ !و در نتیجه کاخ به صورت بناى کج درمى آید، آیا این مطلب باور کردنى است؟ بعید نیست این نوع داستانها را درباریان و موبدان، به پاس خدمات گرانبهائى که خسرو با نابود کردن مزدکیان به آنها کرده، به نفع خسرو جعل کرده باشند. به قول مؤلف کتاب «ایران و اسلام»، از اینها عجیب تر این است که برخى براى آنکه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند، ناچار احادیثى از زبان رسول گرامى و پیشوایان اسلام در این باب ساخته اند. مانند آن حدیث معروف «ولدت فی زمن الملک العادل»؛ «من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم» پیامبر افتخار مى کند که در زمان پادشاه عادل انوشیروان به دنیا آمده است، غافل از اینکه عدالت او چه ربطى به پیامبر دارد. در خبر دیگر آمده است: علی (ع) به مدائن تشریف آورد و در ایوان کسرى فرود آمد، و انوشیروان را زنده کرد و از حال او پرسید، او به امیر مؤمنان خبر داد به خاطر کفر خود از بهشت محروم است، ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نیست. اکنون ببینیم ساسانیان چه ظلم هائى مى کردند؟
پرده اى از جنایت خسروپرویز:
یکى دیگر از کارهاى ظالمانه و دیوانه وار او رفتار با بزرگمهر معروف بود، که در دربار انوشیروان سیزده سال خدمت کرد و باعث حسن شهرت او شد، تا سرانجام خسرو پرویز او را به زندان افکند. وى نامه اى به بزرگمهر در زندان چنین نوشت: «بهره دانش و خردمندى تو این شد که تو را کشتنى ساخت». بزرگمهر در پاسخ نوشت: «تا بخت یار من بود از خرد خود بهره مى بردم، اکنون که نیست از شکیبائى خود بهره مند مى گردم. اگر نیکوکارى بسیارى از دست من رفته از بدکارى هاى بسیار، نیز آسوده شده ام. اگر منصب وزارت از من سلب شده است، رنج ستمکارى آن نیز از من دست کشیده، پس مرا چه باک است؟»
تا این نامه به دست خسرو پرویز رسید، فرمان داد بینى و لب هاى بزرگمهر را ببرند. هنگامى که این فرمان را به او گفتند، پاسخ داد: آرى لبهاى من بیش از این سزاوار است. خسرو گفت از چه رو؟ گفت از آن رو که نزد خاص و عام تو را به صفاتى ستودم که داراى آن نبودى و دلهاى رمیده را رو به تو نمودم، و خوبى هائى از تو پخش کردم که تو سزاوار آن نبودى. اى بدکارترین خسروان، با آنکه یقین بر پاکى و نیکى من داشتى، مرا به گمان بد مى خواهى بکشى؟ پس که را به دادگرى تو امیدى تواند بود و به گفته تو دل تواند بست؟
خسرو پرویز، از این سخن برآشفت و فرمان داد بزرگمهر را گردن زدند. مؤلف کتاب «تاریخ اجتماعى ایران»، که خود از پیشتازان ناسیونالیسم است، آنجا که از علل انحطاط و آشفتگى و نابسامانى عصر ساسانى سخن مى گوید، حق انحصارى آموزش و پرورش را براى طبقات ممتاز چنین ترسیم مى کند: در این دوره، تعلیم و تربیت و فراگرفتن علوم متداول، انحصار به موبدزادگان و نجیب زادگان داشته و اکثریت نزدیک به اتفاق فرزندان ایران، از آن محروم بوده اند. آرى این سنت جاهلى، به قدرى در نظر ساسانیان اهمیت داشت، که نمى خواستند به هیچ عنوانى از زیر بار آن شانه خالى کنند. از این رو، به خاطر تأمین هوسهاى خام و نابجاى این اقلیت ناز پرورده، اکثریت مردم ایران از حق تحصیل علم و سایر حقوق اجتماعى محروم بودند.
داورى تاریخ درباره پادشاهان ساسانى:
حکمرانان ساسانى غالب و در حکومت خود، سیاست خشنى پیش گرفته و به زور شمشیر مى خواستند مردم را مطیع خود سازند. مالیاتهاى بسیار سنگین و کمرشکن از مردم مى گرفتند، از این نظر مردم ایران عموما ناراضى بودند ولى از بیم جان خود نمى توانستند، سخنى بگویند. حتى مردمان مطلع و اشخاص کاردان نیز در دربار ساسانیان ارزشى نداشت. زمامداران ساسانى، بقدرى مستبد و خودرأى بودند که هیچ کس قدرت اظهار نظر در هیچ کارى نداشت. تاریخ، با اینکه همیشه به وسیله صاحبان قدرت و زور تحریف مى شود، ولى بساط ظلم آنچنان گسترده بود که در گوشه و کنار تاریخ از ظلم و بى دادگرى ستمگران، داستانهایى نقل کرده اند. قساوت قلب خسرو پرویز به حدى بود که ثعالبى مى نویسد: خسرو را گفتند: که فلان حکمران را به درگاه خواندیم تعلل ورزید، پادشاه بلافاصله امر کرد که اگر آمدن او پیش ما به تمام بدن دشوار است، ما به جزئى از تن او اکتفا مى کنیم، تا کار بر او آسانتر شود. بگویید: فقط سر او را به درگاه ما بفرستند!
آشفتگى در حکومت ساسانى:
در اواخر دوران ساسانیان، چیزى که نباید از ذکر آن غافل شد، موضوع آشفتگى حکومت، رواج خودکامگى، و دسیسه بازى و هرج و مرج در رژیم دولت ساسانى بود. شاهزادگان، اعیان و اشراف و سرداران سپاه به جان هم افتاده بودند و هر دسته، شاهزاده اى را برمى گزید و دسته دیگر او را از میان بر مى داشت و کسى دیگر را انتخاب مى کرد. هنگامى که مسلمانان عرب، به فکر تصرف ایران افتادند، خاندان سلطنتى ساسانى به منتهى درجه ضعف رسیده و گرفتار نفاق شده بودند. در مدت چهار سال از موقع کشته شدن خسرو پرویز، و جلوس «شیرویه»، تا جلوس آخرین پادشاه ساسانى «یزدگرد»، عده اى که شماره آنها را از شش تا چهارده تن نوشته اند بر تخت پادشاهى تکیه زده بودند. به این ترتیب در مدت چهار سال، چهارده بار یا کمتر، سلطنت ایران دست به دست گشته بود. معلوم است در مملکتى که در مدت 4 سال 14 بار، کودتا شود و هر بار یکى را بکشند و دیگرى را به جاى او بنشانند، آن مملکت به چه وضعى در مى آید. هر زمامدارى که روى کار مى آمد، کسانى که مدعى سلطنت بودند همه آنها را از بین مى برد، و براى هموار ساختن سلطنت براى خود چه کارهائى که انجام نمى دادند! پدر پسر را مى کشت و پسر پدر خود را نابود مى کرد، برادر برادران خود را از بین مى برد. شیرویه، براى رسیدن به سلطنت پدر خود را کشت و چهل نفر از پسران خسرو پرویز، یعنى برادران خود را نابود کرد. «شهربراز»، از هر کس که مطمئن نبود او را کشت. سرانجام تمام کسانى که به سلطنت رسیده بودند، همه، چه مرد و چه زن و چه بزرگ و چه کوچک، نزدیکان خود یعنى شاهزادگان ساسانى را از بین مى بردند تا کسى مدعى سلطنت نباشد. خلاصه، در دوران ساسانى، کار هرج و مرج چنان بالا گرفته بود که کودکان و زنان را بر تخت مى نشاندند و پس از چند هفته مى کشتند و دیگرى را بجاى او مى نشاندند. به این ترتیب، دولت ساسانى، علیرغم شکوه و جلوه ظاهرى که داشت، بسختى، روى به پستى و پریشانى و نابودى مى رفت.
آشفتگى اوضاع ایران ساسانى از نظر مذهب:
مهمترین سبب آشفتگى اوضاع ایران در دوره ساسانیان، تشتت و اختلاف آراء دینى بوده است. سر سلسله ساسانیان، «اردشیر بابکان» چون خود موبدزاده بوده و به یارى روحانیان دین زرتشت، به سلطنت رسیده بود، به همین جهت به هر وسیله اى که بود، دین نیاکان خود را در ایران انتشار مى داد. در زمان ساسانیان، دین رسمى و عمومى ملت ایران، آئین زردشتى بود و چون سلطنت ساسانیان با پشتیبانى موبدان صورت گرفته بود، از این جهت روحانیان زردشتى، از طرف دربار ساسانى کاملا حمایت مى شدند. سرانجام روحانیان زردشتى در عهد ساسانى مقتدرترین طبقه ایران را تشکیل مى دادند. حکمرانان ساسانى همیشه دست نشانده موبدان بودند و اگر یکى از آنان از روحانیان اطاعت نمى کرد، با مخالفت سرسخت آنان روبرو مى شد. از این رو، پادشاهان ساسانى بیش از هر طبقه به روحانیان توجه داشتند و در نتیجه حمایت و طرفدارى ساسانیان از موبدان، شماره آنها روز به روز به فزونى مى رفت. ساسانیان، براى تحکیم سلطنت خود، از وجود روحانیون بیشتر استفاده مى کردند و در اطراف و اکناف مملکت پهناور ایران، آتشکده هاى مفصلى بر پا نموده و در هر آتشکده تعداد زیادى موبد، جاى داده بودند. مى نویسند: خسرو پرویز، آتشکده اى ساخت و 12 هزار «هیربد» در آنجا گماشت که سرود مذهبى و نماز بخوانند. بدین ترتیب، دین زردشتى، آئین دربارى بود. موبدان با تمام قدرت خود مى کوشیدند که طبقات محروم و زحمتکش جامعه را آرام نگه دارند و طورى کنند که مردم بدبختیهاى خود را حس نکنند. فشار و اختیارات نامحدود موبدان، مردم را از آئین زردشتى گریزان مى ساخت. و توده مردم مى خواستند، دینى غیر از دین اشراف، براى خود بیابند.
مؤلف «تاریخ اجتماعى ایران» مى نویسد: «... ناچار مردم ایران از فشار اشراف و موبدان مى کوشیدند که از زیر بار گران این ناملایمات خود را بیرون آورند. به همین جهت در مقابل طریقه رسمى «مزدیستى زرتشتى»، که مذهب دولت و دربار بود و به آن «بهدین» مى گفتند، دو طریقه دیگر در میان زرتشتیان، پیدا شده بود...» آرى، در نتیجه فشار و سخت گیریهاى اشراف و موبدان بود که در ایران ساسانى مذاهب مختلف، یکى بعد از دیگرى پیدا مى شد. «مزدک» و پیش از او «مانى»، براى آنکه تحولى در اوضاع روحانى و دینى پدید آورند، خود کوشش کردند اما نتیجه نگرفتند.
در حدود سال 497 میلادى بود که «مزدک» قیام کرد. لغو مالکیت انحصارى و نسخ رسم چند همسرى و تشکیل حرمسرا را، در سرلوحه برنامه اصلاحى خود قرار داد. وقتى طبقات محروم از این برنامه اطلاع پیدا کردند، پروانه وار به گرد او هجوم آوردند و به رهبرى «مزدک»، انقلاب بزرگى به راه انداختند. این قیامها و جنبش ها براى آن بود که مردم به حق مشروع خداداد خود برسند. سرانجام کار «مزدک»، با مقاومت روحانیان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهى اوضاع ایران گشت. و همچنین در اواخر عهد ساسانى، آئین زردشتى کاملا حقیقت خود را از دست داده بود. کار مقدس شمردن آتش به جائى رسیده بود، که پتک زدن به آهن گداخته را که در پرتو مجاورت با آتش، طبیعت آن را به خود گرفته، ناروا مى دانستند. و اصول و عقاید زردشت را بیشتر خرافات و افسانه ها تشکیل مى داد و در این دوره حقایق این دین، جاى خود را به یک مشت شعائر پوچ و بى روح و بیهوده اى داده بود که موبدان پیوسته براى تقویت خود بر تشریفات آن مى افزودند. افسانه ها و خرافات دور از عقل، به اندازه اى در این دین راه یافته بود که حتى خود روحانیان را نیز نگران مى ساخت. و در بین موبدان هم کسانى بودند که از اول، بى مغزى شعائر و عقاید زردشتى را فهمیده بودند و از زیر بار آنها شانه خالى مى کردند. از طرف دیگر، از زمان انوشیروان به بعد، راه تفکر در ایران باز شده بود و در نتیجه نفوذ فرهنگ یونانى و هندى و همچنین، تماس عقاید زردشتى با عقاید مسیحیت و مذهبهاى دیگر، بیش از پیش این امر را تقویت نمود و سبب بیدارى مردم ایران مى گشت و به همین جهت بیشتر از هر وقت دیگر، از خرافات و مطالب واهى و بى اساس آئین زردشتى رنج مى بردند. بالاخره، فسادى که در جامعه روحانیت زرتشتى پدید آمده بود و خرافات و افسانه هاى دور از عقل و خرد که در آئین زردشتى راه یافته بود، همه سبب تشتت و اختلاف در عقاید و آراء ملت ایران گشت. با بروز این اختلاف و شیوع مذاهب گوناگون، روح شک و تردید در بین طبقه متفکر پدید آمد و از ایشان نیز رفته رفته به دیگران سرایت نمود. در نتیجه توده مردم ایمان قطعى و اعتقاد کاملى که قبلا داشتند، به کلى از دست دادند. به این ترتیب، هرج و مرج و بى دینى و لاابالیگرى سراسر ایران را فرا گرفت. چنانکه «برزویه»، طبیب معروف عهد ساسانى، نمونه کاملى از اختلاف عقاید و آشفتگى اوضاع ایران ساسانى را در مقدمه «کلیله و دمنه» ترسیم نموده است.
جنگ هاى ایران و روم:
«بزرگمهر»، که مردى مدبر و هوشیار بود و در رأس دستگاه انوشیروان قرار داشت. وى با تدبیر کامل و تجربیات خود، در بسیارى از اوقات کشور ایران را از خطرات بزرگ نجات مى داد، ولى گاهى بازیگران و سخن چینان، روابط وى را با انوشیروان تیره مى کردند و او را بر ضد وى تحریک نموده، حکم توقیف او را صادر مى نمودند. همین، فتنه جویان، ذهن انوشیروان را نسبت به امپراطور روم مشوب کردند، و او را تحریک کردند که براى گسترش مرزهاى کشور و تضعیف رقیب خطرناک خود، «پیمان صلح جاوید»را نادیده بگیرد و به رومیان حمله کند.
بالاخره، آتش جنگ شعله ور شد و در مدت نسبتا کوتاهى سربازان ایران، سوریه را فتح کردند و انطاکیه را آتش زدند و آسیاى صغیر را تاراج نمودند. پس از بیست سال جنگ و خونریزى، هر دو سپاه قدرت و امکانات خود را از دست دادند، و پس از تلفات زیاد، دو مرتبه پیمان صلح بستند، و مرزهاى خود را مانند سابق معین نمودند به این شرط که دولت «روم»، سالى معادل بیست هزار دینار به دولت ایران بپردازد. ناگفته پیدا است یک چنین جنگهاى طولانى، آن هم در نقاط دور از مرکز، تا چه اندازه بر ثروت و صنعت یک ملت، ضرباتى سنگین وارد مى سازد. مرمت آثار یک چنین جنگ طولانى، با در نظر گرفتن وسائل آن روز به زودى ممکن نبود. این جنگ و تاخت و تاز، مقدمات سقوط حتمى دولت ایران را فراهم آورد. هنوز لطمه هاى این جنگ جبران نشده بود که بار دگر جنگ هفت ساله اى آغاز گردید. «تى باریوس»، امپراطور روم، پس از آنکه بر اورنگ سلطنت تکیه زد، به منظور انتقام با حملات شدید خود استقلال ایران را تهدید نمود. هنوز وضع دو سپاه روشن نگشته بود که انوشیروان از جهان رفت و پسر او «خسرو پرویز»، زمام امور را به دست گرفت. وى نیز در سال 614 میلادى، بهانه هائى به دست آورد و مجددا به رومیان تاخت، و در اولین حمله، شام و فلسطین و آفریقا را فتح کرد، و «اورشلیم» را غارت نمود، و کلیساى قیامت و مزار مسیح را آتش زد و شهرها را ویران ساخت و پس از ریخته شدن خون نود هزار مسیحى، جنگ به نفع ایرانیان پایان پذیرفت.
در چنین موقع که جهان متمدن آن روز در آتش جنگ و بیدادگرى مى سوخت، پیامبر اسلام، در سال 610، مبعوث به رسالت گردید و نداى جانفزاى توحید را به گوش عالمیان رساند و مردم را به صلح و صفا و نظم و آرامش دعوت نمود. مغلوب شدن رومیان خداپرست، به دست ملل آتش پرست، سبب شد که بت پرستان مکه این شکست را به فال نیک بگیرند، و با خود بگویند ما هم به این نزدیکى خداپرستان (مسلمانان) را سرکوب خواهیم ساخت، مسلمانان از شنیدن این خبر سخت نگران شدند. پیامبر اسلام «ص» منتظر وحى الهى بود، تا اینکه آیه اى به مضمون یاد شده در زیر نازل گردید: «الم غلبت الروم فی ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سیغلبون»؛ «رومیان در سرزمینى نزدیکى عربستان شکست خوردند، ولى آنان بالاخره پس از چند سالى پیروز خواهند شد».(روم/ 1).
پیشگوئى قرآن، درباره رومیان در سال 627 میلادى تحقق پذیرفت، و «هرقل» با یک حمله «نینوا» را گرفت. هر دو رقیب آخرین دقایق عمر خود را مى گذراندند، و در صدد تجدید نیرو بودند، ولى چون اراده حتمى ایزد یکتا بر این تعلق گرفته بود، که این دو سرزمین با نور یکتاپرستى روشن گردد، و روح افسرده ایرانیان و رومیان با نسیم روح افزاى اسلام زنده شود. چیزى نگذشت که خسرو پرویز، به دست فرزند خود شیرویه کشته شد، و فرزند نیز پس از هشت ماه از مرگ پدر، درگذشت. در این دوران، آنچنان هرج و مرج ایران را فرا گرفت که پس از شیرویه در مدت چهار سال، زمامداران متعددى در میان آنها حکومت کردند، که چهار نفر آنها زن بود، تا اینکه سپاه اسلام، با حملات خود به این اوضاع خاتمه داد و این کشمکش هاى پنجاه ساله به پیشرفت فتوحات اسلامى کمک شایان کرد.
منـابـع
آیت الله جعفر سبحانى- فروغ ابديت- جلد 2- صفحه 99
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها