در فلسفه کانت حق و تکلیف از مفاهیم متضایفند، یعنی دیگران حقوقی بر ما دارند و ما باید حقوق آنها را ادا کنیم و ادای حقوق دیگران تکلیف ماست. ما نیز حقوقی بر دیگران داریم که آنها باید آن را ادا کنند. تکلیف عملی است که انسان ملزم به ادای آن است. الزام عبارت است از وابستگی اراده ی کسی که مطلقا خیر نیست، به اصل استقلال یا خودبسندگی: در حالی که تکلیف عبارت است از ضرورت برون ذهنی (عینی) یک عمل. انسان دارای دو نوع تکلیف است: تکالیف نسبت به خود و تکالیف نسبت به دیگران. حق عبارت است از مجموع شرایطی که به موجب آن، گزینش هر کس، طبق قانون کلی اختیار با گزینش افراد دیگر منطبق می شود. حق به دو بخش طبیعی و وضعی تقسیم می شود. حق طبیعی گاهی حق فطری یا حق خصوصی نامیده می شود و حق وضعی (موضوعه) گاهی حق اکتسابی یا عمومی نامیده می شود. مهمترین حقوق طبیعی حق مالکیت است.
«تکلیف عملی است که شخص به انجام آن ملزم باشد.» اما تکلیف (ptlicht= duty) غیر از الزام (verbindlichkeit= obligation) است. الزام از نظر کانت عبارت است از وابستگی اراده ای که «مطلقا خیر» نیست، بر اصل استقلال یا خودبسندگی؛ در حالی که تکلیف عبارت است از ضرورت برون ذهنی (عینی) یک عمل. پس الزام دالبر شرط وابستگی (عدم استقلال) یک فعل است در حالی که تکلیف دال بر ضرورت ذاتی عمل است. به عبارت دیگر الزام توام با اجبار و اضطرار است در حالی که تکلیف برآمده از ضرورت ناب عقلی است. انسان ملزم مجبور است اما انسان مکلف مجبور نیست زیرا ضرورت فعل مکلف از لوازم ذاتی خود انسان (فاعل عمل) یعنی از مقتضیات عقل عملی است. پس اولین نکته در فهم و درک رای کانت در مورد تکلیف این است که تکلیف به معنی اجبار و اضطرار نیست. اگر آزادی از لوازم ذاتی انسان است حفظ آزادی فردی تکلیف فردی هر انسانی است و این تکلیف از ذات او برآمده است و از خارج بر او تحمیل نشده است تا امری اجباری باشد. پس انسان مکلف به معنی انسان مجبور نیست. انسان در عین آزادی، مکلف است به تکالیفی که قوانین عقل عملی تعیین کننده ی آنهاست.
گفتیم تکلیف عملی است که شخص به انجام آن ملزم (مکلف) باشد. این اعمال را قانون عقل عملی تعیین می کند. «قانون قضیه ای است که حاوی یک دستور مطلق باشد.» قانون به دو قسمت عملی و نظری تقسیم می شود. در اینجا قانون عملی (یعنی قوانین به صورتی که عقل عملی انشاء کرده است) مورد نظر است. کانت می گوید: «قانون عملی (practical) را که از انگیزه ی سعادت برخاسته است، من قانون پراگماتیک می نامم (قاعده ی احتیاط و دوراندیشی) و قانونی را که، اگر وجود داشته باشد، هیچ انگیزه ای ندارد جز ارزش سعادتمند بودن، قانون اخلاق می نامم. اولی راه وصول به سعادت را به ما نشان می دهد و دومی راه محافظت از سعادت به دست آمده را. اولی متکی بر اصول تجربی است زیرا به ارضای تمایلات مربوط است اما دومی فقط به اختیار در موجود عاقل مربوط است.»
آنچه در اینجا «قانون اخلاق» نامیده شده و به اختیار موجود عاقل مربوط است، مبدا تعیین تکالیف است. از ویژگی های این قانون این است که دارای کلیت و ضرورت است. این دو صفت وجه تمایز قانون از قاعده (Regel= Rule) است. قانون بنابر تقسیم عقل به نظری و عملی، و به همین اعتبار، بر دو قسم است: قانون نظری متعلق است به «آنچه هست» طبق علیت طبیعت؛ قانون عملی متعلق است به آنچه «باید باشد» طبق علیت اختیار یا عقل عملی. پس مبدا تکلیف را گاهی قانون عملی گاهی قانون اختیار و گاهی قانون اخلاقی می نامیم و این تعابیر در فلسفه ی کانت به طور مترادف به کار می روند.
کانت بین «قانون» و «خیر» نسبت خاصی برقرار کرده است. اصل خیر با مفهومی نزدیک به معنی افلاطونی آن به عنوان یک امر وجودی (در مقابل شر به عنوان امر عدمی) برخاسته از ذات باری تعالی است. خیر در وجود انسان بارقه ای الهی است. کانت می گوید: خیر را در وجود انسان می توان به سه بخش تقسیم کرد: 1- استعداد حیاتی در وجود انسان به عنوان یک موجود زنده. 2- استعداد انسانی در انسان به عنوان موجود ناطق 3- استعداد شخصیت در انسان به عنوان موجود مسئولیت پذیر. نوع اول تحت عنوان خودخواهی جسمانی (فیزیکی – ماشینی) انسان قرار دارد و فاقد اقتضای عقلانیت است. نوع دوم مستلزم عقلانیت انسان است. نمونه ی آن میل به ارزشمند بودن در نظر دیگران است. نوع سوم عبارت است از استعداد احترام به قانون اخلاقی به عنوان انگیزه ی درونی اراده. پس قانون اخلاقی در وجود انسان برخاسته از اصل خیر (نوع سوم) در وجود اوست.
تکالیف انسان به دو بخش تقسیم می شود: تکالیف نسبت به خود و تکالیف نسبت به دیگران. مهمترین تکالیف انسان نسبت به ذات خود عبارت اند از: کوشش برای انتقال از وضع طبیعی (توحش) به وضع مدنی، کوشش برای به دوش گرفتن تمام مسئولیت های مربوط به زندگی و مقدرات خود، کوشش برای دفع شر از وجود خویش و پیوستن به خیر، کوشش برای ساختن شخصیت قابل قبول (از لحاظ اخلاقی) برای خویش، کوشش برای شناخت ذات خویش و کوشش برای پرورش قوا و استعدادهای قطری و طبیعی خویش. بحث کانت در مورد این تکالیف مفصل است و حجم کلانی از نوشته های اخلاقی او را تشکیل می دهد. در اینجا اجمالا به بعضی آراء او درباره ی این تکالیف اشاره می کنیم.
اولین تکلیف عبارت است از پژوهش در خواص و صفات و استعدادها و توانایی های ذاتی خویش. انسان باید از توانایی های احتمالی درونی خویش آگاهی داشته باشد تا با استفاده از آنها ذات خود را پرورش دهد و زندگی خود را چنانکه شایسته ی انسانیت اوست بسازد. کانت دراین مورد می گوید: «انسان دارای یک تکلیف کلی نسیت به خویش است که به او چنان قابلیتی می دهد که بتواند تمام تکالیف اخلاقی خود را مراعات کند، اصول و طهارت اخلاقی را در درون خود مستقر سازد و بر اساس آن عمل کند. پس این اولین تکلیف انسان نسیت به خود اوست. اکنون به موجب این تکلیف انسان باید به خودآزمایی وخودپژوهی بپردازد تا معلوم شود که آیا خصلت او از خلوص اخلاق برخوردار است یا نه. باید در مورد منشا خصائل و عقاید انسان تحقیق شود که آیا اصیل اند یا خطا، از خلوص اخلاق برخاسته اند یا از توهم و خرافه. این پژوهش در احوال خویش باید امری دائمی و متصل باشد.»
یکی از تکالیف انسان نسبت به ذات خود این است که باید بکوشد خود را در معرض وضعیت اجتماعی فرهیخته و کاملی قرار دهد. اگر جامعه از لحاظ اصول مدنی و اخلاقی نابسامان باشد انسان مکلف است از آن بیرون رود. یکی از نمونه های بارز این تکلیف این است که «خروج از وضع طبیعی (ورود به وضع مدنی ) یک تکلیف است.» شرط کمال انسان این است که مسئولیت زندگی خود را تماما به عهده بگیرد. پیش از این گفتیم که انسان موجودی مستقل است. شرط تحقق استقلال قبول تمام مسئولیت قابل تصور برای انسان است. «انسان باید هرچه بیشتر و تا می تواند چنان عمل کند که گویی همه چیز بر دوش اوست و فقط به این شرط می تواند امیدوار باشد که حکمت بالغه، سعی و جهت خیرخواهانه ی او را به کمال خواهد رساند.» و این بدان علت است که حکمت بالغه (یعنی ذات خداوند) در واقع در درون اوست و باطن خود اورا تشکیل می دهد. از این جهت وقتی رفتار او چنان باشد که گویی همه چیز بر دوش خود اوست حکمت بالغه سعی او را به نتیجه خواهد رساند و نیز در موردی که انسان گرفتار لغزش وخطا شده است امکان بازگشت به اصل خیر و پرهیز از شر در توان اوست. اگرهمه چیز انسان به دست خود او است، پس اصلاح گناهان او احیای اصل شریف و درستکار انسان هم به دست خود او است.
کانت می گوید: «انسانی که از خیر به شر سقوط کرده است می تواند به خیر بازگردد. زیرا به رغم این سقوط این فرمان به گوش جان می رسد که: ما باید در عمق جان و روح خود بدون وقفه بهتر و بهتر شویم. پس باید توانایی آن را داشته باشیم.» و خلاصه اینکه انسان موجودی است خودساخته یا ساخته ی همت و توان خویش. این وضعیتی است که متفکران اروپا در حوزه ی اگزیستانسیالیزم حدود یک و نیم قرن پس از کانت آن را مطرح کرده و گسترش دادند. انسان جوهر از آسمان فرو افتاده ای از قبیل آنچه افلاطونیان می گفتند نیست، آن هم جوهری که مقدرات او در این زندگی از بالا تعیین شود. بلکه خداوند او را چنان آفریده است که گوهر انسانی خود را باید خود بسازد. شرایط اگزیستانس در انسان (شرایطی که در طبیعت خاص انسان است) او را در یک حالت فرافکنی قرار داده است. «خود» انسان همان است که در اعمال او به ظهور می رسد. پس حیات روزمره ی انسان همان است که در اعمال او ظاهر می شود و این اعمال ذات انسان را تشکیل می دهد. بعد از کانت غالب متفکران غرب ذات انسان را همان مجموع افعال او دانسته اند. از جمله ماکس شلر چنین نظری دارد. کانت می گوید: «انسان به معنی اخلاقی هر چه هست یا باید باشد، خوب یا بد، باید خود را برای آن بسازد یا ساخته باشد. هر دو وضعیت (خوب یا بد) باید معلول اراده ی آزاد خودش باشد. چه در غیر این صورت صفات او را نمی توان به حساب خودش نهاد و در نتیجه او اخلاقا نه خوب است و نه بد.»
یکی از تکالیف بزرگ انسان نسبت به ذات خویش حفظ خود یا صیانت ذات خویش است. کانت اصل صیانت ذات را که از اصول رواقیان بود و در عصر جدید هابز آن را حیا کرد از هابز و اسپینوزا آموخت و پذیرفت. اصل صیانت ذات را اصول زیربنایی اخلاقی و سیاسی عصر جدید است که تقریبا تمام متفکران دوره ی جدید آن را به عنوان اصل پذیرفته اند. یکی از تکالیف مترتب بر این اصل، پرهیز از خودکشی است. رواقیان با تکیه بر همین اصل صیانت ذات خودکشی را تجویز می کردند و بعضی از آنها اقدام به خودکشی کرده اند. کانت این اقدام را خلاف تکالیف انسانی دانسته است و بحث او در مورد قبح خودکشی تقریبا مفصل است. اجمال نظر او در این مورد این است که: خودکشی بزرگترین نقض تکلیف در مقابل خویشتن است. حال ببینیم زشتی این عمل در چیست؟ اساس چنین تکالیفی را نباید در حکم خدا جستجو کرد. زیرا خودکشی به این دلیل زشت نیست که خدا آن را ممنوع کرده است، بلکه خدا به این دلیل آن را ممنوع کرده است که عملی زشت است. اگر خودکشی جایز بود چرا خدا آن را ممنوع نمی کرد در این صورت زشت نبود. پس اگر ذاتا زشت نبود معلوم نبود چرا خدا آن را ممنوع کرده است. پس دلیل اینکه خودکشی و سایر موارد نقض تکلیف را باید زشت و قابل مجازات دانست؛ قائم به اراده ی خداوند نیست بلکه زشتی این امور، ذاتی آنهاست و دلیل آن، این است که انسان باید آزاد باشد تا بتواند خود عمل کند.
این بود خلاصه ی بحث کانت در مورد تکلیف انسان در اقبال ذات خویش. اکنون نوع دیگری از تکلیف اخلاقی برای انسان مطرح است و آن عبارت است از مراعات حقوق دیگران. این تکلیف به صورت اجرای عدالت بروز می کند و اساس «مجازات» را تشکیل می دهد. «در هر مجازاتی اجرای عدالت باید در درجه ی اول مورد توجه باشد. و اجرای عدالت ذات مفهوم مجازات را تشکیل می دهد.»
در مورد ارتباط عدالت و تکلیف کانت می گوید: «عالی ترین تکلیف ما نسبت به دیگران عبارت است از حرمت نهادن به حقوق دیگران. این تکلیف ماست که حقوق دیگران را مراعات کنیم و به عنوان یک امر مقدس ان را پاس داریم. حقوق مردم چیزی است که به هیچ وجه نمی توان در مورد آن چون و چرا کرد و یا آن را مورد تعرض قرار داد.»
در مورد تکلیف از دیدگاه کانت نکته ای هست که باید به آن توجه کرد: در فلسفه ی سنتی (از قبیل فلسفه ی ارسطو) اخلاق متکی بر سعادت است اما در نظر کانت اخلاق متکی بر تکلیف است. تقابل تکلیف و سعادت در اخلاق چگونه تقابلی است؟ کانت بر این باور است که اصول اخلاقی باید از شرط اطلاق برخوردار باشند تا اخلاق رد معرض خطر نسبیت قرار نگیرد. اخلاق نسبی عملا به معنی انهدام اخلاق است اما اخلاق مطلق می تواند به عنوان مجموعه ای از اصول کلی دفاع برای همگان در تمام جوامع معتبر باشد. پس باید از اخلاق مطلق دفاع و از اخلاق نسبی پرهیز کرد. حال اگر اصول اخلاقی متکی بر اصل سعادت باشد، به این معنی که انسان از لحاظ دستور اخلاقی در این اندیشه باشد که چگونه می توان به سعادت رسید چون سعادت مفهوم نسبی و متغیر است، اخلاق متکی بر سعادت به ناچار اخلاق نسبی خواهد بود. برای پرهیز از گرفتار شدن در دام چنین اخلاقی باید مبانی اخلاقی را بر اصل دیگری به جای سعادت متکی کرد. این اصل در فلسفه ی کانت تکلیف است. تکلیف عمل مطابق قانون است و قانون اخلاقی قانون عقل عملی است و وابستگی تجربی ندارد تا در معرض خطر نسبیت قرار گیرد. به این ترتیب تقابل سعادت و تکلیف در اندیشه ی کانت به معنی تقابل نسبیت و اطلاق در اخلاق است و همان نسبتی که بین اخلاق نسبی و سعادت برقرار است بین اخلاق مطلق و تکلیف هم برقرار است. «تقابل سعادت و تکلیف درفلسفه ی کانت در چند مساله ی فرعی گسترش می یابد از جمله: تمایز بین نظم طبیعی و نظم اخلاقی، اخلاق، قلمرو اختیار و آزادی و طبیعت، قلمرو ضرورت است.»
در نزد کانت «حق عبارت از مجموع شرایطی است که به موجب آن، گزینش هر فرد می تواند، طبق قانون کلی اختیار، با گزینش هر فرد دیگری منطبق و متحد شود.» این تعریف بسیار دقیق و بعد از نوشته های لاک از ارکان حکومت های دموکراسی جدید است. مضمون اصلی آن «انطباق و اتحاد حقوق همه ی افراد طبق قانون اختیار است.» اولا قید قانون اختیار برای این است که تحقق حقوق افراد هیچ ملازمه ای با جبر و استبداد و دیکتاتوری ندارد و حقوق افراد آزادانه برآورده می شود. ثانیا مرز تعیین کننده ی حقوق افراد، مراعات حقوق افراد دیگر است. پس به بهانه ی رسیدن افراد به حقوق خود، کسی نمی تواند خواست و میل شخصی خود را به دیگران تحمیل کند. هر کس حق دارد هر لباسی که می خواهد بپوشد اما مضمون همین عبارت حقانی طبق قانون اختیار این است که: هیچ کس حق ندارد فرم لباس خود را به دیگران تحمیل کند. هرکس حق دارد هر خوردنی یا نوشیدنی که می خواهد بخورد یا بنوشد اما هیچ کس حق ندارد خوردنی و نوشیدنی مورد علاقه ی خود را به دیگران تحمیل کند و... تعریف کانت را می توان به زبان ساده تر بیان کرد: حق عبارت است از وحدت اراده ی هر فردی با افراد دیگر طبق قانون اختیار. به این ترتیب اصل حاکم بر حق یا تعیین کننده ی حق چنین است: «هر عملی که قاعده ی آن اجازه دهد اختیار انسان با اختیار دیگران هماهنگ گردد، حق است.» از اینجا کانت نتیجه می گیرد که حق عمل مطابق تکالیف است و ناحق عملی است که خلاف تکلیف باشد.
تقسیم حق به اقسام آن در فلسفه ی کانت تقسیم نسبتا پیچیده ای است. کانت حقوق را به اعتبار وضع طبیعی انسان به طبیعی و وضعی، به اعتبار اخلاقی به فطری و اکتسابی و به اعتبار اجتماع مدنی به خصوصی وعمومی تقسیم می کند. این تقسیمات سه گانه دو به دو با هم متناظراند. به این معنی که حق به اعتباری طبیعی، یا فطری یا خصوصی است و به اعتبار دیگری وضعی یا اکتسابی یا عمومی. این تقسیم را می توان در نمودار زیر بهتر نشان داد:
حق:
1- طبیعی – فطری- خصوصی
2- وضعی – اکتسابی – عمومی
اختیار (آزادی) پایه و اساس تمام این حقوق را تشکیل می دهد و البته تقدم با حقوق طبیعی (فطری) خصوصی است و در واقع اختیار ماده و خمیرمایه ی حقوق طبیعی و فطری است. کانت می گوید: «تنها مصداق حق فطری اختیار است.» و حقوق دیگر مشتق از آن است.
به نظر وی حق امری مقدس است و در جهان هیچ چیز به اندازه ی حقوق مردم مقدس و دارای حرمت نیست. کانت در نوشته های اخلاقی خود بر این مطلب تاکید بسیار کرده است و خلاصه انسانیت انسان را در ادای تکلیف و ادای تکلیف را در تحقق «حقوق انسان» می بیند. بخشی از سخنان او را در اینجا می آوریم که در آن از قداست انسان به عنوان یک موجود مختار یا آزاد یعنی دارای یک حق فطری به نام اختیار سخن می گوید: بسیاری از تعبیراتی که حاکی از ارزش امور طبق ایده های اخلاقی است، متکی بر قانون اخلاقی است. قانون اخلاقی (یک نظام) مقدس است یعنی غیر قابل نقض است. انسان (به اعتبار وجود فردی) خطاپذیر یا جایزالخطاست. اما انسانیت او یعنی انسانیت موجود در شخص او امری مقدس است.
هر موجودی در جهان خلقت وسیله ای است در دست انسان و برای انسان فقط انسان و همراه او هر موجود عاقلی یک غایت فی نفسه است. انسان فاعل قانون اخلاقی است که امری مقدس است و این امر ناشی از استقلال و خودمختاری انسان است. به موجب این خودمختاری یا استقلال اراده، هر اراده ای، حتی اراده ی خصوصی هر فردی، که به امور فردی او مربوط است، مشروط به موافقت با استقلال موجود عاقل است؛ یعنی نباید تابع قصد و غرضی باشد که با قانونی که از اراده ی خود شخص متعلق فعل یا متعلق اراده برخاسته است، سازگاری نداشته باشد. این شرط اقتضا می کند که هیچ شخص انسانی نباید به عنوان وسیله به کار رود مگر اینکه در عین حال غایت باشد. این قانون حتی در مورد اراده ی الهی نسبت به موجود عاقل در جهان خلقت هم صدق می کند. زیرا غایت اشخاص بشری امری مطلقا ضروری است. (یعنی خدا هم نمی تواند انسان را وسیله قرار دهد) (88.p, 1956, Kant)
یکی از حقوق طبیعی و شخصی متکی بر اصل اختیار حق مالکیت است. در نظر سوسیالیست ها طبیعتا چیزی به نام حق مالکیت وجود ندارد زیرا مالکیت یک جریان پیچیده ی اجتماعی- مدنی ناشی از انحراف از طبیعت اولیه است و انسان اولیه طبیعتا چیزی به نام مالکیت نمی شناخته است. در عصر جدید جان لاک برای اولین بار مالکیت را به عنوان یک حق خصوصی طبیعی متعلق به افراد اعلام کرد و در این مورد با آراء سوسیالیستی مخالفت کرد. در نظر لاک مالکیت محصول طبیعی کار فردی است و هر کس طبیعتا مالک محصول کار خویش است. کانت در مورد مالکیت در مخالفت با آراء سوسیالیستی نظر لاک را پذیرفت و به عنوان یکی از پایه گذاران لیبرالیسم- دموکراسی جدید از حق خصوصی مالکیت دفاع کرد. وی اشتراک اولیه یا ابتدایی مورد ادعا سوسیالیست هایی چون ژان ژاک روسو را نپذیرفت و مالکیت خصوصی را برآمده از حق طبیعی انسان می دانست. «زیرا اشتراک اولیه باید تاسیس شده و حاصل قراردادی باشد که به موجب آن تمام افراد از مالکیت خصوصی خود صرف نظر کرده اند و از طریق اتحادیه یه یک مالکیت جمعی پیوسته اند و تاریخ باید دلیل آن را به ما بگوید.» (در حالی که تاریخی برای اثبات این ادعا وجود ندارد.) (251.p, 1995 Kant ) از قبول مالکیت خصوصی سه نتیجه به دست می آید.
1- اصولا (یعنی طبیعتا) هر چیزی می تواند به مالکیت هر کس درآید. یعنی انتقال مالکیت از شخصی به شخص دیگری امری ممکن است.
2- هر کس می تواند اشیاء فاقد مالکیت را تملک کند و حقا مالک آن شود. یعنی مطابق اصل حق، و دیگران را از مالکیت آن محروم کند.
3- هر کس ملزم است نسبت به دیگران چنان رفتار کند که حقوق مالکیت آنها محفوظ بماند و یک نظام مالکیت خصوصی تاسیس گردد.
حق مالکیت به نظر کانت پایه و اساس تجربی ندارد بلکه از اصول پیشینی عقل عملی است و انتساب آن به انسان دارای یک فرآیند عقلی نسبتا پیچیده است. چنانکه در این مورد می گوید: «مفهوم مالکیت حقانی یک مفهوم تجربی نیست... چگونگی عملکرد مفهوم حق با توجه به متعلقات تجربه به عنوان اشیایی که ممکن است در خارج مال من یا مال تو باشد از این قرار است: مفهوم حق که فقط درعقل مستقر است نمی تواند مستقیما بر متعلقات تجربه و بر یک مفهوم مالکیت تجربی اطلاق شود، بلکه باید اول بر مفهوم ناب مالکیت در فاهمه به طور کلی اطلاق شود. پس نحوه ی دارا بودن چیزی در خارج به عنوان مال من، عبارت است از صرف پیوستگی حقانی اراده ی فاعل به ان شیء بدون برقراری نسبت زمانی و مکانی، به موجب مفهوم حقانی (و پیشینی) مالکیت.» (253. p, 1995, Kant) مفهوم مالکیت به دلیل ساختار پیشینی و مستقل از تجربه ی آن، طبق اصول کلی فلسفه ی کانت، مفهومی متعارض و دیالکتیکی است. قضایای متعارض حاکم بر اصل مالکیت چنینند:
وضع: ممکن است در خارج دارای چیزی به عنوان مال من باشم حتی اگر متصرف آن نباشم.
وضع مقابل: ممکن نیست در خارج دارای چیزی به عنوان مال من باشم مگر اینکه متصرف آن باشم.
راه حل: هر دو قضیه صادقند اگر از قضیه ی اول یک مالکیت تجربی و از قضیه ی دوم صرفا یک مالکیت عقلانی فهمیده شود.
کانت در ذیل حق مالکیت از دو حق مهم که مهمترین مالکیت است اسم می برد. برای شرح مطلب باید به کتاب فلسفه ی حقوق او رجوع کرد. در اینجا اجمالا به این دو حق اشاره می کنیم. حق ازدواج و حق مالکیت زمین. مالکیت زمین مالکیت جوهری است به این معنی که انسان باید مالک قطعه زمینی باشد تا بتواند نسبت به سایر اموال قابل تملک (خانه، باغ و...) ادعای مالکیت کند. مالکیت زمین در درجه ی اول یک مالکیت مشاع است. کانت در این مورد می گوید: همه ی انسان ها اصولا (قبل از هر نوع اقدام حقوقی) براساس معیار حق مالک زمینند. یعنی حق دارند هرجا که طبیعت یا حادثه ای ناخواسته آنها را قرار داده است، ساکن آنجا باشند. این مالکیت که باید آن را از سکونت به عنوان یک مالکیت گزینشی و بنابراین مالکیتی که دوام آن تملکی است، فرق گذاشت، مالکیتی عمومی و مشترک (مشاع) است. در مورد حق ازدواج می گوید: رابطه ی زوجین رابطه ی زوجین رابطه ی تساوی درمالکیت است. هم تساوی در مالکیت متقابل ان نسبت به شخص یکدیگر.... و هم تساوی در مالکیت اموالی که به دست می آورند. و اما در جواب این سوال که وسعت مالکیت انسان قدرت نگهداری آن را داشته باشد... مالک آن است. و این نحو تعیین مالکیت را اولین بار لاک بیان کرده است.
فلاسفه غرب کانت انسان حقوق انسانی تکلیف اختیار خودسازی حق مالکیت