اهمیت اصل تربیتی تغافل در اسلام
فارسی 1722 نمایش |در آیه 61 سوره مبارکه توبه، به یکی از صفات زشت منافقین، بعنوان ایذا و آزار رساندن به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از طریق گفتار و نیز به یکی از صفات کریمه ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به عنوان عفو و اغماض و گذشت اشاره شده است. در مورد اعمال زشت منافقان می فرماید: "و منهم الذین یوذون النبی ویقولون هو اذن"، «در میان منافقان کسانی هستند که پیامبر را می آزارند و می گویند او گوش است». کلمه ی «اذن» در لغت عربی به معنای گوش است. افراد ساده لوح زودباور دهان بین را می گویند گوش است؛ گوشی است؛ هرچه بگویند می پذیرد.
شأن نزول آیه شریفه ی "و منهم الذین"
در شأن نزول آیه آمده است که جمعی از منافقان دور هم جمع می شدند و در غیاب رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بد می گفتند و نقص هایی را به ایشان نسبت می دادند و او را به تمسخر می گرفتند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آگاه شد و یکی از آنها را به نام «جلاس» که فرد شاخصی در میان آنها بود، احضار کرد و فرمود شما در مجالس محرمانه ی خودتان می نشینید و چنین و چنان می گویید. او جدا انکار کرد و گفت ما چنین کاری نکرده ایم و نمی کنیم! حتی قسم خورد که ما چنین نیستیم! رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هم قسم او را باور کرد و تصدیقش نمود. وقتی او به مجلس همفکرانش رفت باز شروع به تمسخر کرد و گفت این مرد، آدم ساده دل زود باوری است. همه اش گوش است. دیگران به او گفته اند ما در مجالس خود چنین می کنیم؛ آنها را تصدیق کرده است. من هم که گفتم، نه ما چنین نمی کنیم، من را هم تصدیق کرد. در نظر او، نفی و اثبات یکسان است و هر دو را باور می کند، او گوش است. در این موقع این آیه نازل شد: "و منهم الذین یوذون النبی ویقولون هو اذن قل اذن قل اذن خیز لکم"، «اینها می گویند او گوش است. بگو] اگر[ گوشی] است[ به نفع شماست».
اصل تغافل عامل موثری در تربیت و تکامل
برای این که حرمت شما را نشکسته، شخصیت شما را نکوبیده، وقتی که انکار کردید، انکار شما را تصدیق کرده و دروغگویی شما را به روی شما نیاورده و زشتکاریهای پنهان شما را برملا نکرده؛ پرده ی شما را کنار نزده و نفاق شما را در میان مردم آشکار نساخته است. با این کار اولا کرامت روحی و بزرگواری خود را اظهار کرده است که وقتی به او اسائه ی ادب می شود آن را پی گیری نمی کند و به رو نمی آورد. این، مقتضای روح کرم و بزرگواری اوست. ثانیا حرمت شما را حفظ می کند و نفاق باطنی شما را برملا نمی سازد و در نتیجه وحدت اجتماعی را مصون نگه می دارد و اگر او پرده را کنار بزند و کفر درونی شما را آشکار سازد، هم شما در میان مردم رسوا می شوید و هم میان امت تفرقه و اختلاف می افتد. کسانی از شما طرفداری کرده و کسانی به مخالفت با شما برمی خیزند و قهرا تفرقه در میان امت بوجود می آید. پس، از برکات اینکه شما را تصدیق می کند و به قول شما گوش است، همین است که هم کرامت روحی خودش را اظهار می کند و هم حرمت اجتماعی شما را نگه می دارد و هم راه توبه را باز می گذارد تا کسانی که از زشتکاری خود نادم گشته اند، برگردند و به اصلاح درون خود بپردازند و این همه، از برکات اذن بودن اوست و این همان صفت تغافل است که در کتب اخلاقی از فضایل نفسانی انسان به شمار می آید.
مفهوم تغافل
تغافل، یعنی انسان آنچه را که می داند اظهار نمی کند. درعین آگاهی از آن، خود را ناآگاه نشان داده و آن را نادیده و ناشنیده می گیرد و به رو نمی آورد. این صفت در شرایط خاص، از راههای بسیار موثر برای اصلاح جوامع است، مثلا اگر در خانواده ای، بزرگ خانواده فهمید که یکی از افراد کار بدی کرده است، خود را ناآگاه از آن جریان نشان دهد و بدون اینکه به رخ او بکشد و در میان سایر افراد خانواده، توبیخ و تحقیرش کند، در شرایط مناسبی زشتی آن کار را به صورت کلی گویی مطرح کند و ارتکاب آن را منافی با شأن یک انسان شریف ارائه نماید تا او، شخصیت خود را در میان خانواده محترم دیده، از ارتکاب مجدد آن خودداری نماید، و گرنه روی دنده ی لجاج و عناد افتاده و گستاخ تر و فاسدتر می شود.
ضرورت تغافل
در مسائل اجتماعی هم مطلب چنین است؛ مخصوصا کسانی که متصدی امور بزرگ اجتماعی هستند و سمت پیشوایی مردم را دارند، آنها بیش از دیگران به این صفت نیازمندند. به فرموده ی امام امیرالمومنین علیه السلام در کلمات قصارشان: «ابزار بزرگی و ریاست و پیشوایی، سعه ی صدر است». البته گاهی افشاگری در شرایط خاصی خوب و بلکه لازم است، که اگر افشا نکند لطمه به قداست دین و نظام زندگی مردم می خورد؛ اما اگر به شخص خودش اسائه ی ادبی بشود و یا خسارت مالی به او وارد آید، در این صورت نه تعقیبش کند و نه به افشاگری بپردازد. البته در راه هدایت و تربیت مردم، مشکلاتی وجود دارد و چاره ای جز تحمل و تغافل نیست. قرآن می فرماید:
"ولا تستوی الحسنه و لا السیئه ادفع بالتی هی احسنی"، «این طور نیست که کار خوب با کار بد از جهت اثرگذاری مساوی باشد».
در مقابل کار بد، شما باید کار خوب ارائه کنید و فساد کار بد را با ارائه ی کار خوب برطرف سازید.
"فاذا الذی بینک و بینه عدواه کانه ولی حمیم"(فصلت/34)، «در این موقع، همان کسی که با تو دشمن بود، به دوست گرم و صمیمی تبدیل می گردد».
"و ما یلقاها الا الذین صبروا و ما یلقاها الا ذو حظ عظیم"(فصلت /35)، «تنها کسانی به این مرحله از کرامت روحی می رسند که دارای صبر و ثبات و استقامت باشند و بهره ی عظیمی از ایمان و تقوا نصیبشان شده باشد».
آیه دیگر می فرماید: "لتسمعن من الذین اوتوا الکتاب من قبلکم و من الذین اشرکوا اذی کثیرا"، «]در این راهی که شما پیش می روید، یعنی هدایت و ارشاد مردم[ به طور مسلم در آینده از یهود و نصاری و مشرکان، سخنان آزار دهنده ی فراوان خواهید شنید».
"وان تصبروا و تتقوا فان ذلک من عزم الامور"( آل عمران /186)، «اگر استقامت کنید و تقوا پیشه کنید ]مطمئن باشید که مظفر و پیروز خواهید شد. زیرا این ]کار[ از کارهای مهم و اطمینان آور است». این، روشی عاقلانه و مبتنی بر عقل و درایت است، نه برخاسته از احساسات تند و هیجان بی منطق.
عفو و رحمت ویژگی شاخص پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
پیشوایان دین ما این سخنان را می گفتند و عملا هم نشان می دادند. در فتح مکه، وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم بر مشرکین مسلط شد- یعنی بر دشمنان خونخواری که سالیان متمادی از هیچ نوع اذیت و آزار جسمی و روحی درباره ی آن حضرت دریغ نکرده و سرانجام به قصد قتلش اجتماع کردند و او هم به امر خدا از مکه بیرون رفت- آنها فکر می کردند که آن حضرت در مقام انتقام گیری برآمده و کشتار فراوانی خواهد کرد و خونها خواهد ریخت. خود مسلمان ها هم که بر اثر آزار و اذیت مشرکان مکه آواره شده بودند تصمیم بر انتقام گیری داشتند. لذا وقتی که وارد مکه شدند، سعدبن عباده که یکی از فرماندهان و نیز پرچمدار سپاه اسلام بود، با غرور تمام شعار می داد و لشکریان نیز همراه او می گفتند: «امروز، روز جنگ و ریختن خون است، امروز، روز اسیر کردن زنان است». وقتی این سخن به گوش پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم رسید، سخت برآشفت و به امیرالمومنین علیه السلام دستور داد برو پرچم را از دست او بگیر و از مقام فرماندهی عزلش کن، بگو شعار بدهند "الیوم یوم المرحمه"، امروز روز مرحمت است. روز رحمت و عطوفت و مکرمت است».
ابوسفیان و عبدالله بن امیه که در گذشته خیلی به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم توهین و اذیت و آزار کرده بودند، باورشان نمی شد پیامبر از این دو نفر بگذرد! خدمت امیرالمومنین علیه السلام آمدند و عرض کردند شما نزد رسول خدا از ما شفاعت کنید که ما را عفو کند. فرمود: خودتان بروید و در حضورش بنشینید و آن آیه ی قرآن را که گفتار برادران یوسف در حضور یوسف است بخوانید و بگویید: "تالله لقد اثرک الله علینا و ان کنا لخاطئین"(یوسف/91)، «به خدا قسم، خدا تو را بر ما ترجیح داد و ما خطاکار بودیم». رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نیز همان آیه از قرآن را که جواب یوسف به برادران را نقل می کند در جواب آنها خواند و فرمود: "لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین"(یوسف/92)، «امروز برای شما ]نه تنها[ روز انتقام نیست ]بلکه روز ملامت و سرزنش هم نیست[. خداوند شما را می آمرزد و او ارحم الراحمین است». این مصداق تغافل و عفو و اغماض است یعنی نادیده و ناشنیده گرفتن تمام آن جریانات.
تغافل، شریف ترین اعمال از نگاه امیرالمومنین علیه السلام
امام امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: «از شریف ترین کارهای شخص کریم و بزرگوار آن است که خود را درباره ی عیوبی که از دیگران خبر دارد، به بی خبری بزند». عرض شد در مواردی که به حقوق شخصی خودش مربوط است و لطمه ای به اسلام و مسلمین نمی زند، بسیار بجاست که از آنچه درباره اش گفته اند یا کرده اند تغافل کند. همچنان که می فرماید: «با تغافل کردن از چیزهای کوچک و کم ارزش، خود را بزرگ کنید و بر قدر و منزلت خویش بیفزایید». اگر لغزش کوچکی از همسر و فرزندتان دیدید آن را نادیده بگیرید و با پیگیری آن، خود را سبک نکنید و حرمت خود را نکه دارید.
جلوه های تغافل
یکی از بزرگان (یا از ائمه علیهم السلام بوده، یا یکی از حکیمان) غلامش را صدا زد، جواب نشنید. بعد از سه بار که جواب نیامد، از اتاق بیرون رفت و دید بیرون اتاق نشسته و جواب نمی دهد، فرمود: چرا جواب نمی دهی؟ گفت خواستم شما را به خشم و غضب بیاورم. فرمود من هم به شکرانه ی این نعمت که به خشم و غضب نیامدم، تو را آزاد کردم. آزاد کردن یک بنده، یعنی ثروت زیادی را از دست دادن، گفت: این برای من نعمتی بزرگ است که خدایم مرا چنین کرده که در مقابل فرد زیر دستم که به من بی حرمتی کرده غضب نمی کنم و بدی او را با بدی، مکافات نمی نمایم و لذا به شکرانه این نعمت تو را آزاد کردم.
(ادفع بالتی هی احسن)؛
یکی از صلحا، وقتی سر سفره می نشست غلامش را هم کنار خود می نشاند و با او هم غذا می شد. یکی به او گفت: این کار سبب بی ادبی غلام می شود و احیانا در اطاعت فرمان سستی می کند. گفت: اگر او در اطاعت فرمان من سستی کند بهتر از این است که من بداخلاق باشم و با او متکبرانه عمل کنم. باز مکررا عرض می شود که غافل در جایی مطلوب است که لطمه به زندگی اجتماعی مسلمانان و قداست اسلام نزند و مربوط به حقوق شخصی خود انسان باشد. اما آنجا که به قداست اسلام لطمه می خورد تغافل جایز نیست.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره توبه/ جلد اول- از صفحه 368 -373
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها