نقد و بررسی گفتار فلاسفه پیرامون وحی
فارسی 1711 نمایش |بسیاری از فلاسفه پیشین و امروز، به این حقیقت توجه نکرده اند که مسأله وحی، ارتباط ویژه ای است که انبیاء با ماوراء طبیعت دارند، و علم ما به آن فقط یک علم اجمالی است نه تفصیلی، تنها شبحی از دور می بینیم و یقین به وجود آن پیدا می کنیم، ولی دقیقا ماهیت آن را نمی دانیم. لذا سعی کرده اند به حقیقت وحی راه یابند طبعا به بیراهه کشیده شده اند. در اینجا دو نظریه، یا صحیحتر دو فرضیه، از فلاسفه «قدیم» و «جدید» را در این زمینه مورد بررسی قرار می دهیم تا حقیقت فوق روشن گردد.
نظریه اول- جمعی از فلاسفه قدیم معتقد بودند که حقیقت وحی، همان ارتباط یک انسان با «عقل فعال» است! توضیح اینکه: آنها اعتقاد به افلاک نه گانه بطلمیوسی داشتند، و برای هریک از افلاک، نه نفس مجرد (یعنی چزی همانند روح برای بدن ما) معتقد بودند! و اضافه می کردند که «نفوس» فلکی از موجودات مجردی به نام «عقول» الهام می گیرند، و به این ترتیب برای افلاک نه گانه «نه عقل» قائل بودند، و در ماوراء اینها به «عقل دهم» (عقل عاشر) یا «عقل فعال» عقیده داشتند و آن را منبع و خزانه تمام معلومات می دانستند. از سوئی دیگر معتقد بودند که نفوس انسانی و ارواح آنها برای درک حقایق و فعلیت دادن به استعدادهای خویش باید از عقل فعال کسب فیض کنند، و به اعتقاد آنها هر قدر روح انسان قوی باشد، ارتباط و اتصالش با عقل فعال که خزانه علوم است بیشتر می شود. با توجه به این مقدمات نتیجه می گرفتند که روح پیامبران چون روحی است بسیار قوی رابطه و اتصالش با عقل فعال فوق العاده زیاد است، و به همین دلیل می تواند در اکثر اوقات معلومات کلی خود را از عقل فعال بگیرد، و از آنجا که «قوه خیالیه» آنها که به وسیله آن «صورتهای جزئیه» ذهنی را درک می کنند نیز بسیار قوی است، و در عین حال تابع وقوع عقلیه است، می تواند صورتهای محسوس مناسبی به آن «صور کلیه» که از عقل فعال دریافت داشته اند بدهد، و آنها را در افق ذهن خویش در لباسهای حسی ببیند، مثلا اگر آن حقایق کلی از قبیل معانی و معارف و احکام باشد به صورت الفاظی بسیار موزون و در نهایت فصاحت و بلاغت از زبان شخصی که در نهایت کمال بشنوند، و چون قوه خیالیه آنها تسلط کامل بر حس مشترک دارد (حسی که با آن صور محسوسات را درک می کنند) می تواند به این صورتهای «ذهنی» جنبه «حسی» و پیامبران شخصی را به صورت ملکی با چشم ظاهر ببیند و الفاظش را با گوش ظاهر بشنود! (دقت کنید).
نقدها
این فرضیه از جهات مختلفی قابل نقد است:
اولا- بر پایه «افلاک نه گانه بطلمیموسی» و «عقول عشر» که یکی به طور قطع ابطال شده و دیگری هیچ دلیلی برای اثبات آن در دست نیست، بنا شده است و مسلما چنین فرضیه ای قابل قبول نیست و بی ارزش است.
ثانیا- این فرضیه تلاشی است برای راه یافتن، و آگاهی تفصیلی نسبت به مسأله ای که به هرحال از دسترس فکر ما بیرون است (درست مثل اینکه فرد نابینای مادرزادی بخواهد برای واقف شدن بر حقیقت نور و رنگها، فرضیاتی با کمک حواس دیگر خود درست کند) و روشن است که چنین فرضیه ای نمی تواند موفق باشد.
ثالثا- این فرضیه با آیاتی از قرآن که درباره وحی سخن می گوید به هیچوجه هماهنگ نیست، زیرا آیات قرآنی با صراحت می گوید: وحی نوعی رابطه با خدا است، نه با عقل فعال و از طریق الهام به قلب یا به واسطه فرشته وحی (فرشته ای که یک وجود واقعی است و در برابر او ظاهر می شود نه اینکه مولود قوه خیال یا تاثیر حس مشترک است) و یا اینکه امواج صوتی را که خداوند در جسمی ایجاد کرده با گوش می شنود، نه اینکه ها صداها جنبه خیالی داشته باشد، و مولود تاثیر قوه خیال یا حس مشترک باشد. بنابراین فرضیه فوق نه از نظر عقلی قابل قبول است و نه از نظر دلیل نقل.
نظریه دوم- بعضی از فلاسفه جدید، وحی را به عنوان یکی از مظاهر شعور باطن تفسیر کرده اند. فرید وجدی در «دائرة المعارف قرن بیستم» در ماده «وحی» چنین می گوید: «غربیها در قرن شانزدهم میلادی مانند سایر ملتها، قائل به وحی بودند، چون کتابهای مذهبی آنان پر از اخبار انبیاء بود، ولی با ظهور علم جدید، (و تفسیر مادی برای تمام پدیده های جهان) قلم به روی کلیه مباحث روحی و ماورای طبیعی کشیدند، و از جمله مسأله وحی را جزء افسانه های کهن شمردند! ولی با فرا رسیدن قرن نوزدهم میلادی، تحولی در مسائل روحی پیدا شد، به همین دلیل مسأله وحی نیز مجددا زنده گردید، زیرا جمعی از دانشمندان مباحث روحی را روی اسلوب تجربی و عملی دنبال کردند و به نتائجی رسیدند که هرچند با نظرات علمای اسلامی تفاوت داشت، ولی گام مهمی به سوی اثبات مساله ای محسوب می شد که روزی آن را جزء خرافات می شمردند». او در ادامه سخنانش اضافه می کند که جمعیت طرفداران مسأله روح و پدیده های روحی تاکنون (زمان تالیف دائرة المعارف) پنجاه جلد کتاب بزرگ، پیرامون مطالب فوق نگاشته اند و بسیاری از مسائل روحی به کمک آنها حل شده و از جمله مساله وحی! این یک نمونه از کلمات دانشمندان در این مسأله است و سخن در این زمینه بسیار است، ولی عصاره کلام آنها را می توان چنین بیان کرد: آنها برای انسان درک و شعوری غیر از شعور و درک ظاهر کشف کردند و آن را شعور باطن یا وجدان ناآگاه نهادند، و قسمت عمده شعور انسانی را در آن دانستند، تا آنجا که گاهی شعور آدمی را به یخهای شناور در اقیانوسها تشبیه می کردند که تقریبا تنها یک درهم از آن بیرون از آب است درحالی که نه دهم زیر آب است. آنها وحی را نوعی «تجلی شعور باطن» شمردند، و از آنجا که پیامبران مردانی فوق العاده ای بوده اند طبعا شعور باطن آنها نیز بسیار نیرومندتر، و تجلیات آن فوق العاده مهمتر بود. و این همان چیزی است که پیشینیان از آن به عنوان وحی نام می بردند! گاهی بعضی از این فراتر رفته، وگفته اند افکار و معلومات و آرزوهای پیامبر برای او الهاماتی ایجاد می کرده، و از شعور باطن و وجدان مخفی او بر تخیل بلند او سایه می افکنده! و حتی در چشمان او اثر می گذاشته، و لذا فرشته ای را در مقابل خود می دیده و سخنان او را با گوش خود می شنیده است»!
نقدد و بررسی
این فرضیه نیز با فرضیه سابق که از سوی جمعی از فلاسفه قدیم ابراز شده بود از نظر فقدان مدرک کافی و نداشتن دلیل و شاهد، یکسان است، و سرچشمه آن همان است که اشاره کردیم، یعنی آنها می خواهند مساله ای را که به هرحال عمق و باطن آن از دسترس فکر ما بیرون است با معیارهای شناخته شده بسنجند، مسلما این یک امر محال است و آرزوئی است که هیچ دانشمندی هرگز به آن نمی رسد. وقتی ما قبول کنیم که معلومات محدود، و مجهولات ما در برابر آن نامحدود است، باید این حقیقت را پذیرا شویم که پیامبران راستین نوعی ارتباط با عالم ماوراء طبیعت داشته اتد که شرح و تفصیل آن با حواس فعلی و ادراکات معمولی ما قابل درک نیست. به هرحال این نظریه با نظریه فلاسفه قدیم ریشه های مشترکی دارد، از جمله:
1- وحی یک رابطه خاص با جهان ماوراء طبیعت، و مغایر با روابط فکری و عقلی سایر افراد انسان نیست!
2- سرچشمه وحی همان تفوق روحی پیامبران و نبوغ آنها است.
3- وحی به وسیله یک وجود مرموز روحانی مستقل از وجود ما به نام پیک وحی و فرشته الهی صورت نمی گیرد بلکه منشأ آن شعور باطن و یا تماس با عقل فعال است که در عالم خیال و سپس حس پیامبر اثر می گذارد و پدیده های وحی را می بیند ومی شنود! شک نیست که این گونه تحلیلها با آنچه پیامبران آورده اند و از آیات قرآن استفاده می شود از یک سو با دلیل عقلی که در بالا آوردیم از سوی دیگر به هیچوجه سازگار نمی باشد. علاه بر این، تمام آنها فاقد دلیل و مدرک است. اصولا ما نمی دانیم چرا بعضی از دانشمندان تا این حد به علم و دانش محدود خود مغرورند که می خواهند تمام اسرار جهان را با مختصر علوم و اکتشافاتی که شده است تفسیر و توجیه کنند، این به آن می ماند که مثلا زنبور عسل بخواهد با معلومات محدودش انواع کامپیوترها و سفینه های فضائی و اقمار مصنوعی را توجیه و تفسیر نماید، آیا ما چنین حقی به اومی دهیم؟! نویسنده تفسیر المنار بعد از آنکه این نظریه را با تعبیراتی شبیه آنچه در بالا ذکر کردیم از بعضی از فلاسفه مادی نقل می کند چنین می افزاید: این اشتباه به بسیاری از مسلمانانی که در شک و تردید غوطه ورند و (چشم و گوش بسته) از علمای مادی تقلید می کنند، یا به تفسیرهای آنها قانع می شوند، سرایت کرده است، و سپس به شرح و توضیح در نقد اینگونه تفکرات می پردازد. در این زمینه در «جلد اول» پیام قرآن در بحث منابع معرفت (منبع پنجم) آورده شده است.
منـابـع
سیدمحمد ضیاء آبادی - تفسیر سوره ابراهیم (ع) – از صفحه 327 تا 332
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها