نمونه هایی از عادات و سنتهای ناپسند دوران جاهلیت
فارسی 2201 نمایش |پیامبر اسلام (ص) در زمانی قیام کرد که عرب جاهلی با فقر بسیار شدیدی دست به گریبان بود، تا آنجا که فرزندان و حتی پسران خود را که دست مایه آنها در زندگی مادی و اقتصادی بود، به قتل می رساندند تا نان خور کمتری داشته باشند، چنانکه در آیه 31 سوره اسراء می خوانیم: «ولاتقتلوا اولادکم خشیه املاق نحن نرزقهم وایاکم»، «فرزندان خود را از ترس تنگدستی به قتل نرسانید، ما آنها و شما را روزی می دهیم». امیرمومنان علی (ع) همین معنی را در یک تحلیل جامع مجسم کرده، خطاب به مسلمانان می فرماید: «ان الله بعث محمد(ص) نذیرا للعالمین، وامینا علی التنزیل وانتم معشر العرب علی شر دین وفی شر دار منیخون بین حجاره خشن وحیات صم، تشربون الکدر، و تاکلون الجشب»، «خداوند محمد (ص) را مبعوث ساخت که جهانیان را بیم دهد و امین بر آیات او باشد در حالی که شما ملت عرب، بدترین دین و آیین را داشتید، و در بدترین خانه ها زندگی می نمودید، در میان سنگها خشن و مارهای فاقد شنوایی (که خطرناکترین مارها است چون از هیچ صدایی نمی هراسند) زندگی شما بود، آبهای آلوده می نوشیدید، و غذاهایتان ناگوار بود».
1- عبادات عجیب آنها
عبادت آنها نیز بسیار عجیب بود. قرآن در برابر مشرکانی که ادعا می کردند اگر محمد (ص) عباداتی آورده ما خود پیش از این عباداتی داشتیم و در کنار خانه کعبه نماز می خواندیم، می گوید: «وما کان صلاتهم عند البیت الا مکاء وتصدیه»، «نماز آنها (که مدعی هستند ما هم نماز داشتیم) نزد خانه خدا چیزی جز سوت کشیدن و کف زدن نبود» (انفال/35). آری آنها نعره زدنهای احمقانه و کف زدنهای ابلهانه خود را نماز می نامیدند. «مکاء» در اصل به معنی صدای پرندگان است، و تشبیه صدای اعراب جاهلی در اطراف خانه خدا، به صدای پرندگان شاید از این جهت است که گفتار آنها مفهومی نداشت، و مانند صدای پرندگان بی محتوا بود، و یا اینکه تمام سعیشان در آواز خوانی بود. «تصدیه» به معنی کف زدن یا به معنی صدایی است که به هنگام کف زدن بر می خیزد، از این رو به انعکاس صوت در کوه «صدی» می گویند. تازه مطلب به همین جا ختم نمی شد، بلکه گروهی از اعراب همان گونه که گفته شد به صورت لخت مادرزاد، اطراف خانه خدا طواف می کردند، و این همان چیزی بود که به هنگام نزول آیات اول سوره برائت و مأموریت علی (ع) برای ابلاغ آن در ماه حج، ضمن مسائل دیگر به آن اشاره شد، فرمود: «لایطوفن بالبیت عریان ولایحجن البیت مشرک....»، «بعد از این هیچ برهنه ای نباید برای طواف خانه خدا بیاید و هیچ بت پرستی، حق شرکت در مراسم حج ندارد». می گویند انگیزه این عمل (طواف به حالت عریان) این بود که گروهی از عرب که خود را «حمس» می نامیدند، معتقد بودند که باید در لباسهای مخصوصی طواف انجام گیرد، و اگر کسی چنان نداشت، و از لباسهای دیگر استفاده می کرد، باید پس از پایان طواف، آن لباسها را حتما به دور افکند، نه خودش از آن استفاده کند و نه دیگران، و به همین دلیل، این جامه ها را «لقاء» به معنی لباسهای دور افکندنی می نامیدند. و با توجه به اینکه بسیاری از آنها فقیر بودند و لباسشان منحصر به فرد بود ناچار بودند برهنه طواف کنند تا لباسهای خود را از دست ندهند! گاه این خرافه مورد استفاده هوسبازان قرار می گرفت که زنان و مردان جوان، پیکر عریان خود را به این بهانه نشان می دادند. در سیره ابن هشام آمده است که مردان برهنه می شدند، اما زنان تمام لباسهای خود را یعنی یک پیراهن چاکدار که بدن آنها را نمایان می کرد از تن بیرون می آوردند، و سپس به طواف مشغول می شدند. روزی زنی از عرب درحالی که این گونه در برابر مردان چشم چران طواف می کرد، این شعر را خواند که در تاریخ ثبت شده است:
الیوم یبدو بعضه او کله فما بدا منه فلا احله
«امروز تمام آن، یا قسمتی از آن! آشکار می شود، و آنچه از آن آشکار می شود، من آن را حلال نمی کنم»!
قربانی کردن آنها برای بتها نیز داستان مفصلی داشت، از جمله مردم «دومة الجندل» هر سال شخصی را با تشریفاتی انتخاب کرده و در برابر بتهای خود قربانی می کردند، سپس پیکر خونین او را نزدیک قربانگاه دفن می نمودند، حتی بعضی نوشته اند کاری را که مصریان داشتند، که پسران و دختران زیبا را با «الهه نیل» تقدیم می نمودند؛ برای بعضی از قبایل عرب به صورت سنتی باقی ماند، گاهی پدران نیز نذر می کردند تا یکی از فرزندان خود را قربانی کنند!
2- خرافات دیگر در میان اعراب جاهلی
از جمله در مورد گوشتهای حلال و حرام، احکام و قوانین زشت و بی معنایی برای خود درست کرده بودند، چنانکه قرآن می گوید: «وقالوا هذه انعام وحرث حجر لایطعمها الا من نشاء بزعمهم وانعام حرمت ظهورها»، «آنها گفتند این قسمت از چهارپایان و زراعت (مخصوص بتها است و) برای همه ممنوع است جز کسانی که ما بخواهیم، و (می گفتند) این تنها چهارپایانی هستند که سوار شدن بر آنها تحریم شده» (انعام/138)، ظاهرا به خاطر اینکه آن را هم مخصوص بتها کرده بودند. و در آیه بعد از آن می خوانیم: «وقالوا ما فی بطون هذه الانعام خالصه لذکورنا ومحرم علی ازواجنا وان یکن میته فهم فیه شرکاء»، «و گفتند: آنچه در شکم حیوانات (از بچه ها) وجود دارد مخصوص مردان ما است و بر همسران ما حرام است، اما اگر مرده متولد شود، همه در آن شریکند»(انعام/139). قرآن در ذیل این آیات، آنها را به خاطر این بدعتهای زشت به عذاب الهی تهدید کرده، می گوید: «قد خسر الذین قتلو اولادهم سفها بغیر علم وحرموا ما رزقهم الله افتراء علی الله قد قد ضلوا و ما کانوا مهتدین»، «آنها که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانی کشتند و آنچه را خدا به آنها روزی داده بود (از زراعتها و حیوانات) بر خود تحریم کردند، و به دروغ آن را به خدا نسبت دادند به یقین زیانکار شدند، آنها گمراه گشتند و هدایت نیافتند» (انعام/140). حتی بعضی از سنتهای باقی مانده از انبیاء را چنان تحریف می کردند که عملا بی اثر می شد، مانند سنت تحریم جنگ در ماههای حرام (ذی القعده، ذی الحجه، محرم و رجب) که عامل بازدارنده ای در برابر جنگ و خونریزی بی حساب آنان بوده به وسیله سنت خرافی «نسیی» بی اثر ساختند، به این معنی که هر وقت می خواستند احترام ماههای حرام را بشکنند، می گفتند مانعی ندارد یک ماه دیگر به جای آن می نهیم که قران سخت، این عمل زشت را مذمت کرده و می گوید «انما النسیی زیاده فی الکفر». «نسیی» ( جابجاکردن ماههای حرام) افزایشی در کفر مشرکان است (توبه/37). حج و زیارت خانه خدا که از سنن ابراهیم (ع) بود و عاملی بود برای وحدت و نیز تقرب به خدا آنچنان آلوده به خرافات شده بود که نه تنها مایه تقرب به خدا نبود بلکه مردم را از خدا دور می کرد و ازیکدیگر نیز پراکنده می ساخت چون مسائل قومی و شرک و بت پرستی بر آن حاکم بود.
3- در مسائل اخلاقی سخت فاسد بودند
مسائل اخلاقی در میان آنها در منحط ترین سطح خود بود، عداوت شدید و کینه هایی که از اسلاف برای اختلاف به یادگار می ماند، بر آنها حکومت می کرد که نه تنها اخلاق، بلکه همه چیز اجتماع آنها قربانی آن می شد. قرآن در این زمینه به مسلمانانی که از این مرحله رسته بودند می گوید: «واذکروا نعمت الله علیکم اذ کنتم اعداء فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم علی شفا حفره من النار فانقذکم منها»، «نعمت بزرگ خدا را برخود به یاد آورید در آن زمان که همه دشمن یکدیگر بودید ولی خدا در میان دلهای شما ایجاد الفت کرد و به برکت نعمت او برادر شدید و بر لب حفره ای از آتش قرار داشتید، خدا شما را از آنجا برگرفت و نجات داد» (آل عمران/103). «شفا» به گفته «مقاییس اللغه» در اصل به معنی اشراف و سلطه بر چیزی است و از آنجا که کناره هر چیز انسان را مشرف بر آن می کند، به آن شفا گفته می شود، مانند کناره های گودال یا پرتگاه یا لب نهرها و همچنین لب آدمی که در کناره دهان او قرار گرفته، و بهبودی بیمار را از این رو شفا می گویند که چون غلبه و سلطه بر بیماری پیدا می شود. به هر حال قرآن وضع اعراب جاهلی را به کسانی تشبیه کرده که لب پرتگاه آتش قرار دارند، و به آسانی در آن سقوط می کنند، آتشی که همه چیزشان را می سوزاند و خاکستر می کند. عداوت و نفاق و اختلاف به حدی بر آنها حاکم بود که قرآن با صراحت می گوید هرگز از طرق عادی امکان نداشت اتحاد و وحدتی در میان آنان حاصل شود، بلکه این یک معجزه الهی بود که پیامبر اکرم (ص) قادر به انجام آن شد، «لو انفقت ما فی الارض جمیعا ما الفت بین قلوبهم ولکن الله الف بینهم»، «اگر تمام آنچه روی زمین است، صرف می کردی که در میان دلهای آنها ایجاد الفت کنی نمی توانستی ولی خداوند در میان آنها الفت ایجاد کرد» (انفال/63). شراب و قمار و ازلام (نوعی بخت آزمایی) در میان آنها چنان حاکم بود که نهی از آنها در یک مرحله امکان پذیر نشد، لذا تحریم شراب در چند مرحله صورت گرفت. یکی از بزرگترین مفاسد اخلاقی مسأله پایمال شدن «حقوق زن» در جامعه عرب جاهلی بود بود، تا آنجا که طبق گفته بعضی از مفسران در عصر جاهلیت هنگامی که وضع حمل زن فرا می رسید، حفره ای در زمین حفر می کرد و بالای آن می نشسنت اگر نوزاد دختر بود آن را در میان حفره پرتاب می کرد، و اگر پسر بود نگهداری می نمود! یکی از شعرای آنها در همین زمینه با لحن افختارآمیزی می گوید:
سمیتها اذ ولدت تموت والقبر صهر ضامن ذمیت
«نام آن نوزاد دختر را به هنگامی که تولد یافت «تموت» گذاشتن (تفال بر اینکه به زودی می میرد در مقابل اسم پسر می گذارند که مفهومش این است زنده می ماند) و قبر داماد من است که دخترک را در برگرفته و خاموش ساخته است»!
این عمل خواه به دلیل فقر بی حساب و اعتقاد به عدم کارایی اقتصادی دختران بوده باشد، یا به دلیل تعصب افراطی در مورد دختران که مبادا در جنگها اسیر شوند و به دست دشمن بیفتند، یکی از دردناکترین و وحشیانه ترین پدیده های عصر جاهلیت عرب بود که در قرآن مجید کرارا به آن اشاره شده است. در یک جا می فرماید: «و اذا بشر احدهم بالانثی ظل وجهه مسودا وهو کظلیم – یتواری من القوم من سوء ما بشر به ایمسکه علی هون ام یدسه فی التراب الاساء ما یحکمون»، «هرگاه به یکی از آنها بشارت دهند دختری نصیب تو شده صورتش (از فرط ناراحتی) سیاه می شود، و مملو از خشم می گردد - و از قوم و قبیله خود، به خاطر بشارت بدی که به او داده شده متواری می گردد (و می داند) آیا او را با قبول ننگ نگه دارد یا در خاک پنهانش کند، چه حکم بدی می کنند» (نحل/59-58). این عمل که گاهی ازیک نوع تعصب احمقانه درباره حفظ ناموس ناشی می شد و تا سر حد بزرگترین جنایات پیش می رفت (کشتن یک انسان، فرزند بی دفاع خودش را) دلیل روشنی بر جهل فوق العاده و سقوط اخلاق و عواطف انسانی و بی حرمتی کامل نسبت به مقام زن در آن جامعه جاهلی بود. تعبیر «ایمسکه علی هون» نشان می دهد که وجود دختر را برای خود عملا یک ننگ می پنداشتند تا آن حد که از زشتی این پدیده، از میان قوم و قبیله فرار می کردند، غافل از اینکه اگر ختران نبودند مادران نبودند، و اگر مادران نبودند آنها وجود پیدا نمی کردند، و شاعر آنها در این زمینه می گوید:
لکل ابی بنت یراعی شونها ثلاثه اصهار اذا حمد الصهر
فبعل یراعیها وخذدر یکنها وقبر یواریها وخیرهم القبر
«برای هر پدری که صاحب دختر می شود و می خواهد شوون آن دختر را حفظ کند سه داماد وجود دارد: نخست شوهر که در خور او باشد و مراقبت از او کند، و دیگری پرده ای که او را در پشت خود محفوظ دارد، و سومی قبری است که او را در خود بپوشاند، و از همه اینها بهتر همین قبر است».
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی –پیام قرآن 8 – از صفحه 52 تا 59
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها