ارسطو از لحاظ فلسفه سیاسی دارای نظام جداگانه و مجزایی نسبت به استاد خویش بود. مهم ترین تفاوت ارسطو از استادش در قالب عمل گرایی وی در مقابل دانش و معرفت گرایی افلاطون بروز می کند. تفاوت دیگر در این است که افلاطون فضیلت را صرفا واحد می دانست، که آن هم فقط برای عده ای خاص قابل حصول بود. اما ارسطو تصریح می کند که خیرات و فضایل متعددند و همه می توانند بدان دست یابند.
«نیک بختی ملک مشترک همه آدمیان است و به همین جهت، بسیاری از آدمیان می توانند به آن دست بیابند و کسانی که از لحاظ فضیلت فلج نشده اند، از طریق نوعی آموزش و کوشش به آن نایل می گردند.» در اینجا به برخی از مباحث و دیدگاه های سیاسی وی در کتاب سیاست اشاره می شود.
الف. نظام سیاسی مطلوب ارسطو
ارسطو در فلسفه سیاسی خود، انسان ها را به طور طبیعی، به آزاد و برده تقسیم می کند، بحث انواع حکومت ها را مطرح می سازد و از عوامل وقوع انقلاب ها و آفت های انقلاب دم می زند. در کتاب هفتم و هشتم از سیاست، خود به حکومت مطلوب می پردازد. ارسطو با توجه به استاد خود، افلاطون، به نقد دیدگاه ها و آموزه های او در کتاب جمهور می پردازد.
ارسطو در پی حاکمیت مردم و دموکراسی است؛ زیرا او موضوع سیاسی و هدف آن را در عمل مردم و تجربه آنان و ایجاد عادت برای رسیدن به فضیلتی که زاده عمل مردم است، می داند. «سیرت» از دیدگاه ارسطو به دست مردم و عمل ورزی آنان ساخته می شود. پس ارسطو بر خلاف افلاطون، فیلسوف را به عنوان صرفا یک روشن فکر، که حوزه مطالعه و اندیشه او متفاوت از حوزه سیاست است، می شناسد. ارسطو سیاست را مربوط به راه رسیدن به فضیلت و سعادت و نیک بختی جامعه می داند. سیاست مربوط به شهروندان آزاد است که در قالب نظام دموکراسی به تحقق این راه های رسیدن به کمال می پردازند. پس گویا خود راه های نیل به هدف هستند.
ارسطو از چند نوع نظام سیاسی سخن می راند و در میان آن ها، نظام «دموکراسی» را، که در آن شهروندان آزاد، دارای حق مالکیت هستند و به اتخاذ تصمیم سیاسی مبادرت می ورزند، به عنوان نظام سیاسی مطلوب معرفی می کند. یک نوع نظام سیاسی، نظام «پادشاهی» است که مناسب شهرهای طبیعی و ابتدایی و اولیه است. نوع دیگر حکومت «الیگارشی» است و سپس حکومت دموکراسی. حکومت جمهوری و اریستوکراسی نیز انواع دیگری هستند.
ارسطو به شش حکومت معتقد است که از ضرب دو نوع هدف، که خدمت به عموم یا فرد، در سه نوع حکومت با عده کم یا همه یا یک فرد حاصل می آیند. در مقابل سه نوع حکومت مطلوب یعنی پادشاهی، اریستوکراسی و جمهوری، سه حکومت منحرف به نام های تیرانی، الیگارشی و دموکراسی وجود دارند.
ارسطو بر اساس یک طرح عملی و امکان پذیر، به حکومت طبقه متوسط جامعه معتقد می شود و در سراسر کتاب سیاست خود، به دفاع از آن و نگهداری و پایداری حکومت طبقه متوسط، که نقطه اعتدال در میان افراد جامعه است، می پردازد. وی می گوید: «معیار ما در تعیین بهترین سازمان و بهترین شیوه زندگی برای اکثریت کشورها و مردمان، نه فضایلی است که از دسترس عوام دور است، نه ترتیبی است که فقط در پرتو استعدادهای طبیعی و به دست یاری ثروت حاصل آید، و نه شیوه حکومتی است که کمال مطلوب ما را بر آورد، بلکه آن چنان روش زندگی و حکومتی است که بیشتر مردمان و کشورها را آسان یاب و پذیرفتنی باشد.
سعادت راستین در آن است که آدمی آسوده از هرگونه قید و بند، با فضیلت زیست کند و فضیلت در میانه روی است.... از این جا برمی آید که بهترین گونه زندگی آن است که بر پایه میانه روی و در حدی باشد که همه کس بتواند به آن برسد. همین معیار باید درباره خوبی و بدی یک حکومت و سازمان آن درست باشد؛ زیرا سازمان هر کشور نماینده شیوه زندگی آن است.»
ارسطو هرچند به امتیازات حکومت هایی همچون پادشاهی، سپس «اریستوکراسی» و بعد از آن «جمهوری» معتقد است، ولی به دلیل آرمانی بودن و غیر عملی بودن آن ها، از این انواع دست می کشد و از میان بدها، بهترین بد را انتخاب می کند که حد میانه است و قابل تحقق و اجرا. از سوی دیگر، شمول و گستردگی بیشتری دارد و خیر و منفعت آن به افراد بیشتری می رسد و مشارکت عده گسترده تری را حاوی است. ارسطو بر خلاف افلاطون، از فضیلت و سعادت خاص عده ای اندک و معدود و محدود پرهیز دارد و در صدد است تا نظامی سیاسی پی ریزی کند که بیشتر شهروندان در تکاپو برای رسیدن خیر و سعادت نهایی در آن باشند.
از این رو، از حکومت دموکراسی حمایت می کند، چون عمده افراد هر جامعه را طبقه متوسط آن تشکیل می دهند تا از یک سو، نخبگان عقلی، علمی یا مالی و یا از سوی دیگر، فرومایگان و فقیران. پس به نظر ارسطو، باید به حکومتی اندیشید که فضیلت عده بیش تری از جامعه را متحقق می سازد. با توجه به تعدد خیرات از دیدگاه ارسطو و شرافت علم سیاست، مسأله کاملا واضح می شود. وی بهترین نمونه حکومت های موجود را «اسپارت»، «کرت» و «کارتاژ» می داند.
ارسطو یکی از ویژگی های حکومت طبقه متوسط را داوری جمعی درباره امور سیاسی جامعه می داند. «افراد چون گرد هم آیند، فضیلت و خرد خود را بر یکدیگر می افزایند و به انسان واحدی همانند می شوند که دست ها و پاها و حواس بی شمار دارند، اما از خصال اخلاقی و عقلی ایشان شخصیتی یگانه پدید آمده باشد.»
ب. قانون و شهروند
شهر دارای دو دسته افراد است: عده ای که حکمران هستند و گروهی که فرمانبردار هستند. شهر متشکل از شهروندان است. «شهروندان» کسانی هستند که در حکومت دموکراسی به این نام خوانده می شوند.
«شهروند کسی است که در شهری که مسکن اوست، حق دادرسی و بیان عقیده درباره امور را داراست و هر شهر از مجموعه این گونه افراد پدید می آید و عده شهروندان باید به حدی باشد که استقلال زندگی آن ها را تأمین کند.» ارسطو مجددا رابطه بین شهروند و دموکراسی را مورد تأکید قرار می دهد: «به همین سبب، تعریفی که هم اکنون از شهروند به دست دادیم، به ویژه در حکومت دموکراسی صدق می کند، نه به این معنا که مصداق آن را در حکومت های دیگر نتوان یافت، بلکه به این دلیل که پیدا کردن مصداق آن در حکومت های دیگر حتمی نیست؛ زیرا در پاره ای حکومت ها، شهروندان هیأت های مشترک ندارند و سنت تشکیل انجمن های نمایندگی در میانشان نیست.»
ج. شهروند خوب
شهروندان شریک اجتماعی یکدیگرند و بسان سرنشینان یک کشتی هستند که هر یک گوشه ای از وظیفه کشتیرانی را به عهده گرفته اند. شهروندان هرچند هر یک به کاری مشغولند، اما همه برای سلامت جامعه خود می کوشند. البته «جامعه آنان همان سازمان مملکت آنان است و از این رو، فضیلت هر شهروند باید فضیلتی فراخور سازمان (و شکل) مملکت خود باشد.» انسان خوب ویژگی های منحصر به فرد را داراست، اما شهروند خوب، فضایل شهر را رعایت می کند؛ «چون محال است که یک جامعه سیاسی سراسر از مردانی نیک سرشت فراهم آید و چون با این وصف بر هر یک از افراد آن فرض است که وظیفه خود را به بهترین وجه ایفا کند و ایفای هر وظیفه به بهترین وجه ناگزیر نیازمند فضیلت است و چون همه شهروندان نمی توانند فضیلتی یکسان داشته باشند، پس فضیلت شهروند خوب نمی تواند همان فضیلت آدم خوب باشد.»
فضیلت یک انسان خوب بسیار برتر و آرمانی تر از فضیلت یک شهروند خوب است. پس آنچه تحقق یافتنی است، فضیلت یک شهروند خوب است، نه یک انسان خوب. پس میزان، فضیلت یک شهروند خوب است. پس به طور منطقی، به راحتی می توان استتناج کرد که قانون و سیاست و نظام سیاسی در صدد ایجاد عادت و رفتاری مناسب با فضیلت شهروند خوب است.
فرمانروا هم یک شهروند است؛ چون در تعریف «شهروند» بیان شد که حق تصدی مناصب سیاسی و قضایی را داراست. پس فرمانروا هم، که متصدی فرمان روایی و امور سیاسی جامعه است، باید فن خود را قبلا از راه فرمان برداری بیاموزد: «هیچ کس نمی تواند درست فرمان دهد، مگر آن که قبلا فرمان دیگری را گردن نهاده باشد.» در جامعه آنچه حاکمیت دارد، قوانین است؛ حتی حاکم باید در چارچوب قانون به حکم رانی بپردازد و تنها در موردی آزادی عمل دارد و می تواند به خواست خود کارهایی را انجام دهد که قانون به سبب عدم امکان شمول بر همه وجوه زندگی اجتماعی، درباره آنها حکمی نکرده است.
در چنین نظامی سیاسی، در زمینه سیاست، هیچ کس بر اساس هرگونه برتری خویش بر دیگران، مدعی حقوق بیشتر نخواهد شد. از دید ارسطو، برخورداری هر کس از حقوق سیاسی باید وابسته به سهم او در فراهم آوردن عناصر هستی و سازمان حکومت باشد. قانون درست ارسطو قانونی است که «درست به نحو یکسان گرفته شود» یعنی به سود همه کشور و خیر مشترک همه شهروندان باشد وانگهی شهروند به معنای کلی، کسی است که (به تناوب) فرمان روایی و فرمان برداری کند. قوانین از سوی دیگر، پیراسته از هر گونه هوس و آلودگی فردی هستند پس در همه امور، باید به قانون رجوع کرد که «در هر کشور قوانینی باید وضع شود که در همه موارد، حاکم بر امور باشد، مگر هنگامی که با واقعیات مطابق در نیاید. چون قانون در پاره ای از امور نتواند راهی نشان دهد پس باید به جای مراجعه به خواست و خرد یک فرد (حاکم)، باید به خرد مردم مراجعه کند. چون مردم بهتر از هر فردی داوری می کنند؛ چنان که گروه اندک تباهی پذیرتر از توده مردم هستند؛ چنان که آب کم زودتر از آب فراوان می گندد.»
«پس پیروی از حکومت قانون پیروی از فرمان خدا و عقل است، اما پیروی از حکومت آدمی زادگان فرمان بردن از ددان است؛ زیرا هوس و آرزو جانوری درنده خوست و شهوت، حتی برگزیدگان را کوردل می گرداند.» منشأ قوانین نیز عرف و عادت مردم است؛ چون «قوانینی که از عادات مردم ریشه بگیرد، بیش از قوانین نوشته نفاذ و ارزش دارد. شهریار اگر معتمدتر از قانون نوشته باشد، معتمدتر از احکام قوانین ننوشته و عرفی نتواند بود.»
پس از این مباحث، ارسطو به تفصیل بیشتری به بحث در باب حکومت های موجود و آسیب شناسی آن ها و بحث انقلاب ها می پردازد. چنان که گفته شد، در فصل هفتم، حکومت مطلوب را ارائه داده است که ارسطو آن را در پیوند وثیقی با شیوه زندگی مطلوب می داند. «حکومت مطلوب» آن است که دایر مدار فضیلت باشد؛ یعنی همه مردم در راه دستیابی عمومی، به فضایل بپردازند و افراد اجتماع علاوه بر برخورداری از فضیلت، «توانایی به کار بستن آن را نیز داشته باشند.» این خلاصه ای بود از ارتباط قانون و شهروند و دیدگاه ارسطو در این زمینه که بیان شد.