معانی مختلف رب در کلام حضرت یوسف (ع) به زلیخا

فارسی 3627 نمایش |

خداوند متعال در آیه 23 سوره یوسف می فرماید:

"ورودته التی هو فی بیتها عن نفسه و غلقت الابواب  و قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الضلمون"

ترجمه:
«و آن زن که یوسف درخانه ی او بود: از وی درخواست کامجویی کرد و تمام درها را بست و گفت: بیا که من در اختیار توام. یوسف گفت: پناه می برم به خدا، او صاحب اختیار من است و  منزلت مرا گرامی داشته است. به یقین ظالمان رستگار نمی شوند».

یوسف علیه السلام پس از طی مراحل پرمحنتی که داشت، به کاخ عزیز مصر منتقل شد و در آنجا به فرموده ی قرآن: "ورودته التی هو فی بیتها"  آن زن که یوسف در خانه اش بود بنای مراوده‌ی با یوسف را گذاشت و از راه های گوناگون و حیله گری های مختلف به دلربایی از یوسف پرداخت ولی از یوسف جز امتناع و استنکاف از قبول و جواب رد و خود را کنار کشیدن، چیزی ندید. تا اینکه پس از مدت های طولانی که این جریان ادامه داشت در فرصت مناسبی، یوسف را به دام  انداخت؛ و او را به بهانه ی انجام کاری، به خلوت ترین اتاق های قصر برد و تمام درهای اتاق های تو در توی قصر را از پشت بست و همه گونه امکانات در اختیار یوسف گذاشت.

"و قالت هیت لک"

«هان بیا من در اختیار توام»

یوسف در مقابل آن صحنه ی لغزنده محکم ایستاد و گفت: پناه بر خدا! هرگز چنین کاری نخواهد شد. عرض شد، جمله ی "هیت لک" که آن زن گفته و جمله ی "معاذ الله" که یوسف گفته است، در آیه ی شریفه که در مقام نقل جریان است در کنار هم و متصل به هم قرار گرفته اند اما از لحاظ وقوع خارجی، بینشان بسیار فاصله است؛ فاصله از ظلمت شهوت تا نورانیت عقل؛ از حضیض بهیمیت تا اوج انسانیت؛ از گرداب هوی تا لقای خدا.

یوسف صدیق علیه السلام خیلی ریاضت تحمل کرده تا به این مرحله رسیده است؛ وگرنه روی موازین عادی از محالات به نظر می رسد که یک جوان در بحرانی ترین سنین جوانی و شدیدترین مرحله ی طغیان غریزه ی جنسی در لغزنده  ترین صحنه، با فراهم بودن تمام امکانات برای ارضای تمایل نفسانی قرار بگیرد، آن گاه آن چنان محکم بایستد و امتناع ازخود نشان بدهد که برای تخلص از آن صحنه، پا به فرار بگذارد و به راستی اگر قرآن کریم این قصه را نقل نمی کرد برای انسان پذیرش مطلب بسیار دشوار بود و افسانه به نظر می رسید ولی چون قرآن کریم این واقعیت را نقل می کند، نشان می دهد آن روح، روح بسیار بزرگ و عظیمی بوده است که با یک جمله ی کوتاه "معاذ الله" از میان آن توفان سهمگین به سلامت عبور کرده است!! آن گاه جمله ی بعدی تقریبا علت این صلابت و عظمت روحی را نشان می دهد که چرا من دست به این آلودگی نمی زنم. "انه ربی" زیر او رب و سزرپرست من است.

منظور حضرت یوسف علیه السلام از رب من کیست؟
در میان مفسران اختلاف است که منظور از "رب من" کیست؟ بعضی گفته اند مراد از رب در اینجا عزیز مصر یعنی شوهر همان زن است که یوسف علیه السلام می گوید، او سرپرست من است  و من نان و نمک او را خورده و تحت سرپرستی او قرار گرفته ام. او به من احسان کرده و مرا در کاخ خودش جا داه و "احسن مثوای" به من منزلتی نیکو داده و مرا امین در زندگی اش شناخته است؛ چگونه ممکن است من چنین خیانتی نسبت به او مرتکب شوم؟ این برخلاف وجدان و شرف انسانی و ظلمی بزرگ است.

" انه لا یفلح الضلمون"

«ظالمان و خائنان، رستگار نمی شوند»

این یک معناست که برای این جمله گفته اند و مراد از رب را عزیز مصر دانسته اند. البته این نکته را هم متوجه هستیم که کلمه ی رب، از اسماء مشترکه است چون اسماء خدا، بعضی مختص حضرت خالقتند و بعضی مشترک بین خالق و مخلوقند یعنی هم به خالق اطلاق می شود و هم به مخلوق. مثلا کلمه ی رحیم، اسم مشترک است. خدا رحیم  است و در میان بندگان خدا نیز افرادی رحیم هستند. کریم هستند، سمیع و بصیر و حی و علیم و قدیر هستند. این گونه اسماء اسم های مشترکند یعنی هم بر خالق و هم بر مخلوق، اطلاق می شوند. بعضی اسم ها هم مختص خداست.

کلمه ی الله، خالق و رازق-  البته به طور مطلق- رب العالمین، فاطر السموات و الارضین، این گونه اسماء، اسماء مختصه هستند.  کلمه ی رب، از اسماء مشترکه است یعنی هم به خدا و هم به مخلوق می شود گفت و لذا صاحب خانه را "رب البیت" می گویند. رب به کسی گفته می شود که صاحب اختیار و سرپرست  و اداره کننده ی چیز یا کسی است. پس کلمه ی رب از  اسماء مختصه ی خدا نیست بلکه به مخلوق هم با توجه به آن چه در اختیار خود دارد، می شود گفت رب و لذا در خود همین سوره  چندین بار کلمه رب در مورد غیر خدا به کار رفته است، مثلا در زندان، حضرت یوسف علیه السلام به یکی از زندانیان که خواب دیده بود فرمود:

"اذکرنی عند ربک"

«نزد ربت سخنی به میان آور»

اینجا هم مراد از رب، همان ملک مصر است. باز وقتی فرستاده ی ملک در زندان نزد حضرت یوسف آمد که او از زندان بیرونش بیاورد، فرمود:

"ارجع الی ربک  فاسئله"

برگرد به سوی ربت و چنین بگو (پیامی فرستاد).

اینجا نیز مراد از ( ربک) ملک مصر است. بنابراین، اگر در آیه ی "انه ربی احسن مثوای" مقصود از رب، عزیز مصر باشد، اشکالی نیست. چون گفتیم اسم رب، مشترک بین خدا و غیر خدا است و دیدیم در همین سوره از زبان حضرت یوسف علیه السلام چندین بار در مورد غیر خدا به کار رفته است.

ولی معنای دیگری که شده این است که مراد از رب در اینجا، خداست "انه ربی" یعنی خدا رب من و سرپرست و صاحب اختیار من است و باید طالب رضای او باشم و این معنا از جهات متعدد تأیید می شود. اولا ضمیر "انه" که به اصطلاح اهل ادب، مرجع می خواهد درست نیست که راجع به عزیز مصر باشد زیرا سخنی از عزیز مصر در این آیه و آیه ی قبل به میان نیامده  است تا مرجع ضمیر باشد ولی در جمله ی "معاذ الل" سخن از الله به میان آمده و بسیار مناسب است که الله مرجع ضمیر "انه" باشد. جهت دیگر که تأیید  می کند معنی دوم درست باشد و مقصود از رب در "انه ربی احسن مثوای" خدا باشد نه عزیز مصر، این است که همان کلمه ی رب هرچند در این سوره مکررا در مورد ملک مصر به کار رفته اما هیچ جا تعبیر به «ربی» نشده است بلکه به صورت ربه و ربک آمده است یعنی "رب او" و "رب تو" آمده است و بسیار بعید به نظر می آید که حضرت یوسف از ملک مصر یا عزیز مصر به عنوان «ربی» تعبیر کند و رب من بگوید. حالا رب آن ساقی یا رب آن فرستاده ی ملک به زندان بوده و یوسف علیه السلام از او به رب تو و رب او یعنی سرپرست تعبیر کرده باشد، اشکالی نیست. وجه سوم اینکه اگر مراد از ربی، عزیز مصر  باشد، معنایش این می شود که واقعا آن چیزی که جلوی جناب یوسف را از اقدام به معصیت گرفته است؛ تنها این است که او به من احسان کرده و من نان و نمک او را خورده ام؛ به این جهت من اقدام به این خیانت نمی کنم و حال آن که اصلا قابل باور نیست که در چنین صحنه ی لغزنده و توفان سهمگین  شهوت و طغیان غریزه ی جنسی، یک مسأله ی اخلاقی جلوی آدم را بگیرد. این سخنان پر کاهی در برابر تندباد  است! به قول شاعر که می گوید:

چون زند شهوت در این وادی دهل                             عقل چبودی فجل ابن الفجل

دیگری گفته است:

کرشمه ی تو شرابی  به عاشقان پیمود    که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

در صحنه های طغیان شهوت، علم فراموش می شود و عقل پس پرده می رود! آدم از زندان و اعدام نیز نمی ترسد تا چه رسد به مسأله ی نان و نمک خوردن و خدمت و احسان به حساب آوردن.

تنها نیروی ایمان حافظ انسان در برابر وسوسه گری هاست
تنها چیزی که در این صحنه ها جلوگیر انسان می شود، نیروی ایمان است و بس. یعنی باید با چشم قلبش، جمالی فوق همه ی جمال ها دیده باشد تا بتواند از این جمال ها چشم بپوشد.

"اذا ذکرالله وجلت قلوبهم" (انفال/2)

نام خدا  که به میان بیاید، جمالش دل ها را می رباید و جلالش قلب ها را می لرزاند. فضای قلبشان قرقگاه خدا می شود و احدی جز خدا به آن فضا راه نمی یابد. از این جاست که خدا، یوسف را به این صفت توصیف می کند:

"انه من عبادنا المخلصین"

او در مسیر عبودیت، از مرحله ی مخلص بودن گذشته و به مرتبه ی مخلص بودن رسید و خالص از آن ما شده است و هیچ جمالی نمی تواند دل او را برباید! اینجاست که با بی اعتنایی تمام از زلیخا چشم می پوشد و می گوید: "انه ربی احسن مثوای" الله رب من است! من به دامن ربوبیت او افتاده ام، من به او زنده ام، به او نفس می کشم، به او می بینم، به او می شنوم، او می میراندم. او زنده‌ام می کند، او کیفرم می دهد، او پاداشم می دهد.

آری یوسف، خدا را در ملکوت اعلا با جمال بی پایانش می بیند! او را با جنت و فردوس و رضوان و تمام آن بهجت ها و سروری های آخرتش می بیند. آن گاه به زمین که نگاه می کند، یک سلسله موجوداتن غیر قابل توجه – هرچند در نظر دنیابینان بسیار جذاب و دلربا اما ذر نظر یوسف بسیار منفور و غیرقابل اعتنا – می بیند؛ در این موقع است که می گوید:

"انه ربی احسن مثوای"

الله، رب من است! یعنی آن که مرا به خود مشغول کرده و از همه چیز و همه کس بازم داشته است، خدای من است. اوست که مرا سرپرستی می کند و انواع و اقسام نعم را به من ارزانی فرموده است. تازه! اگر شوهر تو مرا آورده و در این کاخ جا داده است، باز براساس لطف و عنایت او بوده است. مقلب القلوب والابصار اوست. خدای من است که دل او را به من مهربان کرده و قلبت را هم مجذوب من ساخته است. این جمال و صورت زیبا که من دارم، او به من داده است. پس هرچه هست، مربوط به خدا و آفریده ی خداست، "احسن مثوای" اوست که این مثوی و مقام و منزلت نیکو را برای من به وجود آورده است. اگر چه شوهر به تو گفته "اکرمی مثواه" یعنی به تو سفارش مرا کرده که جایگاه و موقعیت او را گرامی بدار و بزرگ و محترمش بشمار، اما اصل و ریشه ی این توصیه نیز از جانب خداست. حال، اگر من نافرمانی خدا کنم، ظالم شده ام. هم به خودم ظلم کرده ام که از جمال اعلا چشم پوشیده و دل به جمال ادنی داده ام و هم نسبت به خدا ظلم کرده ام که مخلوقی را شریک او قرار داده و آن مخلوق را منشأ اثر دانسته و در زندگی تکیه به او کرده ام. "انه لا یفلح الضلمون" ظالمان، روی فلاح و رستگاری نخواهند دید.

منـابـع

سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره یوسف - از صفحه 155 تا 161

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها