بزرگترین دستاویز قائلان به عدم عصمت انبیاء، همین داستان آدم است. برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که از مجموع آیات مربوط به قصه آدم، به دست می آید که آدم با نهی خداوند از خوردن میوه شجره ممنوعه، مخالفت نمود. این حقیقت با تعبیرهای مختلفی مانند: «ذاقا الشجره؛ پس چون از آن درخت چشیدند.» (اعراف/ 22)، «فاکلا منها؛ آنگاه از آن درخت خوردند.» (طه/ 121) و «عصی آدم ربه؛ و [این گونه] آدم پروردگار خود را عصیان کرد و بیراهه رفت.» (طه/ 121) و «ظلمنا أنفسنا؛ گفتند: پروردگارا! ما بر خویشتن ستم کردیم.» (اعراف/ 23) بیان شده است. آنها بیان می کنند که آدم با نهی الهی که فرمود: «و لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین؛ ولى نزدیک این درخت نشوید که از ظالمان خواهید شد.» (بقره/ 35) مخالفت کرد و مخالفت با نهی مؤکد، موجب گناه است و این موضوع با عصمت سازگار نیست.
1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت آدم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیه 35 سوره بقره وی با نهی الهی (نهی از شجره) مخالفت نمود و مخالفت با نهی الهی، موجب گناه است.
3- لذا حضرت آدم (ع) دچار گناه شد و این موضوع با عصمت ایشان سازگار نیست.
در پاسخ به این شبهه باید توجه نمود که نهی الهی، بسان امر او بر دو نوع است:
1- امر و نهی مولوی: مقصود از آن این است که آمر بر منصبی که از طرف خدا، یا اجتماع به او داده شده، تکیه نماید، و امر و نهی نماید و به اصطلاح از موضع قدرت سخن بگوید و از آن نظر که او بزرگ و فرمانده است و طرف مقابل، کوچک و فرمانبر است امر و نهی صادر کند و در واقع امر و نهی بر محور مولویت و عبودیت دور بزند. در این نهی، آمر و ناهی از موضع فرماندهی، سخن می گویند و شنونده را، زیردست قرار می دهند. در چنین شرایطی امر و نهی او، حالت مولوی به خود گرفته و در صورت مؤکد بودن نهی، آن را مولوی تحریمی و در غیر این صورت، مولوی تنزیهی (کراهت) نامیده می شود و قسمت اعظم اوامر و نواهی الهی از این مقوله است. یعنی هر گاه اراده و فرمان آمر شدید باشد آن را «واجب» و در غیر این صورت آن را مستحب می نامند، نهی هم به اعتبار شدت و ضعف اراده و خواست ناهی، به تحریمی و تنزیهی مولوی تقسیم می شود. مخالفت با نهی مولوی تحریمی موجب عقاب است، ولی مخالفت با نهی مولوی تنزیهی، مایه تیرگی روح و روان می گردد، اما پیامدی مانند عقاب ندارد.
2- امر و نهی ارشادی: مقصود از آن این است که آمر، برتری و مقام و فرماندهی خود را به رخ طرف نکشد و در دستورهائی که به زیردست خود می دهد، قیافه پند و اندرز بگیرد و همانند افراد بی طرف ولی خیرخواه، دلسوز و نیک اندیش، لوازم و عکس العمل کردار او را گوشزد نماید، در این صورت امر و نهی وی بر محور ارشاد و هدایت دور می زند. در این نهی، آمر و ناهی از موضع پند و اندرز، سخن می گویند و می کوشند افراد را از طریق پند و اندرز و تذکر لوازم طبیعی عمل، به کاری دعوت کنند و یا از آن باز دارند. در چنین شرایطی امر و نهی، حالت ارشادی به خود گرفته و پیامدی جز نتیجه طبیعی عمل، نخواهد داشت و عقابی هم بر آن مترتب نمی شود.
به طور مثال: خداوند بر اساس «مولویت» دستور می دهد که به طور الزام مردم نماز بخوانند و زکات و خمس بدهند و روزه بگیرند و جهاد بروند، آنگاه به طور ارشاد می فرماید: «اطیعوا الله؛ از خدا اطاعت كنيد.» (انفال/ 46) هرگاه ما از اجرای این امر و نهی اخیر سرپیچی کنیم، فقط تبعات و آثار ترک آن اوامر پیشین (نماز بخوانید و...) متوجه ما می شود و اما مخالفت «امر به اطاعت» و یا «نهی از مخالفت» کوچک ترین عکس العملی ندارد و به دیگر سخن در صورت عدم اجرای اوامر اولیه، واکنش مخالفت با اوامر (نماز بخوانید) متوجه ما می شود، خواه دستور ثانوی «اطیعوا الله» صادر بشود یا صادر نشود زیرا امر به پیروی و اطاعت اگرچه به صورت ظاهر دستور و فرمان است ولی حقیقت و روح آن ارشادی است، نه امر مولوی به گواه اینکه اگر کسی نماز نخواند دو جرم مرتکب نمی شود، یکی اینکه امر نماز را ترک کرده و دیگری اینکه «اطیعوا الله» را که در آیه دیگری وارد شده است عمل نکرده است، در صورتی که همه می دانیم برای «تارک الصلاه» یک کیفر بیش نیست و آن کیفر ترک نماز است.
باید دید نهی الهی در آیه «ولاتقربا» کدام یک از دو نوع یاد شده است؟ آیا خداوند از موضع مولویت، یا از موضع ارشاد و اندرز، آدم را نهی کرده است؟ اگر از موضع نخست باشد، مخالفت با آن نهی، بر خلاف عصمت بوده و موجب گناه می شود. ولی اگر از موضع دوم سخن گفته باشد، سرپیچی جز نتیجه طبیعی عمل، پیامد دیگری نخواهد داشت و موجب گناه و مخالفت عصمت نخواهد بود. موضوع نهی در این آیه نهی ارشادی بوده است.
علامه طباطبایی می فرماید شجره نامبرده درختى بوده که نزدیکى بدان مستلزم تعب و بدبختى در زندگى دنیا بوده، و آن شقاء این است که انسان در دنیا پروردگار خود را فراموش کند، و از مقام او غفلت بورزد، و گویا آدم نمى خواست میانه آن درخت، و میثاقى که از او گرفته بودند، جمع کند، هم آن را داشته باشد، و هم این را، ولى نتوانست، و نتیجه اش فراموشى آن میثاق و وقوع در تعب زندگى دنیا شد، و در آخر، این خسارت را با توبه خود جبران نمود. «و کلا منها رغدا؛ از هر كجاى آن خواهيد فراوان بخوريد.» (بقره/ 35) کلمه (رغد) به معناى گوارایى و خوشى زندگى است، وقتى می گویند (أرغد القوم مواشیهم)، معنایش اینست که این مردم حیوانات خود را رها کردند، تا هر جور خود می خواهند بچرند، و وقتى می گویند: (قوم رغد) و یا (نساء رغد)، معنایش (قومى و یا زنانى مرفه و داراى عیشى گوارا) می باشد.
«و لا تقربا هذه الشجره» گویا نهى در این جمله، نهى از خوردن میوه آن درخت بوده، نه خود درخت، و اگر از آن تعبیر کرده به اینکه «نزدیک آن درخت مشوید» براى این بوده که شدت نهى، و مبالغه در تأکید را برساند، به شهادت اینکه فرمود: «همین که از آن درخت چشیدند، عیبهاشان بر ملا شد.» (اعراف/ 22) و نفرمود (همین که از آن خوردند) وگرنه آیه «فأکلا منها فبدت لهما سوآتهما» (طه/ 121) صریح در این است که منظور از نزدیک نشدن به آن، خوردن آنست، و مخالفتى هم که نتیجه اش بر ملا شدن عیبها شد، همان خوردن بود، نه نزدیکى.
«فتکونا من الظالمین» کلمه ظالمین اسم فاعل از ظلم است، نه ظلمت، که بعضى از مفسرین احتمالش را داده اند، چون خود آدم و همسرش در آیه: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا و ترحمنا» (اعراف/ 23) اعتراف به ظلم خود کرده اند. چیزى که هست خداى تعالى این تعبیر را در سوره (طه) مبدل به تعبیر شقاوت کرده در اینجا فرموده: «فتکونا من الظالمین» و در آنجا فرموده «فلا یخرجنکما من الجنه فتشقى» و شقاء به معناى تعب است، هم چنان که خود قرآن آن را تفسیر نموده، و تفصیل داده به اینکه «إن لک ألا تجوع فیها، و لا تعرى* و أنک لا تظمؤا فیها و لا تضحى؛ همانا تو را [در آن جا این نعمت] است که نه گرسنه شوى و نه برهنه مانى و هم این که در آن جا نه تشنه مى شوى و نه آفتاب زده.» (طه/ 118- 119) از اینجا به خوبى روشن مى گردد که وبال ظلم نامبرده همان واقع شدن در تعب زندگى در دنیا، از گرسنگى، و تشنگى، و عریانى، و خستگى بوده، و بنابراین ظلم آدم و همسرش، ظلم به نفس خود بوده، نه نافرمانى خدا، چون اصطلاحا وقتى این کلمه گفته می شود، معصیت و نافرمانى و ظلم به خداى سبحان به ذهن مى رسد.
در نتیجه این نیز روشن مى گردد، که پس نهى نامبرده یعنى (نزدیک این درخت مشوید) نهى تنزیهى، و ارشادى، و خلاصه خیرخواهانه بوده، نه نهى مولوى، که تا نافرمانیش عذاب داشته باشد، مثل اینکه شما به فرزند خود بگویى «پابرهنه راه مرو، چون ممکن است میخ پاى تو را سوراخ کند»، و مخالفت چنین نهیى را معصیت نمی گویند. پس آدم و همسرش به نفس خود ظلم کردند، و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اینکه نافرمانى خدا را کرده، و به اصطلاح گناهى مرتکب شده باشند. از این هم که بگذریم، اگر نهى خدا، تکلیفى و مولوى بود، باید بعد از آنکه مرتکبش توبه کرد، و توبه اش قبول هم شد، کیفرش نیز برداشته شود، و ما مى بینیم در مورد آدم این کیفر برداشته نشد، چون توبه کردند، و توبه شان هم قبول شد، ولى به بهشت برنگشتند، و وضعى را که در آنجا داشتند به دست نیاوردند، و اگر نهى و تکلیف خدا ارشادى نبود، باید غیر از اثر وضعى و تکوینى، اثر دیگرى شرعى نداشته باشد، چون توبه اثر شرعى گناه را از بین مى برد، و باید در مورد آدم و همسرش نیز اثر شرعى گناه را از بین مى برد، و دوباره به بهشت برمى گشتند، و مقام قرب را به دست مى آوردند، ولى نیاوردند، پس مى فهمیم که نهى خدا مولوى نبوده، تنها ارشاد آدم، و خیرخواهى او بوده است.
بررسی آیات وارده در این موضوع به خوبی، ارشادی بودن نهی مورد بحث را ثابت می نماید و می رساند که فرمان خدا از آن نظر نبوده که من مولایم و شما بنده من تا مخالفت آن، نافرمانی (معصیت اصطلاحی) به شمار برود، بلکه محیط ارشاد بوده و خدا مانند یک ناصح مشفق به آدم و حوا فرمود:
«هرگاه از این شجره نخورید، همواره در بهشت باقی می مانید و در نتیجه، گرسنگی و تشنگی، آفتاب زدگی و عریانی نخواهید دید و اگر بخورید دچار عکس آنها خواهید شد.» در آیات مربوط به نهی از شجره، قراینی وجود دارد که به روشنی می رساند لحن سخن، نصیحت گرانه بوده نه لحن مولویت و این قراین عبارتند از:
1-در سوره طه آنگاه که خداوند او را از این کار باز می دارد می گوید: «یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنه فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لاتعری* و انک لاتظمؤا فیها و لاتضحی؛ گفتیم ای آدم این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد، مبادا شما را از بهشت بیرون کند که به شقاوت و بدبختی می افتید (اکنون این نعمت در اختیار توست) نه هرگز در بهشت گرسنه می شوی و نه برهنه می مانی.» (طه/ 117- 119)
از اینکه جمله «فتشقی» را با «فاء» نتیجه آورده است، بهترین گواه بر این است که نتیجه مخالفت این نهی (و به اصطلاح غرض از نهی) این بود که آدم و همسر وی «شقاوت» پیدا نکنند، سپس آیه بعد «ان لک الا تجوع فیها و لاتعری» بیانگر این شقاء است و اینکه تفاوت خوردن و نخوردن از میوه این شجره این است که در صورت نخوردن، برهنگی و تشنگی و گرسنگی نیست در حالی که در صورت مخالفت همه اینها هست و هرگز در صدد بیان مؤاخذه نیست (که در تمام نواهی مولوی الزامی وجود دارد) بلکه در صدد بیان عکس العملی طبیعی این عمل است، خواه خدا از آن نهی بکند یا نکند. روشن تر بگوئیم: این نهی تبعات معنوی که دوری از درگاه الهی است، نداشته، بلکه تمام تبعات آن مربوط به وضع زندگی شخصی آدم و همسر او بوده است.
این سه آیه، جانشین جمله ای است که در سوره بقره آمده است: «ولاتقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین» به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود. با توجه به وحدت هدف دو آیه، مقصود از ظلم، یک عمل بی جاست، نه قانون شکنی و تعدی به حریم غیر. مفاد آیه دوم را می توان از آیات سه گانه سوره طه به دست آورد. آیات سه گانه حاکی است که لحن کلام الهی، لحنی کاملا ناصحانه بوده نه نهی مولوی. چه لحن مشفقانه ای بالاتر از اینکه گفت:
الف: «ان هذا عدو لک و لزوجک».
ب: «فلایخرجنکما من الجنه».
ج: «فتشقی». این جمله ها حاکی است که پیامد نهی، خروج از بهشت و ورود در دار مشقت و تعب و زحمت دنیا بوده است. آنگاه با برشمردن نعمتهای موجود در بهشت، مشقتها و رنجهای دنیوی (که همان گرسنگی و برهنگی و تشنگی و آفتاب زدگی است) روشن می شود. بنابراین با توجه به این جمله ها باید گفت: «ولا تقربا هذه الشجره» سخن ناصحانه و مقصود از «ظالمین» همان کار بی مورد است که نتیجه ای جز مشقت و زحمت ندارد
2- قرینه دیگر بر اینکه خدا در مقام نصیحت و پند بوده، نه نهی مولوی، گفتار خود شیطان است که خدا از او چنین نقل می کند: «و قاسمهما انی لکما لمن الناصحین؛ و براى آنها سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم.» (اعراف/ 21) شیطان برای آنان سوگند یاد کرد که من برای شما ناصحی مشفق هستم. گویی از کلام خدا نصیحت را اقتباس کرده و کلام خود را در آن قالب ریخته است. این خود قرینه بر این است که سخن خدا نیز به عنوان خیرخواهی و نصیحت بوده و شیطان این تعبیر را از خدا اقتباس نموده و خود را به جای ناصح واقعی قالب زده است.
3- وقتی آدم و حوا نتیجه مخالفت خود را با دیدگان خود دیدند، یعنی بلافاصله پس از خوردن میوه آن درخت، لباسهای بهشتی آنان فرو ریخت، و با ندامت مخصوص «عورت» خود را به وسیله برگها پوشانیدند، ناگهان خدا آنان را ندا کرد و گفت: «ألم أنهکما الشجره و أقل لکما إن الشیطان لکما عدو مبین؛ مگر شما را از آن درخت منع نکردم و به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟» (اعراف/ 22) آیا من شما را از آن درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان برای شما دشمنی آشکار است؟ این جمله همانند گفتار یک ناصح مشفق و مهربانی است که وقتی، طرف از اندرز او سرپیچی کرد، و گرفتار عاقبت کار خویشتن گردید، یک مرتبه به ملامت او برمی خیزد و می گوید: «من به تو نگفتم که این کار را انجام مده؟ این غذا را مخور، یا در آنجا قدم مزن، حالا که کردی جزای خود را ببین.»
نتیجه مخالفت آدم، همان ریختن لباس و خروج از بهشت بود که آن را به «رأی العین» دید. این سخن می رساند که هدف از نهی، این بود که چنین پیامدی، دامنگیر آنان نشود. آنگاه که نتیجه عمل خود را دیدند، ندایی ناصحانه و مشفقانه، به گوششان رسید که آیا من نگفتم نخورید؟ آیا من نگفتم که شیطان دشمن شماست؟
4- قرآن در تعبیر سرنوشت آدم و حوا، چنین می گوید: «فازلهما الشیطان عنها فاخرجهما مما کانا فیه؛ پس شیطان آن دو را درباره ى آن [درخت] منحرف نمود و از آنچه در آن بودند بیرونشان کرد.» (بقره/ 36) شیطان آن دو نفر (آدم و حوا) را لغزانید و آنان را از آن نعمتی که در آن بودند بیرون کرد. نتیجه این شد که دستشان از آن نعمت کوتاه شد، گویی آنچه که بنا بود نشود، شد.
هرگاه این قرائن به طور جمع ملاحظه شوند برای هر انسان غیر پیشداور مفید اطمینان می باشد که این نهی، یک نهی ارشادی، به منظور بازداری آدم و همسر او از یک سلسله تبعات و لوازم اعمال خود بوده و بس، نه نهی مولوی که رنگ نافرمانی داشته باشد. به هر حال مجموع این قراین، می تواند گواه بر این باشد که این نهی، حالت ارشادی داشته است. البته کسانی که بخواهند این نهی را مولوی تنزیهی (کراهتی) به حساب آورند، با تأکیداتی که در آیه آمده است، سازگار نیست.
برخی هم برای اثبات اینکه این مخالفت، معصیت نبوده، گفته اند که اگر حقیقتا آن مخالف گناه بوده، باید توبه اثر آن را از بین ببرد و آدم و حوا پس از توبه کردن، به بهشت بازگردند، در صورتی که می بینیم که آدم و حوا توبه کردند ولی تبعات آن (خروج از بهشت و...) از بین نرفت. در پاسخ این گروه باید گفت که توبه فقط مؤاخذه را رفع می کند، نه اثر وضعی عمل را و خروج از بهشت یک اثر وضعی بوده، نه مؤاخذه الهی.
برخی از مفسران پاسخ دیگری را مطرح می کنند به این مضمون که مخالفت آدم، مخالفت با فرمان قطعی خداوند نبوده است، بلکه ترک اولائی بوده که وی مرتکب شد و پیامبران از گناه و مخالفت با فرمان قطعی خداوند، مصون هستند، نه از ترک اولی. و به تعبیر دیگر پیامبران از گناه مطلق مصونیت دارند نه از «گناه نسبی» مقصود از گناه مطلق این است که آن عمل از هر کسی سر بزند گناه محسوب می شود مانند: دروغ و غیبت، در حالی که گناه نسبی عبارت از آن اعمال جائز است که شأن و عظمت پیامبران ایجاب می کند که آن را هم انجام ندهند، چه بسا صدور برخی از کارها از گروهی بدون اشکال باشد ولی صدور آنها از پیامبران مورد عیب شمرده شود؛ مثل نمازی که با غفلت از خدا خوانده شود از یک فرد عادی پذیرفته می شود، ولی مطلوب از ولی الهی مانند پیامبران، غیر آن است، کمک صد ریالی یک فرد عادی و متوسط به جامعه اسلامی قابل ستایش است؛ ولی همان کمک از یک فرد ثروتمند و مرفه بد و ناشایست به شمار می رود.
پاسخ دیگری نیز هست که محور بحث در عصمت، مخالفت با تشریع الهی است یعنی آنجا که محیط، محیط تکلیف باشد و تشریع الهی به وسیله پیامبران اعلام گردد، در چنین صورتی مسأله عصمت برای انبیا و اولیا مطرح می گردد. ولی محیطی که آدم و حوا در آنجا زندگی می کردند، هرگز محیط تکلیف، به صورت یاد شده در بالا، نبود نه پیامبری آمده بود و نه شریعتی تصویب شده بود و نه افرادی زیر بار تکلیف رفته بودند، بلکه تنها خطایی متوجه به فردی شده بود که نتایج اطاعت و مخالفت تکلیف را لمس نکرده و کاملا آشنا نگشته بود، آیا در این صورت از مخالفت با تکلیف الهی آن هم با باوری خاص که از سوگند شیطان به آدم دست داد، خلاف عصمت استنباط می شود؟
به هر حال نهی حضرت آدم (ع)، حالت ارشادی داشته است. و مخالف با نهی ارشادی، موجب گناه نیست. لذا حضرت آدم (ع) دچار گناه نشد و این موضوع با عصمت ایشان منافات ندارد.
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) عصمت امر الهی گناه شبهه باورها در قرآن