عدالت مفهومی است که بشر از آغاز تمدن خود می شناخته و آن را آرمان مطلوب خود می دانسته و برای استقرار آن کوشیده است. در اهمیت عدالت، همین بس که آموزه عدل الاهی یکی از آموزه های مهم و گرانسنگ تمام پیامبران الاهی است. در عهد عتیق، به دادورزی خداوند اشاراتی شده است. ابراهیم، نخستین سرور عبرانیان، خداوند را داور تمام زمین می خواند (سفر پیدایش، 25: 18). نزد عالمان یهود نیز خداوند در جایگاه آفریننده جهان و خالق انسان، بندگانش را مسؤول روشی که در زندگی پیش می گیرند، می داند و بندگان می باید درباره اعمال خود در پیشگاه عدل الاهی پاسخگو باشند و داوری های خداوند، همواره درست و عادلانه است. «خداوند، منصف است؛ فراموشکار نیست و از کسی ملاحظه نمی کند». همچنین در آیین مسیحیت، سخن از عدل الاهی به میان آمده است؛ هر چند متکلمان مسیحی بیش تر بر اوصافی چون نیکویی و نیک خواهی خداوند تأکید می ورزند. در قرآن کریم، بصورتی بسیار روشن تر، آشکارتر و با تأکید بیش تر از عدالت خداوند و ضرورت دادگری سخن رفته است. «فرمان جز به دست خدا نیست که حق را بیان می کند و او بهترین داوران است» (انعام/ 57). «خداوند به کسی ستم نمی کند. در حقیقت خدا هموزن ذره ای ستم روا نمی دارد» (نساء/ 40). «بلکه این، آدمیانند که در حق خویش ستم می کنند: خداوند، به هیچ روی به مردم ستم نمی کند؛ ولی انسان ها خود بر خویشتن ستم روا می دارند.» (یونس/ 44). «خدای دادگر مردم را به عدل و انصاف فرا می خواند: در حقیقت، خدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان می دهد» (نحل/ 90). «او دادگران را دوست می دارد: پس به عدالت میانشان حکم کن که خداوند، دادگران را دوست دارد» (مائده/ 42)، «و داوری خداوند برترین داوری ها است:... برای مردمی که یقین دارند، داوری چه کسی از خدا بهتر است» (مائده/ 50). «خداوند بر پا داشتن عدالت را هدف خویش از بعثت انبیا معرفی می کند: ما رسولان خود را با دلایل آشکار مبعوث کردیم و با آنان کتاب و میزان فرو فرستادیم تا مردم به عدل و قسط قیام کنند...» (الحدید/ 25). خداوند به مؤمنان فرمان می دهد که حتی با کافران نیز عادلانه رفتار کنند و دشمنی آنان با قومی، آن ها را به ترک عدالت نکشاند: «ای کسانی که ایمان آورده اید! همواره برای خدا قیام کنید و از روی عدالت گواهی دهید و دشمنی با جمعیتی شما را به ترک عدالت نکشاند. عدالت بورزید که به پرهیزکاری نزدیک تر است و از خدا بپرهیزید که از کارهایتان آگاهی دارد» (مائده/ 8). خداوند مسلمانان را از عدالت ورزیدن و نیکی کردن به دشمنانی که با آنان از در جنگ وارد نشده اند، نه تنها باز نمی دارد، بلکه بدان توصیه می کند؛ چه آن که خود دادگران را دوست دارد: «خداوند شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت به کسانی که در امر دین با شما پیکار نکردند و شما را از دیارتان بیرون نراندند، نهی نمی کند؛ زیرا خداوند عدالت پیشگان را دوست می دارد» (ممتحنه/ 8)؛ اما با این همه تأکید، هنوز جامعه انسانی میان ظلم و نابرابری به حیات خود ادامه می دهد و یکی از آرزوهای بزرگ زمان ما است که در زندگی دادگری حاکم باشد و هیچ کس در اندیشه ایراد ستم به دیگری نباشد؛ دادوستدها و روابط آحاد جامعه و قوانین و سیاست های اجتماعی جاری در آن عادلانه باشد؛ حقوق انسان ها رعایت شود؛ در توزیع خیرات و مضرات تبعیضی ناروا اعمال نشود؛ در داوری، بی طرفی و انصاف رعایت شود؛ حقوق متهم مورد عنایت قرار گیرد؛ در تنظیم سیاست های اقتصادی از تمرکز ثروت و تشدید فاصله های طبقاتی پیشگیری شود و همین طور در وضع قانون و اعمال حاکمیت سیاسی و ابعاد دیگر نظام اجتماعی، عدالت، مورد نظر قرار گیرد. این آرزویی است که بشر همواره شوق رسیدن به آن را در دل داشته و با آن شوق زیسته است. با این حال، در پایان قرن بیستم و ورود به هزاره جدید، هنوز بخش گسترده ای از انسان ها در وضعیت غیر انسانی زندگی می کنند. با وجود پیشرفت های گسترده، تعداد بیشمار اختراعات علمی - فنی و در نتیجه افزایش توانایی انسان برای ایجاد تغییر در جهان و نیز توسعه ارتباطات جهانی، هر چند امیدهایی در سطح جهان برای بهبود وضعیت اجتماعی ایجاد شده؛ اما وضعیت بهتری از حیث عدالت در جهان حاکم نشده، و شکاف میان کشورهای فقیر و ثروتمند و نیز میان فقیران و ثروتمندان کشورها بسیار بیش تر شده است. در کنار بی عدالتی اجتماعی در سطح ملی و بین المللی که جهان کنونی و جوامع مختلف انسانی ما را فرا گرفته است، شکل های متعدد بی عدالتی حقوقی و سیاسی نیز دیده می شود که دولت ها بدان دامن می زنند و در مواردی، حقوق بنیادین اشخاصی را زیر پا می نهند. در این حال باید ارزش عدالت را از نو شناخت؛ بیش تر بدان تأکید ورزید و افزون بر عدالت خواهی، عدالت گستر نیز بود.
عدالت، به معانی قسط، دادگستری، مساوات و انصاف آمده است و اندیشه وران، در اصطلاح، تعاریف متعددی از آن ارائه کرده اند و شاید اغلب تعریف های ارائه شده، تعریف به مصداقند و هر یک، بخشی از حقیقت را باز می تاباند؛ به طور مثال، عالمان اخلاق، عدالت را به «انقیاد عقل عملی برای قوه عاقله» یا «سیاست کردن قوه غضب و شهوت»، و فقیهان، آن را به «ملکه ای نفسانی که به واجب فرمان می دهد و از حرام باز می دارد»؛ یا «استقامت بر شرع و طریقت اسلام» و یا «رعایت حد وسط و اعتدال در سلوک و رفتار» تعریف کرده اند. امام خمینی (ره) عدالت را به حالتی نفسانی تعریف کرده است که انسان را بر ملازمت تقوا برمی انگیزد و از ارتکاب گناهان بزرگ و اصرار بر گناهان کوچک، و ارتکاب اعمالی که عرفا بر بی مبالاتی در دین دلالت می کند، باز می دارد. افلاطون در کتاب جمهور به تفصیل از عدالت سخن گفته است. به نظر وی، عدالت، آرمانی است که فقط تربیت یافتگان دامان فلسفه به آن دست می یابند و به یاری تجربه و حس نمی توان به آن رسید. عدالت اجتماعی در صورتی برقرار می شود که «هر کس به کاری دست زند که شایستگی و استعداد آن را دارد و از مداخله در کار دیگران بپرهیزد»؛ پس اگر تاجری به سپاهیگری بپردازد یا فرد سپاهی، حکومت را به دست گیرد، نظمی که لازمه بقا و سعادت اجتماع است، به هم خواهد ریخت و ظلم جانشین عدل خواهد شد. حکومت، شایسته دانایان، خردمندان و حکیمان است و عدل آن است که اینان بر موضع خود قرار گیرند و به جای پول و زور، خرد بر جامعه حکومت کند. پاره ای از اندیشه وران، عدالت را به «نفع مشترک» معنا کرده اند و برخی «پیروی از قانون» را عدالت دانسته اند: به نظر ارسطو، عدالت دارای دو معنای عام و خاص است: عدالت به معنای عام شامل تمام فضایل است؛ زیرا هر کس به کار ناشایسته ای دست زند، ستم کرده است. سعادت واقعی از آن کسی است که با فضیلت باشد و از دستورهای عقل اطاعت کند. فضیلت انسان دو آفت بزرگ دارد: افراط و تفریط که بایستی از هر دو پرهیز کرد. میانه روی و اعتدال، میزان تشخیص رذایل از فضایل است؛ پس تهور و ترس هر دو مذموم و حد وسط بین آنها یعنی شجاعت، فضیلت است. در آخرین تحلیل می توان گفت: عدالت به معنا ی عام «تقوای اجتماعی» است. عدالت به معنای خاص کلمه، برابر داشتن اشخاص و اشیا است. هدف عدالت، همیشه تأمین تساوی ریاضی نیست. مهم این است که بین سود و زیان و تکالیف و حقوق اشخاص تناسب و اعتدال رعایت شود؛ پس در تعریف عدالت می توان گفت: فضیلتی است که به موجب آن، باید به هر کس آن چه را حق او است داد. با استقرای سخنان امام علی (ع) سه تعریف از عدالت می توان یافت:
1. عدالت به معنای انصاف: «و قال فی قوله تعالی «ان الله یأمر بالعدل و الاحسان» العدل الانصاف و الاحسان التفضل؛ درباره فرموده خداوند «خدا به عدالت و احسان فرمان می دهد» فرمود: عدل، انصاف، و احسان نیکی کردن است.» (نهج البلاغه، کلمات قصار: 131). انصاف به معنای عدالت، و عدالت به معنای انصاف نیز آمده است. فرهنگ عمید، انصاف را به عدل و داد معنا کرده است. لسان العرب می گوید: «انصف الرجل ای عدل» یعنی وقتی گفته می شود: مردی انصاف داد، یعنی به عدالت رفتار کرد. پاره ای از حقوق دانان بین عدالت و انصاف هیچ تفاوتی نمی بینند. جان رالز، اندیشه پرداز معاصر، درباره عدالت معتقد است: اندیشه اساسی در مفهوم عدالت، انصاف است. باید گفت در معنای عام بین عدالت و انصاف تفاوتی نیست و انصاف به معنای عام، مرادف عدالت به معنای عام است. وقتی گفته می شود: خدا را انصاف بده، یعنی در رابطه خود و خدا آن چه را باید، به جای آور، و وقتی می گویند: داد مظلوم را از ظالم بگیر، یعنی درباره این دو، حق را بر جای خود بگذار. به نظر می رسد امام (ع) با اراده معنای عام، عدالت را به مثابه انصاف دانسته؛ و اما در معنای خاص، انصاف، احساسی از چهره لطیف تر عدالت در موارد خاص است و شامل ماسوای برابری و تعادل می شود که به طور طبیعی کسی که عدالت را به این معنا به کار می برد، از مفهوم تساوی و برابری فاصله گرفته، و حکمتی را مورد نظر و توجه قرار داده است. رجوع به انصاف، زمانی مورد می یابد که اجرای قاعده ای عادلانه در فرضی خاص نتایج نامطلوب به بار آورد و وجدان اخلاقی، به اصلاح آن تمایل یابد. انصاف در معنای خاص را چنین تعریف کرده اند: مجموع قواعدی است که در کنار قواعد اصلی حقوق وجود دارد و به استناد متکی بودن بر اصول عالی و برتر اخلاقی می تواند قواعد حقوقی را لغو کند یا تخصیص دهد.
2. امام (ع)، در کلام دیگری عدالت را تعریف کرده؛ گرچه در مقام تعریف آن نبوده است. فردی با هوش و نکته سنج از حضرت می پرسد که "آیا عدالت و دادگری با فضیلت تر است یا جود و بخشندگی؟" آن چه از فضیلت و برتری یکی بر دیگری پرسش شده است، دو فضیلت اخلاقی و انسانی است. بشر همواره از ستم گریزان بوده است، عدالت را آرمان خود می دانسته و شخص نیکوکار را می ستوده و می ستاید؛ از این رو در بدو امر پاسخ این پرسش بسیار روشن و آسان می نماید. ظاهرا روشن است که عدالت، برتر از بخشش نیست، زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران و تجاوز نکردن به حدود و حقوق آنان است؛ اما بخشنده، با دست خود، حقوق مسلم خود را نثار دیگری می کند، ولی در مکتب امام علی (ع) و در فلسفه اجتماعی او، عدالت از جود برتر است. در بیان دلیل برتری عدالت، تعریف و وصف آن آمده است: «العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها العدل سائس عام و الجود عارض خاص فالعدل اشرفهما و افضلهما؛ عدالت، کارها را در جایی که باید باشد می نهد و بخشش آن را از جایش برون می کند. عدالت، تدبیرکننده ای به سود همگان، و بخشش به سود خاصگان است؛ پس عدل، شریف تر و با فضیلت تر است.» (نهج البلاغه، کلمات قصار، 437) حضرت در جای دیگر همین تعریف را برای عقل ذکر فرموده است. گویی دادگری و عدالت عین خردورزی و عقل است. «و قیل له (ع): صف لنا العاقل. فقال: هو الذی یضع الشیء مواضعه، فقیل فصف لنا الجاهل. فقال: قد فعلت؛ و او را گفتند: خردمند را برای ما وصف کن. فرمود: خردمند آن است که هر چیزی را به جای خود نهد. گفتند نادان را برای ما وصف کن. گفت: وصف کردم؛ یعنی نادان آن است که هر چیز را بدان جا که باید ننهد.» علامه طباطبایی عدالت را چنین تعریف کرده است: «و هی اعطاء کل ذی حق من القوی حقه و وضعه فی موضعه الذی ینبغی له». همچنین در جای دیگر در بیان حقیقت عدالت می گوید: حقیقت عدالت بر پا داشتن مساوات است و برقراری موازنه بین امور به طوری که هر چیزی سهم مورد استحقاق خویش را داشته باشد و در همه امور مساوی شوند. استاد مطهری در این باره می نویسد: عدالت، عبارت است از اعطای حق به ذی حق یا عدم تجاوز به حق ذی حق. در همه این تعریف ها، نهادن هر چیز در جایگاه واقعی خود و اعطای حق هر ذی حقی به او، به معنای عدالت و دادگری دانسته شده است.
3. یکی از اصول اخلاقی مشترک در همه فرهنگ ها که به حقیقت، عام و جهانی و فراتاریخی است و می توان گفت: پیروان همه ادیان بر آن توافق دارند و معنای عدالت را در بر دارد، این است که «احبب لغیرک ماتحب لنفسک؛ برای دیگران آن را دوست بدار که برای خود دوست می داری یا آن چه را برای خود نمی پسندی، برای دیگران نیز نپسند.» ما این اصل را اغلب به صورت پند اخلاقی شنیده، و اندیشه نکرده ایم که می تواند محور یک نظام حکومتی در تمام ابعاد قانونگذاری، سیاسی، قضایی، اخلاقی و... قرار بگیرد؛ به ویژه اگر عدالت اخلاقی را مقدم و بستر فراهم آمدن عدالت در ابعاد دیگر بدانیم. امام این اصل را با شیواترین شکل خطاب به فرزند بزرگوار خویش امام مجتبی نگاشته است؛ سخنانی طلایی که می تواند مبنای عادلانه رفتار بشر در تمام قلمروهای حیات اجتماعی قرار گیرد: «یا بنی اجعل نفسک میزانا فیما بینک و بین غیرک فاحبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره له ماتکره لها، و لاتظلم کما لاتحب ان تظلم و احسن کما تحب ان یحسن الیک. و استقبح من نفسک ماتستقبح من غیرک و ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک و لاتقل ما لاتعلم و ان قل ما تعلم ولاتقل ما لاتحب ان یقال لک؛ پسرکم! خود را میان خویش و دیگری میزانی بشمار؛ پس آن چه برای خود دوست می داری، برای غیر خود دوست بدار، و آن چه را برای خود ناپسند می شماری، برای دیگران مپسند، و ستم مکن؛ چنان که دوست نداری بر تو ستم رود و نیکی کن؛ چنان که دوست می داری به تو نیکی کنند، و آن چه برای دیگران زشت می داری، برای خود زشت بدان و از مردم برای خود، آن را بپسند که در حق آنان ازخود می پسندی و مگوی [به دیگران، آن چه شنیدن آن را خوش نداری] و مگو آن چه را نمی دانی؛ هرچند اندک بود آن چه می دانی، و مگو آن چه را دوست نداری به تو گویند» (نهج البلاغه، نامه 31).
از مطالعه در تاریخ جوامع بشری روشن می شود که اصل عدالت و قواعد آن، عنصر اصلی و ضروری برای توسعه و تکامل جوامع است. دوام و بقای اجتماعات انسانی منوط به وجود عدالت و فعلیت یافتن آن در امور مردم است. عدالت، شرط سعادت و آسایش و امنیت اجتماعی است و هر مقداری از آن تحقق یابد، به همان میزان آسایش و امنیت میان مردم پدید خواهد آمد. «و تلک القری أهلکناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلکهم موعدا؛ و [مردم] آن شهرها چون بیدادگرى کردند هلاکشان کردیم و براى هلاکتشان موعدى مقرر داشتیم»، (کهف/ 59) «فتلک بیوتهم خاویه بما ظلموا ان فی ذلک لایه لقوم یعلمون؛ و این [هم] خانه هاى خالى آنهاست به [سزاى] بیدادى که کرده اند قطعا در این [کیفر] براى مردمى که مىدانند عبرتى خواهد بود.» (نمل/ 52) البته در اصطلاح قرآن، ظلم، به تجاوز فرد یا گروهی به حقوق فرد یا گروه دیگر اختصاص ندارد؛ بلکه شامل ظلم فرد بر نفس خود و شامل ظلم قومی بر نفس خویش نیز می شود. هر گونه فسق و فجور و هر نوع خروج از مسیر درست انسانیت نیز ظلم است. پیامبر خدا (ص) نیز بی عدالتی در جامعه را سبب نابودی آن دانسته است: «ایها الناس انما هلک الذین من قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد؛ ای مردم، همانا اقوام پیش از شما از آن رو تباه شدند که چون یکی از اشرافشان به سرقت دست می آلود، او را از کیفر معاف می داشتند و چون ضعیفی دست به دزدی می گشود، او را به چنگال کیفر می سپردند.» (صحیح مسلم، 3/ 1315) امیرمؤمنان (ع) در موارد بسیاری بر تأثیر مثبت عدالت در جامعه تأکید فرموده و درباره آثار مخرب ستم هشدار داده است. در خطبه ای که در صفین ایراد فرمود: «از حق، فراخ بودن آن در مقام وصف و تنگ بودن آن در مقام انصاف دادن؛ (الحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف)» حقوق خداوند بر بندگان، حقوق حاکمان بر شهروندان و حقوق انسان ها بر فرمانروایان سخن گفته، در تأثیر اجرای حق و تأمین عدالت فرمود: «پس هر گاه رعیت، حق والی را بگذارد و والی، حق رعیت را به جای آورد، حق میان آنان بزرگ مقدار شود و راه های دین پدیدار و نشانه های عدالت بر جا و سنت چنان که باید، اجرا؛ پس کار زمانه آراسته گردد و طمع در پایداری دولت پیوسته و چشم آز دشمنان بسته، و اگر رعیت بر والی چیره شود و یا والی بر رعیت ستم کند، اختلاف کلمه پدیدار گردد و نشانه های جور، آشکار، و تبهکاری در دین، بسیار. راه گشاده، سنت را رها کنند و کار از روی هوا کنند و احکام فروگذار شود و بیماری جان ها بسیار، و بیمی نکنند که حقی بزرگ فرو نهاده شود و یا باطلی سترگ انجام داده؛ آن گاه نیکان، خوار شوند و بدکاران بزرگ مقدار و تاوان فراوان برگردن بندگان از پروردگار.» (نهج البلاغه، خطبه 216).
امام در نامه ارجدار خویش به مالک اشتر چنین فرمان می دهد: «داد خدا و مردم و خویشاوندان نزدیکت را از خود بده و آن کس را که از رعیت خویش دوست می داری که اگر داد آنان را ندهی ستمکاری و آن که بر بندگان خدا ستم کند، خدا به جای بندگانش دشمن او خواهد بود و آن را که خدا دشمن گیرد، دلیل وی را نپذیرد و او با خدا سرجنگ دارد تا آن گاه که بازگردد و توبه کند و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون نمی کند و کیفر او را نزدیک نیارد که خدا شنوای دعای ستمدیدگان است و در کمین ستمکاران، و باید از کارها آن را بیش تر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فرو ماند و عدالت را فراگیرتر بود...». در جای دیگر امام (ع) عدالت را سبب چیره شدن بر دشمن و از پا در آمدن او می داند: «و بالسیره العادله یقهر المناوی ء... ». (کلمات قصار/ 224) وقتی امام، زیاد بن ابیه را به جای عبدالله بن عباس در فارس و شهرهای تابع آن حاکم کرد، در گفتاری طولانی که او را از گرفتن مالیات پیش از رسیدن وقت آن نهی فرمود، گفت: «کار به عدالت کن و از ستم، و بیداد بپرهیز که ستم رعیت را به آوارگی وا دارد و بیدادگری، شمشیرها را در میان آرد. آری، دادگری سبب خوشبختی و سعادت، و ستم، سبب تباهی و هلاکت است. هلاکت انسان ها، ویرانی جامعه ها و نابودی حکومت ها، نتیجه تخلف ناپذیر بی دادگری است. فقط دولتی پایدار می ماند که عدل را اقامه کند و در رفتار خود جانب انصاف را از دست ندهد.» این هشدار در کلمات امیرمؤمنان پر شمار وجود دارد. امام نه تنها به عدالت و انصاف فرمان می دهد که از تأثیر نیکوی عدالت، و آثار مخرب ستم نیز سخن می گوید. به ذکر برخی از کلمات حضرت که به دست ما رسیده است، بسنده می کنیم: «اعدل تملک؛ به عدالت رفتار کن تا پادشاهی کنی.» (غرر الحکم، 2253) «اعدل تحکم؛ دادگر باش تا فرمانده باشی.» (همان، 2223) «ما حصن الدول بمثل العدل؛ هرگز در استحکام پایه های حکومت ها چیزی هم چون عدالت نخواهد شد» (همان، 9574) «لن تحصن الدول بمثل استعمال العدل فیها؛ دژ محکم دولت ها دادگری آنهاست» (همان، 7444) «اعدل تدم لک القدره؛ دادگر باش، قدرت برایت پایدار میماند» (همان، 2285) «ثبات الملک فی العدل؛ اساس حکومت بر عدل استوار است.» (موسوعه الامام علی بن ابی طالب، ج 4، ص 316) «ثبات الدول باقامه سنن العدل؛ پایداری دولتها به برپاداشتن راه و رسم دادگری است.» (غرر الحکم، 1873) «العدل اساس به قوام العالم؛ از ارکانی که عالم هستی بر آن استوار است، عدالت می باشد.» (موسوعه الامام علی بن ابی طالب، ج 4، ص 318) «الرعیه لایصلحها الا العدل؛ جامعه را چیزی جز اجرای عدالت اصلاح نمیکند.» (غررالحکم، 1342) «اذا بنی الملک علی قواعد العدل ودعم بدعائم العقل نصرالله موالیه و خذل معادیه، ما عمرت البلدان بمثل العدل؛ هرگاه حکومت بر اساس قواعد عدالت بنا و به ستونهای عقل مستحکم شود، خدا دوستانش را یاری و دشمنانش را خوار کند. چیزی بسان عدل سرزمین ها آباد نمی کند!» (همان، 9543) «اجعل الدین کهفک و العدل سیفک؛ تنج من کل سوء و تنظفر علی کل عدو؛ دین را پناهگاه و عدالت را اسلحه خود قرار ده تا از هر بدی نجات پیدا کنی و بر هر دشمنی پیروز گردی.» (همان، 2433) «الظلم یدمر الدیار؛ ستم شهرها و بلاد را نابود کرده و از بین می برد.» (همان، 1068) «فی احتقاب المظالم زوال القدره؛ در اندوختن حقوق ستمدیدگان، زوال قدرت نهفته است» (همان، 6512) «من جارت ولایته زالت دولته؛ کسى که ستم کند ولایت و سلطنت او، دولت و حکومت او زائل شود» (همان، 836) «الظلم یزل القدم، و یسلب النعم و یهلک الامم؛ ظلم و ستم قدمها را میلرزاند، نعمتها را از بین می برد، امتها را نابود می کند.». (همان، 1734) امام علی درست به همان میزان که در راه تهذیب درون و پاکی وجدان و تقدیس آزادی مردم و پاسداشت کرامت آنان می کوشید، سعی داشت جامعه ای سالم و دادگر بر پایه قوانین متین و عادلانه ای استوار شود و زیر ساخت آن، عدالت اجتماعی به معنای عام کلمه باشد. علی دولت عادل را از ضروریات می شمارد «دوله العادل من الوجبات» (غرر الحکم، 5110) این هرگز بدان معنا نیست که تنها حاکم باید شخص عادل و دادگری باشد؛ بلکه زیر ساخت جامعه باید عادلانه باشد و نهادهای گوناگون جامعه بر پایه عدالت رفتار کنند؛ به گونه ای که بتوان گفت: سیاست و حکومت عادلانه است. از کلماتی چون «کفی بالعدل سائسا؛ براى تدبیر امور مردم، اجراى عدالت کافى است»، (غرر الحکم، 7031) «ملاک السیاسه العدل»، (همان، 9714) «خیر السیاسه العدل»، (همان، 4948) «لاریاسه کالعدل فی السیاسه؛ در کار سیاستمداری هیچ ریاستی بهتر از عدل و دادگری نیست» (همان، 10895) «جمال السیاسه العدل فی الامره؛ زیبایی سیاست، رعایت عدالت در رهبری» (همان، 4792) به نیکی می توان دریافت که حضرت، عدالت را ملاک و جمال سیاست و حکومت می داند. دادگری، محکم ترین پایه ای است که نظام حکومت و فرمانروایی بر آن استوار، و قوام انسان ها بدان است: «العدل اقوی اساس؛ دادگستری (عدالت) نیرومند ترین بنیان است» (غرر الحکم، 86) «العدل نظام الامره؛ عدل و دادگری نظم دهنده ی امارت و فرمانروایی است» (همان، 774) «العدل قوام البریه؛ عدالت، مایه قوام و پایداری مردم است» (همان، 80) «العدل قوام الرعیه؛ عدالت عامل ثبات مردم است» (همان، 697) «جعل الله سبحانه العدل قواما للانام؛ حضرت حق، ذوالجلال و الاکرام سبحانه و تعالی، عدل را قوام و برپا دارنده بین مردم قرار داد» (همان، 4789) «حسن العدل نظام البریه؛ حسن اجرای عدل، عامل انتظام امور خلق می شود» (همان، 4819)، رغبت و شوق صادقانه امام به فضیلت های اخلاقی و معنوی سبب شده بود که او پیش از خلافت و پس از آن در ساختن بنای سالم نظام اخلاقی و اجتماعی از محوری ترین و زیربنایی ترین نقطه آغاز کند که برپایی عدالت در تمام گستره های اقتصادی، حقوقی و سیاسی بود. در مصادر دین بر این مسأله مهم چنان تأکید شده که موجب ورود آن به ادبیات دینی گردیده و عالمان دین بدان توجه داده اند. ابوالحسن ماوردی در کتاب «البلغه العلیا فی ادب الدین والدنیا» عدل فراگیر را در کنار دین مطاع از اصولی می داند که کار دنیا با آن بهبود می یابد چندان که اموالش بسامان و امورش شایگان شود. وی در تبیین اصل «عدل فراگیر» آورده است: «... عدل فراگیر، دعوتگر به الفت و وادارگر بر طاعت است؛ سرزمین ها به آن آباد می شود؛ ثروت ها و اموال به آن فزونی گیرد و نسل ها با آن فراوانی پذیرد و پادشاه با آن آسودگی بیند.... تیزتر از ستم، چیزی هستی را بر باد ندهد و هم تباهگرتر از او اندیشه مردمان را به تباهی نبرد؛ زیرا نه مرزی می پذیرد و نه فرجامی می گیرد، و هر پاره ای از آن را بهره ای از تباهی است تا آن که سراسر شود.» از حضرت پیامبر (ص) بازگو شده است که فرمود: «بدترین ره توشه آن جهان، ستم بر بندگان است؛... پس از آن رو، عدل یکی از اصول دنیا است که دنیا جز به آن سامان نگیرد و با هیچ چیز جز او صلاح نپذیرد....در روز قیامت، عذاب آن کس که خدای را در سلطنت بی همتا ندانست و در حکمرانی ستمکاری پیشه کرد، از همگان تیزتر است.»
دوری از ظلم و تحمل نکردن آن، اصلی از اصول والای مورد احترام علی و خلقی، از اخلاق او است. زندگی او سراسر جنگ و مبارزه در راه بازستاندن حق ستمدیدگان و بیچارگان و برای پیروزی عدالت و دادگری بود؛ بنابراین، جای شگفتی نیست که علی را پس از پیامبر خدا (ص ) دادگرترین مردم بدانیم. داستان علی در قصه عدالت، از یادگار های پر ارزشی است که مقام انسانیت و روح انسانی را شرف می بخشد. علی همه چیز را با میزان عدالت می سنجد و همه چیز را عادلانه می خواهد. آن گاه که سکوت خود را عادلانه می بیند، نه تنها سکوت می کند که به گواهی تاریخ در دوران حکومت دیگران، در اداره امور مشارکت می ورزد و از نصیحت و راهنمایی آنان دریغ نمی کند؛ چه آن که جز بر پاداشتن حق و عدالت اندیشه ای ندارد. عدالت در نظر وی، مذهب و شیوه ای نیست که از دیگران آموخته باشد و نیز برنامه ای نیست که سیاست آن را ایجاب کرده باشد؛ بلکه عدالت در مکتب وی، اصلی بنیادین، و سرشتی است که ممکن نیست لحظه ای نادیده انگاشته شود. آن گاه که پس از بیعت مردم، به خلافت رضایت داد، جز برای برپاداشتن حق و از بین بردن باطل و تحقق بخشیدن به عدالت اجتماعی نبود. خلافت پیش از آن که به آن بزرگوار برسد، در آستانه تغییر شکل به نظام سلطنت و اشرافیگری اموی بود. فرمانروایان، حکومت را حق مسلم خود می پنداشتند و به حقوق مردم چنان می نگریستند که گویی حقوق مردم متوقف بر اراده آنان است و هر نیک و بد را که اینان بخواهند، باید مطابق خواستشان اجرا شود. دراین میان، آن چه علی را به قبول بیعت آنان واداشت، در خطر بودن عدالت اجتماعی بود. نیرومندان، بینوایان را غارت کرده، مال آنان را می خوردند و دست های متنفذان و فرمانداران در جان و مال مردم آزاد گذاشته شده بود و اشراف برای بلعیدن مردم دست به دست هم داده بودند و با این وضع، علی چگونه می توانست خود را از مرکز رهبری و هدایت جامعه دور کند. وقتی گروهی اندک، توده مردم را به خواری کشانده بودند، روح علی آن انسان بزرگی که می تواند به مردم خدمت کند، سکوت بیش تر را نمی پذیرد. سرانجام پیشوایی مردم را پذیرفت. اما او حکومت را دری نمی بیند که زمامدار آن را بر روی ثروت ها و بیت المال بگشاید و فزونی طلبد؛ آن گاه آن را میان خویشان و نزدیکان و یاران توزیع کند؛ بلکه حکومت دری است که حاکم آن را برای این می گشاید تا داد مردم را بستاند و مساوات و عدالت را در نهایی ترین شکل ممکن بین مردم برپا دارد؛ هر کسی را به میزان کاری که می کند پاداش دهد و همواره با حق و عدالت باشد؛ اگر چه این امر به کشتن وی به دست تبهکاران و عدالت ستیزان بینجامد و درست برای همین است که مردم همگان باید از حاکم اطاعت کنند؛ چه آن که زمامدار نه به سبب حاکم بودن، بلکه به لحاظ عدالت و اجرای احکام و قوانین اجتماعی عادلانه و نیک و مفید باید مورد اطاعت باشد. حضرت علی خود، داستان پذیرفتن بیعت را چنین وصف می کند: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند و حضور یاران، حجت را بر من تمام نمی کرد و خداوند از دانشمندان پیمان نگرفته بود تا ستمکار را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته خود را به کناری می داشتم و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم. (نهج البلاغه، خطبه 3/ 11). امام آن گاه که زمامداری را پذیرفت، جز به برپا داشتن عدالت و اقامه حقوق انسان ها و رفع ستم از آن ها و صد البته سعادت بشریت نیندیشید. همواره کارمندان و فرمانداران خود را به نرمی و مدارا با مردم و قطع دست های استثمارگران صاحب قدرت، راهنمایی می کرد. حضرت، در عهدنامه به مالک اشتر فرماندار مصر نوشت: «بر مردم مانند حیوان درنده مباش که خوردن آن ها را غنیمت بشماری؛ زیرا مردم بر دو دسته اند: یا برادر دینی تو و یا انسانی مانند تو. بر آنان از گذشت و اغماض چنان روا بدار که دوست داری خداوند آن چنان از تو درگذرد و اغماض کند....» (نهج البلاغه، نامه 53).
امام پیش از آن که دیگران را به اجرای عدالت وادارد؛ خود بدان عمل می کرد؛ تاریخ، زمامداری را سراغ ندارد که خود، نان سیر نخورد؛ زیرا در کشور او کسانی یافت می شدند که با شکم سیر نمی خوابیدند. جامه نرم نپوشید؛ چون میان افراد ملت بودند کسانی که لباس خشن می پوشیدند و درهمی را اندوخته خود نساخت؛ چرا که بین مردم، نیازمند و فقیر وجود داشت. تاریخ بشر، فرمانروایی را به خود ندیده است که بر زمان و مکان فرمان براند؛ اما با دست خود آسیاب بچرخاند و نان خشکی را که با زانو می شکند، غذای خود سازد و کفش خود را با دست خود وصله زند و تازه آن را بر حکومت کردن بر مردم برتر شمارد، مگر آن که بتواند حقی را اقامه کند یا باطلی را نابود سازد و هیچ گاه در فکر سیر شدن و خوب پوشیدن و آرام خوابیدن نباشد؛ زیرا ممکن است در قلمرو حکومت او کسی باشد که امید قرص نانی ندارد و در آن جا شکم های گرسنه و جگرهای تشنه وجود داشته باشد. انسان ها افتخار پیروی از حاکمی را نداشته اند که حکومت بر آنان را بی ارزش ترین چیزهای دنیا بداند اگر نتواند حقی را بر پا دارد و ستم و باطلی را از میان بردارد و همواره این سخن را بر زبان آرد که «آیا تنها به همین اکتفا کنم که به من پیشوای مسلمانان گویند؛ ولی در سختی های روزگار با توده مردم همدرد نباشم». (نهج البلاغه، نامه 45) علی (ع) الگوی فرمانروایی است که جامعه را پیکر واحدی می شمارد که امور متناقض نباید در آن جمع شوند و نظام آن نباید بر پایه اختلاف در حقوق و تکالیف استوار شود. در جامعه ای که علی (ع) الگوی حاکم آن است، هرگز نباید عضوی سیر و دیگری گرسنه باشد یا یکی کار کند و دیگری بهره ببرد. حاکم چنین جامعه ای به رغم آن که از غذای گوارا و نیکو و پوشاک نرم و لطیف و مسکن زیبا و آرامبخش بیزار نیست، از آن ها بدین سبب روی می گرداند که در جامعه گروهی بینوا و فقیر وجود دارند که اگر او از این لذایذ استفاده کند، بر بیچارگان گران آید و پیشوا و رهبر مردم هم باید مانند بینوایان رنج فقر را تحمل کند تا کابوس گرسنگی و فقر، آنان را کم تر بیازارد. امام، پس از تصدی خلافت، به یکی از کارمندان خویش چنین نوشت: اما بعد، سهم تو از حکومت نباید مالی باشد که استفاده کنی و خشمی باشد که آن را با انتقام گرفتن فرو نشانی؛ بلکه باید بهره تو از بین بردن باطل و زنده نمودن حق باشد: (نامه، 66). عنایت حضرت به حق و عدالت، هراس از ستم و مهر و عاطفه وی به یک زن ستم دیده به حدی است که وی را می گریاند و سبب می شود که مأمور ستمگر جمع آوری مالیات را از کار برکنار کند. امام علی، همواره ایمان قاطع بر این نکته داشت: باید امام و پیشوایی باشد که به وسیله او حق ضعیف از نیرومند، و داد مظلوم از ستمکار گرفته شود و افراد نیکوکار آسایش یابند و از شر ستمکار آسوده گردند. خداوند به ایشان پناه داده که به آن ها ستم نشود. در این هنگام است که روز دادگری بر ستمگر سخت تر از روز ستم بر ستمدیده است: «یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم (کلمات قصار، 241) یوم العدل علی الظالم اشد من یوم الجور علی المظلوم» (کلمات قصار، 341). علی بن ابی طالب تا آن پایه به عدالت می نگریست که می فرمود: «مردم خوار و زبون در نزد من عزیزند تا حقشان را بستانم، و مردم عزیز در پیش من خوار و زبونند تا حق را از آنان باز پس بگیرم: الذلیل عندی عزیز حتی آخذ الحق له و القوی عندی ضعیف حتی آخذ الحق عنه، (خطبه 37) و به خدا سوگند که داد ستمدیده را از ستمگر بستانم و دماغ ستمگر را به خاک بمالم و او را به سرچشمه حق و عدالت بکشانم؛ هر چند او را خوش نیاید: و ایم الله لا نصفن المظلوم من ظالمه و لا قودن الظالم بخزامته حتی اورده منهل الحق و ان کان کارها.» (خطبه 136). در نامه گران قدر خویش خطاب به مالک اشتر، به کلام نورانی پیامبر خدا (ص ) استناد می ورزد که فرمود: مردمی که در میان آنان شخص ضعیف نتواند بدون واهمه و لکنت زبان حقش را از قوی بگیرد، هرگز روی پاکی و رستگاری را نخواهد دید: «لن تقدس امه لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیرمتتعتع». در خطبه ای دیگر می فرماید: «... هیهات ان اطلع بکم سر العدل او اقیم اعوجاج الحق، اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام، و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهرالاصلاح فی بلادک، فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک...؛... هیهات که به یاری شما تاریکی را از چهره عدالت بزدایم و کجی را که در حق راه یافته، راست نمایم. خدایا! تو می دانی آن چه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز، خواستن زیادت؛ بلکه می خواستیم نشانه های دین را به جایی که بود، بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهرگردانیم تا بندگان ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید، و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد.» (خطبه 131) عثمان بن عفان هنگامی که مقام فرمانروایی مسلمانان را به دست گرفت، دست نزدیکان و اطرافیان و یاران خود را بر جاه و ثروت باز گذاشت و به بنی امیه میدان داد تا شکل انسانی خلافت اسلامی را به نظام سلطنتی خالص اموی مبدل سازند. در دوره خلافت خود به تعبیر امام (ع) سخت بتاخت و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند و بیت المال را خوردند و بر باد دادند چون شتر که مهار برد و گیاه بهاران چرد و چندان اسراف ورزید که کار به دست و پایش پیچید و پرخوری به خواری و خواری به نگونساری کشید» (خطبه 3). آن گاه که امام، زمام امور را به دست گرفت، از وی می خواستند که گذشته را به دست فراموشی سپارد و عطف بماسبق نکند و کوشش خویش را به آینده محدود سازد. امام در پاسخ چنین خواسته ای کلام بسیار بلندی که در عدالت گستری وی ریشه دارد، به زبان آورد: «به خداوند سوگند! [زمین هایی را که متعلق به عموم مسلمانان است و عثمان به این و آن داده] اگر ببینم که به مهر زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را باز می گردانم که در عدالت گشایش است و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر یابد» (خطبه 15).
امام (ع) در نامه ای که به زیاد ابن ابیه نایب عبدالله ابن عباس حاکم اهواز و فارس و کرمان نوشت، فرمود: «و همانا من به خدا سوگند می خورم، سوگندی راست، اگر مرا خبر رسد که تو در فیی مسلمانان خیانت اندک یا بسیار کرده ای، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال مانی و درمانده به هزینه عیال و خوار و پریشان حال، والسلام» (نامه 20). وقتی امام، محمد بن ابوبکر را به حکومت مصر گماشت، نامه ای به وی نوشت که سرآغاز آن چنین است: «با آنان فروتن باش و نرمخو و همواره گشاده رو، و به همگان به یک چشم بنگر خواه به گوشه چشم نگری و خواه به آنان خیره شوی تا بزرگان بر تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالت مأیوس نگردند...». (نامه 27). در نامه ای که به یکی دیگر از عاملان خویش فرستاد [شاید مخاطب عبیدالله بن عباس باشد]، وی را به شدت به سبب خیانت به مردم توبیخ فرمود: «چون مجال بیش تر در خیانت به امت به دستت افتاد، شتابان حمله نمودی و تند برجستی و آن چه توانستی، از مالی که برای بیوه زنان و یتیمان نهاده بودند، بربودی. پناه بر خدا! آیا به رستاخیز ایمان نداری و از حساب و پرسش نمی هراسی؟ ای که نزد ما در شمار خردمندان بودی! چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا نمودی؛ درحالی که می دانی حرام می خوری و حرام می آشامی و کنیزکان می خری و زنان می گیری و با آنان می آرامی از مال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان که خدا این مال ها را به آنان واگذاشته و این شهرها را به دست ایشان مصون داشته؟ پس از خدا بیم دار، و مال های این مردم را بازسپار، و اگر نکنی و خدا مرا یاری دهد تا بر تو دست یابم، چنانت کیفر دهم که نزد خدا عذرخواه من گردد و محدود ضربه شمشیری به تو زنم که کسی بدان نزدم جز که به آتش درآمد. به خدا سوگند! اگر حسن و حسین چنان می کردند که تو کردی، از من روی خوش نمی دیدند و به آرزویی نمی رسیدند تا آن که حق را از آنان بستانم و باطلی را که به ستمشان پدید شده نابود گردانم.» امام علی (ع) عدالت را چندان بزرگ می شمارد که هیچ چیز در ارزش نمی تواند در آن سطح قرار گیرد و از جور و ستم چنان متنفر است که به کوچک ترین ستم به کمترین موجودات الاهی راضی نیست؛ حتی اگر در برابر آن دنیا قرار گیرد. به خدا سوگند که اگر شب را روی اشتر خار بیدار مانم و از این سو بدان سویم کشند در طوق های آهنین گرفتار، خوش تر دارم تا روز رستاخیز بر خدا و رسول او (ص) درآیم؛ در حالی که بر یکی از بندگان خدا ستم کرده یا اندک چیزی را غصب نموده باشم و چگونه بر کسی ستم کنم به خاطر نفسی که به کهنگی و فرسودگی شتابان است و زمان ماندنش در خاک دراز و فراوان؟ امام قصه تقاضای عقیل را که می خواست اندک تصرفی از بیت المال بکند، خود چنین وصف می کند: به خدا عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا یک من از گندم شما بدو دهم و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده. گویی بر چهره هایشان نیل کشیده و پی در پی مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار. گوش به گفته اش دادم، پنداشت دین خود را به او فروختم و در پی او فتادم و راه خود را به یک سو نهادم؛ پس آهنی برای او گداختم و به تنش نزدیک کردم. چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن بگدازد. او را گفتم نوحه گران بر تو بگریند همچون گریستن مادر به داغ فرزند؛ تو از آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم کرده و مرا به آتشی می کشانی که خدای جبارش به خشم گداخته؟ تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش؟ (خطبه 224). امام روحیه عدالتگری خود را چنین شرح می دهد: به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آن چه زیر آسمان ها است به من دهند تا خدا را نافرمانی نمایم و به یک مورچه ای ستم کنم و پوست جویی را به ناروا از آن بربایم، چنین نخواهم کرد.
امام از شنیدن خبر ایراد ستم بر زنی ستمدیده می نالد و می گوید: «اگر مسلمان از شنیدن این خبر بمیرد، سزاوار است. شنیده ام مهاجم به خانه های مسلمانان و غیر مسلمانانی که در پناه اسلامند در آمده، گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پای زنان به در می کرده است؛ در حالی که آن ستمدیدگان برابر آن متجاوزان، جز زاری و رحمت خواستن سلاحی نداشته اند؛ سپس غارتگران پشتواره ها از مال مسلمانان بسته نه کشته ای بر جای نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته اند. اگر از این پس مرد مسلمانی از غم چنین حادثه ای بمیرد، نه تنها جای ملامت نیست، بلکه در دیده من شایسته است که بمیرد» (خطبه 27). از چنین سخنانی می توان دریافت که امام به ساختار عقلانی و عادلانه حکومت می اندیشید. این مطلب که علی در جایگاه حاکم، خود ستم نمی کرد، به بحث و برهان آوردن نیازی ندارد؛ زیرا هیچ کس نیست که به عدالت فردی حضرت اذعان نکند؛ بلکه مهم معنای پیام داری است که پشت سر رفتار شخصی حضرت وجود دارد؛ یعنی حرمت نهادن به انسان و عدالت و ما با ذکر موارد فراوانی از این دست در صدد دریافت و تبیین این پیام هستیم که امام، به ساختار عادلانه حکومت و شیوه حکومت عادلانه با حرمت نهادن به کرامت و حقوق انسان ها و عدالت می اندیشید. علی ابن ابی رافع می گوید: متصدی بیت المال علی بن ابی طالب و کاتب وی بودم. در بیت المال او، گردن بند مرواریدی وجود داشت که از بصره به دست آمده بود. دختر امام (ع) روزی کسی را نزد من فرستاد و گفت به من خبر رسیده است که در بیت المال امیر مؤمنان گردن بند مرواریدی وجود دارد که در دست تو است و من دوست دارم که آن را به صورت عاریه به من امانت دهی که روز عید قربان با آن آرایش کنم. من دادم، به شرط آن که نقص و تلف شدن را دختر امیر مؤمنان ضامن باشد و پس از سه روز بازگرداند. او نیز این شرط را پذیرفت و من آن را برایش فرستادم. علی (ع) گردن بند را در گردن دخترش دید و آن را شناخت و از وی پرسید: این گردن بند از کجا به دست تو رسیده است؟ گفت: آن را از ابورافع، متصدی بیت المال به عاریت گرفته ام که روز عید با آن آرایش کنم و پس از سه روز باز پس دهم. امیر مؤمنان (ع) مرا احضار کرد. نزد وی رفتم. فرمود: ابورافع! به مسلمانان خیانت می ورزی؟ گفتم: به خدا پناه می برم که به مسلمانان خیانتی بکنم! فرمود: گردن بندی را که در بیت المال مسلمانان است، چگونه بدون اجازه من و رضایت مردم به دختر من عاریه داده ای؟ گفتم: ای امیر مؤمنان! او دختر شما است و از من خواست که برای آرایش آن را به او عاریه دهم و من آن را به صورت امانت تضمین شده به او دادم که به طور سالم به بیت المال برگرداند. فرمود: همین امروز آن را پس بگیر و هرگز این قبیل کارها را تکرار نکن که مجازات می شوی. مسأله به گوش دخترش رسید. به او گفت: ای امیر مؤمنان! من دختر شما هستم. چه کسی از من سزاوارتر است که از این گردن بند استفاده کند؟ به دخترش فرمود: دختر من! از جاده حق دور مشو. آیا همه زنان مهاجر و انصار در روز عید با چنین زیوری آرایش می کنند؟... در نتیجه من آن را از دختر امام گرفتم و به جای خود بازگرداندم (الوسایل: 18/ 521).
چنان که اشاره کردیم، امام (ع) همه چیز را عادلانه می خواهد و حکومت را ابزاری می داند که با آن عدالت را مستقر سازد و حکومت آن گاه نزد وی ارزش دارد که بتواند در سایه آن، حقی را به صاحب آن بازگرداند و داد ستم دیده ای را از ستمگر بستاند و باطلی را از میان بردارد؛ بنابراین، در چنین حکومتی بی تردید عدالت در مرکز امور قرار دارد و همه چیز بر آن محور می چرخد. اغلب سفارش های امام و نامه های وی به فرمانداران، بر محور واحدی می چرخید که عدالت بود. علی از انسان هایی که در ناز و نعمت فراهم آمده از تلاش دیگران می زیستند، سخت متنفر بود. چون به خلافت رسید، تصمیم گرفت عدالت را میان آنان اجرا کند. گروهی را از مقام خود عزل، و برخی را از قدرت دور ساخت و با کسانی که انحراف دولت اسلامی را از مسیر عدالت و دادگری در سر داشتند، به شدت جنگید. امام نه تنها شخصا با ستمگران سر سازش نداشت، بلکه عدالت را سرلوحه برنامه حکومت قرار داده، همواره از والیان و فرمانداران خویش می خواست که در اندیشه اجرای عدالت باشند. در نامه بلند خویش به مالک اشتر، فرماندار مصر نوشت: «انصاف و عدل، سرلوحه برنامه حکومت است. تو که با خاندانت به مصر می روی و ممکن است برخی از مصریان را بیش تر از دیگران دوست بداری. هرگز در قضاوت و داوری، این گونه وابستگی ها را رعایت نکن و اگر چنین نکنی و همگان را با نظر مساوی ننگری بر بندگان خدا ستم کرده ای و خداوند توانا را به دشمنی خویش برانگیخته ای. آری، هر کس ستم کند، دشمن خدا خواهد بود و دشمنی با خداوند کار آسانی نیست. وای بر آن کس که آفریدگار هستی بر دشمنی اش برخیزد! چه زود که دست حق بر زمینش زند و عاقبتش را در دو جهان تباه سازد. خدای خود را غافل مپندار که او همیشه در کمین ستمکاران است. دعای ستمدیدگان را به دقت گوش می کند و کوچک ترین ستمی را از بزرگ ترین کسی صرف نظر نفرماید. می دانی که نیکوترین صفت برای زمامدار چیست؟ آن که همواره در راه زندگی، میانه رو و معتدل باشد و عدالتش مانند باران رحمت، سراسر کشور را دربرگیرد و با جدیت تمام بکوشد که زیردستانش را راضی و خشنود سازد و البته از خشم ملت بترس که نمونه ای از خشم خداوند قهـار است.... در دستگاه والی کسانی هستند که به او نزدیکند یا خویشاوند اویند و به همین سبب مستبد و خودخواهند؛ دست تعدی به سوی مردم دراز می کنند و در داد و ستد بی انصافی می نمایند. تو باید موجبات ستمگری ها را از میان ببری؛ آنان را مورد مؤاخذه قرار دهی، و دستشان را از تصرف در شؤون مردم کوتاه کنی.... هرگاه مردم گمان کردند که تو در موردی ظلم کرده ای، عذر خود را آشکارا به آنان بگو و بدین وسیله گمان بد ایشان را از خود دور کن. این امر، هم تمرین عدالتخواهی تو، هم ارفاق و مهربانی بر مردم و یک نوع بیان عذری است که نتیجه آن اقامه حق است که مورد علاقه و هدف تو است.»
امام و عدالت قضایی
مقصود از این عدالت، آن است که اگر افراد جامعه انسانی از حیث انسانیت و کرامت و حقوق انسانی مساوی اند و همگان در برابر قانون یکسانند که چنین است، باید در مقام داوری، حق کسی که مورد تجاوز قرار گرفته، ستانده شود و هیچ گونه ملاحظات اعتباری و غیرارزشی مورد توجه قرار نگیرد. عدالت به این معنا، بر احقاق حق تضییع شده متوقف است. عدالت قضایی را می توان دادگری در گستره اجرای قانون دانست که جزئی از قضیه بزرگ تر عدالت در قانونگذاری است. جامعه سیاسی برای تأمین عدالت، به حق قانونگذاری نیاز دارد تا در پرتو آن به وضع قوانین عادلانه همت گمارد؛ ولی این حق فقط یکی از عناصر عدالت و البته مهم ترین آن است که ارزش حقیقی آن در میزان توفیق قدرتی آشکار می شود که قوانین عادلانه را اجرا می کند؛ یعنی قدرت قضایی تردید نباید کرد که عدالت قضایی در مرتبه ای مؤخر از عدالت در قانونگذاری قرار دارد؛ اگر چه این بدان معنا نیست که عدالت قضایی، یکسره و همواره تابع عدالت در قانونگذاری است؛ چه آن که قانون هر چند عادلانه باشد نمی تواند همه حالات را به طور یکسان پوشش دهد و چه بسا با وضعیت های نوپدید، ناسازگار بیفتد؛ ولی تحقق عدالت قضایی، به عدالت در قانونگذاری نیازمند است. امام علی (ع) عدالت را مبنا و پایه همه چیز می شمارد و بی تردید یکی از اموری که بر این پایه استوار می شود، احکام و حقوق اسلام است. «العدل اقوی اساس» (غرر الحکم: 86) عدالت که خداوند بدان امر می کند؛ «ان الله یأمر بالعدل والاحسان» (النحل/ 9) «و إرسال رسولان و پیامبران و إنزال کتاب های آسمانی برای برپایی آن است» (الحدید/ 2) و در سلسله علل احکام قرار دارد نه در سلسله معلولات، از مقیاس های اسلام و معیار شناخت قانون است. امام (ع) در سخنی، عدالت را مایه حیات احکام می داند: «العدل حیاة الاحکام» (غرر الحکم، 86) از همین دو کلمه به ظاهر کوتاه ولی در واقع بلند، به نیکی می توان مبنا، محور و هدف بودن عدالت در قانونگذاری را دریافت. تردیدی نیست که هر دولتی باید همواره به فکر آن باشد که راه رسیدن به قانون عادلانه، کامل و مناسب با هر وضعیت را دریابد، عدالت مایه حیات احکام است؛ یعنی قوانین و مقررات غیرعادلانه قوانینی مرده و فاقد اعتبارند، بنابراین، مقاومت و ایستادگی در برابر آن جایز است و انسان ها به پیروی از آن مکلف نیستند. عدالت قضایی نه تنها پرشمار مورد تأکید امام (ع) قرار گرفته است، بلکه در سیره حضرت موارد شگفت انگیزی مشاهده می شود که پایبندی آن بزرگوار به قاعده تساوی همگانی در برابر قانون را نمایش می دهد.
1. امام (ع) در نامه ای که به اسود بن قطبه صاحب جند حلوان نوشت، به وی چنین امر فرمود: «فلیکن امر الناس عندک فی الحق سواء؛ انسان ها در حق، باید نزد تو برابر باشند». (نهج البلاغه، نامه 59).
2. در عهد خویش به محمد ابن ابی بکر هنگامی که فرمانروایی مصر را به وی داد فرمود: «... و اس بینهم فی اللحظه و النظره حتی لایطمع العظماء فی حیفک لهم و لاییأس الضعفاء من عدلک بهم؛ به همگان به یک چشم بنگر، خواه به گوشه چشم نگری و خواه به آنان خیره شوی تا بزرگان بر تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند» (نهج البلاغه، نامه 27).
3. نظیر همین سخن را به شریح قاضی نیز فرمود: «آن گاه بین مسلمانان در نگاه کردن و سخن گفتن و نشستن مساوات را رعایت کن تا کسی که با تو نزدیک است، در تجاوز و ظلم بر رقیب خود به تو طمع نبندد و آن که با تو دشمنی دارد، از عدالت تو مأیوس نشود» (کافی ج 7، ص 412).
4. سکونی از امام صادق (ع) روایت کرد که امیر مؤمنان فرمود: «کسی که در مسند قضا نشست باید بین دو طرف دعوا در اشاره، نگاه و جایگاه نشستن تساوی را مراعات کند» (کافی، ج 7، ص 413).
5. سکونی از امام صادق (ع) چنین نقل کرده است: «مردی به منزل امیر مؤمنان وارد شد و چند روز اقامت کرد؛ آن گاه مرافعه ای را نزد حضرت اقامه کرد که پیش تر طرح نکرده بود. حضرت فرمود: آیا تو طرف دعوایی؟ عرض کرد: بلی. فرمود: از نزد ما برو؛ چه آن که پیامبر خدا (ص) نهی فرمود که از طرف نزاع مهمان شود، مگر آن که طرف دیگر نیز همراه وی باشد.»
6. خوارزمی در مناقب نقل کرده است: «مردی بر ضد علی (ع) نزد عمر طرح دعوا کرد؛ در حالی که علی (ع) نشسته بود. عمر به علی (ع) توجه کرده، گفت: ای ابا الحسن! برخیز و با دشمنت (طرف دعوا) بنشین. امام برخاست و با وی نشست. پس از ختم دادرسی عمر تغییر چهره را در علی (ع) مشاهده کرد. از وی پرسید: آیا از آن چه واقع شد ناخرسند شدی؟ امام با پاسخ مثبت، علت را چنین بیان فرمود: مرا در حضور خصم با کنیه ام خطاب کردی. چرا نگفتی یا علی برخیز و با خصمت بنشین؟ عمر گفت: فدایت شوم! خداوند با شما ما را هدایت کرد و با شما از تاریکی ها به نور برد؛ استعدی رجل عمر علی اعلی و علی جالس فالتفت عمر الیه فقال: یا اباالحسن، قم فاجلس مع خصمک، فقام فجلس مع خصمه فتناظرا و انصرف الرجل فرجع علی الی مجلسه، فتبین عمر التغیر فی وجهه، فقال: یا اباالحسن مالی اراک متغیرا؟ اکرهت ما کان؟ قال: نعم. قال و ماذاک؟ قال: کنیتی بحضره خصمی، فالا قلت لی: یا علی قم فاجلس مع خصمک؟ فاخذ عمر برأس علی فقبل بین عینیه، ثم قال: بابی انتم، بکم هدانا الله و بکم اخرجنا من الظلمات الی النور».
7. امام علی پس از شهادت گواهان ضد نجاشی مبنی بر باده خواری او، بر وی حد جاری کرد؛ به همین سبب تعدادی خشمگین شدند. یکی از آنان طارق بن عبدالله بود. وی گفت: ای امیر مؤمنان! ما گمان نمی کردیم که سرکشان و فرمانبرداران و اهل تفرقه و اهل جماعت نزد فرمانروایان عاقل و با فضیلت در مجازات یکسان باشند. با آن کار که شما با برادر حارث (یعنی نجاشی) کردی، دل ما را آتش زدی و کارهایمان را درهم ریختی و ما را به جاده ای کشاندی که گمان می کنم اگر کسی از آن راه برود، سر از آتش در خواهد آورد.
امام در پاسخ به آنان فرمود: «انها لکبیره الا علی الخاشعین...؛ ای برادر که از قبیله بنی نهد هستی! آیا او جز فردی از مسلمانان بود که پرده ای از پرده های الاهی را دریده بود و ما حد آن را بر وی جاری کردیم تا تزکیه شده از گناه پاک شود؟ ای برادر بنی نهد! کسی که مرتکب عملی گردد که موجب حد است و حد بر وی اقامه شود کفاره گناه او است. ای برادر بنی نهد! همانا خداوند عزوجل در کتاب عظیم الشأن خویش می فرماید: عداوت شما با عده ای سبب نشود که با عدالت رفتار نکنید. به عدالت رفتار کنید که به تقوا نزدیک تر است» (وسائل الشیعه، 1403: باب 100/2).
این اقدام یادآور داستانی است که از پیامبر خدا (ص ) نقل شده است که شفاعت هیچ کس را درباره فاطمه دختر اسود بن عبدالله بن عمرو بن مخزوم که مرتکب سرقت شده بود، نپذیرفت و فرمود: ای مردم! همانا که اقوام پیش از شما، از آن رو تباه شدند که چون یکی از اشرافشان به سرقت دست می آلود، او را از کیفر معاف می داشتند و چون ضعیفی به دزدی دست می زد او را به چنگال کیفر می سپردند. به خدا قسم که هرگاه فاطمه دختر محمد مرتکب چنین عمل ناستوده می شد، بی گمان دست او را می بریدم؛ سپس فاطمه دختر اسود را فرا خواند و بلال را فرمود: برخیز و حد الاهی را درباره او اجرا کن» (صحیح مسلم، 3/ 1315).
8. مورد شگفت انگیز و در عین حال افتخارآمیز جایی است که «عدالت، شخص اول مملکت اسلام را با مردی غیر مسلمان در دادگاه برابر می نشاند». امام زره خویش را نزد مردی نصرانی دید. نزد شریح قاضی رفت. شریح پیش پای امیر مؤمنان به پا خاست و شرط احترام و ادب را به جای آورد؛ ولی امام به وی فرمود تا به جای خود بنشیند؛ آن گاه به زرهی که نزد مرد نصرانی بود، اشاره کرد و فرمود: این زره از آن من است و من نه آن را فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام. شریح رو به نصرانی کرد و گفت: در مقابل این ادعا چه دفاعی داری؟ نصرانی گفت: این زره از آن من است؛ اما امیر مؤمنان را نیز دروغگو نمی شناسم. شریح چون سخن نصرانی را شنید، از امام خواست تا بر اثبات دعوای خود بینه اقامه کند «فقال شریح لعلی، الک بینه؟ هل من بینه؟» و چون امام گواهی نداشت، شریح به نفع نصرانی حکم داد و ختم محاکمه را اعلام کرد. در این هنگام، مرد نصرانی زره را برداشت و قاضی را بدرود گفت؛ اما زود بازگشت و اسلام آورد و با صراحت گفت: این از احکام پیامبران است. گواهی می دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست و گواهی می دهم که محمد (ص) بنده خدا و پیامبر او است؛ زیرا چنین آیینی که فرمانروای مؤمنان را در محضر قضا با مردی نصرانی برابر می نشاند و به قاضی دادگاهش چنین آزادی می دهد که دور از هرگونه نگرانی و تشویش و با استقلال کامل و براساس موازین دادرسی به دعوا رسیدگی کند و به نفع فردی غیر مسلمان و به زیان حاکم مسلمانان حکم کند، جز بر پایه وحی و حق بنیاد نشده است؛ سپس رو به امام، اعتراف کرد و گفت: این زره از آن تو و هم اکنون در اختیار تو است که در مسیر صفین از دستت به زمین افتاد «قال: اشهد ان هذه احکام الانبیاء، امیرالمؤمنین (ع) قدمنی الی قاضیه و قاضیه یقضی علیه ثم اسلم و اعترف ان الدرع سقطت من علی عند مسیره الی صفین...».
امام علی (ع) و استقلال قضایی
بی شک سلامت و انسجام جامعه متوقف بر سلامت دستگاه عدالت است که در سایه استقلال قضایی و برخوردار بودن آن از توان و اقتدار قضایی حاصل می شود. تردید نباید کرد که با تحقق استقلال قضایی، عدالت به خوبی تأمین می شود. قاضی باید در فکر و اراده، مستقل بوده، در تصمیم گیری ها قاطعانه وارد میدان شده، از قدرت های سیاسی و اقتصادی نهراسد. استقلال قضایی به این است که قاضی فقط در برابر قانون خاضع بوده، براساس قانون به حل و فصل امور و دعاوی بپردازد و تحت تأثیر عوامل محیط و افراد فرصت طلب قرار نگیرد و می توان گفت که ریشه اصلی این استقلال در تفکیک قوا نهفته است؛ زیرا تفکیک و برابری قوا ایجاب می کند دست اندرکاران دو قوه نتوانند در حدود وظایف دیگری و همچنین در مراتب عزل و نصب یک دیگر دخالت کنند. منتسکیو می گوید: هرگاه قوه قانونگذاری و قوه مجریه در دست یک تن و یا در اختیار یک دستگاه باشد، ممکن است آزادی مضمحل شود؛ زیرا بیم آن می رود که پادشاه یا دستگاه مزبور، قوانین بی رحمانه ای تصویب و آن ها را ستمگرانه به مورد اجرا گذارد. اجتماع دو قوه قضائیه و مقننه نیز موجب خواهد شد که جان و آزادی مردم در معرض کنترل مستبدانه قرار گیرد و چنان چه قوه اجرائیه با قضائیه مجتمع شوند، قاضی ممکن است با سختی و خشونت و تعدی یک ستمگر با افراد رفتار کند. اصل انحصار امر قضا به قوه قضائیه و حاکمیت استقلال قضایی دارای چنان اهمیتی است که در برخی از کشورها آن را در قوانین اساسی پیش بینی کرده اند. چنان که در ماده 10، اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده 14 میثاق بین المللی حقوق مدنی، سیاسی نیز بدان تصریح شده است. ماده 10 اعلامیه می گوید: «هر کس با مساوات کامل حق دارد که دعوایش در دادگاه مستقل و بی طرفی، منصفانه و علنا رسیدگی بشود و...». ماده 14 میثاق نیز تصریح کرده است: «... هر کس حق دارد به این که به دادخواهی او به طور منصفانه و علنی در یک دادگاه صالح مستقل و بی طرف تشکیل شده طبق قانون رسیدگی شود...». در دو اصل 156 و 164 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به استقلال قضایی توجه شده است: «به موجب اصل 164 قاضی را نمی توان از مقامی که شاغل آن است، بدون محاکمه و ثبوت جرم تخلفی که موجب انفصال است، به طور موقت یا دائم منفصل کرد...». اگر به صدر اصل 156 قانون اساسی بنگریم، دلیل ضرورت استقلال قضایی را در آن می بینیم. در این اصل آمده است که قوه قضائیه، قوه ای است مستقل که پشتیبان حقوق فردی و اجتماعی و مسؤول تحقق بخشیدن به عدالت و عهده دار وظایفی همچون احیای حقوق عامه و گسترش عدل و آزادی های مشروع است. استقلال قضایی چندان مهم و ضروری است که اگر قوه قضائیه مستقل نباشد، اصولا تأمین عدالت و احقاق حقوق فردی و اجتماعی ممکن نیست. امام امیر مؤمنان (ع) در نامه خویش به مالک اشتر، به وی فرمان می دهد قاضی مستقلی برگزیند که هرگاه حکم روشن باشد، در داوری قاطع باشد. «ثم اختر للحکم بین الناس... و اصرمهم عند اتضاح الحکم» قضاوت چنین داوری را بسیار قدر شناسد و در بخشش به او گشاده دستی به کار آورد؛ چندان که نیاز وی به مردمان کم افتد و از نظر منزلت، مقام او را نزد خود آن قدر بالا ببرد که هیچ یک از یاران نزدیکش به نفوذ در او طمع نکنند و از گزند مردمان نزد او ایمن ماند.
این مطلب که علی (ع) در جایگاه حاکم ستم نمی کرد، پیام برجسته مقاله ما نیست. باید آن معنای پیام دار را که در پشت رفتار شخصی و فردی حضرت وجود داشت، یعنی حرمت نهادن به انسان و عدالت را به دست آوریم. امام علی (ع) به ساختار عقلانی و عادلانه حکومت می اندیشید. یکی از ویژگی های اساسی تفکر و بینش امام، عدالتخواهی است. سخن و رفتار شخصی و اجتماعی او عادلانه است. در جهت از میان بردن ظلم می کوشد و به سوی عدالت دعوت می کند و ساختار حکومت را بر پایه آن سامان می بخشد. او عدل را از منظر اجتماعی می نگرد و به عدالت به صورت فلسفه اجتماعی توجه دارد و از همین منظر است که عدالت را برتر از جود و بخشش می شمارد؛ حال آن که تردیدی نیست که از جنبه اخلاقی و فضیلت شخصی و نفسانی، جود و احسان برتر و بالاتر از عدالت و نشانه کمال نفس و علو روح انسان است؛ اما اگر از جنبه اجتماعی بنگریم، عدالت در اجتماع به منزله پایه های جامعه، و جود و احسان زینت آن است و روشن است که نخست باید پایه مستحکم باشد تا نوبت به زینت آن رسد. از استدلالی که امام (ع) می فرماید، به خوبی روشن می شود که چگونه عدالت را به صورت فلسفه اجتماعی مهم تر و بالاتر از احسان می شمارد. عدالت و دادگری، امور را در مجرای طبیعی خود قرار می دهد؛ اما جود، امور را از مجرای طبیعی خود خارج می سازد؛ زیرا مفهوم عدالت این است که استحقاق های طبیعی و واقعی مورد توجه قرار گیرد و به هر کس مطابق آن چه به حسب کار و استعداد لیاقت دارد، داده شود: «العدل سائس عام و الجود عارض خاص» عدالت، قانونی عام، و مدیر و مدبری کل و شامل است که همه اجتماع را در بر می گیرد و بزرگراهی است که همه باید از آن بروند؛ اما جود و بخشش، حالت استثنایی است. از نظر امام، اصلی که می تواند تعادل اجتماعی را حفظ، و همه را راضی کند، و به پیکر اجتماع سلامت و به روح آن آرامش بخشد، عدالت است. نه تنها از سخنان حضرت، بلکه از روش حکومت و فرمانروایی او نیز به نیکی استفاده می شود که عدالت، به صورت فلسفه اجتماعی مورد توجه وی بوده است که از هر چیز بالاتر است. امام سیاست خود را بر مبنای این اصل استقرار ساخت. آن را مبنای حقوق قرار داد و همه انسان ها را در حقوق مساوی دانست: «ولیکن امرالناس عندک فی الحق سواء»، (نامه 59) و به میزانی بر آن اصرار و پافشاری کرد که قاعده «قانون، عطف بماسبق نمی شود» را در زمینه حقوق اجتماعی نپذیرفت و فرمود که «ان الحق القدیم لا یبطله الشیء» و حق اجتماعی مشمول مرور زمان نمی شود؛ بنابراین «والله لو وجدته قد تزوج به النساء وملک به الاماء لرددته» (خطبه 15). امام به هیچ روی، هیچ هدف یا مصلحت جویی را در باب عدالت نمی پذیرفت و هرگز عدالت را فدای مصلحت نمی کرد. با آن که عامل عمده نارضایتی عده ای از حکومت و رهبری علی اصرار حضرت بر عدالت و مساوات بود، هرگز رضایت نداد برای حفظ پایه های حکومت و پیشگیری از تخریب و دشمنی پاره ای از رجال سیاست، کم ترین انحرافی در مسیر عدالتخواهی و عدالت گستری وی ایجاد شود و آن گاه که دوستان خیراندیش به حضورش آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی تقاضا کردند که به سبب مصلحت مهم تر، انعطافی در سیاست خود پدید آورد و بر روی اصل مساوات و برابری پای نفشرد، فرمود: «از من می خواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری درباره آن که والی اویم به دست آورم؟ به خداوند سوگند! تا دنیا باقی است و ستاره ای در آسمان پی ستاره ای برآید، چنین نخواهم کرد. اگر مال از آن من بود، همگان را برابر می داشتم تا چه رسد، که مال، مال خدا است» (خطبه 126).
نتیجه
بزرگ ترین درد اجتماع بشر در همه زمان ها، بی عدالتی بوده، و بشر همواره عدالت را آرمان مطلوب خود دانسته و در فضایل، هیچ فضیلتی را کامل تر از آن نشمرده است. امام امیر مؤمنان (ع) مظهر عدالتخواهی و عدالت گستری در تمام قلمروهای اجتماعی است. بدون تردید، یک ویژگی گفتمان حضرت، عدالتخواهی، و سخن و رفتار او عادلانه است. نگاه پدیدارشناسی به تاریخ نشان می دهد عملکردهای او به گونه ای بود که واقعیت های سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی آن عصر را انسانی تر و حکومت را عادلانه تر می کرد. با این که حکومت حضرت، فردی بود، همواره بر ارتباط با مردم براساس عدل و دادگری تکیه می کرد. او می خواست ظلم زمانه را از میان ببرد و جامعه را به عدالت زمانه برساند. سخن و پیام امام تماما عادلانه است. پیامی که پشت سر رفتار شخصی و سیره امام وجود دارد، حرمت نهادن به انسان و عدالت است. امام همه چیز را عادلانه می خواهد؛ در دوره طولانی سکوت، جز به عدالت نمی اندیشد و آن گاه که حکومت را می پذیرد، در اندیشه تأمین حقوق مردم و اجرای عدالت است و از این رو است که حق قدیم را غیر قابل ابطال می داند و ارزش حکومت را به این می داند که در آن، حق ستمدیدگان را به آنان بازگرداند و باطل و ظلم را از میان بردارد. در اندیشه امام، آن چه سبب می شود مردم از حاکم پیروی و اطاعت کنند، عدالت او و عادلانه بودن شیوه حکومت است. امام (ع) آن چنان به عدالت توجه دارد که در اعطای حقوق مردم و پیشگیری از ستم، دین آنان را مدنظر قرار نمی دهد، و اگر به زن غیرمسلمانی ستم شود، سزاوار است آدمی از شنیدن آن بمیرد. تکدی پیرمردی نابینا و مسیحی را امری ناهنجار می شمارد و به مساعدت وی از بیت المال امر می کند (وسائل الشیعه، ج 1، باب 19). امام، عدالت را مبنا و اساس قانون می شمارد. در نظر وی، همگان در برابر قانون مساوی اند. برای تأمین عدالت در جامعه باید بهترین قاضیان و به طور مستقل به داوری میان مردم اشتغال یابند. در کیفر، ضمن آن که اصلاح مجرم و واداشتن او به توبه و پشیمانی مورد توجه قرار می گیرد، تناسب بین جرم و مجازات به بهترین وجه رعایت می شود. قواعدی همچون اصل برائت و تفسیر شک به نفع متهم را در داوری های حضرت می توان دید که به طور مسلم در راه تحقق عدالت ضروری است. قاعده درء و عدم مطلوبیت نفسی کیفر از نوع داوری حضرت استنباط می شود.
عدل جامعه اسلامی امام علی (ع) حقوق اجتماعی حق قضاوت نهج البلاغه فلسفه حقوق انسان