شبهه ای وارد شده به این مضمون که: پیروان ادیان الهی در بسیاری از برهه های تاریخ، مغلوب و مقهور انسانهای نابکار عصر خود بوده اند؟
در پاسخ باید گفت: این سخن از دو جهت قابل بحث و بررسی است:
1- آیا جریان حاکم بر جامعه بشری حق است یا باطل؟
2- چرا خداوند متعال بالاجبار حق را بر جامعه بشری حاکم نمی کند؟
قرآن جریان هستی را بر اساس حق می داند و حق را اصیل معرفی می کند و باطل را اصیل نمی داند. اسلام برای انسان یک گرایش ذاتی به صداقت و امانت و عدالت معتقد است. میل به کمال و خیر و حق بالفطره در انسان موجود است در عین حال از آزادی و اختیار برخوردار است، به همین جهت ممکن است از مسیر خودش منحرف شود و حق کشی کند، ظلم کند و دروغ بگوید. قرآن اینها را به صورت یک جریان موقت می پذیرد. ظلم هایی که در جامعه توسط حکام بر مردم صورت می گیرد از یک نوع تغییر مسیر پیدا می شود که لازمه مرتبه وجودی انسان یعنی مختار و آزاد بودن او است. به همین جهت دیده می شود که در طول تاریخ بین انسانهای خوب و بد یعنی جریان حق و باطل جنگ و مبارزه بوده است. ولی اینطور نیست که حق همیشه مقهور باشد و باطل همیشه غالب باشد، آن چیزی که استمرار داشته و زندگی و تمدن را ادامه داده حق بوده است و باطل نمایشی بوده که جرقه زده بعد خاموش شده و از بین رفته است و آن نیرو را ندارد که بتواند به صورت دائم باقی بماند. و هر جامعه ای را اگر در نظر بگیریم اکثریت مردم آن دارای فطرت سالم و خواهان حق اند و انسانهای بد بسیار کم و نادر می باشند و اگر بیشترین افراد یک جامعه را انسانهای بد تشکیل بدهد و همه با هم دروغ بگویند و همه با یکدیگر خیانت کنند ممکن نیست که آن جامعه و مردم سرپای خویش بایستد و قطعا از هم متلاشی می گردد.
بنابراین در طول تاریخ جریان حق بر باطل پیروز بوده به این معنی که حکومت های باطل آمده و رفته اند ولکن حق مسیر خویش را ادامه داده است. قرآن باطل را مانند کف روی آب می داند که ظهور دارد ولکن ماندگار نیست و اما خود آب زیر کف ظهور ندارد ولی ماندگار و پابرجا است. اگر مبارزه امام حسین (ع) با لشکر یزید و ابن زیاد از جنبه نظامی یعنی از نظر ظاهری و صوری بررسی گردد، امام حسین (ع) شکست خورد و یزید و اتباعش پیروز شدند و اما اگر ماهیت قضیه مورد مطالعه قرار گیرد و از نظر فکری و اعتقادی مورد بررسی واقع شود مسأله کاملا برعکس می گردد، از آنجا که حکومت یزید سمبل جریان باطل بوده که می خواست فکر اسلامی را از بین ببرد و امام حسین (ع) برای احیاء اندیشه اسلامی در مقابل آنها به مبارزه برخاست و تا آخرین قطره خون خویش مقاومت نمود و همه چیزش را در این راه به طبق اخلاص گذاشت و حتی طفل شش ماهه خویش را نیز در جنگ با جریان باطل به میدان آورد و در راه خدا تقدیم کرد. قطعا در این مبارزه امام حسین (ع) پیروز و یزید و لشکریانش مغلوب و مقهوراند و اینکه هر سال بنام امام حسین (ع) با ظلم و ستم مبارزه می شود و حق و عدالت احیاء می گردد، این همان پیروزی بس عظیم است که بالاتر از آن وجود ندارد. یزیدها همچون کف آب می روند ولی حسین ها و زینب ها به عنوان یک عقیده و ایده باقی می مانند خدای سبحان می فرماید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ؛ بلکه ما حق را بر سر باطل می کوبیم تا آن را هلاک سازد و اینگونه باطل محو و نابود می شود» (انبیاء/ 18). قرآن وعده پیروزی نهایی حق بر باطل را می دهد و این را سرنوشت نهائی تاریخ می داند به همین جهت توصیه می کند، ایمان داشته باشید که برتری از آن شما است: «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛ و اگر مؤمنيد سستى مكنيد و غمگين مشويد كه شما برتريد» (آل عمران/ 139). از نگاه قرآن باطل ظهور دارد ولی حقیقت ندارد. و اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیاندازد گروهی باطل را می بیند که بیشتر در طول تاریخ حاکم بر جامعه بشری بوده است. که با زور بر مردم حکومت می کرده اند ولی اگر متن جامعه مورد دقت قرار گیرد و بررسی شود، انسان های پاک و صالحی دیده می شود که مظهر حق بوده اند و در حقیقت حاکمان واقعی و اصلی آنها می باشند. مثلا مراجع معظم تقلید بعد از امامان معصوم (ع) بدون اینکه حکومت ظاهری در دست داشته باشند از قدرتی برخوردارند که هیچ حاکمی آن قدرت و توان را ندارد. به عنوان مثال در مسأله تحریم تنباکو که از طرف مرجعیت آن وقت به عنوان فتوا صادر گردید، توان مقابله با آن از سوی پادشاه وقت سلب گردید و حتی زنهای شاه خودشان را ملزم به تبعیت از آن فتوا دانستند. اما اینکه چرا خداوند با زور و بالاجبار انسانهای صالح را بر سرنوشت بشر مسلط نکرده است. و بطور کلی چرا جهان بگونه دیگری آفریده نشده که در آن هیچگونه ظلم، تعدی و بی عدالتی وجود نداشته باشد؟ و همه انسان ها بدون هیچ مزاحمتی به زندگی خویش ادامه دهند؟ جواب این است که خداوند چنین عالمی را آفریده است و آن عالم فرشتگان می باشد. که در عالم آنها هیچ گونه تزاحمی وجود ندارد. و دعوا، ظلم و بی عدالتی نیز در میان آنان قابل تصور نیست.
و اگر خداوند انسان را همچون فرشتگان می آفرید دیگر نیازی به خلقت انسان نبود و همان خلقت فرشتگان کافی بود. ولکن خداوند موجودی را در روی زمین آفریده که دارای دو بعد مادی و معنوی است و مختار بودن را جزء لاینفک او قرار داده است. و آن را مکلف به یک سلسله اموری نموده که با اختیار و اراده خویش بجا آورد. و در مقابل بجا آوردن کارهای نک دخول در بهشت و رضوان خویش را وعده داده است و در مقابل کارهای بد دخول در جهنم و عذاب خویش را قرار داده است. پذیرش حکومت صالحان توسط مردم نیز از این قاعده مستثنی نیست. و جزء تکالیف است که خداوند از مردم خواسته که با اختیار خویش آن را بپذیرد و از آنجا که باطل با لباس حق و با شعارهای فریبنده جلوه گر می شود و تشخیص حق از باطل برای عموم مردم دشوار می گردد. به همین جهت باطل را بجای حق می پذیرند. و آن جبهه تقویت می گردد. و بعضا طرفداری از باطل بر اساس خواهش های نفسانی افراد صورت می گیرد. و به همین جهت جبهه باطل در تشکیل حکومت و رسیدن به قدرت ظاهری در طول تاریخ جنبه غالب پیدا می کند. خداوند سبحان می فرماید: اگر ایمان اجباری و اضطراری بدرد می خورد پروردگار تو اراده می کرد، همه مردم روی زمین ایمان می آوردند. امام علی (ع) در بیان نادرستی جبر می گوید: «اگر چنین بود آن گاه ثواب و عقاب و امر و نهی و بازداشتن از کارهای زشت پوچ می بود و وعد و عید از معنی می افتاد و بدکار سرزنش و نیکوکار تشویق نمی شد» (میزان الحکمه، ج 1 صفحه 382). با توجه به مطالب یاد شده به این نتیجه می رسیم که اولا: گرچه باطل ظهور و بروز دارد ولکن در واقع جریان حق قوی و استمرار دارد و نظام اجتماعی بر مبنای حق می چرخد. ثانیا: به قدرت رسیدن صالحان بالاجبار توسط خداوند با مختار بودن انسان منافات دارد و پذیرش حکومت مؤمنان و صالحان جزء تکالیف است که مردم با اختیار آن را بپذیرد.