خداوند می فرماید: «و لما بلغ اشده؛ و هنگامى که به بلوغ و قوت رسید.» (یوسف/ 22) چنان که در آیه 21 سوره یوسف نیز آمده، مردى از مصر (عزیز مصر) یوسف را از بازار برده فروشان خرید و به خانه برد، اما شواهدى وجود داشت که این شخص به یوسف به عنوان یک برده نگاه نمى کرد، بلکه به آینده او در خانه اش امید بسته بود تا آنجا که ابراز مى کند او را فرزند خود بخواند، از این رو یوسف را به همسر خود (زلیخا) سپرد و از وى خواست یوسف را گرامى بدارد و همانند بردگان با او رفتار نکند. و بدین شکل خداوند در قدم اول جاى پاى قدرت و اقتدار یوسف را در دل (عزیز مصر و همسرش زلیخا) محکم مى کند. قرآن کریم بعد از اینکه از مرحله انتقال یوسف از بازار برده فروشى به خانه عزیز مصر سخن مى گوید، به آغاز دوران بلوغ و پیدا شدن علائم رشد در یوسف مى پردازد و مى فرماید: «و لما بلغ اشده...»
در خصوص معناى این جمله اقوالى ذکر شده است بدین ترتیب:
الف) بعضى گفته اند بدین معناست که: چون یوسف به حد اعلاى جوانى و کمال و نیرو و عقل رسید.
ب) ابن عباس گفته: «اشد» از هیجده سال تا سى سال را گویند.
ج) برخى دیگر گفته اند: حد اعلاى «اشد» چهل سالگى است.
د) و بیشتر گفته اند: شصت سالگى است.
ه) مجاهد و بسیارى از مفسرین گفته اند، ابتداى «اشد» 33 سالگى است.
و) ضحاک گفته است: از بیست سالگى است.
و نیز گفته اند: از هنگام ورود یوسف به مصر که به عزیز فروخته شد در خانه او مى زیست تا به حد رشد و بلوغ رسید و قواى جسمانى و روانى او کمال یافت و هیجده و یا بیست سال از عمر او سپرى شد. و گفته اند: یوسف 17 ساله بود که عزیز او را خرید سى ساله بود که ریان الولید او را به وزارت برگزید و سى و سه ساله بود که خداوند به وى علم و حکمت داد و صد و بیست ساله بود که رحلت نمود. و نیز به بیانى جامع تر گفته اند: «بلوغ اشد» به معناى سنینى از عمر انسان است که در آن سنین قواى بدنى رفته رفته بیشتر مى شود و به تدریج آثار کودکى زایل مى گردد. و این مرحله از سال هیجدهم آغاز و تا سن کهولت و پیرى که در آن موقع عقل آدمى پخته و کامل است ادامه دارد، اما این جمله «بلغ اشده» ظاهرا به ابتداى سن جوانى اشاره مى کند نه اواسط یا اواخر آن که از حدود چهل سالگى به بعد است.
خداوند می فرماید: «و راودته التى هو فى بیتها عن نفسه و غلقت الابواب و قالت هیت لک قال معاذالله انه ربى احسن مثواى انه لایفلح الظالمون؛ و آن زن که یوسف در خانه او بود، از او تمناى کامجویى کرد و درها را بست و گفت: بیا (به سوى آنچه براى تو مهیاست!) (یوسف) گفت: پناه مى برم به خدا او [= عزیز مصر] صاحب نعمت من است، مقام مرا گرامى داشته (آیا ممکن است به او ظلم و خیانت کنم؟) مسلما ظالمان رستگار نمى شوند.» (یوسف/ 23)
در معنا و مفهوم «راودته» مطلب با بیانات گوناگونى توضیح داده شده که بعضى از آن بیانات عبارتند از:
الف) «رود» به معناى، تردد و آمد و شد کردن به آرامى است به خاطر یافتن چیزى. و «مراوده» به معناى این است که کسى در اراده با تو نزاع کند، یعنى تو چیزى بخواهى و او چیز دیگرى را.
ب) «راودته» از «راد، یرد» یعنى از او به نرمى و مدارا و مانند مخادعه خواست که با او مواقعه کند. و مراد آیه آن است که، براى مواقعه (و درآمیختن) با خودش آن زن در مقام حیله برآمد ولى از او (یوسف) قبولى نیافت.
ج) «راودته» یعنى رفت و آمد نمود یوسف را آن زنى که یوسف در خانه او بود یعنى زلیخا به حیله گرى مراوده مى نمود تا مراد خود را حاصل کند.
د) «مراوده» درخواست انجام چیزى از روى نرمى و رفاقت از دیگرى. و در اینجا کنایه از درخواستى است که زنان از مردان در وقت کامجویى دارند. یعنى زلیخا از یوسف خواست که با او درآمیزد.
اگرچه در ظاهر، قرآن کریم به نوع مراوده و کمیت و کیفیت آن تصریح نمى کند اما آیه مورد بحث در عین کوتاهى و اختصار، اجمال مراوده را در خود گنجانده است. لکن در تفصیل مراودت زلیخا بر یوسف مفسران بسیار سخن ها گفته اند، عبدالله بن عباس گفت از جمله مراودت او آن بود که با یوسف بنشست و او را گفت:
زلیخا: «اى یوسف چه نیکوست این موى تو.»
یوسف: «اول چیزى که در خاک پراکنده شود این موى باشد.»
ز: «اى یوسف، چه نیکوست این روى تو.»
ى: «خداى در رحم مادر نگاشت این را.»
ز: «اى یوسف حسن صورت تو تن مرا لاغر کرده.»
ى: «شیطان تو را بر این معاونت مى کند.»
ز: «اى یوسف، عشق تو آتش در دل من زد آن آتش را بنشان.»
ى: «اگر آتش تو بنشانم به آتش دوزخ سوخته شوم.»
ز: «خیز در آن خانه شو و آبى بیار که من تشنه شده ام.»
ى: «در آن خانه آن کس شود که کلید خانه به دست اوست.»
ز: «اى یوسف در آن خانه بستر حریر باز کرده ام خیز در آن خانه آى و مراد من از خود بده.»
ى: «پس نصیب من از بهشت بشود.»
ز: «اى یوسف خیز و با من در آن پرده آى که کس را در آن پرده راه نیست.»
ى: «هیچ پرده را از خداى نپوشد.»
ز: «اى یوسف دست بر دل من نه تا از دست تو شفا یابم.»
ى: «عزیز به این اولى تر است.»
ز: «چه گویى اگر عزیز را به شربتى بکشم؟»
ى: «پس چگونه رستگارى یابى از عقاب خداى؟»
اما سدى و ابن اسحاق گفته اند: مراودت او یوسف را آن بود که خویشتن را مى آراست و براو عرضه مى کرد و محاسن خود پیش او مى گفت و ذکر مى کرد، و او را به خود دعوت مى کرد، یک بار به رغبت و یک بار به رهبت، زلیخا مى گفت:
ز: «اى یوسف این روى من نه به جمال است.»
ى: «در خاک پوسیده مى شود.»
ز: «این موى من نه نیکوست؟»
ى: «با خاک برآمیخته مى شود.»
زلیخا مقابل یوسف مى نشست اما یوسف روى خود به جانب دیگر مى گرداند، زلیخا خانه اى بساخت که زیر و بالا و دیوارهاى آن از آیینه بود در این خانه یوسف نمى توانست روى از زلیخا بگرداند چون به هر جانب که مى شد زلیخا مى دید، خواست از آنجا بیرون آید که همه درب ها را بسته دید. البته آیه شریفه مورد بحث هیچ گونه اشاره اى به نکاتى که بعضى درخصوص کیفیت و کمیت مراوده کرده اند، نمى کند. لکن به صورت بسیار لطیفى اینگونه به کل ماجرا اشاره مى فرماید که اولا، این رابطه به اصرار از سوى زلیخا به صورت مکارانه اى طراحى شده بود ثانیا، به جهت لو نرفتن رابطه زلیخا به صورت حساب شده اى زمان و مکان مناسب را تدارک دیده بود «و غلقت الابواب» ثالثا، اصرار مى ورزید تا یوسف را به خواسته خود تسلیم نماید، رابعا یوسف در مقابل خواسته او مقاومت مى کرد و از خداوند استمداد مى کرد تا از دام او نجات یابد. چنان که مى فرماید: «قال معاذالله».
با اندکى دقت مشخص مى شود که عوامل متعددى سبب پیدایش چنین وضعیتى شده است:
الف) ویژگى هاى یوسف (ع): ایشان به لحاظ اخلاقى و به لحاظ رخسار همچو ماهش این طمع و آرزو را در دل هرکسى مى توانست ایجاد نماید، وى از آنجا که به وسیله عزیز مصر به عنوان برده خریده شده و در خدمت خانواده او قرار گرفته بود، خود را موظف به خدمت در این خانه مى دانست و عزیز را ولى نعمت خود معرفى مى کند و مى فرماید: «انه ربى احسن مثواى» (او صاحب نعمت من است که مقام مرا گرامى داشته) بنابراین یوسف با خویى نرم همیشه مطیع اوامر (عزیز و همسر او) بود و هیچگاه در مقابل آنها تمرد نکرد و هرگز در برابر خواسته آنها سخنى نمى گفت حتى خود را به آنها معرفى نکرد همیشه در برابرش سربه زیر و گوش به فرمان بود، همین خصوصیت و ویژگى اخلاقى سبب این مى شد که زلیخا تصور این نکته را هم نکند که این شخص در مقابل خواسته او مخالفتى نماید شاید به خاطر همین برداشت بود که زلیخا حتى در این خصوص نیز آمرانه خطاب به یوسف مى گوید: «هیت لک» بیا (به سوى آنچه براى تو مهیاست!).
مضافا براینکه معمولا این چنین افرادى (سر به زیر و گوش به فرمان) مطلوب و محبوب دل ها مى شوند. اما از نظر جمال رخسارش آنچنان جذاب و دلربا بود که زلیخا در مقابل سرزنش و ملامت زنان مصرى مبنى بر شیفته شدن زلیخا بر عبد خود، به حال و قال این چنین استدلال کرد، مجلسى ترتیب داد تمام زنان متشخص و سرشناس را دعوت کرد اسباب پذیرایى را فراهم نمود آن وقت در یک لحظه از یوسف خواست که وارد جلسه آنها شود. یوسف اطاعت امر کرد و وارد شد، زنان آنچنان محو جمال او شدند که بدون اختیار به جاى میوه دست خود را با چاقو بریدند و گفتند: «و قلن حاش لله ما هذا بشرا إن هذا الا ملک کریم؛ گفتند: منزه است خدا! این بشر نیست این فرشته بزرگوار است!» (یوسف/ 31)
زلیخا گفت: «قالت فذلکن الذى لمتننى فیه؛ این همان کسى است که به خاطر (عشق) او مرا سرزنش کردید.» (یوسف/ 32) نقل این مطلب در آیه شریفه بیانگر دلربا بودن جمال رخسار یوسف است که حکایت زلیخا تنها نبوده. چنانچه در حدیث نبوى است که خداوند نیمى از گوهر حسن را به یوسف عطا فرمود و نیم دیگر را به سایر مردم. و نیز گفته اند: اندامش به قدرى موزون و متناسب بود که قابل توصیف نبود، رویش مانند ماه شب چهارده مى درخشید و شعاع دندانش دیده ها را خیره مى کرد، دیگر کسى قادر نبود که چشم از او بپوشد و در تحصیل مراد از او نکوشد.
ب) ویژگى هاى زلیخا: وى نیز زنى شاهزاده و در نهایت زیبایى و جوانى داراى شوهرى صاحب مقام و منزلت اجتماعى و ثروتمند اما ظاهرا (خواجه و عنین) یعنى ناتوان از ارضاء غریزه جنسى همسر خود است، و گفته اند نزد زن نمى رفت.
ج) ویژگى هاى زندگى زلیخا: زندگى مرفه و اشرافى و تأمین در کلیه نیازهاى مادى، خانه اى مجلل داراى خدمه و حشمه که یکى از خدمه ها یوسف است، زندگى بدون فرزند همراه با سکوت و آرامش بهره مند از هرنوع امکانات رفاهى و زینتى.
د) در دسترس بودن یوسف: از روزى که یوسف (ع) گام به خانه زلیخا گذاشت (که گفته اند هفده ساله بود) زلیخا دلداده وى گشت و هرچه رشد یوسف بیشتر شد و علائم و نشانه بلوغ او ظاهرتر گشت، عشق زلیخا مضاعف مى شد، اما تا آنجا که مى توانست مقاومت کرد، تا اینکه طاقت او طاق شد و دست از پنهان کردن عشق خود برداشت و شروع به مراوده با یوسف نمود و در برابر او دست به حیله هاى زنانه زد، خود را آرایش کرد به خودآرایى پرداخت، خود را در برابر یوسف عرضه نمود، اما یوسف را توجهى به این امور نبود، وقتى یوسف را بى رغبت به خود دید به حیله متوسل شد یوسف را به خلوتگاهى که نتواند از آن فرار نماید کشاند برنامه را طورى طراحى کرد که گمان نداشت در کامیابى ناموفق باشد. اما خداوند یوسف را نجات داد.
عبارت «و غلقت الابواب» مبین اصرار و جدیت زلیخا در کام جویى از یوسف در هنگامى است که با مراوده نتوانست در یوسف رغبتى ایجاد نماید، بنابراین خود وارد عمل شد درب ها را بست و یوسف را با لحنى آمرانه به سوى خود فراخواند. و نیز گفته اند: تشدید در «غلقت» براى تکثیر است و یا براى مبالغه در اغلاق، روایت است که هفت خانه بودند در یکدیگر و در هرخانه درى نشاند زلیخا همه درهاى آن را بست. و گفته اند: «غلقت» از «تغلیق» به معناى بستن درب است آنچنان که دیگر نتوان باز کرد. «هیت» اسم فعل به معناى «بیا» و «هیت لک» بیا من براى تو هستم. این جمله بیانگر این نکته است که زلیخا در آخرین تدابیر مکارانه خود بدون هیچ حیایى، بى پرده و صریح با کلامى عشوه گرانه به تحریک جنسى طرف مقابل خود مى پردازد و خواسته خود را مطرح مى کند و ضمن اعلان آمادگى خود، یوسف را هم براین امر آماده مى خواهد.
یوسف با عبارتى بسیار زیبا و جامع به دو نکته اشاره و آب پاکى به دست زلیخا ریخت و گفت: «قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى؛ پناه مى برم به خدا از آنچه مرا بدان مى خوانى.» یعنى یوسف با این جمله هم امتناع خود را از آن عمل اظهار کرد و هم از خداى سبحان درخواست کرد تا او را در پناه خویش گیرد و از انجام کارى که زلیخا مى خواست محافظتش فرماید. بنابراین با کوتاه ترین عبارت «معاذالله» هم بسیار مؤدبانه و قاطع امتناع و تمرد خود را از خواسته مولایش اعلان کرد و هم توکل خود به خداى یکتا را و نیز درخواست کمک از آن قدرت مطلق و کامل را داشت. سپس با عبارت «انه ربى احسن مثواى» قدرشناس بودن و امین بودن خود را یادآورمى شود و این را نیز دلیلى مى گیرد براینکه نباید به این امر اقدام نماید و در پایان ظلم را مانع رستگارى مى شمرد و اجراى خواسته زلیخا را ظلم به حساب مى آورد و خود را مبرى از ظلم مى داند. در مورد جمله «انه ربى احسن مثواى» بیشتر مفسران گفته اند مرجع ضمیر در «انه» به شوهر زلیخا «عزیز مصر» برمى گردد، یعنى یوسف گفت: «او (عزیز مصر) مالک و صاحب اختیار من است که به خوبى عهده دار تربیت و کفالت من شده و مرا گرامى داشته و مقام و منزلتم را والا گردانیده است و من هرگز به او خیانت نخواهم کرد.»
اینکه یوسف، عزیز مصر را رب خوانده بدین دلیل است: یوسف در ظاهر به صورت برده اى در خانه او زندگى مى کرد (و او را صاحب خود مى دانست). اما بعضى ضمیر را به خداى تعالى باز گردانیده اند یعنى خداى سبحان پروردگار من است که منزلتم را بالا برده و به من احسان کرده و مقام نبوت به من داده و هرگز نافرمانیش نکنم. حضرت یوسف(ع) با جمله «انه لایفلح الظالمون» حقیقت دیگرى را گوشزد فرموده که اگر من این کار را بکنم ستمکار خواهم بود. [ضمنا] این آیه دلیل است بر اینکه یوسف حتى به فکر کار زشت و آن عمل قبیح هم نیفتاد، زیرا کسى که به فکر چنین عملى بیفتد این گونه سخن نمى گوید.
با توجه به آیات شریفه قرآن کریم مى توان گفت دو دسته عوامل مانع و حافظ یوسف (ع) در این حادثه مهلک بوده است:
الف) عوامل درونى، که همان ویژگى هاى اخلاقى و رفتارى او بوده است که عبارتند از:
1- روحیه امانت دارى، سبب مى شد وى در غیاب مولایش به ناموس او خیانت نکند.
2- قدر دادن و قدرشناسى وى سبب مى شد تا همچنان حسن نیت و حسن اعتماد مولایش را براى خود حفظ نماید تا مانند گذشته همه چیز عزیز مصر در خدمتش مهیا باشد.
3- شاکر بودن وى سبب مى شد از آنچه در اختیارش گذاشته شده است سوءاستفاده نکند، بلکه در حفظ آنها کوشا باشد.
4- مبرى و پاک بودن از هرنوع گناهى، سبب مى شد که دامنش آلوده به ظلم جبران ناپذیرى که خواسته زلیخا بود نشود تا بدین وسیله راه فلاح و رستگارى را برخود مسدود نماید.
ب) عوامل بیرونى، که مانع و حافظ یوسف (ع) بودند عبارت بود از:
1- دل دادن به خدا و غیرخدا را وارد حریم دل نکردن، سبب مى شد تا هیچ یک از وسوسه هاى دل انگیز زلیخا نتواند بردل او وارد شود. به عبارت دیگر چون یوسف معشوقه اى جز خدا در دل نداشت، چه بسا مى توان گفت گوش یوسف وسوسه هاى کلامى زلیخا را نمى شنید یعنى گوش شنوا براى این حرف ها نداشت و یا چشم بینا براى چشم اندازهاى غریزى زلیخا نداشت بنابراین گوش او کلام معشوقه خود و چشم او جمال معشوقه خود (خدا) را مى دید.
2- توکل و اعتماد به خدا
3- امدادهاى غیبى خداوند و عنایت ویژه اش که او را در مقاطع مختلف نیز یارى کرده بود در این حادثه مهلک نیز حفظ نمود.
4- به یاد ولى نعمت خود (عزیز مصر) بودن، سبب مى شد حتى به فکر این عمل هم نیافتد.
خداوند می فرماید: «و لقد همت به و هم بها لولا ان رءا برهان ربه کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء انه من عبادنا المخلصین؛ آن زن قصد او کرد، و او نیز اگر برهان پروردگار را نمى دید قصد وى مى نمود این چنین کردیم تا بدى و فحشاء را از او دور سازیم، چراکه او از بندگان مخلص ما بود.» (یوسف/ 24)
در روند جریان مراوده زلیخا بریوسف کار به باریک ترین مرحله و حساس ترین وضع رسید که در آیه شریفه مورد بحث با عبارتى پرمعنا و عمیق به این مرحله حساس و خطرناک اشاره مى کند، که همسر عزیز مصر قصد او را نمود و یوسف نیز اگر برهان پروردگار را نمى دید چنین قصدى مى نمود. «و لقد همت به و هم بها».
در معناى این جمله میان مفسران گفتگوى بسیار است که مى توان همه را در سه تفسیر زیر خلاصه کرد:
1- همسر عزیز مصر، تصمیم بر کامجویى از یوسف داشت و نهایت کوشش خود را در این مسیر به کار برد، یوسف هم به مقتضاى طبع بشرى و اینکه جوانى نوخواسته بود که هنوز همسرى نداشت، و در برابر هیجان انگیزترین صحنه هاى جنسى قرار گرفته بود، چنین تصمیمى را مى گرفت هرگاه برهان پروردگار در این وسط حائل نمى شد. بنابراین نظر تفاوتى میان «هم به» و هم بها» از نظر معنا نیست هر دو یک قصد را معنا مى دهند. با این فرق که قصد زلیخا مطلق بود اما قصد یوسف مشروط به شرطى بود که حاصل نشد یعنى (عدم وجود برهان پروردگار) اما زلیخا را چنین شرطى نبود، بلکه تصمیمى را گرفت و تا آخرین مرحله پیش رفت تا سرش به سنگ خورد. طبق این تفسیر از یوسف هیچ حرکتى که نشانه تصمیم برگناه باشد سر نزده، بلکه در دل هم تصمیم نگرفت زیرا تصمیم گرفتن یوسف مشروط براین بود که برهان پروردگار را نمى دید، ولى چون دید، دیگر تصمیم نگرفت.
2- [معناى «هم» در مورد زلیخا و نیز «هم» در مورد یوسف، هیچکدام کامجویى جنسى نبوده] تصمیم همسر عزیز مصر و یوسف هیچ کدام مربوط به کامجویى جنسى نبوده، بلکه تصمیم بر حمله و زدن یکدیگر بود، همسر عزیز به خاطر اینکه در عشق شکست خورده بود و روح انتقام جویى در وى پدید آمده بود. و یوسف به خاطر دفاع از خویشتن و تسلیم نشدن در برابر تحمیل آن زن. از جمله نشانه هاى این تصمیم، این است که:
الف) زلیخا تصمیم خود را بر کامجویى خیلى قبل از این گرفته بود و تمام مقدمات آن را انجام داده بود بنابراین نیاز نبود در اینجا گفته شود او تصمیم بر کامجویى گرفته چرا که این لحظه، لحظه تصمیم نبود.
ب) پیدا شدن حالت خشونت و انتقام جویى پس از این شکست براى زلیخا طبیعى است زیرا او تمام آنچه را در توان داشت از طریق ملایمت با یوسف به خرج داده و چون نتوانست از این راه در او نفوذ کند به حربه دیگرى متوسل شد که خشونت بود.
ج) در ذیل این آیه آمده است «کذلک لنصرف عنه السوء و الفحشاء» ما «بدى» و «فحشاء» را از یوسف برطرف ساختیم، فحشاء همان آلودگى به بى عفتى است، و سوء نجات از ضربه چنگال زلیخا است، ولى به هر حال یوسف، چون برهان پروردگار را دید از گلاویز شدن با زلیخا خوددارى کرد، مبادا به او حمله کند و او را مضروب سازد و این خود دلیلى شود براینکه او قصد تجاوز داشته، و لذا ترجیح داد که خود را از آن محل دور سازد و به سوى درب فرار کند.
3- بدون شک، یوسف جوانى بود با تمام احساسات جوانى، هرچند غرائز نیرومند او تحت فرمان عقل و ایمان او بود، ولى طبیعى است که هرگاه چنین انسانى در برابر صحنه هاى فوق العاده هیجان انگیز قرار گیرد، طوفانى در درون او برپا مى شود و غریزه و عقل به مبارزه با یکدیگر برمى خیزند، هرقدر امواج عوامل تحریک کننده نیرومندتر باشد کفه غرائز قوت مى گیرد تا آنجا که ممکن است در یک لحظه زودگذر به آخرین مرحله قدرت برسد، آنچنان که اگر از این مرحله، گامى فراتر رود لغزشگاه هولناکى است. بنابراین منظور از جمله «هم بها لولا ان راى برهان ربه» این است که در کشمکش غریزه و عقل، یوسف تا لب پرتگاه کشیده شد، اما ناگهان، بسیج فوق العاده نیرومند ایمان و عقل، طوفان غریزه را درهم شکست تا کسى گمان نکند اگر یوسف توانست خود را از این پرتگاه برهاند، کار ساده اى انجام داده چراکه عامل گناه و هیجان در وجود او ضعیف بوده!! نه هرگز او نیز براى حفظ پاکى خویش در این لحظه حساس دست به شدیدترین مبارزه و جهاد با نفس زد.
«برهان» در لغت به معناى سفید شدن است، و در اصطلاح به معناى هرگونه دلیل محکم و نیرومندى است که موجب روشنایى مقصود شود بنابراین برهان پروردگار که باعث نجات یوسف شد، یک نوع دلیل روشن الهى بوده است که مفسران درباره آن احتمالات زیادى داده اند، از جمله:
1- علم و ایمان و تربیت انسانى و صفات برجسته [براى یوسف بوده است].
2- آگاهى یوسف نسبت به حکم تحریم زنا [بوده است].
3- [عبارت بوده است از] مقام نبوت و معصوم بودن از گناه.
4- یک نوع امداد و کمک الهى که به خاطر اعمال نیکش در این لحظه حساس به سراغ او آمد.
5- اینکه زلیخا هنگام ارتکاب این عمل پارچه اى روى بتى که در اتاق داشت انداخت و به ظاهر خودش را از نگاه معبودش پنهان داشت، این منظره طوفانى در دل یوسف پدید آورد و تکانى خورد و گفت: «تو از یک بت بى عقل و شعور و فاقد حس و تشخیص شرم دارى، چگونه ممکن است من از پروردگارم که همه چیز را مى داند و از همه خفایا و خلوتگاه ها باخبر است شرم و حیا نکنم؟» این احساس توان و نیروى تازه اى به یوسف بخشید و او را در مبارزه شدیدى که در اعماق جانش میان غریزه و عقل بود، کمک کرد تا بتواند امواج سرکش غریزه را عقب براند. در عین حال هیچ مانعى ندارد که تمامى این عوامل یکجا به عنوان برهان پروردگار در یوسف مؤثر بوده باشد.
خداوند می فرماید: «و استبقا الباب و قدت قمیصه من دبر و الفیا سیدها لدا الباب قالت ماجزاء من اراد بأهلک سوءا الا ان یسجن او عذاب الیم؛ و هردو به سوى درب دویدند (در حالى که همسر عزیز، یوسف را تعقیب مى کرد) و پیراهن او را از پشت (کشید و) پاره کرد و در این هنگام آقاى آن زن را نزدیک در یافتند آن زن گفت: کیفر کسى که بخواهد نسبت به اهل تو خیانت کند، جز زندان و یا عذاب دردناک، چه خواهد بود؟» (یوسف/ 25)
مداومت سرسختانه یوسف، همسر عزیر مصر را تقریبا مأیوس کرد، ولى یوسف که در این دو مبارزه در برابر آن زن عشوه گر و هوس هاى سرکش نفس، پیروز شده بود احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند خطرناک است و باید خود را از آن محل دور سازد و لذا با سرعت به سوى در کاخ دوید تا در را باز کند و خارج شود. زلیخا نیز بى تفاوت نماند و به دنبال یوسف به سوى در دوید تا مانع خروج او شود، به همین جهت، پیراهن یوسف را از پشت سر گرفت و به طرف خود کشید، به طورى که از پشت پیراهن به طول پاره شد، به هر شکلى که بود یوسف خود را به در رساند و در را باز کرد، ناگهان عزیز مصر را پشت در دیدند. در این هنگام که زلیخا از یک سو خود را در آستانه رسوایى دید و از سوى دیگر شعله انتقام جویى از درونش زبانه مى کشید با قیافه حق به جانبى رو به همسرش کرد و گفت «کیفر کسى که نسبت به اهل و همسر تو اراده خیانت کند، جز زندان یا عذاب و شکنجه دردناک است؟» جالب اینجاست که این زن خیانتکار تا خود را در آستانه رسوائى ندیده بود فراموش کرده بود که همسر عزیز مصر است لکن در این حالت رسوایى ضمن متهم کردن یوسف با تعبیر «اهلک» خانواده تو مى خواهد حس غیرت عزیز را برانگیزد که من مخصوص توام نباید دیگرى چشم طمع در من بدوزد. زلیخا بدین شکل سعى داشت هم خود را از رسوایى مبرى سازد و هم یوسف را تنبیه کرده باشد تا دیگر از فرمان او تمرد نکند.
پیامبران داستان قرآنی حضرت یوسف (ع) زندگینامه عشق پاکدامنی صبر