نمونه هایی از اشعار سید حمیری شاعراهل بیت(ع)
فارسی 2437 نمایش |اسماعیل بن محمد، معروف به «سید حمیری» از شاعران متعهد و سلحشوری است که با حماسه سرایی خود از حریم حق و فضایل خاندان نبوت، دفاع می کرد. وی 2300قصیده در شأن بنی هاشم سروده است. امام صادق علیه السلام به او فرمود: مادرت تو را سید (آقا) نامید، و تو در این جهت توفیق یافتی. تو سید شاعران هستی. او قصاید متعددی سرود، از جمله آنها «قصیده عینییه» است که پس از شهادت زید بن علی (فرزند امام سجاد علیه السلام) سرود، که حضرت رضا علیه السلام در خواب، پیامبر صلی الله علیه وآله را همراه علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام مشاهده کرد که در کنارشان سید حمیری، همین قصیده عینیه را می خواند. در پایان پیامبر صلی الله علیه وآله به حضرت رضا علیه السلام فرمود: این قصیده را حفظ کن و به شیعیان ما امر کن تا آن را حفظ کنند و همواره آن را بخوانند که در این صورت، بهشت را برای آنها ضامن می گردم. روزی سید حمیری در مجلس حاضر گردید که در آن مجلس درباره کشاورزی و درخت خرما، سخن به طول انجامید. سید حمیری برخاست، حاضران گفتند: چرا برخاستی، این اشعار را خواند:
إنی لاکـــره أن اطیل بمجلس لا ذکـــرفــــیه لآل محمد
لا ذکــر فیه لأ حمد ووصـیه وبنیه ذلک مجلس قصف ردی
إن الذی ینساهم فی مجلس حتی یفارقه لغیر مســـدد
مجلس که به طول انجامد ولی در آن یادی از آل محمد صلی الله علیه وآله نشود، دوست ندارم. مجلس که در آن ذکر احمد صلی الله علیه وآله و وصی و فرزندان او نباشد، مجلسی بیهوده و پستی است. بی گمان مجلسی که تا پایان آن، بادی از خاندان نبوت نشود، آن مجلس، استوار و مستقیم نخواهد بود.
همچنین، روزی در یکی از محله های کوفه اعلام کرد: هر کسی در مورد امام علی علیه السلام فضیلتی را بیاورد که من درباره آن، شعر نگفته باشم، اموالم را به او می دهم. مردم نیز در جست وجوی حدیث و فضیلتی در شأن علی علیه السلام بودند که سید حمیری درباره آن شعری نگفته باشد. سرانجام مردی به حضور سید آمد و گفت: من حدیثی پیدا کردم که تو آن را به شعر در نیاورده ای و آن این است:
از ابورعل مرادی روایت شده: روزی علی علیه السلام برای نماز، وضو می گرفت. بی آن که حضرت متوجه شود، مار افعی داخل کفش او شد، وقتی علی علیه السلام خواست کفش خود را بپوشد، همان دم کلاغی آمد و آن کفش را به نوک خود گرفت و بالا برد. انداخت، افعی از کفش بیرون جهید، آنگاه علی علیه السلام کفش خود را پوشید. سید حمیری، دریافت که درباره این واقعه، شعر نگفته است، آن مرد را برنده شناخت، و اموال و اسبش را به او جایزه داد و بعد اشعاری در بیان این « واقعه عجیب» سرود.
منـابـع
محمد محمدی اشتهاردی- داستان دوستان – از صفحه 613 تا616
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها