خداوند می فرماید: «و وهبناله اسحاق و یعقوب نافلة وکلا جعلنا صالحین؛ و ما اسحاق و علاوه بر او یعقوب را به وی بخشیدیم، و همه آنان را مردانی صالح قراردادیم.» (انبیاء/ 72)
صالح در لغت به معنای نیک و اهلیت آمده است. و در آیه شریفه حضرت یعقوب را به نیک بودن و اهلیت داشتن توصیف نموده است.
خداوند می فرماید: «واذکر عبدنا ابراهیم و اسحاق و یعقوب اولی الایدی والابصار؛ و به خاطر بیاور بندگان ما "ابراهیم، اسحاق و یعقوب" را صاحبان دستها (ی نیرومند) و چشمها (ی بینا).» (ص/ 45)
علامه طباطبایی می فرماید: «این آیه شریفه انبیای نامبرده را مدح می کند به اینکه: دارای ایدی و ابصارند، و کلمه "ید" و نیز کلمه "بصر" وقتی قابل مدحند که دست و چشم انسان باشند (وگرنه حیوانات هم دست و چشم دارند) و در مواردی استعمالش نمایند که آفریدگار آن دو را برای همان موارد آفریده باشد، و شخص نامبرده دست و چشم خود را در راه انسانیت خود به خدمت گرفته باشد، و در نتیجه با دست خود اعمال صالح انجام داده، و خیر به سوی خلق خدا جاری ساخته باشد. و با چشم خود راه های عافیت و سلامت را از موارد هلاکت تمیز داده، و به حق رسیده باشد، نه اینکه حق و باطل برایش یکسان و مشتبه باشد. پس اینکه فرمود: ابراهیم و اسحاق و یعقوب دارای دست و چشم بودند، در حقیقت خواسته است به کنایه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خیر به خلق، و نیز در بیناییشان در تشخیص اعتقاد و عمل حق، بسیار قوی بوده اند.
آیه شریفه «و وهبنا له إسحاق و یعقوب نافلة و کلا جعلنا صالحین* و جعلناهم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین؛ ما به وی اسحاق و یعقوب را بخشیدم، و همه را صالح قرار دادیم، و ایشان را پیشوایانی کردیم که به امر ما هدایت می کردند. و به ایشان فعل خیرات و اقامه نماز و دادن زکات را وحی کردیم، و ایشان عبادت گران ما بودند.» (انبیاء/ 72- 73) به آن دو معنا که در آیه مورد بحث آمده اشاره نموده و متعرض هر دو شده است، چون ائمه بودن، و به امر خدا هدایت کردن، و وحی خدا را گرفتن همه آثار"ابصار" است و زکات دادن و فعل خیرات، و اقامه نماز، آثار "ایدی" است.»
این معنا را قمی هم در تفسیر خود از ابی الجارود از امام ابی جعفر (ع) روایت کرده، چون در آن روایت "اولی الایدی" به نیرومندی در عبادت، و ابصار به داشتن بصیرت در عبادت تفسیر شده است.
به هر حال در خصوص معنای "ایدی و ابصار" در تفاسیر مطالبی بیان شده است:
الف) مقصود از "ایدی و ابصار" دو عضو بدن یعنی چشمها و دستها نیست بلکه این دو کلمه کنایه از "علم و قدرت" است.
ب) "ایدی" به معنای قدرت وتوانایی در اطاعت خداست و "ابصار" به معنای بصیرت و آگاهی در دین است، به عبارت دیگر: "اولی الا یدی و الابصار" به معنای صاحب عمل و عملی بودن است برای اینکه اکثر اعمال با دست است و مهمترین مبادی معرفت و شناخت، چشم است.
ج) "ایدی" قدرت برعبادت است و "ابصار" آگاهی در دین است.
د) "ایدی" عمل است و "ابصار" علم است.
ه) صاحب "ایدی" یعنی ولی نعمت مردم است، بخاطر اینکه آنها را به نعمت دین فرا می خواند و "ابصار" جمع بصر به معنای عقل است.
و) کلمه "ایدی و ابصار" کنایه از این است که نامبردگان در اطاعت خدا و رساندن خیر به خلق و نیز در بینایی شان در تشخیص اعتقاد و عمل به حق بسیار قوی بوده اند.
در کل، آیه شریفه انبیاء مذکور از جمله حضرت یعقوب (ع) را به صفت مذکور مدح می نماید. نتیجه ای که از این بحث گرفته می شود، این است که استفاده کردن از دست و چشم هم نیاز به الگو دارد، نوعی استفاده از دست و چشم این است که انسان را قدرتمند و بصیر و آگاه می کند که متصف شدن به این صفت انسان را لایق مدح و ستایش می کند. اما نوعی دیگر نقطه مقابل این مدل است که انسان را مذموم می نماید، و سبب می شود در قیامت همین اعضاء و جوارح بر علیه انسان شکایت و شهادت بر علیه دهند. از این رو بنابر الگو و مدل اول، گفته اند از جمله آثار، صاحب "چشم" بودن (به معنای واقعی) امام و پیشوا شدن و به امر خدا هدایت کردن و دریافت وحی است و از جمله آثار صاحب "دست" بودن (به معنای واقعی) زکات دادن و اعمال خیر انجام دادن و برپا داشتن نماز است.
خداوند می فرماید: «و وهبناله اسحاق و یعقوب کلا هدینا؛ و ما اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم.» (انعام/ 84)
افتخار حضرت یعقوب و پدرش حضرت اسحاق تنها به این نبود که پیامبرزاده اند بلکه شخصا در پرتو فکر صحیح و عمل صالح نور هدایت را در قلب خود جای داده بودند. از این رو می فرماید: «هر یک از آنها را هدایت کردیم.» و تقدم "کلا" بر "هدینا" بدین سبب است که بیان کند، هدایت اسحاق و یعقوب (ع) به تبع هدایت ابراهیم (ع) نبوده، بلکه هدایت الهی برای هر یک به صورت مستقل صورت گرفته است.
علامه طبرسی (ره) در تفسیر کلمه "کلا هدینا" می گوید: «مقصود از هدایت حضرت ابراهیم (ع) و فرزندانش اسحاق و یعقوب (ع) برتری دادن آنها به نبوت است، چنانکه در آیه شریفه "و وجدک ضالا فهدی" مقصود از هدایت رسیدن به مقام نبوت است. و در مورد هدایت گری حضرت یعقوب خداوند می فرماید: «وجعلناهم ائمة یهدون بامرنا؛ و آنان را پیشوایانی قراردادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند.» (انبیاء/ 73) آیه شریفه به صراحت، هادی بودن انبیاء مذکور به امر پروردگار را بیان می فرماید و معنای هدایت در این آیه کریمه به معنای دستگیری کردن و به سرمنزل مقصود رساندن است بعبارت دیگر آنها با افعال و اقوالشان خلق را به راه حق و به دین مستقیم هدایت می کنند (و خلق باید به آنها اقتدا کنند) از این رو هدایت پذیران به وسیله اقوال و افعال آنان هدایت می گردند.»
خداوند می فرماید: «انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار؛ ما آنها (ابراهیم و اسحاق و یعقوب) را با خلوص ویژه ای خالص کردیم و آن یادآوری سرای آخرت بود.« (ص/ 46) از جمله ویژگیها و خصوصیات نیک انسانهای رستگار، این است که افق دیدشان به زندگی چند روزه دنیا و لذات محدود و زودگذر آن متوقف نمی گردد، بلکه در مأورای این زندگی زودگذر، سرای جاویدان و نعمتهای بی پایانش را می بینند و همواره برای آن در تلاشند.
علامه طباطبایی (ره) در تفسیر آیه مورد بحث می فرماید: «جمله "انا اخلصناهم" تعلیل جمله "اولی الایدی و الابصار" (ص/ 45) است. به عبارت دیگر بیان آیه شریفه چنین می شود: اینکه گفتیم اینان صاحبان علم و قدرتند، بدین علت است که، آنان را به خصوصیتی خالص کردیم، خصلتی بس عظیم الشأن، که عبارت است از: "یاد آخرت". وقتی انسان غرق در یاد آخرت و شیفته لقاء و جوار رب العالمین شد و تمام هم و غمش متمرکز در آن گشت، قهرا معرفتش نسبت به خدا کامل گشته و دیدگانش در تشخیص عقاید حق صائب می گردد، و نیز در سکوت و پیمودن راه عبودیت بصیرت و آگاهی پیدا می کند. در نتیجه بر ظاهر حیات دنیا و زینت آن جمود نخواهد داشت.»
علامه طباطبایی همچنین در تفسیر آیه 6 سوره یوسف: «و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الأحادیث و یتم نعمته علیک و علی آل یعقوب کما أتمها علی أبویک من قبل إبراهیم و إسحاق إن ربک علیم حکیم؛ و بدین سان پروردگارت تو را برمی گزیند و تعبیر احادیث را تعلیمت می دهد و نعمت خویش را بر تو و بر خاندان یعقوب کامل می کند چنانچه پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرده بود که پروردگارت دانا و حکیم است.»، می فرماید: «معنای آیه این است: همانطور که در خواب دیدی خداوند تو را برای خودش خالص گردانیده، از شرک پاک می کند تا غیر خدا کسی در تو نصیب نداشته باشد، و تاویل احادیث می آموزد تا از دیدن حوادث چه در خواب و چه در بیداری به مال و سرانجام آن پی ببری، و نعمت خود را که همان ولایت الهی است بر تو تمام می کند و تو را در مصر جای داده اهل و دودمان تو را به نزدت می رساند و ملک و عزت را بر تو و پدر و مادر و برادرانت تمام می کند، همه اینها را بدین جهت می کند که او علیم به بندگان و با خبر به حال آنان است، حکیم است و هر کسی را به هر مقدار که استحقاق دارد پیش می برد، او به حال تو آگاه است و می داند که ستمکاران بر تو تا چه حد مستحق عذابند.»
علامه می گوید: «یعقوب هم مانند یوسف از مخلصین بوده، و خدا وی را نیز تاویل احادیث آموخته، به دلیل اینکه در این آیه یعقوب خبر می دهد به یوسف که سرانجام کار تو چیست، و خوابت چه تاویلی دارد، و قطعا آنچه گفته از باب گمان و تخمین نبوده بلکه به تعلیم خدایی بوده است.»
علاوه، در آنجا که به حکایت قرآن فرزندان خود را نصیحت کرده چنین فرموده: «یا بنی لا تدخلوا من باب واحد و ادخلوا من أبواب متفرقة؛ اى پسران من [همه] از يك دروازه [به شهر] در نياييد بلكه از دروازه هاى مختلف وارد شويد.» (یوسف/ 67) و دنبالش خدای تعالی در حقش فرموده: «و إنه لذو علم لما علمناه و لکن أکثر الناس لا یعلمون؛ و او به خاطر اینکه ما تعلیمش کرده بودیم صاحب علمی بود ولیکن بیشتر مردم نمی دانند.» (یوسف/ 68)
دلیل دیگر این مدعی این است که یوسف (به حکایت قرآن) بعد از آنکه به رفقای زندانیش فرمود: «لا یأتیکما طعام ترزقانه إلا نبأتکما بتأویله قبل أن یأتیکما ذلکما مما علمنی ربی؛ گفت غذايى را كه روزى شماست براى شما نمى آورند مگر آنكه من از تعبير آن به شما خبر مى دهم.» (یوسف/ 37) این تعلیم الهی را چنین تعلیل کرده: «إنی ترکت ملة قوم لا یؤمنون بالله و هم بالآخرة هم کافرون* و اتبعت ملة آبائی إبراهیم و إسحاق و یعقوب ما کان لنا أن نشرک بالله من شی ء؛ من آيين قومى را كه به خدا اعتقاد ندارند و منكر آخرتند رها كرده ام و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نموده ام براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خدا كنيم.» (یوسف/ 37- 38) و در آن چنین فهمانید که اگر من تاویل هر چیز را می دانم برای این است که "مخلص" (به فتح لام) برای خدایم، و اگر برای خدا مخلصم این صفت را بدان سبب دارم که پیرو پدرانی چون ابراهیم و اسحاق و یعقوبم که پیغمبرانی نقی الوجود و سلیم القلب بودند، وجودشان پاک و دلهایشان به تمام معنا سالم از شرک بود. و چون همین علت که باعث شد وی دارای علم به تاویل احادیث باشد در پدرانش نیز بوده اشتراک در علت ما را ناگزیر می سازد که بگوییم پدران بزرگوارش، ابراهیم و اسحاق و یعقوب نیز مخلص بودند، و علم به تاویل احادیث را داشتند.
آیه شریفه «و اذکر عبادنا إبراهیم و إسحاق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار* إنا أخلصناهم بخالصة ذکری الدار؛ به یاد آر بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب صاحبان قدرت و بصیرت را که ما ایشان را با خلوص در یاد آخرت خالص کردیم.» (ص/ 45- 46) نیز مؤید این مدعی است، چون این معنا را دست می دهد که مساله علم به تاویل احادیث از نتایج و فروع اخلاص برای خدای سبحان است. با استناد به این فرمایش چنین استفاده می شود که یکی از آثار مهم یاد آخرت رسیدن به قدرت، آگاهی و بصیرت در دین است. بنابراین یکی از راههای منتج در قدرتمندی و کسب آگاهی و بصیرت "خلوص ذکر" است، یعنی همواره به یاد خدا، برای خدا و شیفته لقاء و استقرار در جوار رب العالمین بودن است. این مدلی است که قرآن کریم با تعیین مصادیق واقعی و عینی (یعنی انبیاء) برای نیل به کمال ارائه می نماید، تا شاید صاحبان عقل و خرد از آن بهره گیرند و گرفتار بیراهه های مخوف و مهلک نگردند.
خداوند می فرماید: «وانهم عندنا لمن المصطفین الاخیار؛ و همانا آنها (ابراهیم، اسحاق و یعقوب) نزد ما از برگزیدگان و نیکانند.» (ص/ 47)
خداوند متعال در توصیف سه پیامبر بزرگش یعنی "حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب" می فرماید: آنها نزد ما از برگزیدگان و نیکانند. البته ایمان و عمل صالح، سبب شده که خداوند آنان را از میان بندگانش برگزیند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد.
خداوند می فرماید: «و جعلنا لهم لسان صدق علیا؛ و برای آنها (ابراهیم، اسحاق و یعقوب) نام نیک و مقام برجسته ای (در میان همه امتها) قرار دادیم.» (مریم/ 50)
بر اساس آیه شریفه فوق خداوند به حضرت یعقوب (ع) و پدر و پدربزرگش "لسان صدق علی" عنایت فرمود. جمله "لسان صدق علی" به صورت مختلف معنا شده است: یعنی گفته اند، به معنای نام نیک، زبان خیر و مقام برجسته (در میان همه امتها) است و در حقیقت اعطای این مقام بدنبال دعای حضرت ابراهیم (ع) بود که فرمود: "واجعل لی لسان صدق فی الاخرین" یعنی، خدایا برای من نام نیک در امتهای آینده قرار ده. و نیز گفته اند این جمله به معنای، به نیکی یاد شدن و در بین مردم به صورت بلندمرتبه درآمدن است به صورتی که تمامی ادیان متابعت می کنند از ابراهیم (ع) و ذریه اش و می گویند ما بر دین آنها هستیم. و نیز گفته اند (هر انسانی در میان مردم یا از او ذکر خیر می شود یا ذکر شر) این جمله می فرماید: از آنها ذکر خیر می شود و اینکه کلمه "لسان" به "صدق" اضافه شد معنایش ثنای جمیل مردم است، ثنایی که در آن دروغ نباشد. اما کلمه "علی" به معنای رفیع است و معنایش این است که، برای آنان ثنای جمیل و راست و رفیع القدر قرار دادیم.
خداوند می فرماید: «و وهبنا لهم من رحمتنا؛ و از رحمت خود به آنان (ابراهیم و یعقوب) عطا کردیم.» (مریم/ 50) در خصوص معنای رحمتی که خداوند به پیامبران بزرگوارش داده احتمالاتی داده شده:
الف) ممکن است مقصود از رحمت، امامت باشد، چنانکه در آیات 72 و 73 سوره انبیاء رحمت به معنای امامت آمده است، بنابراین احتمال خداوند به یعقوب (ع) مقام امامت عطا فرموده است.
ب) ممکن است مقصود از رحمت، تأیید آن بزرگواران به روح القدس باشد چنانکه در آیه 73 انبیاء بدان اشاره شده است، بنابراین احتمال خداوند حضرت یعقوب را بوسیله روح القدس هدایت و تأیید نموده است.
ج) و نیز احتمال داده اند معنای رحمت، مطلق ولایت الهی باشد یعنی خداوند به حضرت یعقوب (ع) ولایت خدایی داده است.
خداوند می فرماید: «و جاء و علی قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل والله المستعان علی ماتصفون؛ (برادران یوسف) پیراهن او را با خونی دروغین آغشته ساخته و نزد پدر آوردند، (پدر) گفت: هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته؛ من صبر جمیل (و شکیبایی خالی از ناسپاسی) خواهم داشت و در برابر آنچه می گویید از خداوند یاری می طلبم.» (یوسف/ 18)
انسان در برخورد با پیشامدها بیش از همه جا خود را نشان می دهد و شخصیت خود را عیان می سازد، حال هر قدر پیش آمدها مهمتر باشد بیشتر بیان کننده شخصیت آدمی می گردد. حادثه فقدان یوسف (ع) برای حضرت یعقوب (ع) بسیار تکان دهنده و طاقت فرسا بود، زیرا اولا یوسف بسیار نزد پدر محبوب و عزیز بود، دوما یعقوب (ع) با دست خود فرزندش را به مهلکه فرستاد، سوما کسانی این حادثه را پدید آورده اند که قابل مجازات و انتقام نیستند، چهارما از آنجا که فرزندانش مکر و خدعه بکار بردند دروغ گفتند نمی توانست به آنها اعتماد کند تا به کمک آنها یوسف را جستجو نماید. اما آن جناب با تمام این مشکلات اظهار عجز و درماندگی و یأس و ناامیدی نمی کند بلکه با استفاده از خصوصیت "صبر و توکل" در صدد مقابله با این رخداد برمی آید و نفس خود را تسلیم آن نمی کند. آن جناب در قدم اول به فرزندان مکارش فهماند که آنقدر ساده نیست که حرفشان را باور نماید بنابراین به آنها فرمود: "سولت لکم انفسکم امرا" یعنی هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته، و این نقشه های شیطانی را کشیده است.
وی با این جمله بسیار ظریف بدون اینکه آنها را با صراحت تکذیب کند و بگوید شما دروغ می گوئید، یوسف را گرگ نخورده است و شروع به آوردن شواهد و قرائن نماید، از این جمله استفاده کرد که در آیه دو مطلب نهفته است: اول اینکه این ادعا دروغ است و من به خوبی می دانم فقدان یوسف مستند به این گفته های شما و دریدن گرگ نیست. دوم اینکه، این ادعای شما مستند به مکر و خدعه ای است که شما به کار برده اید و مستند به وسوسه ای است که دلهای شما آن را طراحی کرده، در عین حال این جمله به منزله مقدمه ای است برای جمله بعد که می فرماید: "فصبر جمیل" در جمله "فصبر جمیل" صبر را مدح کرده، در واقع می بایست بفرماید: من در آنچه بر سرم آمده صبر می کنم، به سبب اینکه صبر خوب است. و اینکه کلمه "صبر" را نکره و همراه با تنوین آورده، خواسته به عظمت قضیه و تلخی و دشواری تحمل آن اشاره فرماید. و آمدن حرف "فا" بر سر "صبر" برای تفریع و نتیجه گیری است یعنی در این حادثه ای که رخ داده است جز صبر هیچ چاره ای نیست زیرا:
اولا، یوسف محبوبترین مردم در دل او بود، حال خبر داده اند طعمه گرگ شده و پیراهن خونی او را آورده اند. ثانیا، یقین دارد که فرزندانش دروغ گفته و در نابود کردن یوسف دست داشته اند. ثالثا، راهی برای تحقیق مطلب و جستجو از حال یوسف برایش وجود ندارد به علاوه برای جستجو از حال یوسف کسی جز فرزندانش کمک کار او نبودند در حالی که این پیشامد به مکر و حیله خود آنها به وجود آمده است و نزدیکتر از آنها چه کسی را داشت که به معاونت و کمک وی از ایشان انتقام بگیرد، بر فرض هم که کسی را می داشت چگونه می توانست فرزندان خود را طرد نماید (پس صبر بهترین راه بود) اما معنای صبر این نیست که انسان خود را آماده هر مصیبتی نموده و همچون زمین مرده ای زیر دست و پای دیگران بیفتد، مردم او را لگدکوب کنند. معنای صبر (که یکی از فضایل است) این نیست، زیرا خدای سبحان آدمی را طوری خلق کرده که به حکم فطرتش خود را موظف می داند هر مکروهی را از خود دفع نماید، و خدا هم او را به وسایل و ابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر توانائیش از آنها استفاده کند و چیزی را که این غریزه را باطل سازد نمی توان فضیلت نام نهاد.
بلکه صبر عبارت است از اینکه انسان در قلب خود استقامتی داشته باشد که بتواند کنترل نظام نفس خود را در دست گرفته و دل خود را از تفرقه و فراموشی تدبیر و نابود کردن فکر و فساد رأی بازدارد.
پس صابران آنهایی هستند که در مصائب استقامت به خرج داده و از پا در نمی آیند و هجوم رنجها و سختیها پایشان را نمی لغزاند، به خلاف غیرصابران که در اولین برخورد با ناملایمات قصد هزیمت می کنند و فرار را برقرار ترجیح می دهند. از همین جا معلوم می شود که صبر چه فضیلت بزرگی است و چه راه خوبی است برای مقاومت در برابر مصائب و شکستن شدت آن، اما در حقیقت صبر به تنهایی کافی نیست، زیرا صبر مانند دژی است که انسان از ترس دشمن بدان پناهنده شود، ولی این دژ نعمت امنیت و سلامتی و حریت حیات را به انسان عودت نمی دهد، و چه بسا محتاج به سبب دیگری شود که آن، رستگاری و پیروزی را تأمین نماید.این سبب در آیین توحید عبارت است از خدا، یک نفر موحد وقتی ناملایمی می بیند و مصیبتی به او وارد می شود، نخست خود را در پناه دژ محکم صبر قرار داده، تا بدین وسیله نظام عبودیت را در داخل وجود خود در دست گرفته و از اختلال و متلاشی شدن قوا جلوگیری کند سپس بر پروردگار خود که فوق همه سبب ها است توکل جسته، و امید می بندد که او وی را از شری که روی آورده حفظ کند و همه اسباب را به سوی صلاح حال او متوجه سازد، که در این صورت کار او کار خود خدای تعالی شده و خدا بر همه کارهای خود مسلط است، اسباب را هر چند سبب بیچارگی او باشد به سوی سعادت و پیروزی او جریان می دهد به خاطر همه این جهات بود که یعقوب بعد از آنکه فرمود: "فصبر جمیل" دنبالش گفت: "والله المستعان علی ما تصفون" و کلمه صبر را با کلمه توکل تمام کرد.
بنابراین، جمله فوق، بیانگر توکل یعقوب (ع) بر خدای تعالی است و در کل معنا آیه این می شود که آن جناب می فرماید: من می دانم که شما در این قضیه مکر و حیله ای به کار برده اید و می دانم که یوسف را گرگ نخورده، لکن در کشف و برملاء شدن دروغ شما و دستیابی به یوسف به اسباب ظاهری که بدون اذن خدا هیچ اثری ندارد دست نمی زنم بلکه صبر می کنم و با توکل بر خدا حقیقت مطلب را از وی می خواهم. بعلاوه این جمله، بیانگر توحید در فعل آن جناب است یعنی ایشان خواست بگوید، تنها و یگانه مستعان خداست و مرا جز او کمک کننده ای نیست، و برای اینکه درجه و مقام توحید در فعل خود را تکمیل کند و به بالاترین حد برساند از خود نامی نبرد، نگفت "به زودی صبر خواهم کرد" و نگفت "من در آنچه شما می گویید به خدا استعانت می جویم" بلکه خود را به کلی کنار گذارد و فقط از خدا دم زد تا برساند که همه امور منوط به حکم خداست و تنها حکم او حق است، پس این عبارت کمال توحید او را می رساند و می فهماند، با آنکه وی درباره یوسف غرق اندوه و تأسف است در عین حال یوسف را نمی خواهد و به وی عشق نمی ورزد مگر به خاطر خدا و در راه خدا.
علاوه بر آیه مورد بحث در خصوص صابر بودن حضرت یعقوب (ع) در آیه 83 نیز در حادثه دیگری مجددا حضرت یعقوب (ع) صبور بودن خود را ثابت می کند که شرح آن بدین قرار است: «قال بل سولت لکم انفسکم امرا فصبر جمیل عسی الله ان یأتینی بهم جمیعا انه هوالعلیم الحکیم؛ (یعقوب) گفت: (هوای) نفس شما، مسأله را چنین در نظرتان آراسته است من صبر می کنم، صبری زیبا (و خالی از کفران) امیدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند چرا که او دانا و حکیم است.» (یوسف/ 83) این حادثه دومین رخدادی است که از یک نوع (فقدان فرزند) در قرآن کریم در مورد حضرت یعقوب (ع) ذکر شده و هر دو حادثه بیانگر صبر و توکل آن حضرت است.
اما داستان از این قرار بود که برادران یوسف از مصر حرکت کردند در حالی که برادر بزرگ خود و نیز برادر کوچک یعنی بنیامین را در مصر گذاردند و با حال پریشان و زار به کنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر که آثار غم و اندوه را در چهره های آنها مشاهده کرد فهمید آنها حامل خبر ناگواری هستند، بخصوص اینکه فرزند بزرگش و نیز بنیامین فرزند کوچکش غایبند. آنها بی درنگ شرح واقعه را برای پدر گفتند اما یعقوب برآشفت و به آنها گفت: هوسهای نفسانی شما، مسأله را درنظرتان چنین منعکس ساخته و تزیین داده است "قال بل سولت لکم انفسکم امرا"، سپس به خویشتن بازگشت و گفت: "من زمام صبر را از دست نمی دهم، اینک صبری نیکو باید (بکنم) شاید خدا همه را به من باز آرد که او دانای حکیم است."
حضرت یعقوب در این حادثه نیز مانند حادثه مفقود شدن یوسف به فرزندانش مسئله اغوا شدن به وسیله نفس را یادآور می شود و دقیقا ریشه این حادث را مربوط به حادثه یوسف ذکر می کند، آن جناب قطعا این مرتبه نمی خواست خبر دادن آنها را مبنی برگرفتار شدن برادر بزرگ و بنیامین تکذیب نماید و بگوید شما خبرتان دروغ است بلکه می خواست بین این دو رخداد ارتباط برقرار نماید و ریشه این فتنه را در نفس آنان معرفی نماید، اما در عین حال باز یعقوب (ع) صبوری پیشه می کند و بدون هیچ یأس و ناامیدی، امیدوار به عنایت خداوند در بازگشت فرزندانش می باشد. بنابراین چه معنا دارد که آدمی در مواقع برخوردها با بلاها و محنت ها، مضطرب شود و به جزع و فزع درآید و یا از رحمت خدا مأیوس گردد.
ویژگی های پیامبران بنی اسرائیل حضرت یعقوب (ع) قدرت باورها در قرآن توکل صبر