قرآن به هجرت تمدنها باور دارد. باید دید در نگاه قرآن چه انگیزه ها و سببهایى زمینه هجرت تمدنها را از دیارى به دیار دیگر فراهم مى سازند. چه مى شود که تمدنى در سرزمینى مجال رشد خود را از دست مى دهد و در سرزمینى دیگر زمینه شکوفایى و دامن گسترى خود را مى یابد و به آن جا رخت مى کشد. با مطالعه روى تمدنهاى کهن این نتیجه به دست مى آید که مردمان و سرزمینهایى در دوران و برهه هایى شایستگى پرورش و رشد تمدن را داشته و در دوره اى این شایستگى را از دست داده اند. در مثل مردم روم در یک دوره هزار ساله 65 از توان بالا و شایستگى درخورى برخوردار بوده و توانسته اند تمدن بزرگى هم در دامن خود بیافرینند و هم سالهاى سال از آن نگهدارى کنند و از گزند روزگار به دورش بدارند و پس از این دوره دامن مردم روم و مهد این سرزمین توان خویش را براى نگهدارى این تمدن سترگ از دست مى دهند و آغوش مردم و بستر سرزمین روم آن گرمایى را ندارد که به کالبد و شریانهاى تمدن گرما بخشد؛ از این روى تمدن بزرگ روم به گوناگون سرزمینها هجرت مى کند یعنى هر پاره اى از آن به سرزمینى.
قرآن کریم پیشرفت و دامن گسترى و پسرفت و بازماندن از دامن گسترى تمدن را در گرو تلاش و سستى مردم مى داند. اگر سرزمینى ویژگیها و زمینه هاى زایش و شکوفایى تمدنى را داشت و مردم آن هم مردم پرتلاش و برخوردار توان فکرى و جسمى بالایى بودند رو به نشیب نمى روند و همیشه رو به فراز خواهند داشت و اگر سستى ورزیده و تن آسایى پیشه کردند و توان فکرى لازم را نداشتند، سرزمین آنان آبستن تمدن نخواهد شد و چنین زایش بزرگى در آن سرزمین رخ نخواهد داد که: «ان الله لایغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم؛ خداوند نگرداند آنچه قومى در آن باشند تا آن خودشان آنچه بر دست دارند بگردانند.» (رعد/ 11) خداوند چراغ افروخته ملتى را خاموش نمى کند مگر این که خود آن ملت چراغ زندگى خویش را در گذر باد قرار دهند که برابر سنت خداوند به طور قطع چراغ زندگى این ملت خاموش خواهد شد.
«ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها على قوم حتى یغیروا ما بانفسهم؛ این [عذاب] بدان سبب است که خداوند نعمتى را که به قومى و ملتى داده بر نمى گرداند مگر آن که خود ایشان آن را تغییر دهند و آن را به خویشتن خویش بگردانند.» (انفال/ 53) بشر توان آن را دارد که در برابر باد و طوفان بایستد و نگذارد چراغ تمدنى که ساخته و برافراشته همیشه افروخته ماند و مى تواند از گوناگون آفتها و لغزشهایى که تمدنى را به تاریکى فرو مى برند و بنیانهاى آن را سست مى کنند با دوراندیشى و همه سویه نگرى جلوگیرى کند. هر ملتى راز بقاى تمدن خود را دریابد، مى تواند از آن سالهاى سال پاسدارى و آن را از هر گزندى به دور نگهدارد. مهم ترین راز که بسیارى از تمدن شناسان و اهل مطالعه در تاریخ ملتها کم و بیش به آن اشاره کرده اند، هماهنگى با دگرگونیهاى زمان است. اگر مردمى که تمدن در آغوش آنان رشد کرده روى امورى که ضرورتى براى ماندگارى آنها وجود ندارد، پافشارى نکنند و آینده را به چشم گذشته نبینند، تمدن ماندگارى خواهند داشت.
شهید مطهرى آینده را به چشم گذشته دیدن را مایه تباهى و ویران گرى و افول تمدنها مى داند و از قول ادوارد هالت کار تاریخ دان و صاحب نظر در باب تاریخ و تمدن بشر راز افول تمدنها را چنین بیان مى کند: «بشر در اثر رشد آگاهى اش مى تواند بر عوامل انحطاط تمدن فائق شود. آن راز این است که یک قومى به علل خاصى ترقى مى کنند ولى بعد شرایط زمان تغییر مى کند ولى اینها چنان اشباع شده اند از گذشته که همیشه مى خواهند آینده را به چشم گذشته ببینند؛ یعنى تغییراتى که رخ مى دهد و باید خودشان را با آنها وفق بدهند، نادیده مى گیرند و چون این تغییرات را نادیده مى گیرند زمان آنها را در هم مى شکند ولى اگر تمدنى با روح و خصوصیات ویژه خودش بروز کند و در مردمش قابلیت انعطاف وجود داشته باشد یعنى در مورد امورى که حفظ و نگهدارى آنها ضرورتى ندارد پافشارى نکند، این فرهنگ و تمدن مى تواند با روح خودش براى همیشه باقى بماند.» (مجموعه آثار ج 818/13).
برابر این تحلیل و نظر همه عاملها و انگیزه ها و سببهایى که تمدنى را پدید آورده اند، نمى توانند در همان قالب هیأت شکل و دورنمایه عامل و سبب ماندگارى آن نیز باشند. ملتهاى صاحب تمدن نباید به گذشته خود دل ببندد و از رویدادهاى پیرامون خویش چشم فرو نبندد. زمان بسیارى از امور را دگرگون مى کند و اگر کالبد و گاه درونمایه جامعه و تمدنى دگرگون نشود و خود را با زمان هماهنگ نسازد پویایى و درخشش خود را از دست مى دهد و به حاشیه رانده مى شود. ممکن است ملتى در دورانى تمدن ساز بوده و در برهه اى پیشتاز و پیشاهنگ و پرچمدار تمدن، ولى چون همیشه چشم به گذشته داشته و خود را اشباع از گذشته مى پنداشته و بى نیاز به موجهاى جدید و آینده و هر حرکت جنبش رستاخیز و خیزش و سخن نو و ابتکار و نوآورى را کوچک مى انگاشته و در نگاهش حقیر و پست جلوه مى کرده، اکنون با دستهاى تهى سایه نشین دیوارهاى بى سقف بناهاى تمدن گذشته خود شده است و خارج از گردونه زمان.
قرآن در هر حرکتى انسانها را نقش آفرین مى داند. اگر جامعه به اوج کمال مى رسد و یا به خاک مذلت مى نشیند بستگى به مردمان آن جامعه دارد. اگر در حال خود دگرگونى نیک پدید آورند، جامعه رو به نیکى و اوج مى رود و اگر دگرگونى به گونه منفى باشد و از نیکى و نیک خصالى و نیک رفتارى و نیک منشى به در آیند و به لجن زارهاى عفن فرو افتند، جامعه خود را به خاک مذلت خواهند نشاند. این که باید از آبا و اجداد خود تقلید نکنند و تقلید کور جلو پیشرفت را مى گیرد و تمدن را از بالندگى باز مى دارد و جامعه را ایستا مى کند. خداوند در قرآن به انسانها هشدار داده است که از حصارهاى تقلید به در آیند و با اندیشه و خرد راه را از بى راه باز شناسند.
در نگاه قرآن این مردم هستند که نقش آفرینند و تلاش و پشتکار و حرکتهاى سالم و خردمندانه و برابر سنتهاى الهى آنان تمدنى را پدید مى آورد و تن آسایى سستى تنبلى حرکتهاى ناسالم نابخردانه و ناسازگار با سنتهاى الهى تمدنى را مى میراند.
پاره اى از رفتارهاى ناروایى که کم کم تمدن آفرینان گرفتار آنها شده و نابود شده اند و تمدن در سرزمین آنان افول کرده و در سرزمینى دیگر طلوع نموده عبارتند از:
ستم، خانمان برانداز است. کاخها و بناها از بادهاى صرصر ویران نمى شوند از آه هاى جگرسوز ویران مى شوند. تمدن آفرینان پس از چندى به خاطر رفتارهاى نامناسب در نگاه مردم به چهره هاى زشت و نفرت انگیز بدل مى شوند و نفوذ مردمى و پایگاه اجتماعى خود را از دست مى دهند؛ از این روى رو در روى مردم قرار مى گیرند و به ناگزیر براى حفظ پایگاه خود و از اریکه قدرت به زیر نیامدن به ستم روى مى آورند و ستم نیز پایه هاى کاخ تمدن را سست مى کند و فرو مى ریزاند. اما ستم چیست و مصداقها و نمونه هاى آن کدام؟ جاى بحث دارد و ارائه تعریفى دقیق که مجال آن در این نوشتار نیست. در این مجال پیش از آن به یاد کرد نمونه هایى در قرآن بپردازیم، فرازى از نوشته استاد محمدتقى جعفرى را از شرح نهج البلاغه آن مرحوم مى آوریم که به خوبى بیان گر زوایاى ستم است. ایشان ستم را فراتر از آن چیزى مى داند که به طور معمول در تعریف ستم گفته و نوشته مى شود: «بعضى از ساده لوحان گمان مى کنند که معناى ظلم عبارت است از قتل عمدى یک یا چند انسان. در این صورت کشنده ظالم و کشته شده مظلوم مى باشد. یا این که ظلم عبارت است از محروم ساختن یک فرد یا یک جامعه از معاش و از محصول دسترنج خود و به طور کلى اینان خیال مى کنند که ظلم یک تعدى آشکار به مال و جان و حیثیت یک فرد یا یک جامعه است؛ به طورى که تعدى مورد نفرت همه مردم بوده باشد. در صورتى که موضوع ظلم فوق العاده حساس تر و گسترده تر از پدیده هاى مزبور است. معناى ظلم که به فارسى آن را ستم مى گویند عبارت است از تعدى به قانون واقعى (حیات معقول) بنابراین:
1- کم ترین تعدى به نداى وجدان ظلم بر خویشتن است.
2- اجازه کم ترین تعدى از طرف دیگران بر حق خود ظلم بر خویشتن است.
3- کاستن از ارزش کار و فعالیت و محصول تلاش انسانها ظلم است.
4- به وجود آوردن شرایطى که انسان را وادار به صرف نظر از حق کار و فعالیت خود بنماید، ظلم است اگر چه مظلوم در کمال رضایت و خوشحالى به آن شرایط بنگرد.
5- ایجاد خفقان و عوامل رکود فکرى در دیگران ظلم است.
6- مزاحمت با آزادى دیگران اگر چه با منحرف ساختن معناى آزادى و تحصیل رضایت همان کسى همراه باشد که آزادیش مورد مزاحمت قرار گرفته یا تحریف به پدیده هاى خوشایند شده است؛ ظلم است.
7- ایجاد تقاضاهاى مصنوعى در مردم براى عرضه کالاها و یا تفکرات تحمیلى و بى ارزش؛ ظلم است.
8- بازى با تفکرات و احساسات مردم براى تحمیل خواسته هاى خودخواهانه؛ ظلم است.
9- ویترین قرار دادن ذهن مردم براى نمایش قیافه حق به جانب خود تعدى بر شخصیت انسانهاست و ظلم است.
10- عرضه کردن خود براى مدیریت سیاسى جامعه بدون تسلط به هوى و هوس و لذت پرستى و خودخواهى تعدى و ظلم بر جامعه است.
11- پایمال کردن قدرت و امتیازى که به دست آمده و مى تواند دردهاى مردم را درمان کند و آلام و ناگواریهاى آنان را تقلیل بدهد و سنگى از سر راهشان بردارد و عامل بهبودى زندگى مادى یا معنوى مردم را به وجود آورد، بدترین ظلم بر انسانهاست چه رسد به این که قدرت و امتیاز را به صورت سلاحى در آورد و یکه تاز میدان تنازع در بقا گردد. به طور کلى مفهوم ضد عدالت ظلم است. معناى عدالت رفتار مطابق قانون است و چون همه شؤون فردى و اجتماعى انسانها مشمول قانون به معناى عمومى است، انحراف از آن قانون به هر شکلى که باشد؛ ظلم و تعدى و تجاوز است. براى نابود ساختن یک جامعه یا یک تمدن هر یک از انواع ظلم که ما تنها نمونه هایى از آنها را متذکر شدیم کافى است» (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 168/5).
قرآن کریم در گوناگون آیات سبب فروپاشى جامعه و ملتها و افول تمدنها را ستم ذکر کرده از جمله:
* «و لقد اهلکنا القرون من قبلکم لما ظلموا و جائتهم رسلهم بالبینات و ما کانوا لیؤمنوا کذلک نجزى القوم المجرمین؛ و قطعا نسلهاى پيش از شما را هنگامى كه ستم كردند به هلاكت رسانديم و پيامبرانشان دلايل آشكار برايشان آوردند و[لى] بر آن نبودند كه ايمان بياورند اين گونه مردم بزهكار را جزا می دهيم.» (یونس/ 13) قرن که جمع آن قرون است به دو معنى آمده است: زمان و دوره و برهه معین و یا اهل زمان مخصوص. شمارى از اهل لغت بر این نظرند که قرن در هر دو معنى حقیقت دارد. معنى نخست مشهور است؛ اما گویا معناى دوم مورد نظر آیه شریفه باشد.
* «وما کان ربک مهلک القرى حتى یبعث فى امتها رسولا یتلوا علیهم آیاتنا و ما کنا مهلکى القرى الا و اهلها ظالمون؛ و پروردگار تو [هرگز] ويرانگر شهرها نبوده است تا [پيشتر] در مركز آنها پيامبرى برانگيزد كه آيات ما را بر ايشان بخواند و ما شهرها را تا مردمشان ستمگر نباشند ويرانكننده نبوده ايم.» (قصص/ 59)
* «قل ارایتکم ان اتیکم عذاب الله بغتة او جهرة هل یهلک الا القوم الظالمون؛ بگو به نظر شما اگر عذاب خدا ناگهان يا آشكارا به شما برسد آيا جز گروه ستمگران [كسى] هلاک خواهد شد.» (انعام/ 47) و سوره اعراف آیه 4-5.
فساد یا تباهى خارج شدن از اعتدال است چه کم و چه زیاد. مانند فساد در نفس بدن و… بیش تر در کارکرد انسان به کار مى رود. به گرفتن مال از دیگرى به ناروا فساد گفته شده؛ زیرا خارج شدن از اعتدال است. جامعه وقتى گرفتار فساد شود چه اقتصادى و چه اجتماعى از حد وسط و اعتدال خارج مى شود. فساد دست اندازى به حقوق دیگران است از راه قانون شکنى و سرپیچى از قانون. از این روى قرآن کار فسادانگیزان و فسادکنندگان را چه در اقتصاد و چه در اجتماع فساد و یا افساد در زمین دانسته زیرا در نگاه قرآن کار فساد کننده دایره و شعاع کوچکى را به تباهى نمى کشد و چنان نیست که این آلودگى از خود و پیرامون فرد آلوده خارج نشود و دیگر جاهاى جامعه و ارکان آن را در سیاهى و تباهى فرو نبرد؛ بلکه به همه ارکان جامعه سریان پیدا مى کند و خشک و تر را مى سوزاند. قرآن دو چهرگان و نفاق پیشگان آنان که در ظاهر به گونه اى رفتار مى کنند و در پنهان به گونه اى دیگر، در خلوت خط سیرى دارند و در جلو خط سیر دیگر، در ظاهر اظهار ایمان مى کنند و در باطن کفر مى ورزند؛ فسادگر و فسادگستر مى داند. اینان شبان و روزان به فسادانگیزى مى پردازند ولى خود را مصلح جلوه مى دهند و به طور گسترده تبلیغ مى کنند که به اصلاح امور جامعه مشغول هستند. قرآن نقاب از چهره اینان بر مى گیرد و یک به یک ویژگیهاى آنان را بر مى شمارد و نسبت به فسادانگیزى آنان هشدار مى دهد و مى فرماید:
* «و اذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون؛ وقتى به ایشان گویند فساد و تباهى در زمین نکنید، در جواب گویند ما نیکوکار و سامان آوریم.» (بقره/ 11)
* «الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون؛ آگاه باشید که آنان خود مفسد و مفسده جو هستند و عاقبت آن را نمى فهمند و نمى دانند.» (بقره/ 12) اسلام این حرکت دو رویانه و دوچهرگانه را بیمارى مى داند؛ زیرا انسان سالم یک چهره بیش تر ندارد و باید بین روح و جسم او هماهنگى باشد و ظاهر و باطن او یا باید نشان دهنده ایمان باشد و یا کفر و راه سوم بیمارى است و آلوده گر که جامعه مردم را به تباهى مى کشد، آن هم زیر عنوان اصلاح گرى! و در آیاتى دیگر درباره منافقان مفسد و مفسده جو مى فرماید: «من الناس من یعجبک قوله فى الحیوة الدنیا و یشهد الله على ما فى قلبه و هو الد الخصام؛ بعضى از مردم کسانى هستند که گفتار آنان در زندگى دنیا مایه شگفتى تو مى شود از جمله مردمان کسى است که سخن او تو را شگفت آید در زندگانى این جهان و خدا گواه است که او چه در دل دارد و از سخت ترین و ستیزه جوترین دشمنان است.» (بقره/ 204)
* «و اذا تولى سعى فى الارض لیفسد فیها و یهلک الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد؛ این چنین کسى چون از نزد تو برود کوشش دارد که در زمین فساد کند و کشته دانه ها و نسل جانوران را تباه سازد و خداوند دوستدار فساد و تباهى نیست.» (بقره/ 205)
در شأن نزول این آیات آمده است: این آیات درباره اخنس بن شریق نازل شده است. وى مردى زیبا و خوش بیان بود. تظاهر به دوستى پیغمبر مى کرد و خود را مسلمان جلوه مى داد. هر وقت نزد پیامبر (ص) مى آمد با او مى نشست اظهار ایمان مى کرد سوگند مى خورد که او را دوست دارد و به خدا ایمان آورده پیغمبر هم با او گرم مى گرفت و وى را مورد لطف و محبت خویش قرار مى داد. هنگامى که بین او و طائفه ثقیف دشمنى در گرفت بر آنها شبیخون زد و چهارپایان آنها را کشت و زراعتشان را به آتش کشید. قرآن از فرعون به عنوان شخص فاسد و فساد انگیز و تباه گر یاد مى کند و یکى از فسادهاى او را نابودى مردان و نگه داشتن زنان مى داند: «ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح ابنائهم و یستحیى نسائهم انه کان من المفسدین؛ فرعون در زمین از اندازه خود بیرون شده و مردمان را گروه گروه زبون (بیچارگان را به بیگارى) پسران آنان را گلو مى برید و دختران و زنها را زنده مى گذاشت چه او از تباهکاران و بدکاران بود.» (قصص/ 4) قرآن در سوره هاى: اعراف، هود و شعراء از هلاکت و نابودى قوم نوح، هود، صالح، لوط و شعیب سخن گفته و فرمود این قومهاى صاحب تمدن و ثروت و مکنت بر اثر فساد سر به نیست شدند. البته هر قومى بر اثر فسادى از عرصه زمین برچیده شدند که چند نمونه از زبان قرآن عبارتند:
اقتصاد از جمله پایه ها و رکنهاى مهم و بنیادین جامعه است و از ستونهاى برپا دارنده خیمه هر تمدن. اگر این رکن مهم فرو ریزد تمامى رکنهاى جامعه یکى پس از دیگرى فرو مى ریزند. از این روى خداوند روى سالم ماندن این رکن تأکید مى ورزد و به پیامبر بزرگ خود شعیب مأموریت مى دهد که در اصلاح اقتصاد جامعه مدین تلاش ورزد تا جامعه از هم فرو نپاشد.
* «و الى مدین اخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره و لا تنقصوا المکیال و المیزان انى اریکم بخیر و انى اخاف علیکم عذاب یوم محیط؛ به سوى اهل مدین برادرشان شعیب را فرستادیم که گفت: اى خویشان من خدا را بپرستید؛ شما را جز او خدائى نیست و پیمانه و ترازو را نکاهید و کم ندهید من نیکویى شما را مى بینم و از عذاب روز بزرگ بر شما مى ترسم.» (هود/ 84)
* «یا قوم اوفوا المکیال و المیزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشیائهم و لاتعثوا فى الارض مفسدین؛ و اى قوم من پيمانه و ترازو را به داد تمام دهيد و حقوق مردم را كم مدهيد و در زمين به فساد سر برمداريد.» (هود/ 85) خداوند به شعیب فرمان مى دهد میان مردم مدین و خویشان خود برود و آنان را از فساد در زمین پرهیز دهد و به آنان هشدار بدهد که زمین را پس از این که به دست انسانهاى نیک، رسولان و پیامبران بزرگ الهى، مردان حق اصلاح شده و از ناپاکیها آلودگیها، زشتیها و تباهیها پاک شده و همه چیز در جاى خود قرار و استقرار یافته، نیالایند و به فساد و تباهى نکشند و با کژراهه روى از اقتصاد آبادانى آفرین به اقتصاد تباهى آفرین جامعه را به دره سیاه مرگ واژگون نسازند.
* «و الى مدین اخاهم شعیبا یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره قد جائتکم بینة من ربکم فاوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا الناس اشیائهم و لا تفسدوا فى الارض بعد اصلاحها ذلکم خیر لکم ان کنتم مؤمنین؛ ما شعیب را به مدین فرستادیم و گفت: اى قوم خدا را پرستش کنید جز او خداى دیگر براى شما نیست. از جانب خدا پیغام روشن براى شما آمد پس شما پیمانه و ترازو را تمام و کمال بسنجید و از چیزهاى مردم نکاهید و در زمین پس از آن که خداوند به اصلاح آورد. فساد نکنید. این امر براى شما بهتر است اگر ایمان آورده اید.» (اعراف/ 85؛ شعراء/ 183)
در تفسیر المنار درباره معناى اصلاح و افساد آمده است: تباه گرى در زمین در بر مى گیرد تباه گرى و سست کردن بنیادها و سامانهاى اجتماع و جامعه بشرى را به ستم و خوردن مالها و دسترنج مردمان به ناروا و سرکشى و یاغى گرى و دشمنى آشکار و کینه توزیدن با دیگران و آبروى دیگران را از روى کینه و حقد ریختن و تباه سازى اخلاق و آداب به گناه و کارهاى زشت ناروا و پست آشکار و نهان و ویران کردن آبادانى ساختمانها و بناها و تمدن و مدنیت از روى ناآگاهى و نداشتن نظم و ترتیب و برنامه و تشکیلات سامان مند و سازمان یافته. اصلاح زمین و اجتماع حرکت تلاش و نهضتى است که به آن سامان و بهبود مى یابد، کارها و امور زمین و اجتماع و وضع و چگونگى اهل زمین بدین گونه که عقاید و باورهاى صحیح و درست ناسازگار با شرک و دوگانه پرستى و پست رایج مى شوند و رفتارهاى شایسته پاک کننده جانها و روانها از ناپاکیهاى پستیها سایه مى گسترانند و کارهاى فنى پیشرفته در خدمت آبادانى و نیک زندگى کردن و روزگار را به خوبى گذراندن قرار مى گیرند. خداوند برین و والا فرموده است: «شما را در زمین جاى دادیم و براى شما روزیها و آرامگاهها ساختیم و کم تر سپاس مى گزارید»، به درستى که به سامان آورده و اصلاح کرده خداوند برین وضع بشر را به قانون فطرت و کمال آفرینش و توانا ساخت، انسانها را به اصلاح و بهبود بخشى وضع زمین به آنچه به آنان بخشید، از توانایى خرد و اندامها و به آنچه به امانت گذارد، از سنتها و آیینها و قانونهاى خردمندانه و حکیمانه و به آنچه برانگیخت بر آنان از رسولان از کامل کنندگان فطرت. پس تباه سازى، نابودى بهبودى و سامان مندى است (تفسیر المنار ج 526/8).
قوم شعیب از تباه کنندگان دین و دنیا بودند همان گونه که از آیه شریفه یاد شده و پس از آن دانسته مى شود. اصلاح آن چیزى است که به فعل فاعل به حقیقت بپیوندد و کننده کار یا آفریننده حکیم است به تنهایى و یا کسانى هستند که براى اصلاح امور از سوى بارى تعالى برانگیخته و بر گمارده شده اند؛ که عبارت باشند از: پیامبران و عالمان و حکیمان و دانایانى که به قسط فرمان مى دهند و فرمانروایان عادلى که قسط را به پا مى دارند و جز ایشان از کارگزاران که به مردم سود مى رسانند در دین و دنیاشان مانند: کشاورزان، صنعت گران، بازرگانان امین و درستکار. این گونه کارها در این عصر بستگى دارد به دانشها و فنهاى بسیار. فراگیرى این دانشها و فنها واجب است از باب هماهنگى با قاعده: آنچه که تمام نمى شود واجب مگر به آن پس آن واجب است. قوم شعیب راه را بر اصلاح بسته بودند و بر افساد گشوده بودند. چون شهرشان بر سر راه کاروانها بود، از این جایگاه بهره ناروا مى بردند و عرصه را بر کاروانیان و بازرگانان تنگ مى کردند، کالاى آنها را به بهاى کم مى خریدند و کالاى مورد نیاز آنان را به بهاى گران در اختیارشان مى گذاشتند و در داد و ستد تبادل کالا به کالا افساد مى کردند. و یا مردم را از پیوستن به حق باز مى داشتند و نمى گذاشتند بر گرد شعیب حلقه زنند و راه را از بیراه باز شناسند.
«ولاتقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله من آمن به و تبغونها عوجا و اذکروا اذ کنتم قلیلا فکثرکم. وانظروا کیف کان عاقبة المفسدین؛ در راه منشینید که مردمان را مى ترسانید و کسانى را که به خدا ایمان آورده اند از راه خدا باز مى دارید و دین خدا را به کژى مى نمایید یاد بیاورید که شما اندک بودید و خداوند شما را انبوه کرد. و بنگرید که سرانجام تبه کاران و مفسدان چون است.» (اعراف/ 86)
از ابن عباس روایت شده که در تفسیر فرموده خداوند: (لا تقعدوا بکل صراط توعدون) گفته است: «کانوا یجلسون فى الطریق فیقولون لمن أتى علیهم إن شعیبا کذاب فلا یفتننکم عن دینکم؛ قوم شعیب کارشان این بود که بر سر راه مردم مى نشستند و به کسانى که به نزد شعیب مى رفتند مى گفتند: شعیب بسیار دروغگوست شما را به کژراهه نکشاند و بفریبد و از دین تان باز دارد..» (تفسیر المنار ج 531/8) همان گونه که مى نگرید ابن عباس راه را راه حقیقى گرفته ولى مجاهد راه را راه مجازى گرفته و گفته: منظور هر راه حقى است. مردم سرزمین مدین و ایکه چون به اندرزها پندها و هشدارهاى پیامبر آگاه دلسوز آینده نگر و مصلح واقعى خود گوش ندادند و از بیراهه به راه نیامدند و کژراهه پیمودند، گرفتار عذاب دردناک شدند و دمار از روزگارشان برآمد: «فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمین؛ پس آنان را زلزله فرا گرفت و تا بامداد آنان در سراى خویش مرده و هلاک شده بودند.» (اعراف/ 91) و مى فرماید: «ولما جاء أمرنا نجینا شعیبا و الذین آمنوا معه برحمة منا و اخذت الذین ظلموا الصیحة فاصبحوا فى دیارهم جاثمین؛ همین که فرمان عذاب ما آمد شعیب و گروندگان با او را از روى رحمت خودمان نجات دادیم و ستمکاران را بانگ فرشته گرفت تا در سراهاى خود مرده بیفتادند.» (هود/ 94)، «کان لم یغنوا فیها ألا بعدا لمدین کما بعدت ثمود؛ چنان که گویى هرگز نبودند دورى باد و لعنت باد بر مدین چنانکه ثمود دورى دید و لعنت شنید.» (هود/ 95)
قوم شعیب از باب نمونه است که خداوند از کار و سرنوشت آنها خبر داده است. این سنت که هر قوم و گروهى که فساد انگیزد و به اندرزها و هشدارها گوش فرا ندهد، دچار عذاب دردناک خواهد شد؛ همیشه و همه گاه و در هر سرزمینى جارى است. تمدنهاى بزرگ، توانا، باشوکت، با لشکریان بى شمار و فرمانروایان و سردمداران با تدبیر وقتى فساد به ارکان اقتصادى آنها راه یافته، با همه تلاش که براى سرپا نگهداشتن آنها شده، سر پا نمانده و فرو ریخته اند. استاد محمد تقى جعفرى مى نویسد: «تباهى یا اختلالات اقتصادى مى تواند عامل نابودى هر گونه تمدنى بوده باشد؛ اگر چه آن تمدن در اوج شکوفایى سیر کند…. بدیهى است که قوام حیات بشرى و میدان تحرک آن را مسائل اقتصادى تشکیل مى دهد؛ زیرا انسان چه در ابتدایى ترین شکل حیات بوده باشد و چه در عالى ترین اشکال آن بدون استهلاک موادى از طبیعت امکان ادامه حیات ندارد (ترجمه و تفسیر نهج البلاغه ج 218/5).
خداوند انسان را با گوناگون نیازها آفریده است. و براى بر آورده شدن هر یک از آن نیازها راه هایى را فرا راه قرار داده که اگر به درستى از آن راه ها نیازهاى خود را برآورده و میلها و خواسته هاى خود را فرو نشاند، راه درست را برگزیده و به سر منزل سلامت خواهد رسید و گرنه به کژراهه خواهد افتاد و در سنگلاخها و باتلاقها گرفتار خواهد آمد.
نیاز جنسى: نیاز شریف والا و ارزشمندى است که خداوند در وجود انسان گذاشته و با آن به جامعه انسانى جنبش، تکاپو، شادانى و نازانى بخشیده و انسانها را از حالت رکود و ایستائى به درآورده و به ارکان جامعه قوام بخشیده است. انسان به خاطر این نیاز از کناره گیرى و انزوا و جنگل نشینى و بیابان گردى پرهیز مى کند و به جمع مى پیوندد و خانواده تشکیل مى دهد و براى اداره خانواده به کار و تلاش مى پردازد و با تلاش چرخهاى زندگى به گردش در مى آید و با همسر گزینى او نسل انسان پیوسته رو به فزونى مى گذارد و با انبوهى نسل جامعه قوام مى گیرد و تمدن پدید مى آید و انسان در جامعه و در جمع و در سرزمین پیشرفته و برخوردار از رفاه کمال مى یابد. حال اگر این نیاز که براى ماندگارى نسل انسان و تشکیل جامعه و شکوفایى زندگى و رهایى از تنهایى و سرگردانى و انزوا در وجود انسان قرار داده شده، به خاطر سرکشى انسان و گردن ننهادن به فرمان پیامبران به درستى برآورده نشود، در مثل سرکوب گردد که پاره اى از فرقه ها و گروه ها برآنند و یا رها گردد و از هر راهى و با هر روشى برآورده شود که پاره اى از مکتبها برآنند، فاجعه هاى بزرگ انسانى را در پى دارد که قرآن به یکى از آن فاجعه هاى بزرگ انسانى براى عبرت انسانها اشاره مى کند: «و لوطا اذ قال لقومه انکم لتأتون الفاحشة ما سبقکم بها من احد من العالمین؛ [و ما فرستادیم] لوط را هنگامى که به قوم خود گفت: آیا شما کار زشت مى کنید؟ هیچ کس از جهانیان در این کار بر شما پیشى نگرفته است؟»، «ائنکم لتأتون الرجال و تقطعون السبیل و تأتون فى نادیکم المنکر فما کان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب الله ان کنت من الصادقین؛ شما [به جاى زنان] با مردان مى گرایید و راه نسل و فرزند مى برید و در انجمن خود ناپسندیها و ناشایستیها مى کنید؟ پس پاسخ قوم او نبود مگر این که گفتند: عذاب خدا را به ما بیاور اگر راستگویى.» قوم لوط در ناز و نعمت به سر مى بردند در سرزمینى به نام سدوم و عموره بسیار آبادان و خرم و داراى مرغزارهاى فراوان و دامهاى بى شمار و چشمه ساران بسیار. سپاس نعمت نگزاردند و به راه هاى لجن آلود گام گذاردند و خود را آلودند به گونه اى که انجمنها آراستند و مجلسها ترتیب دادند و بى هیچ شرم و حیائى با پسران زیبا چهره آرامیدند و از زنان دورى گزیدند. لوط پس از آن که به ابراهیم ایمان آورد از طرف خدا مأموریت یافت که قوم را از لجن زار بویناک همجنس بازى نجات دهد. هرچه تلاش کرد کم تر نتیجه گرفت؛ تا این که عرصه بر او تنگ شد و از خداوند خواست که ریشه این قوم کثیف و پست را برکند و این لکه سیاه و ننگ و نفرت را از ساحت زمین بزداید: «قال رب انصرنى على القوم المفسدین؛ گفت: خداوندا مرا بر این قوم فسادکننده یارى ده.» خداوند یارى فرمود و فرشتگان عذاب را به سوى آن قوم فرستاد تا دیارشان را زیر و رو کنند و تمامى شهوت پرستان را به زمین فرو برند. و اینان چنان در پستى و زشتى و بى حیائى توسن رانده بودند که به فرشتگان عذاب که به گونه پسران و با چهره هاى زیبا چون مهتاب به شهر آمده و بر لوط وارد شده بودند، یورش بردند که کام بگیرند: «ولما جاء رسلنا لوطا سئ بهم و ضاق بهم ذرعا و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوک و اهلک الا امراتک کانت من الغابرین؛ چون فرستادگان ما به لوط آمدند لوط از قوم خود رنجه و اندوهگین شد که مبادا قوم او به فرستادگان رنج رسانند.آنها گفتند: مترس و اندوهگین مباش ما تو را و خانواده ات را رهاننده ایم مگر زن تو که از نجات بازماندگان و در میان تباه شدگان است.» سنت الهى جارى شد. خداوند به وعده خود عمل کرد و قوم فاسد و فسادپراکن را ریشه کن ساخت و نابود کرد: «انا منزلون على اهل هذه القریة رجزا من السماء بما کانوا یفسقون؛ [فرشتگان گفتند:] ما بر سر مردم این شهر عذابى از آسمان فرو ریزیم به سبب آن بدکارى و تباه کارى که مى کردند.» (عنکبوت/ 28 ـ 34) این پرونده بسته نشده و این درس بزرگ پایان نگرفته براى همیشه تا واپسین روز گشوده و زمینه براى درس آموزى و عبرت از این تراژدى بزرگ انسانى آماده است.
خداوند انسان را آفرید و براى ادامه حیات و شاداب ماندن و شاداب زندگى کردن و رشد و تکامل طبیعت را در اختیارش گذارد و به او خرد و شعور و قوه بازشناسى حق از باطل داد تا راه کمال را بپوید و خود را از سایر جانداران جدا کند و تشکیل زندگى دهد و جامعه انسانى را بنا کند و طبیعت را نگهبان باشد و به استفاده خردمندانه از مواهب طبیعت زندگى خود را و دیگر جانداران را در مسیر درست و بى گزند و بى آفت قرار دهد و به او جسم قوى و با تواناییها و کاربردهاى بالا داد تا بتواند بر بازدارنده ها پیروز گردد و از مانعها بگذرد و زندگى خویش را به بهترین وجه سامان دهد و به او قوه شهوانى بذر و کشتگاه داد تا افزون بر کامجویى با فشاندن بذر در کشتگاه آن بر نسل خود بیفزاید و از برافتادن جلوگیرى کند. حال اگر انسان از آلاء پروردگار درست استفاده نکرد و از آنچه خداوند به او داده در راه کمال و تواناسازى بنیادهاى جامعه خود بهره نگرفت و نیروها، استعدادها و تواناییهاى خود، طبیعت، فرآورده هاى طبیعت و عناصر چهارگانه: آب، خاک، هوا و آتش را هرز داد و یا بى قاعده مصرف کرد و زیاده روى کرد و تباه ساخت و از اندازه درگذشت؛ اسراف کرده و از زمره آنان که خداوند دوستشان دارد، خارج شده است:
«یا بنى آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد و کلوا و اشربوا و لاتسرفوا انه لا یحب المسرفین؛ اى فرزندان آدم هنگام نماز جامه پوشید و آرایش گیرید و بخورید و بیاشامید و زیاده رى مکنید و در مگذرانید که خداوند گزاف کاران را دوست ندارد.» (اعراف/ 31) خوردن و آشامیدن استفاده از خوردنیها و نوشیدنیها از مواد غذایى: نان، گوشت، برنج، گونه گون میوه ها و سبزیها و آب اندازه دارد و اگر از اندازه در گذرد، آفتهاى بسیار در پى دارد. بسیارى از جامعه هاى انسانى و تمدنها در طول تاریخ به خاطر زیاده روى و از اندازه گذرى در خوردنیها و نوشیدنیها در باتلاق مرگ فرو رفته اند و امروزه به سبب اسراف و تبذیر در بسیارى از کشورها بویژه کشورهاى پیشرفته و برخوردار بخشى از جهان در سیاهى فقر، فلاکت و خوارى و گرسنگى فرو رفته و گرسنگى گریبانگیر بسیارى از انسانهاست. تمدن غرب و بسیارى از جامعه ها و کشورهاى پیشرفته ناقوس مرگ خود را با اسراف و تبذیر به صدا در آورده اند و اگر این حرکت ویران گر ادامه بیابد و از مرکب غرور و کبر فرود نیایند و از اسراف و تبذیر پرهیز نکنند، از هم فرو خواهند پاشید. فرعون در رأس هرم جامعه پیشرفته و متمدن مصر قرار گرفته بود و از قدرت هیمنه شوکت ثروت مکنت عده و عده بى شمار برخوردار؛ به گونه اى که کسى باور نمى کرد این انسان قدرتمند از اریکه قدرت فرو بیفتد، لشکریانش نابود شوند، تمدن خیره کننده اش از هم فرو پاشد و تار و پود قدرتش از هم بگسلد و خوار و ذلیل در آب غرق شود و به هلاکت برسد و آب جسدش را براى عبرت دیگران به ساحل براند. خداوند این انسان چموش و سرکش و ستم پیشه را که گرفتار عذاب الهى شد از اسراف کنندگان مى داند و از او به عنوان مسرف یاد مى کند: «و ان فرعون لعال فى الارض و انه لمن المسرفین؛ به درستى که فرعون برترى جویى کرد در زمین و او از گزاف کاران بود.» (یونس/ 83)
و مى فرماید: «و لقد نجینا بنى اسرائیل من العذاب المهین. من فرعون انه کان عالیا من المسرفین؛ ما فرزندان اسرائیل را از عذاب خوارى آور رها ساختیم. از عذاب و آزار فرعون که او برترى جو و از گزاف کاران بود.» (دخان/ 30 ـ 31) نابودى اسراف کاران و از اندازه گذراندگان سنت الهى است. این قانون فراگیر و دایره شمول آن گسترده است. هر قوم ملت و گروهى که پیام حق را نشنود و سر به فرمان خدا ننهد و نعمتها و آلاء خداوند بى محابا و بى قاعده و تراز مصرف کند و از آنچه در اختیارش قرار داده شده به گزاف بهره برد، نابود مى شود. همه ملتها و امتها و گروه هایى که به عذاب الهى گرفتار آمده و به خاک سیاه نشسته اند، به گونه اى داغ اسراف بر پیشانى شان خورده بود و آن گاه فرشتگان عذاب خانمانشان را بر انداخته و تار و پودشان را از هم گسسته اند. خداوند قوم عاد را با آن ساختمانهاى بزرگ و با شکوه و تواناییهاى شگفت انگیز و قوم ثمود را با آن صنعت و هنر پیشرفته و توان بالاى ساختمان سازى در دل صخره ها و کوه هاى سخت و توان بریدن کوه ها و صخره ها (فجر/ 7- 9) به خاطر گناهان بسیار از جمله اسراف و استفاده هاى ناروا و نادرست از توان قدرت فکر و اندیشه و طبیعت و گوناگون نعمتهاى خداوندى در دل صخره ها و ساختمانهاى سر به فلک کشیده دفن شدند و عذاب الهى دودمانشان را بر باد داد و ریشه شان را از بیخ و بن برکند و از زندگى شوکت، شکوه، مکنت و ثروت آنان هیچ نماند جز درس و عبرتى بزرگ و جاودان براى انسانها تا هنگامه بزرگ و صور اسرافیل. بله قوم ثمود با آن باغها و چشمه ها کشتزارها و خرما بن ها با خوشه هاى نرم پخته و آسان گوارش با خانه هاى زیبا تراشیده از کوه هاى زیبا و استادانه و خوش حالانه چون به فرمان صالح گردن ننهادند و اسراف کاران را پیروى کردند برافتادند (شعراء/ 147 - 148 - 149 - 150 - 158).
قوم لوط نیز چون زیاده روى کردند و از چهارچوبى که براى آنها تعیین شده بود، پا را فراتر گذاردند و به همسران خود بسنده نکردند و باشگاه هایى براى آرامیدن با پسران آراستند و بذر در غیر کشتگاه خود افشاندند و در راه نابودى نسل گام برداشتند، داغ اسراف کننده بر پیشانى شان خورد و به عذاب سخت گرفتار آمدند: «انکم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم مسرفون؛ آیا شما با مردان در مى آمیزید و زنان را وا مى نهید؟ آرى شما قوم اسراف کارید.» (اعراف/ 81) از اندازه درگذشتن و از مرز قانون پا فراتر نهادن چه در بهره بردارى از مواهب طبیعت و چه در به کارگیرى قدرت و چه در نادیده گرفتن مرزهاى شناخته شده و برابر عقل و قانون در به کارگیرى قوایى که خداوند در وجود انسان به ودیعت نهاده، پایان شومى دارد.
تمدنها و جامعه هاى قوى و ریشه دار با تلاشها، سخت کوشیها، از خود گذشتگیهاى انسانهاى به کم قانع، صرفه جو، از تن آسایى به دور، با هر حرمان و محرومیت سازگار، با هر رنج و دشوارى و سختى دمساز، سرد و گرم روزگار چشیده پا مى گیرند، سر به آسمان مى سایند، دامن مى گسترند، ریشه به اعماق مى دوانند و در برابر تندباد حادثه بسان کوه ثابت و استوار مى مانند. هیچ تمدنى، هیچ حرکت بزرگ تاریخى، دگرگونى آفرین و سرنوشت سازى هیچ نوآورى، ابتکار و آفرینندگى از میان مردم فرو رفته در ناز و نعمت و با بدنهاى نازک و لطیف سر بر نیاورده است. در طول تاریخ هر کجا جامعه اى شکل گرفته انسانهایى به عزت و اقتدار و سربلندى و تمدن درخشان و جامعه اى پویا رسیده اند، در سایه تلاش و رنج بوده است. تمدن اسلامى در پرتو تلاش ستیهندگى مردان پولادین اراده پدید آمد و سالها پویید. حال اگر همین انسانهاى پرتلاش، ستیهنده، میدان دار عرصه هاى گوناگون، شب و روز در کار و تلاش و گاه و بى گاه نشناس و بنیان گذار تمدن در جامعه توانا یا نسلهاى بعدى آنان پس از اوج گیرى سر مست از پیروزیها و کامیابیها به تن آسایى بپردازند، راحت طلبى و عشرت و خوشگذرانى پیشه سازند و در تابستانها به ییلاق روند و در زمستانها به قشلاق در کنار نازک بدنان و سیمین تنان روزگار بگذرانند، در بستانها و باغهاى خویش خوش بخرامند، خوش بگویند و خوش بشنوند، گوناگون میوه ها و رنگارنگ غذاها میل کنند و نوشیدنیهاى سرد و گوارا بنوشند و بر سر سفره هاى رنگین بنشینند، نوکرها و کلفتهایى را به خدمت بگیرند و در کاخهاى افسانه اى بى دغدغه و نگرانى و با خیالى آسوده لحظه هاى شیرین زندگى را سپرى کنند، در میهمانیها و شب نشینیهاى پرهزینه با همگنان خود؛ ثروت اندوزان بى درد و اشراف بى احساس به عیش و نوش بپردازند و… روشن است که تمدنى که با رنج و سختى بنا نهاده اند رو به افول مى رود و کم کم کار به جایى مى رسد که دروازه ها بى نگهبان مى مانند و باروها بى باروبان و مادر شهر مرکز فرمانروایى خالى از غیور مردان و در این هنگام دشمن در کمین نشسته فرصت را غنیمت مى شمارد و یورش مى برد و دودمان کسانى که روزى پیشتاز عرصه ها بودند، بر باد مى دهد.
جواهر لعل نهرو از به تاریکى فرو رفتن تمدن روم چنین گزارش مى دهد: آیا تعجب آور نیست که شهر سلطنتى رم و امپراطوریش با این سرعت و به این آسانى تقریبا در برابر هر قبیله اى که هوس مى کرد به آن حمله ببرد، شکست مى خورد و از پاى در مى آید. ممکن است تصور شود که این ضعف و سستى از آن جهت بود که رم تقسیم شده بود یا به خاطر آن بود که در واقع همچون یک صدف خالى و میان تهى بود. شاید واقعا این نظرها صحیح باشد. قدرت رم تا روزگار دراز در حیثیت و اعتبار و شهرتش بود. تاریخ گذشته اش سبب شده بود که بسیارى از مردم رم را رهبر جهان مى شمردند. و نسبت به آن با احترام و حتى تقریبا با یک نوع احترام خرافاتى رفتار مى کردند. به این ترتیب رم به زندگى خود ادامه مى داد؛ اما در حالى که ظاهرا صورت یک امپراطورى نیرومند را داشت در واقع قدرت و نیرویى در پشت نام پر ابهت او نبود. ظاهرا رم آرام بود در تئاترها و میدانهاى ورزش و بازارهاى آن جماعات انبوهى به چشم مى خوردند؛ اما آن وضع به شکل اجتناب ناپذیرى محکوم به انقراض بود؛ زیرا نه فقط در واقع یک دولت ضعیف بود بلکه مخصوصا از آن جهت که یک تمدن اشرافى داشت که براساس فقر و غلامى توده ها بنا شده بود ناچار اساسش فرو مى ریخت (نگاهى به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو ج 282/1). ثروت تیغ دو دم است هم مى تواند جامعه اى را بر افرازد، اوج دهد و بالا برد و بنیادهاى آن را توانا سازد و به دانش هنر و صنعت تعالى بخشد، کشاورزى را رونق دهد، دامدارى را به بهترین و خوشایندترین وجه سامان بخشد، دانش را بگستراند، بى سوادى را ریشه کن سازد، جهل را از ساحت جامعه بزداید، به فقر و بدبختى و فلاکت مردمان پایان دهد و….و هم مى تواند به سبب استفاده نادرست جامعه اى را در باتلاق مرگ فرو برد و تباه سازد.
ویل دورانت مى نویسد: این تقریبا قانون کلى تاریخى است که همان ثروتى که سبب پیدایش تمدنى مى شود، بیم دهنده انحلال و انقراض آن تمدن هم باشد. این فرایند از آن جهت است که ثروت همان گونه که هنر را پدید مى آورد، تن آسایى را نیز همراه دارد، جسم و طبیعت را لطیف و ظریف مى کند (تاریخ تمدن ویل دورانت ج 263/1). قرآن پدیده کامکارى، تن آسایى، نازپروردگى را پدیده اى شوم براى جامعه هاى انسانى مى داند و خطرى بزرگ براى عزت و اقتدار. کامکاران، تن آسایان، به نازپروردگان زمینه را براى هرگونه ذلت و خوارى و پستى و فرومایگى جامعه آماده مى سازند. اینانند که زمینه ناخشنودى همگانى را فراهم مى آورند و با پرخوریها و شکمبارگیها و حیف و میل داراییهاى عمومى دامنه فقر و نکبت را مى گسترانند و چنان عرصه را بر مردم نگون بخت و بینوا و تیره روز تنگ مى کنند که اینان از هر تغییرى استقبال مى کنند و این جاست که دشمن یورش مى آورد بدون این که در برابرش نیرویى دست به مقاومت بزند و ایستادگى کند.
اینان به سبب پرخورى، شکمبارگى، شنیدن سخن حق را بر نمى تابند؛ از این روى در برابر حق گویى رسولان الهى ایستادگى مى کنند و اعلام مى دارند: ما به آنچه آنان مى گویند کافریم: «و ما ارسلنا فى قریة من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون؛ ما به هیچ شهر آگاه کننده و بیم دهنده نفرستادیم مگر آن که تن آسایان و به ناز پروردگان آن جا گفتند: ما به آنچه شما فرستاده شده اید کافریم.» (سبأ/ 34) مردمانى که با کامکاران به نازپروردگان و تن آسایان سر برتافته از فرمان خدا قانون معیارهاى انسانى و اخلاقى به مخالفت برنخیزند و به پیروى از پیامبران و عالمان بیدار و آگاه و باتقوا به ستیز با آنان کمر نبندند و جامعه خود را از لوث وجود آنان پاک نکنند؛ در لجن زارى و مردابى که آنان با گناه و فسق خود پدید آورده اند فرو خواهند رفت: «واذا اردنا ان نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا؛ چون خواهیم مردم شهرى را هلاک کنیم بیش تر آنها را انبوه کنیم و توان دهیم و نعمت بخشیم تا در شهوت و نخوت شوند و عذاب برایشان واجب گردد پس آنها را از دیار خود برکنیم و هلاک کنیم.» (اسراء/ 16)
تمدنهاى بزرگ انسانى در پرتو اندیشه هاى نو بالنده و شکوفان و خردورزیها پاگرفته بالیده و به شکوفه نشسته اند. اندیشه هاى نو، فرهنگهاى زنده، پدیدآورنده تمدن و گرداننده چرخهاى آنند. تمدن، حیات و حرکت رو به کمال و رشد و بالندگى خود را از اندیشه و آموزه هاى آن به آن نو شونده مى گیرد و در فضاى اندیشه هاى نو و پیشرفته و همه سونگر و ژرف مى تواند نفس بکشد و درگذر زمان پژمرده نشود و از حرکت باز نایستد. تمدن باید بر بال خردورزى و استفاده و بهره از خرد دیگران و اندیشه هاى نو و کنار گذاشتن اندیشه هاى کهنه و ناکارامد همیشه و همه گاه حرکت کند تا در عرصه هنر نوآورى داشته باشد، در صنعت به ابتکارها و نوآوریهایى دست یابد و در کشاورزى دگرگونى پدید آورد، در آموزش و پرورش گام در راه هاى جدیدى بگذارد، در تربیت کودکان، نوجوانان و جوانان شیوه هاى نوى پدید آورد و یا از شیوه هاى نو به خوبى بهره برد. در مبارزه با ناهنجاریهاى اجتماعى ابتکار عمل را به دست گیرد. اندیشه و خردورزى روح تمدن است. اگر اندیشه از پویایى بازماند و خردمندان از به کارگیرى خرد خود براى کشف راه هاى جدید حرکت قافله جامعه و تمدن خوددارى ورزند و یا نادانان بر اریکه آنان را از این کار بازدارند، تمدن از داخل خالى مى شود و به زودى درهم مى شکند. پویایى و بالندگى تمدن بستگى به اندیشه هاى نو و نو به نو شدن آنها دارد. چه بسا امروز اندیشه اى نو بالنده و شکوفاست و مى تواند تمدنى را پدید آورد و همه گاه بر کالبد آن بدمد و به آن حیات تازه بخشد ولى فردا و فرداها چنین کارایى را نداشته باشد و پژمردگى آنان را از گردونه حرکت آفرینى کنار بزند. پیشینیان چه بسا با اندیشه و زاویه نگاهى که داشته اند حرکتى را آفریده و موجى را پدید آورده اند که اگر امروز ما بخواهیم با همان طرز تفکر و با همان نگاه حرکتى را بیافرینیم و موجى را پدید آوریم؛ نتوانیم و به واپس برگردیم. بسیار از تمدنها که افول کردند و نتوانستند در عرصه هاى جدید حرکت کنند و از اندیشه هاى نو براى شادابى و سرزندگى خود بهره برند بدان خاطر بود که گردانندگان و اندیشه وران هدایت گر آنها همیشه و همه گاه چشم به گذشته دوختند و از آینده چشم پوشیدند و حرکتها، تلاشها، اندیشه ها، پیامها و سخنهاى نو را نه دیدند و نه شنیدند.
شهید مطهرى در این باب مى نویسد: دو مطلب سبب توقف جامعه مى شود: [مطلب اول:مقدس بودن گذشته] یعنى دلبستگى به گذشته که گذشته را از آن جهت که گذشته است، تقدیس مى کند و عمدا نو را از آن جهت که نو است، تقبیح مى کند. در قرآن به آن اشاره شده است راجع به مطلب اول که زیاد آمده است و تقریبا همه پیغمبران با این حرف که «انا وجدنا آباءنا على امة وانا على آثارهم مقتدون» روبه رو شده اند. برخورد امتها با پیغمبران مختلف بود و هر امتى با یک خصائص و فساد اخلاق مخصوص با پیغمبران روبه رو شده اند ولى یک امر مشترکى که همه پیغمبران با آن روبه رو شده اند، همان اصل تقلید است. مطلب دوم که عکس این وضع است رم کردن از جدید است که این هم وجود داشته و تازه را به دلیل تازه بودن تقبیح مى کردند و با هر چیز جدیدى مخالفند. بعضى این حدیث نبوى را که راجع به احداث در دین است: «شر الأمور محدثاتها» به همه چیز تعمیم مى دهند. در صورتى که مسلما در این جا نظر به بدعت است) (مجموعه آثار شهید مطهرى ج 806/13) گذشته گرایى و چشم به افقهاى جدید دوختن و اندیشه را در عرصه و میدانهاى جدید جولان ندادن و راه را بر هر اندیشه نو بستن و اندیشه هاى کهنه را از ساحت جامعه نستردن، جامعه را از پیشرفت باز مى دارد و راه بر تعالى و تکامل تمدن مى بندد وقتى راه را بر تعالى و تکامل بسته شد و تمدن نتوانست خود را با زمان هماهنگ سازد و نیازهاى روز را پاسخ دهد، مى فسرد و افول مى کند. کهنه اندیشى و بسته فکرى تنها در مسائل دینى و عقیدتى نیست هر نوع بسته فکرى هر نوع کهنه اندیشى آفت رشد و تعالى است. اگر دانشمندان و عالمان و فرهیختگان تمدنى دریچه اندیشه و فکرشان را به روى دگرگونیهاى علمى و پدیده هاى جدید و شیوه هاى نوپیدا ببندند و از نوآوریها در عرضه علم استقبال نکنند و از روشهاى آموزشى جدید بهره نگیرند جامعه را از اریکه شکوفایى و ترقى به زیر مى آورند و پایه هاى تمدن خود را سست مى کنند. بسیارى از تمدنها چون به این بلا گرفتار آمده اند فرو پاشیده اند.
جواهر لعل نهرو مى نویسد: پایان امپراطورى رم غربى در عین حال پایان دوران جلال و شکوه و عظمت رم بود و تمدن ظاهرى و سطحى که در رم به وجود آمده بود، تقریبا در ظرف یک روز از میان رفت؛ زیرا سرچشمه هاى آن از مدتها خشک شده بود. بدین قرار ما یکى از دورانهاى شگفت انگیز تاریخ را مى بینیم که بشریت به شکل نمایانى به عقب مى رود. چنین وضعى در هند، در مصر در چین، در یونان، در رم و جاهاى دیگر هم به چشم مى خورد. پس از آن که دانش و تجربه ها با زحمت و کوشش و در طول قرنهاى دراز جمع شد و تمدن و فرهنگى ایجاد گشت، یک نوع حالت توقفى پیش آمد. حتى فقط توقف و سکون نبود بلکه بازگشتى به عقب بود. گویى نقابى بر چهره گذشته کشیده شده. به طورى که اگر چه گاه به گاه و بر حسب اتفاق جلوه هایى از آن به نظر مى رسید بشریت ناچار بود که از نو و قدم به قدم بر کوهستان دانش و آزمایش بالا رود. شاید هم بشر در هر دوران کمى بالاتر مى رود و راه صعود بعدى آسان تر مى گردد. درست همان طور که هیأتهاى متعددى یکى پس از دیگرى به سوى قله (اورست) مى روند و هر هیأت تازه کمى به قله نزدیک تر مى شود و احتمال دارد که بلندترین قله آن پس از مدتى که زیاد طولانى نخواهد بود مسخر گردد. بدین قرار مى بینیم که اروپا دستخوش تیرگى مى شود، قرون تاریکى آغاز مى گردد و زندگى صورتى خشن و سخت و تهى پیدا مى کند. تقریبا هیچ نوع تعلیم و تربیتى وجود ندارد و چنین به نظر مى رسد که جنگ و نزاع تنها وسیله مشغولیت و سرگرمى است. طبعا دوران سقراط و افلاطون دیگر خیلى دور شده است (نگاهى به تاریخ جهان، جواهر لعل نهرو، ج 283/1).
از این رو قرآن دست کسانى را که تلاش مى کرده اند که انسانها را به تقلید از پیشینیان وادارند و از فکرها و اندیشه هاى جدید که فرستادگان خداوند در هر برهه اى بر مردم عرضه مى داشته و مردم را به آیین جدید فرا مى خوانده و از تقلید کور و گمراه کننده، واپس گرایانه و ویران گر پرهیز مى داده اند، بازدارند رو مى کند و چهره آنان را به انسانها مى نمایاند و مى فرماید: «کذلک ما ارسلنا من قبلک من قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون؛ و هم چنان ما نفرستادیم پیش از تو [اى محمد] در هیچ شهرى آگاه کننده اى جز آن که جهان داران و افزون کاران آنها مى گفتند: ما پدران خود را بر این کیش یافتیم و ما به آنها اقتدا مى کنیم.» (زخرف/ 23) خداوند با این آیه شریفه و آیه هاى مانند آن، انگشت روى مهم ترین رمز ماندگارى هر جامعه و تمدنى مى گذارد. بویژه براى مسلمانان پیام دارد و به آنان یادآور مى شود عرصه فرهنگ و دین را به کامکاران، به نازپروردگان، جهان داران و افزون کاران وانگذارید که شما را همیشه در گذشته نگه مى دارند که حیات و ماندگارى و سود و اریکه نشینى آنان در گرو گذشته گرایى و تقلید کورکورانه و غیرمنطقى و استدلالى شما از گذشتگان و پرهیز از هرگونه برداشت، تفسیر و نگاه نو، کارگشا و راه گشا به آموزه هاى دینى است. کامکاران و مترفان جامعه برنمى تابند که دین با نیازهاى جدید همخوانى بیابد و پاسخ گوى نیازهاى مردم باشد و زنجیرهاى تقلید را که ماندگارى و آقایى و سرورى آنان در آن است از اندیشه و فکر مردم بگشاید؛ از این روى باید آگاهانه در هر زمان و مکان با این شوم آفرینان تیره روز در افتاد تا آفتاب حق همیشه نورافشاند.
تمدن جامعه شناسی باورها در قرآن جامعه فساد رذایل اخلاقی تاریخ داستان قرآنی