فلسفه جنگ مسائل و پرسشهای اخلاقی و سیاسی کاربردی زیر را بررسی می کند: آیا به کارگیری جنگ همیشه درست است؟ آیا نباید برخی از رفتارهای مشخص در جنگ منع شوند؟ مرجع صلاحیت دار اعلان جنگ چه کسی است؟ ارتباط سیاسی و اخلاقی فردی میان پرسنل نظامی یا غیر نظامی چگونه است؟ فلسفه جنگ در این زمینه ها، حوزه های عملی را بررسی می کند. بررسی فلسفی جنگ با این پرسشها آغاز می شود: جنگ چیست؟ چگونه می توان آن را تعریف کرد؟ علل وقوع این پدیده کدامند؟ چه ارتباطی میان ماهیت انسان و جنگ وجود دارد؟ تا چه حدی باید گفت انسانها در مقابل آن مسئولند؟
ماهیت و تعریف جنگ
به دلیل شباهت پدیده های اجتماعی، تعریفهای متنوعی در مورد جنگ وجود دارد و بیشتر آنها وضعیت فلسفی یا سیاسی ویژه ای را دربر می گیرند. این وضعیت در تعریف فرهنگها و مقالات تاریخ نظامی یا سیاسی نیز صدق می کند. سیسرون جنگ را به طور گسترده به منزله یک درگیری نظامی تعریف می کند؛ توماس هابز یادآور شد که جنگ یک طرز تفکر است؛ حالتی که حتی ممکن است در آن، عملیات به وضوح دیده نشود. دنیس دیدرو توضیح می دهد که جنگ بیماری خشونت آمیز و شدید دنیای سیاست است و بالاخره، از نظر کارل فون کلاوزویتس، جنگ ادامه سیاست با استفاده از ابزارهای دیگر است. طبق تعریف دیگری،جنگ یک پدیده کاملا فراگیر جهانی است؛ بنابراین، جنگها، تنها نشانه هایی از ویژگیهای اساسی جنگجویان در جهانند.
چنین توصیفی با فلسفه هگل یا هراکلیتی مطابقت می کند و آنچه در سطوح طبیعی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره تغییر می کند تنها بیرون از جنگ یا نبرد خشونت آمیز رخ می دهد. ولتر، که نماینده جریان روشنگری در غرب است با علاقه از این فکر پیروی می کند که قحطی، آفت و جنگ، از مهم ترین عناصر فلاکت بارند... تمام حیوانات به طور همیشگی، با یکدیگر در جنگند... و در جریان جنگها، هوا، زمین و آب تباه می شوند.
در تعریف دیگری می توان گفت که جنگ وضعیت سازمان یافته ای است که ستیزه و نبردهای جمعی را آغاز می کند و آنها را با توجه به شرایط پایان می دهد. این تعریف از زمینه مشترک انواع جنگها به دست آمده است و بدین معنی است که در تمام جنگها، عنصرهای مشترکی وجود دارند که به تعریف مفید و منسجم از مفهوم جنگ کمک می کنند. بدین ترتیب، این تعریف با برداشتهای متفاوت از جنگ سازگاری بسیار زیادی دارد، یعنی ممکن است ما جنگ را دقیقا، نه به عنوان یک کشمکش میان دو دولت،بلکه به منزله کشمکش میان افراد غیردولتی و رفتارهای غیرمشخص و کاملا سازمان یافته بدانیم؛ بنابراین، در جنگ ها، لزوما، کنترل سیاسی وجود ندارد و فراتر از آن، ارتباطات فرهنگی طی جنگ ها و شورش ها در جریان است و هیچ کنترل مرکزی مادی بر آنها نیست.
در مسئله علل و معلولات جنگ، نخستین مسائل فلسفی مطرح می شود، اما هر یک به اندازه همان تعریف های جنگ، اغلب، پذیرش پنهانی یا روشن مسائل فلسفی گسترده، درباره ماهیت جبرگرایی و اختیارگرایی را منعکس می کنند. برای نمونه، اگر ادعا شود که انسان در انتخاب رفتارهایش آزاد نیست (جبرگرایی حداکثری)، جنگ به یک واقعیت تقدیری عالم تبدیل می شود که در آن، انسانیت و نوع بشر قدرت هیچ تغییری را ندارد. همچنین، سازمان دهی این دیدگاهها نشانی از این ادعای انسان است که جنگ حادثه ای ضروری و ناگزیر است که انسان هرگز نمی تواند از آن فارغ باشد. در حالی که دیدگاه مزبور اجتناب ناپذیری جنگ را می پذیرد ادعا می کند که انسان قدرت کاهش ویرانی های آن را دارد. در واقع، این بدان معناست که انسان عهده دار اعمال خود نیست؛ از این رو، عهده دار وقوع جنگ نیز نمی باشد. در موردی که بر علل جنگ تکیه می شود، روش تحقیقی عقلانی است. در فهم قرون وسطایی از عالم، ستار گان، گیاهان و ترکیب آنها عناصر چهارگانه اند (هوا، آتش، زمین و آب) که به منزله فراهم کننده اصلی امکان آزمایش رفتار و اعمال انسان تلقی می شدند. در حالی که اندیشه جدید پیچیدگی ماهیت جهان را افزایش داده است و افراد بسیاری هنوز به ماهیت مادی جهان یا قوانین آن برای بررسی اینکه چرا جنگها پدید می آیند، می پردازند.
برخی دیگر که بر آزادی انسان برای انتخاب تأکید دارند، ادعا می کنند که جنگ محصول انتخاب انسان است؛ از این رو، او کاملا مسئولیت آن را به عهده دارد، اما مکتبهای مختلف فکری با رویکردهای متفاوتی درباره ماهیت انتخاب و مسئولیت ناشی از آن برای انسان اظهار نظر کرده اند. با وجود این، مسئولیت دولت و شهروندان و بحث علی جنگ باید از نظر فلسفه سیاسی با تعمق بیشتری بررسی شود. این نگرانیها نسبت به مسائل اخلاقی انسان را به اشتباه می اندازد، اما با ملاحظه علیت در جنگ، حتی با فرض اینکه انسان در مقابل آغاز شدن جنگ مسئولیت دارد، باید پرسیده شود چه قدرتی جنگ را قانونی می کند؟ در اینجا، مسائل توصیفی و اصولی مطرح می شود تا بتوان درباره کسی که قدرت مشروع برای اعلام جنگ دارد، تحقیق کرد؛ بنابراین، باید به مسائلی، مانند آیا آن قدرت دارای مشروعیت است یا باید مشروعیت داشته باشد، پرداخت.
برای نمونه، ممکن است کسی بپرسد آیا آن قدرتی که خواست مردم را منعکس می کند، باید آنها را درباره چیزی که می خواهند، آگاه کند؟ یا اینکه قشر هایی از مردم به دلیل شیوه تفکرات نخبگان تحت تأثیر قرار می گیرند و ممکن است در نهایت، نخبگان آنچه را که اکثریت جست وجو می کنند، دنبال نمایند؟ بسیاری از طبقات اشرافی نگرش آزادانه نسبت به جنگ را سرزنش می کنند و برخی دیگر از آنها، به دلیل بی میلی نسبت به جنگ، آنها را سرزنش می کنند.بدین ترتیب، کسانی هستند که بر جنگ به منزله محصول انتخاب انسان تأکید می کنند و آن را با توجه به طبیعت اخلاقی و سیاسیش مد نظر قرار می دهند؛ بنابراین، یکبار دیگر، قلمرو فلسفی گسترده طرفداران مابعدالطبیعه علل وقوع جنگ را می توان مشاهده کرد. اینها ممکن است به سه دسته عمده تقسیم شوند: کسانی که علت جنگ را در محیط انسان جستجو می کنند و برخی دیگر که آن را در فرهنگ انسان پیگیری می کنند و گروه سوم که علت جنگ را در استعداد و توان عقلی انسان می جویند.
برخی ادعا می کنند جنگ محصول محیط به ارث رسیده بشری است که با جبر همراه است. طرفداران این نظریه ادعا می کنند که انسان طبیعتا، باید مهاجم یا مدافع سرزمین خود باشد. تحلیل پیچیده تر این نظریه و تغییر شکل وراثتی، وقوع خشونت و جنگ را تبیین می کند. در درون این مکتب فکری وسیع، برخی می پذیرند که انسانهای متخاصم می توانند تغییر را بپذیرند تا رفتار مسالمت آمیز را تعقیب کنند (ویلیام جیمز)، برخی دیگر درباره فقدان خویشتن داری ارثی نسبت به جنگ همراه با سلاحهای خطرناک فزاینده نگرانند (کزاد لورنز) و عده ای نیز ادعا می کنند که جریان طبیعی تحولات، روندهای صلح آمیز رفتارها را نسبت به خشونت تقویت خواهند کرد (ریچارد داوکین).
فرهنگ گرایان برای رد کردن جبرگرایی زیستی، می کوشند تا علت جنگ را در درون نهادهای فرهنگی ویژه بیابند. افزون بر جبرگرایی، فرهنگ گرایی زمانی به کار می رود که طرفداران آن ادعا کنند که جنگ تنها محصول فرهنگ یا جامعه انسانی است، با دیدگاههای متفاوتی که درباره طبیعت یا امکان تغییر فرهنگ مطرح می شود. برای نمونه، می توان با اخلاق خوب تجاری انسانهای زیادی را در تعامل صلح آمیز متقابل به کار گرفت و حتی تمایلات فرهنگی جنگ طلبانه را از میان برد (همان گونه که کانت باور داشت).
عقلانیت و جنگ
عقل گرایان کسانی می باشند که بر تأثیر عقلی آدمی در امور انسانی تأکید دارند؛ بنابراین، اعلان می کنند که جنگ باید حاصل عملکرد عقل باشد. بدین ترتیب، برای برخی از مواردی که عملکرد انسان عقلانی نباشد، باید متأسف بود. او می تواند خوبی را طلب نکند یا بجنگد، اما باید بیش از یک حیوان صلح طلب باشد. برخی دیگر عقل را مورد نظر قرار می دهند تا از تفاوتهای نسبی فرهنگی و ریشه های اختلافات فراتر روند. بهترین طرفداری از آن را می توان در نظریه های ایمانوئل کانت و رساله معروف او صلح ابدی دید. بسیاری از افراد شیوه های جنگ را در رها کردن عقل انسان تبیین می کنند. اندیشه های این گروه تحت تأثیر افلاطون است که استدلال می کند جنگ ها و انقلاب ها واقعا و صرفا از جسم و تمایلات انسان ناشی می شود، یعنی تمایل انسانی اغلب یا به طور همیشگی، به تباه کردن ظرفیت عقل او می انجامد که نتیجه آن فساد سیاسی و اخلاقی است.
انعکاس نظریه های افلاطون دربارۀ جنگ در تفکر غربی کاملا مشهود است. برای نمونه، این تأثیر در اندیشه فروید که ریشه های جنگ را در غریزه مرگ می داند، ظاهر می شود. همچنین، تأثیر فروید در تفسیر داستایوسکی درباره وحشی گری ذاتی انسان، به خوبی نمایان است. در واقع، دفاع افراد مزبور از جنگ، مقوله آزار دهنده ای است؛ چرا که طبق نظریه آنها، درون هر انسانی، یک حیوان نهفته خشمناک وجود دارد که اگر برانگیخته شود، به طور ناگهانی، طعمه خود را عذاب می دهد؛ حیوانی که یاغی است، زنجیر پاره می کند، مریض است و..
اما اگر تبیین علت جنگ را ساده تر کنیم، تبیین ساده و متقاعد کننده ای به دست می آید. برای نمونه، تأکید بر عقل انسان به منزله علت جنگ متقاعد کننده است تا از ویژگیهای فرهنگی عمیقی که جنگ را در رویارویی با درخواست جهانی صلح همیشگی می کند، چشم پوشی شود و از آن مانند یک ستیزه جویی ارثی در برخی از افراد یا گروهها چشم پوشی شود. همین طور، تأکید بر علیت زیستی جنگ می تواند از ظرفیت عقلانی انسان برای کنترل جنگ یا اراده او علیه آن و استعدادهایش چشم پوشی کند. به عبارت دیگر، زیست شناسی انسانی می تواند بر تفکر او اثر داشته باشد و بدین ترتیب، بر پیشرفتهای فرهنگی مؤثر باشد و در تحولات ساختارهای فرهنگی بر پیشرفتهای عقلانی و زیستی تأثیر گذارد.
توماس هابز تبیین دیگری درباره ارتباط میان ماهیت انسان و جنگ ارائه داده است. وی وضع طبیعی را با توجه به ماهیت اصولی انسان تعریف می کند. به عقیده هابز، هیچ قدرت خارجی یا قوانین تحمیلی ای وجود ندارد که وضع طبیعی را همچنان، پایدار نگه دارد. یعنی زمانی که انسانها بدون یک قدرت مافوق (دولت) زندگی می کنند، در ترس همیشگی به زندگی خود ادامه می دهند و در شرایط منازعه قرار دارند؛ شرایطی که با جنگ همه علیه همه برابر است. البته، تفسیر هابز نقطه آغاز مفیدی برای بحث درباره سرشت طبیعی انسان است و در این مورد بسیاری از فیلسوفان بزرگ پیرو او هستند. کسانی، مانند لاک و روسو با برخی از توصیف های هابز موافقند. در واقع، لاک حالت جنگ طلبی مطلق و هرج و مرج طلبی کامل هابز را رد می کند، اما می پذیرد که همیشه اراده ای برای سودجویی در شرایط فقدان قانون و ضمانت اجرایی آن وجود دارد. روسو تصور هابز را با این استدلال که انسان در وضع طبیعی، طبیعتا، صلح طلب است، نه جنگ طلب، به گونه دیگری تعبیر می کند، هرچند هنگامی که سیاست بین الملل را شرح می دهد، به متفکری شبیه است که استدلال می کند دولتها باید فعال (مهاجم) باشند وگرنه سقوط می کنند و فرو می ریزند، جنگ اجتناب ناپذیر است و هر تلاشی در راستای اتحاد برای صلح بیهوده است.
جنگ و اخلاق
تحلیل دربارۀ ارتباط جنگ و اخلاق با این پرسش آغاز می شود که آیا جنگ از نظر اخلاقی قابل توجیه است؟ در پاسخ بدین پرسش دوباره باید به طرح تصورات توجیهی و اخلاقی که مستلزم اشخاص و گروه هاست، پرداخت. جنگ به منزله تلاشی جمعی، فعالیت مشترکی را به کار می گیرد. در اینجا، نه تنها پرسشهای اخلاقی نشان دهنده مسئولیت و فرمانبرداری و نمایندگی حکومت از مردم است، بلکه پرسشهایی درباره طبیعت نمایندگی نیز مطرح می شود؛ پرسشهایی مانند اینکه آیا ملتها می توانند مسئولیت اخلاقی نسبت به جنگهایی که در آن گرفتاراند داشته باشند؟ مقامات عالی جنگی از نظر اخلاقی و نظامی چه مسئولیتی در مورد جنگ بر عهده دارند؟ چرا باید حمله نظامی پذیرفته شود و چرا باید یک شهروند یا حتی یک نوزاد، جنایتهای جنگی کشورش را تحمل کند؟ آیا چنین چیزی جنایت جنگی است؟
نظریه جنگ دقیقا، با ارزیابی ملاک های سیاسی و اخلاقی برای توجیه اقدام به جنگ (دفاعی یا تهاجمی)، آغاز می شود، اما برخی از منتقدان یادآور می شوند که توجیه جنگ قبلا ارائه شده است. تمام آنها سرفصلهای قانونی سیاسی و ملاک های اخلاقی برای توجیه جنگند؛ بنابراین، نخستین توجیه درباره جنگ به اندیشه نیازمند است. صلح طلبها جنگ را انکار می کنند یا حتی هر نوعی از خشونت را که بتوان از نظر اخلاقی مجاز دانست، منکر می شوند، در این باب دیدگاههای مختلفی وجود دارد. برخی اظهار می کنند که استفاده از جنگ، تنها برای دفاع یا دست کم، متوسل شدن به دفاع جایز است، در حالی که برخی دیگر به طور قاطع، هرگونه خشونت یا جنگ را از هر نوع که باشد، رد می کنند. اصلاح طلبان نیز، حرکت از وضعیت صلح طلبی به اخلاق گرایی که جنگ را برای حمایت از دفاع، یا صلح پایدار می خواهند، نمی پذیرند. باید یادآور شد که چنین دیدگاههایی ممکن است جنگهای دفاعی بازدارنده تهاجمی و مداخله جویانه را در راستای هدف اساسی صلح بپذیرند.
جنگ و فلسفه سیاسی
اخلاق جنگ با حوزه فلسفه سیاسی مرتبط است که در آن، مفاهیم مسئولیت و سلطه سیاسی وجود دارد. همچنین، مفاهیم هویت و شخصیت جمعی باید مورد پذیرش و تحقیق قرار گیرند. در این راه، علیت جنگ می تواند راهگشا باشد. برای نمونه، اگر قانون اخلاق جنگ، به هویت حقوقی دولت مربوط است، جنگ می تواند وجود داشته باشد؛ مسائلی که با تبیین مسئولیت سیاسی و اخلاقی آغاز جنگ مرتبط اند. اگر بپذیریم که دولتها منادیان جنگ می باشند، پس تنها رهبران دولتها مسئولیت سیاسی و اخلاقی جنگ را به عهده دارند. اینکه دولتها همیشه تحت فرمان مردمی هستند که بر آنها حکومت می کنند، تصوری ذهنی است. تنها در موارد استثنایی مسئولیت سیاسی و اخلاقی جنگها به شهروندان نیز سرایت می کند.