اندکى پس از تولد ابراهیم و پیوستن او به جمع خانواده، واکنش هاى ابراهیم در برابر بت پرستى آغاز شد. نخستین مخالفت او با آزر، چنان که از روایات به دست مى آید، در سیزده یا چهارده سالگى و پیش از نبوت حضرت بوده است. ابراهیم (ع) در برابر چشمان آزر، بتى را که با هنرمندى تمام تراشیده بود، شکست و به او گفت: «آیا چیزهایى را که خود تراشیده اید، مى پرستید؟» این حرکت، آزر را با وحشتى سخت، روبرو ساخته، به مادر ابراهیم گفت: «این همان است که زوال پادشاهى ما به دست او خواهد بود.» نخستین مخالفت آشکار وى با بت پرستى در بازار شهر بود. آزر با این که ابراهیم را از یکتاپرستی منع میکرد، ولی وقتی که چشمش به چهره ملکوتی ابراهیم میافتاد، محبتش نسبت به او بیشتر میشد، از آن جا که آزر رئیس کارخانه بت سازی بود، روزی چند بت به ابراهیم داد تا او آنها را به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهیم خواسته آزر را پذیرفت، آن بتها را همراه خود به طرف میدان و بازار آورد، ولی برای این که فکر خفته مردم را بیدار کند، و آنها را از پرستش بت بیزار نماید، طنابی در گردن بتها بست و آنها را در زمین میکشانید و فریاد میزد: «من یشتری من لا یضره و لاینفعه؛ چه کسی این بتها را که سود و زیان ندارند از من میخرد؟» سپس بتها را کنار لجنزار و آبهای جمع شده در گودالها آورد و در برابر چشم مردم، آنها را در میان لجن و آب آلوده میانداخت و بلند میگفت: «آب بنوشید و سخن بگویید!!» (بحار، ج 12، ص 13)
به این ترتیب عملا به مردم میفهمانید که: «بتها شایسته پرستش نیستند، به هوش باشید و از خواب غفلت بیدار شوید و به خدای یکتا و بیهمتا متوجه شوید، و در برابر این بتهای ساختگی و بیاراده که سود و زیانی ندارند سجده نکنید مگر عقل ندارید، مگر انسان نیستید، چرا آن همه ذلت، چرا و چرا؟!» آنها را نزد آزر آورد و به او گفت: «این بتها را کسی نمیخرد، در نزد من ماندهاند و باد کردهاند.» فرزندان آزر توهین ابراهیم به بتها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهیم را طلبید و او را سرزنش و تهدید کرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانید. ولی ابراهیم به تهدیدهای آزر، اعتنا نکرد. آزر تصمیم گرفت ابراهیم را زندانی کند، تا هم ابراهیم در صحنه نباشد و هم زندان او را تنبیه کند، از این رو ابراهیم را دستگیر کرده و در خانهاش زندانی کرد و افرادی را بر او گماشت تا فرار نکند. ولی طولی نکشید که او از زندان گریخت و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت و بت پرستی بر حذر داشته و به سوی توحید فرا میخواند. (بحار، ج 12، ص 31)
آوازه مخالفت ابراهیم با طاغوت پرستی و بت پرستی در همه شکلهایش در همه جا پیچید، و به عنوان یک حادثه بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود که از همه بیشتر در این باره، حساس بود فرمان داد بیدرنگ ابراهیم را به حضورش بیاورند، تا بلکه از راه تطمیع و تهدید، قفل سکوت بر دهان او بزند، ابراهیم را نزد نمرود آوردند. نمرود بر سر ابراهیم فریاد زد و پس از اعتراض به کارهای او گفت: «خدای تو کیست؟» ابراهیم: «خدای من کسی است که مرگ و زندگی در دست اوست.» نمرود از راه سفسطه و غلط اندازی وارد بحث شد، و گفت: «ای بی خبر! این که در اختیار من است، من زنده میکنم و میمیرانم، مگر نمیبینی مجرم محکوم به اعدام را آزاد میکنم، و زندانی غیر محکوم به اعدام را اگر بخواهم اعدام مینمایم.»
آن گاه دستور داد یک شخص اعدامی را آزاد کردند، و یک نفر غیر محکوم به اعدام را اعدام نمودند. ابراهیم بیدرنگ استدلال خود را عوض کرد و گفت: «تنها زندگی و مرگ نیست بلکه همه جهان هستی به دست خدا است، بر همین اساس، خدای من کسی است که صبحگاهان خورشید را از افق مشرق بیرون میآورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو میبرد، اگر راست میگویی که تو خدای مردم هستی، خورشید را به عکس از افق مغرب بیرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.» نمرود در برابر این استدلال نتوانست غلط اندازی کند، آن چنان گیج و بهت زده شد که از سخن گفتن درمانده گردید. (بقره/ 257) نمرود دید اگر آشکارا با ابراهیم دشمنی کند، رسوائیش بیشتر میشود، ناچار دست از ابراهیم کشید تا در یک فرصت مناسب از او انتقام بگیرد، اما جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهیم بترسانند و دور سازند.
قرآن کریم در آیات 57 تا 67 انبیاء و 90 تا 96 صافات ماجراى شکستن بت ها به وسیله ابراهیم را باز گفته است. ابراهیم از راههای گوناگون با بت پرستی مبارزه کرد، ولی بیانات و مبارزات ابراهیم (ع) در آن تیره بختان لجوج اثر نکرد، از طرفی دستگاه نمرود برای سرگرم کردن مردم و ادامه سلطه خود هرگز نمیخواست که مردم از بت پرستی دست بردارند. آیات سوره انبیاء بیان مى کند که مشرکان، قیام او بر ضد بت پرستى را جدى نگرفته بودند: «قالوا أجئتنا بالحق أم أنت من اللـعبین؛ گفتند: آیا [سخن] حق را براى ما آورده اى یا از بازیگرانى؟» (انبیاء/ 55) ابراهیم در مبارزه خود مرحله جدیدی را برگزید و با کمال قاطعیت به بت پرستان و نمرودیان اخطار کرد و چنین گفت: «و تالله لاکیدن أصنامکم بعد ان تولوا مدبرین؛ به خدا سوگند در غیاب شما نقشهای برای نابودی بتهایتان میکشم.» (انبیاء/ 57)
گفته شده که این آیه، فقط تصمیم درونى ابراهیم (ع) را بازگفته است؛ چه این که او در برابر امتى مشرک، متعصب و مقتدر قرار داشته؛ بنابراین، معنا ندارد که تصمیم خویش را آن هم با تعیین زمان اجراى آن (بعد أن تولوا مدبرین) اعلان داشته باشد. ابراهیم تصمیم خویش را به زمانى موکول ساخت که بتواند در شهر تنها باشد: «بعد أن تولوا مدبرین» (انبیاء/ 57) احتمال داده شده که مقصود از این جمله، خروج بت پرستان از بتکده باشد، نه از شهر؛ ولى نظر به مجموعه ماجرا، این احتمال را منتفى مى سازد. طبیعى است که اگر بنابر تخلیه معبد بود، عذر بیمارى را براى باقى ماندن در معبد از ابراهیم نمى پذیرفتند. به هر حال ابراهیم هم چنان در کمین بتها بود تا روز عید نوروز فرا رسید، در میان مردم بابل رسم بود که هر سال روز عید نوروز شهر را خلوت میکردند و برای خوش گذرانی به صحرا و کوه و دشت و فضاهای آزاد دیگر میرفتند، آن روز مردم شهر را خلوت کردند، نمرود و اطرافیانش نیز از شهر بیرون رفتند، حتی ابراهیم (ع) را نیز دعوت کردند که با آنها به خارج از شهر برود و در جشن آنها شرکت کند، ولی ابراهیم (ع) در پاسخ دعوت آنها گفت: «فنظر نظرة فى النجوم قال إنى سقیم؛ پس نظرى به ستارگان افکند و گفت من بیمار هستم.» (صافات/ 87)
ابراهیم از نظر بدنی بیمار نبود، ولی وقتی که میدید مردم، غرق در فساد و هوسبازی و بت پرستی هستند، از نظر روحی کسل و ناراحت بود، و منظور او از این که گفت: «من بیمارم» یعنی روحم کسل است. آیات 88 تا 90 صافات بیان مى کند که این فرصت فرا رسید و مردم آماده شده بودند تا شهر را براى شرکت در مراسم عید ترک کنند؛ اما ابراهیم عذر آورد که بیمار است؛ در نتیجه آن ها از شهر بیرون رفتند و او در آن جا ماند. تعبیر «فنظر نظرة فى النجوم» مى رساند که چه بسا عید آنان در تابستان واقع مى شده و شب براى اجراى مراسم مناسب تر بوده است. ابراهیم (ع) وقتی که شهر کاملا خلوت شد، اندکی غذا و یک تبر با خود برداشت و وارد بتکده شد، دید مجسمههای گوناگون زیادی در کنار هم چیده شده و با قیافههایی مختلف، اما بدون هر گونه حرکت و توان، در جایگاهها قرار دارند، ابراهیم غذا را به دست گرفت و کنار هر یک از بتها رفت و از سر استهزاى بت ها یا تقبیح بت پرستان و یا از سر خشم، از آن ها خواست تا از غذایى که مشرکان براى تبرک پیش آن ها نهاده بودند، بخورند: «فراغ إلى ءالهتهم فقال ألا تأکلون* مالکم لاتنطقون؛ پس مخفیانه به سوى خدایانشان رفت و [به ریشخند] گفت: چرا چیزى نمى خورید؟شما را چه شده که سخن نمى گویید؟» (صافات/ 91- 92)
وقتی که آن بت پاسخ نمیداد، ابراهیم با تبری که در دست داشت، بر دست و پای بت میزد و دست و پای آن بت را میشکست «فراغ علیهم ضربا بالیمین؛ پس مخفیانه با دست راست ضربتى بر سر آنها کوفت و آنها را در هم شکست.» (صافات/ 93)، ابراهیم با همه بتهایی که در آن بتکده بودند، همین کار را کرد و با ضربه هاى خویش، آن ها را قطعه قطعه کرد: «فجعلهم جذذا؛ پس آنها را خرد کرد.» (انبیاء/ 58) و فضای وسط بتخانه از قطعههای بتهای شکسته پر شد.
ولی ابراهیم به بت بزرگ حمله نکرد و او را سالم گذاشت و تبر را بر دوش او نهاد: «إلا کبیرا لهم؛ جز بزرگشان را.» (انبیاء/ 58) در این که بزرگ تر بودن این بت از نظر منزلت نزد بت پرستان یا از نظر جثه و حجم بوده، دو احتمال داده شده است. ابراهیم از این کار، منظوری داشت، منظورش این بود که در آینده از همین راه، استدلال دشمن شکن بسازد و دشمن را محکوم نماید. قرآن، انگیزه ابراهیم (ع) را در عدم تعرض به بت بزرگ، چنین بیان داشته: «لعلهم إلیه یرجعون؛ تا به سوى او مراجعه کنند [که حق را روشن کند].» (انبیاء/ 58) گرچه به احتمالى، مرجع ضمیر «الیه»، بت بزرگ یا خداوند متعالى است، بیشتر مفسران، مرجع ضمیر را ابراهیم (ع) دانسته اند؛ بنابراین، انگیزه ابراهیم (ع) آن بوده که مردم [براى دستگیرى وى] به سراغ او آمده و او با آن ها محاجه کند و بطلان خدایى بت ها را آشکار سازد یا آن که به عقیده ابراهیم درآمده، از باطل دست بکشند. ابراهیم پس از شکستن بت ها، تبر خویش را به گردن بت بزرگ آویخت و از بتکده خارج شد.
مشرکان پس از بازگشت و روبرو شدن با صحنه بتکده، عامل این کار را ستم گر خوانده، به جستجوى او پرداختند: «قالوا من فعل هـذا بـالهتنا إنه لمن الظـلمین؛ گفتند: چه کسى با خدایان ما چنین کرده است؟ او واقعا از ستمکاران است.» (انبیاء/ 59) احتمال داده شده که «من» در این آیه، موصوله و در نتیجه مفاد آیه، پرس و جو از عامل نباشد؛ ولى به دلیل آن که در آیه بعد، پاسخ گروهى از مشرکان نقل شده که «قالوا سمعنا فتى یذکرهم یقال له إبرهیم؛ گفتند: شنیده ایم جوانى که به او ابراهیم گفته مى شود از آنها به بدى یاد مى کند.» (انبیاء/ 60) این احتمال نادرست مى نماید. در پى معرفى ابراهیم، تصمیم بر آن شد تا او را در اجتماع مشرکان حاضر کنند: «قالوا فأتوا به على أعین الناس؛ گفتند: پس او را در برابر چشم مردم حاضر کنید تا آنها [به جرم او] گواهى دهند.» (انبیاء/ 61)
به این منظور، به سرعت به سوى او شتافتند: «فأقبلوا إلیه یزفون؛ پس [قومش] شتابان به سوى او روى آوردند.» (صافات/ 94) از کلمه «هـذا» در آیه 63 «بل فعله کبیرهم هـذا» به دست مى آید که این اجتماع در همان محل بتکده بوده است. انگیزه مشرکان از احضار ابراهیم در برابر اجتماع مردم، آن بوده که اگر کسى او را در حال شکستن بت ها دیده، گواهى دهد یا آنان که سخنان او را بر ضد بت ها شنیده اند، گواهى داده، ازاین راه از ابراهیم اقرار بگیرند یا نظر بر آن بوده که مردم مجازات او را ببینند تا درس عبرتى براى همگان باشد: «لعلهم یشهدون؛ تا آنها [به جرم او] گواهى دهند.» (انبیاء/ 61) سرانجام ابراهیم (ع) دستگیر شد و به نقلى، او را نزد نمرود آورده، از وى پرسیدند آیا تو با خدایان ما چنین کرده اى؟ «قالوا ءأنت فعلت هـذا بـالهتنا یإبرهیم؛ گفتند: اى ابراهیم! آیا تو با خدایان ما چنین کرده اى؟» (انبیاء/ 62) ابراهیم پاسخ داد: بلکه بت بزرگ [که تبر را نیز به گردن دارد] با دیگر بت ها چنین کرده است: «بل فعله کبیرهم هـذا؛ گفت: نه، بلکه این کار را بزرگ آنها کرده است.» (انبیاء/ 63) و سپس ادامه داد: اگربت ها به سخن گفتن توانا هستند، از خود آنان بپرسید: «فســلوهم إن کانوا ینطقون؛ اگر حرف مى زنند از خودشان بپرسید.» (انبیاء/63) آیات بعدى نشان مى دهد که پاسخ ابراهیم (ع) حقیقت را براى مشرکان روشن و حجت را بر آن ها تمام کرد و کسانى که لحظاتى پیش، ابراهیم را ستمگر مى دانستند، به خود آمده، به عقل و فطرت خویش بازگشتند و به ستمکارى خویش به دلیل عبادت بت ها اعتراف کردند: «فرجعوا إلى أنفسهم فقالوا إنکم أنتم الظـلمون؛ پس به خویشتن بازگشتند و [به یکدیگر] گفتند: در حقیقت شما خودتان ستمکارید.» (انبیاء/ 64) و این پیروزى بزرگى بود.
قرآن، واکنش مشرکان پس از رسیدن به این حالت درونى را چنین توضیح داده است: «ثم نکسوا على رءوسهم لقد علمت ما هـؤلاء ینطقون؛ سپس سر افکنده شدند و گفتند: تو خوب مى دانى که اینها سخن نمى گویند.» (انبیاء/ 65) آن گاه آنان بر سرهاى خود واژگون شدند که البته مقصود نه واژگونى خود آنان، بلکه منکوس شدن احتجاج آنان است و احتجاج منکوس، دلیلى است که به جاى اثبات مدعاى مستدل، مدعاى طرف مقابل را اثبات مى کند که مشرکان به آن دچار شده، در برابر ابراهیم (ع) گفتند: «لقد علمت ما هـؤلاء ینطقون» و این گونه، به ناتوانى بت ها اقرار کردند. بعضى دیگر، آیه را چنین توضیح داده اند که مشرکان در برابر ابراهیم متحیر ماندند؛ در نتیجه سرها را از خجالت به زیر انداخته، بر ضد خویش اعتراف کردند: «لقد علمت ما هـؤلاء ینطقون» بنا به قولى، منظور آن است که مشرکان با وجود درک حقیقت، در برابر ابراهیم (ع) به مجادله باطل و مخاصمه پرداخته، با توجه به ناتوانى بت ها از تکلم، سخن ابراهیم را اعتراف به شکستن بت ها به شمار آورده، اثبات جرم ابراهیم را اعلام داشتند؛ اما برخى، این جمله مشرکان را چنین معنا کرده اند که تو مى دانى بت ها همیشه خاموشند و ابهت سکوت را نمى شکنند.
بنابراین معنا، سخن آنان کوششى براى عذر آوردن از سوى بت ها بوده است تا بدین وسیله، ضعف و زبونى آن ها را کتمان کنند. ابراهیم (ع) با استناد به اعتراف آنان، به بیان بطلان بت پرستى پرداخت که سخن نگفتن بت ها به این معنا است که آن ها چیزى نمى دانند و بر کارى قادر نیستند و تدبیر سود و زیان شما به دست بت ها نیست؛ پس عبادت آن ها بیهوده است: «أفتعبدون من دون الله مالا ینفعکم شیئا و لا یضرکم؛ گفت: پس آیا سواى خدا چیزى را مى پرستید که هیچ سود و زیانى به شما نمى رساند؟» (انبیاء/ 66) و آن گاه بیزارى خود را از بت پرستان و بت هاى آنان اعلان و آنان را سرزنش کرد: «أف لکم و لما تعبدون من دون الله أفلا تعقلون؛ اف بر شما و بر آنچه غیر از خدا مى پرستید، پس چرا نمى اندیشید؟» (انبیاء/ 67)
روایت شده به نمرود گفته شد، ابراهیم پسر آزر، بتها را شکسته است، نمرود آزر را طلبید و به او گفت: «به من خیانت کردی و وجود این پسر (ابراهیم) را از من پوشاندی.» آزر گفت: «پادشاها! من تقصیری ندارم، مادرش او را پوشانده و نگهداری کرده است و او مدعی است که استدلال و حجت دارد.» نمرود دستور داد، مادر ابراهیم را حاضر کردند، و به او گفت: «چرا وجود این پسر را از ما پوشاندی که با خدایان ما چنین کرد؟!» مادر گفت: «ای شاه! من دیدم تو رعیت و ملت خودت را میکشی و نسل آنها به خطر میافتد، با خود گفتم این پسر را برای حفظ نسل نگه دارم، اگر این پسر همان بود (که واژگونی سلطنت تو به دست او است) او را تحویل میدهم تا کشته گردد، و کشتن فرزندان مردم پایان یابد، و اگر این پسر او نیست، برای ما یک نفر پسر باقی بماند، اینک که برای تو ثابت شده که این پسر همان است، در اختیار تو است هر کاری میکنی انجام بده.» نمرود گفتار مادر ابراهیم را پسندید، و او را آزاد کرد سپس خودش شخصا با ابراهیم در مورد شکسته شدن بتها سخن گفت، هنگامی که ابراهیم (ع) گفت: «بت بزرگ، بتها را شکسته است.» نمرود به جای این که استدلال نیرومند ابراهیم (ع) را بپذیرد، درباره مجازات ابراهیم با اطرافیان خود به مشورت پرداخت، اطرافیان گفتند: «ابراهیم را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید.» (بحار، ج 12، ص 32)
داستان قرآنی حضرت ابراهیم (ع) بت پرستی توحید باورها در قرآن مبارزه