قوم شعیب به جای این که به دعوت مهر انگیز و منطقی شعیب (ع) گوش فرا دهند و برای تأمین سعادت دنیا و آخرت خود، از او اطاعت کنند، لجاجت کردند و با کمال گستاخی و بیپروایی در برابر او ایستادند، تا آن جا که او را جاهل و سفیه و کم عقل خواندند و با صراحت به او گفتند: «انک لانت السفیه الجاهل؛ تو قطعا کم عقل و نادان هستی.» و نیز در پاسخ به دعوت شعیب (ع) گفتند: «آیا نمازت به تو دستور میدهد که آن چه را پدرانمان میپرستیدند، ترک کنیم، یا آن چه را میخواهیم در اموالمان انجام ندهیم، تو با این که بردبار و آدم فهمیدهای هستی، چرا این حرفها را میزنی؟! ای شعیب! بسیاری از آن چه را میگویی ما نمیفهمیم، و ما تو را در میان خود ضعیف مییابیم یعنی تو یک انسان ضعیف الجثه و ناتوان هستی، به چه دلیل ما که مرفه و سرمایه دار هستیم، از تو پیروی کنیم.»
مطابق بعضی از روایات، شاه آنها به کارگزاران خود دستور داد، کالاها را احتکار کنند و قیمتها را بالا ببرند، و وزن و سائل سنجش را کم نمایند (تا کم فروشی نمایند) و به این ترتیب سرکشی خود را به فرمان خدا آشکار نمایند، شعیب (ع) او و مردم را از این تباهیها نهی کرد، شاه، شعیب (ع) را از شهر اخراج کرد، آن گاه عذاب الهی به آن شاه و پیروانش وارد گردید. (بحار، ج 12، ص 386) «اگر به خاطر قبیله کوچکت نبود تو را سنگسار میکردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری» (هود/ 91) آنها به این ترتیب به تکذیب شعیب، و کارشکنی در برابر آن حضرت پرداختند.
دعوت شعیب از مردم ایکه و لجاجت آنها
ایکه (بر وزن لیله) آبادی معروفی بود که در نزدیکی مدین قرار داشت، دارای آب و درختان بسیار بود، ازاین رو به نام ایکه (که در فارسی به معنی بیشه است) خوانده میشد. مردم آن جا ثروتمند و مرفه بودند، به همین دلیل غرق در غرور و غفلت بودند، و همانند مردم مدین، بت پرست بودند و خیانت و کلاهبرداری در خرید و فروش در بین آنها رایج بود. به فرموده قرآن، شعیب (ع) آنها را این گونه دعوت کرد: «آیا تقوا پیشه نمیکنید، قطعا من در میان شما پیامبری امین هستم، بنابراین پرهیزکار باشید و از من اطاعت کنید، من در برابر دعوتم، پاداشی از شما نمیطلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانیان است، حق پیمانه را ادا کنید، کم فروشی نکنید، و به دیگران خسارت وارد نسازید، و با ترازوی صحیح وزن کنید، و حق مردم را کم نگذارید، و در زمین تلاش برای فساد نکنید، و از نافرمانی کسی که شما و اقوام پیشین را آفرید، بپرهیزید.» مردم لجوج ایکه نسبت سحر و جادو زدگی به شعیب دادند و گفتند: «تو از سحرشدگان هستی، تو بشری همانند ما میباشی، تنها گمانی که ما درباره تو داریم این است که از دروغگویان میباشی، اگر راست میگویی سنگهایی از آسمان بر سر ما بباران.» شعیب گفت: «پروردگار من به اعمالی که شما انجام میدهید داناتر است.» سرانجام مردم ایکه، حضرت شعیب را تکذیب کردند، و عذاب سایبان صاعقه خیز آسمان، آنها را به هلاکت رسانید. (شعراء/ 176- 190)
از بعضی از روایات استفاده میشود که موضعگیری قوم بت پرست شعیب (ع) در برابر آن حضرت، به قدری شدید بود که چند نفر از نمایندگان آن حضرت را مظلومانه و بسیار جانسوز کشتند:
1. سهل بن سعید میگوید: به دستور هشام بن عبدالملک (دهمین خلیفه اموی) در یکی از روستاهای متعلق به او، چاهی را حفر کردند در درون چاه جنازه مردی بلند قامت پیدا شد که پیراهن سفید در تن داشت، و دستش را بر جای ضربتی که در سرش وجود داشت نهاده بود، وقتی که دستش را کشیدند، از جای ضربت سر، خون تازه جاری شد، دستش را رها کردند، بار دیگر به روی همان ضربه قرار گرفت و خون بند آمد، و در پیراهن او نوشته شده بود: «من ابن صالح نماینده شعیب (ع) بودم، و از طرف او برای تبلیغ قوم، فرستاده شده بودم، قوم مرا زدند و در میان این چاه افکندند، و خاک بر سرم ریختند و چاه را پرکردند.» (بحار، ج 12، ص 383)
2. عبدالرحمن بن زیاد میگوید: «در زمین مزروعی عمویم، چاهی میکندیم که به خاک نرم رسیدیم، آن خاکها را کنار زدیم، ناگاه به اطاقی رسیدیم، در آن جا پیرمردی را که پارچهای بر رویش انداخته شده بود دیدیم، ناگاه در کنار سرش نامهای یافتیم، در آن نوشته بود: "من حسان بن سنان نماینده شعیب پیامبر بودم، از سوی او به سوی این بلاد آمدم و مردم را به سوی خدای یکتا دعوت نمودم، آنها مرا تکذیب کردند و در میان این اطاق درون چاه زندانی نمودند، و در این جا هستم تا روز قیامت برپا گردد و در دادگاه الهی آنها را محاکمه کنند."»
3. نیز نقل شده سلیمان بن عبدالملک (هفتمین خلیفه اموی) به سرزمین «وادی القری» رسید، دستور داد در آن جا چاهی حفر نمایند، کارگران به حفر چاه مشغول شدند، ناگاه به سنگ بزرگی رسیدند، آن سنگ را از جا کندند، ناگاه جنازه مردی را در زیر آن سنگ یافتند که دو پیراهن بر تن داشت، و دستش را بر سرش نهاده بود، وقتی که دستش را کشیدند، خون از سرش فوران کرد، سپس دست را رها کرده بر جای خود روی سر قرار گرفت و خون بند آمد.
در آیات زیر دلایل قوم شعیب در رد دعوت آن حضرت مشخص است:
1- «قال الملأ الذین استکبروا من قومه لنخرجنک یاشعیب و الذین ءامنوا معک من قریتنا أو لتعودن فى ملتنا قال أ و لو کنا کارهین؛ سران قوم او که سرکشى کردند، گفتند اى شعیب! به یقین تو و کسانى را که با تو ایمان آورده اند از شهر خود بیرون مى کنیم، مگر آن که به آیین ما بازگردید. گفت: حتى اگر دوست نداشته باشیم؟» (اعراف/ 88)
2- «و قال الملأ الذین کفروا من قومه لئن اتبعتم شعیبا إنکم إذا لخاسرون؛ مهتران قوم او که کافر بودند گفتند: اگر از شعیب پیروى کنید، در این صورت بى تردید زیانکار خواهید شد.» (اعراف/ 90)
3- «قالوا یشعیب أ صلوتک تأمرک أن نترک ما یعبد ءاباؤنا أو أن نفعل فى أموالنا ما نشؤا إنک لأنت الحلیم الرشید؛ گفتند: اى شعیب! آیا نمازت تو را بر آن مى دارد که آنچه را پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردى بردبار و فرزانه اى پس چرا ما را محدود مى کنى.» (هود/ 87)
4- «قالوا یاشعیب ما نفقه کثیرا مما تقول و إنا لنرئک فینا ضعیفا و لو لا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز؛ گفتند: اى شعیب! بسیارى از آنچه را که مى گویى نمى فهمیم و ما به راستى تو را در میان خود ناتوان مى بینیم، و اگر [به احترام] عشیره ات نبود سنگسارت مى کردیم، و تو بر ما غالب نیستى.» (هود/ 91)
5- «قالوا إنما أنت من المسحرین؛ گفتند تو واقعا از افسون شدگانى.» (شعراء/ 185)
6- «و ما أنت إلا بشر مثلنا و إن نظنک لمن الکاذبین؛ و تو جز بشرى مانند ما نیستى و بى شک تو را از دروغگویان مى دانیم.» (شعراء/ 186)
قوم شعیب مانند اقوام گذشته در برابر دعوت او سرسختی نشان دادند و جز گروه اندکی، کسی به او ایمان نیاورد. مخالفان با او به مجادله برخاستند. منطق و دلایل آنها در مجادله عبارت بود از:
1- نامفهوم بون محتوای رسالت
قوم شعیب محتوای دعوت او را گنگ و مبهم می دانستند و می گفتند: «قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول؛ گفتند: اى شعیب! بسیارى از آنچه را که مى گویى نمى فهمیم.» (هود/ 91) علامه طباطبایی می فرماید: «بعد از آنکه جناب شعیب (ع) با مردم خود اجتماع کرده و آنان را با حجت خود مجاب کرد مردم دیدند در مقابل گفتار منطقى او هیچ حرف حسابى ندارند و به هیچ وجه نمى توانند از راه استدلال او را ساکت کنند لاجرم نخست گفتند که: بسیارى از گفته هاى او براى آنان نامفهوم است و معلوم است که اگر به راستى کلام گوینده اى براى شنونده اش مفهوم نباشد قهرا کلامى لغو و بى اثر خواهد بود و این سخن آنان کنایه از این بود که اى شعیب! تو حرفهایى مى زنى که هیچ فایده اى در آن نیست.»
مسلما دعوت شعیب از روشن ترین دعوت ها بود، چه دعوتی روشن تر از اینکه او می گفت: خدایی را بپرستید که شما و پیشینیان را آفریده است: «و اتقوا الذى خلقکم و الجبلة الأولین؛ و از [نافرمانى] کسى که شما و نسل هاى گذشته را آفرید پروا کنید.» (شعراء/ 184) در مجمع البیان فرموده کلمه "جبلة" به معناى خلقى است که هر موجودى بر آن خلق مفطور شده. پس مراد از جبله، صاحبان جبلت است و معناى آیه این است که از خدایى که شما و صاحبان جبلت گذشته را آفریده بترسید، همان خدایى که پدران گذشته شما و شما را با این فطرت آفریده که فساد را تقبیح نموده به شئامت آن اعتراف کنید. و شاید این نکته باعث شده که خصوص مساله جبلت در آیه بیاید، به هر حال آیه شریفه به توحید در عبادت دعوت مى کند، چون مشرکین از خداى خالق که رب العالمین است هیچ پروایى نداشتند. آنها می گفتند: «اى شعیب! آیا نمازت تو را بر آن مى دارد که آنچه را پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم یا در اموال خود هر طور که بخواهیم عمل نکنیم؟ همانا تو مردى بردبار و فرزانه اى پس چرا ما را محدود مى کنى.» (هود/ 87)
علامه طباطبایی می فرماید: «این جمله حکایت گفتار مردم مدین در رد حجت شعیب (ع) است، جمله اى است که لطیف ترین ترکیب کلامى را دارد، و هدف نهایى آن مردم این بوده که بگویند: ما اختیار خود در زندگى خویش و اینکه چه دینى براى خود انتخاب کنیم و چگونه در اموال خود تصرف نماییم را به دست کسى نمى دهیم، ما آزادیم و مال خود را در هر راهى که بخواهیم خرج مى کنیم و تو حق ندارى به ما امر و نهى کنى و خواسته و میل خود را بر ما تحمیل نمایى و از هر چه بدت مى آید ما را به ترک آن وا بدارى، و اگر به خاطر نماز و عبادتى که دارى و به خاطر اینکه مى خواهى به درگاه پروردگارت تقرب جویى در دایره اراده و کراهت خود بجوى و از دایره وجود خود تجاوز مکن، براى اینکه تو مالک غیر مصالح شخصى خود نیستى. چیزى که هست این منظور خود را در صورتى جالب بیان کرده اند، در عبارتى که با نوعى قدرت نمایى توأم با ملامت آمیخته است عبارتى که آن دو نکته را در قالب استفهام انکارى افاده مى کند، یعنى گفتند: آنچه تو از ما مى خواهى که پرستش بت ها را ترک نموده و نیز به دلخواه خود در اموالمان تصرف نکنیم چیزى است که نمازت تو را بر آن وادار کرده و آن را در نظرت زشت و مشوه جلوه داده پس در واقع نماز تو اختیاردار تو شده و تو را امر و نهى مى کند، و اینکه تو خیال کرده اى خودت هستى که از ما مى خواهى چنان بکنیم و چنین نکنیم، اشتباه است، این نماز تو است که مى خواهد ما چنین و چنان کنیم در حالى که نه تو مالک سرنوشت مایى و نه نمازت، زیرا ما در اراده و شعور خود آزادیم، هر دینى را که بخواهیم اختیار مى کنیم و هر جور که بخواهیم در اموال خود تصرف مى کنیم بدون اینکه چیزى و کسى جلوگیر ما باشد و حال که ما آزادیم غیر آن دینى که دین پدرانمان بود انتخاب نمى کنیم و در اموال خود به غیر آنچه دلخواه خود ما است تصرف نمى کنیم و کسى هم حق ندارد از تصرف صاحب مال در مال خودش جلوگیرى کند. پس چه معنا دارد که نمازت تو را امر به چیزى کند و ما مجبور باشیم امرى را که به تو شده امتثال کنیم؟
و به عبارتى دیگر اصلا چه معنا دارد که نماز تو، تو را به عمل شخص خودت امر نکند بلکه تو را به عملى که قائم به ما است و ما باید انجامش دهیم امر کند؟ آیا اینگونه امر کردن را چیزى جز سفاهت در رأى مى توان نام نهاد، از سوى دیگر ما تو را مردى حلیم و رشید مى شناسیم و کسى که به راستى حلیم و رشید است در جلوگیرى و نهى از هر کسى که به نظرش مى رسد کار بدى مى کند عجله نموده و در انتقام از کسى که به نظرش مى رسد مجرم است شتاب نمى نماید بلکه صبر مى کند تا حقیقت امر برایش روشن گردد، این است معناى حلم و این است طرز رفتار شخص حلیم و همچنین کسى که به راستى رشید است در هیچ کارى که در آن ضلالت و سر در گمى است اقدام نمى کند و تو که مردى رشید هستى چگونه به مثل چنین عمل سفیهانه اى که صورتى جز جهالت و گمراهى ندارد اقدام کرده اى؟!»
پس با این بیان چند نکته روشن مى گردد. نکته اول اینکه اهل مدین دعوت شعیب را مستند به نماز او کردند، چون در نماز دعوت و بعث به معارضه با آن قوم است در پرستش بتها و کم فروشى آنها. و این همان سرى است که آنها از آن اینگونه تعبیر کرده اند: «أصلاتک تأمرک أن نترک؛ آیا نمازت تو را امر کرده که (ما بت پرستى را) ترک کنیم.» نه اینکه «أصلاتک تنهاک ان نعبد ما یعبد آباؤنا؛ آیا نمازت تو را نهى کرده که آنچه را که پدرانمان مى پرستیدند بپرستیم؟» در حالى که در طبع آدمى تعبیر از منع، به وسیله نهى از فعل بهتر است از امر به ترک فعل. و به همین خاطر حضرت شعیب در پاسخ از گفتار آنان کلمه "نهى" را استعمال کرد نه کلمه امر به ترک فعل را، و فرمود: «و ما أرید أن أخالفکم إلى ما أنهاکم عنه» و نگفت «الى ما آمرکم بترکه» به هر حال منظور آیه یک چیز است و آن این است که بفهماند آن جناب مردم را از پرستش بتها و از کم فروشى منع مى کرد، دقت بفرمایید، چون این از لطایف این آیه است که مملو از لطافت و نیکویى است. که با دقت به دست مى آورید که تعبیر «أصلاتک تأمرک» در این آیه تعبیرى است مالامال از لطافت و حسن.
نکته دوم اینکه مردم مدین در کلام خود گفتند: «أن نترک ما یعبد آباؤنا؛ اینکه ما ترک کنیم آنچه را که پدران ما مى پرستیدند.» و نگفتند: «ان نترک آلهتنا؛ اینکه ما خدایانمان را ترک کنیم.» و یا «ان نترک الاوثان؛ اینکه ما بت ها را ترک کنیم.» و این بدان جهت بود که خواستند با این تعبیر خود اشاره کنند به دلیلى که در این باره دارند و آن این است که این بت ها را خود ما درست نکرده و پرستش آن را آغاز ننموده ایم بلکه پدران ما آنها را مى پرستیدند پس پرستش آنها یک سنت ملى و قومى است و چه عیبى دارد که انسان سنت ملى و دیرینه خود را که خلف ها از سلف خود ارث برده اند و نسلها یکى پس از دیگرى بر طبق آن سنت نشو و نما نموده اند محترم شمرده و بر طبق آن عمل کند، ما نیز هم چنان آلهه خود را مى پرستیم و به دین خود که دین آباء ما است پاى بندیم و رسم ملى خود را از اینکه به بوته فراموشى سپرده شود حفظ مى کنیم.
نکته سوم اینکه: مردم مدین در کلام خود کلمه "اموال" را به ضمیر متکلم مع الغیر اضافه نموده، گفتند: "اموالنا" تا به حجت دیگرى که علیه شعیب (ع) داشتند اشاره نموده، بگویند: وقتى چیزى مال کسى شد دیگر هیچ عاقلى شک نمى کند در اینکه آن شخص مى تواند در مال خود تصرف کند و دیگران با اعتراف به اینکه مال، مال او است حق ندارند با او درباره آن مال معارضه کنند و نیز هیچ عاقلى شک نمى کند در اینکه صاحب مال طبق روش و کیفیتى که سلیقه و هوش و ذکاوتش او را هدایت مى کند مال خود را در مسیر زندگیش خرج نموده و با آن، امر معیشت خود را تدبیر کند و دیگران در این باره نیز حق مداخله در کار او را ندارند.
نکته چهارم اینکه: آن قسمت جمله "أ صلاتک تأمرک... إنک لأنت الحلیم الرشید" که دعوت شعیب را زیر سر نماز او دانسته و اینکه نسبت امر و نهى را تنها به نماز دادند و نه به کسى دیگر اساسش بر استهزاء و تمسخر بود اما آن قسمتش که او را مردى حلیم و رشید خواندند، چون از اینکه در جمله "إنک لأنت الحلیم الرشید" مطلب را از سه راه تاکید کردند:
یکى به وسیله حرف "ان" و یکى به وسیله حرف "لام" و یکى از این راه که خبر "ان" را جمله اسمیه آوردند، به دست مى آید که خواسته اند به وجه قوى ترى حلم و رشد را براى آن جناب اثبات کنند تا ملامت و انکار عمل او و یا به عبارتى دیگر زشتى عمل او نمودارتر گردد زیرا عمل سفیهانه از هر کسى بد است ولى از کسى که حلیم و رشید است بدتر است و شخصى که داراى حلم و رشد است و هیچ شکى در حلم و رشد او نیست هرگز نباید به چنین عمل سفیهانه اى دست بزند و علیه حریت و استقلال فکرى و عقیدتى مردم قیام نماید.با این بیان روشن شد که بسیارى از مفسرین در تفسیر این آیه دچار چه اشتباهى شده اند که توصیف آن جناب به حلم و رشد را نیز از باب استهزاء گرفته و گفته اند: منظور قوم مدین از این توصیف این بوده که بگویند: تو نه حلم دارى و نه رشد بلکه مردى جاهل و گمراهى.
2- بشر بودن شعیب و اتهام به دروغگویی
باز آنان مانند اقوام پیشین، بشر بودن را مانع از رسالت الهی دانسته و در نتیجه او را دروغگو می دانستند و می گفتند: «و ما أنت إلا بشر مثلنا و إن نظنک لمن الکاذبین؛ و تو جز بشرى مانند ما نیستى و بى شک تو را از دروغگویان مى دانیم.» (شعراء/ 186)
3- اتهام به سحر و جنون
آنان مانند اقوام پیشین شعیب را به جادو زدگی و جنون متهم می کردند و می گفتند: «قالوا إنما أنت من المسحرین؛ گفتند تو واقعا از افسون شدگانى.» (شعراء/ 185) و گاهی هم با طعن می گفتند: «إنک لأنت الحلیم الرشید» در محاسبات اجتماعی، انسانی که بر خلاف افکار عمومی قیام می کند، مجنون توصیف می شود. آری این گروه مجنونند، اما جنون آنان در راه هدایت مردم به راه حق و حقیقت است و در این هدف سر از پا نمی شناسند و از همه چیز می گذرند. اگر بشر بودن مانع از رسالت گردد، هدایت انسانها بر عهده چه کسی خواهد بود؟ آیا فرشتگان که با انسان مسانخت ندارند، می توانند او را هدایت کنند؟
4- نداشتن قدرت اجتماعی
در نظر آنان قدرت اجتماعی نشانه حق، و ضعف و ناتوانی نشانه بی پایگی دعوت بود. چنانکه می گفتند: «إنا لنرئک فینا ضعیفا و لو لا رهطک لرجمناک و ما أنت علینا بعزیز؛ و ما به راستى تو را در میان خود ناتوان مى بینیم، و اگر [به احترام] عشیره ات نبود سنگسارت مى کردیم، و تو بر ما غالب نیستى.» (هود/ 91)
علامه طباطبایی می فرماید: «"و إنا لنراک فینا ضعیفا؛ و ما تو را در بین خود ضعیف مى بینیم." یعنى اگر تو شخص نیرومندى بودى ما ناگزیر مى شدیم به فهم خود فشار بیاوریم تا کلام نامفهوم تو را بفهمیم ولى تو در بین ما نیرومند نیستى و ما مجبور نیستیم کلام نامفهوم تو را بفهمیم و به فهمیدن آن اهتمام ورزیم و آن را بشنویم و قبول کنیم، بلکه ما تو را در بین خود فردى ضعیف مى دانیم که نه به دستوراتش اعتنایى هست و نه به سخنانش. و آن گاه تهدیدش کردند که: "و لولا رهطک لرجمناک" یعنى اگر ملاحظه این عده قلیل از بستگانت نبود تو را به طور یقین سنگسار مى کردیم، ولى ما ملاحظه جانب این چند نفر خویشان تو را مى کنیم و متعرض تو نمى شویم. و اگر بستگان او را رهط (یعنى عده اى کم) خواندند براى این بوده که اشاره کرده باشند به اینکه اگر روزى بخواهند او را به قتل برسانند هیچ باکى از بستگان او ندارند و اگر تا کنون دست به چنین کارى نزده اند در حقیقت نوعى احترام به بستگان او کرده اند. سپس دنبال آن تهدید اضافه کردند که: "و ما أنت علینا بعزیز" تا آن تهدید یعنى جمله "لولا رهطک" را تاکید کرده، فهمانده باشند که تو در بین ما قوى نیستى و مقامى منیع ندارى، آن قدر محترم نیستى که رعایت جانبت از کشتنت باز بدارد نه، اگر بخواهیم به بدترین وجه که همان سنگسار باشد تو را مى کشیم و تنها چیزى که تا کنون ما را از این کار بازداشته رعایت جانب بستگان تو بوده، پس خلاصه گفتار اهل مدین این شد که خواسته بودند جناب شعیب را اهانت نموده بگویند: ما هیچ اعتنایى به تو و سخنان تو نداریم و تنها بخاطر رعایت جانب بستگانت تا کنون متعرض تو نشده ایم.»
این منطق نادرست اختصاص به قوم هود ندارد. آنگاه که فرعون در میدان مبارزه با موسی محکوم شد، از همین راه وارد شد و گفت: «قال یاقوم أ لیس لى ملک مصر و هذه الأنهار تجرى من تحتى أ فلا تبصرون* أم أنا خیر من هاذا الذى هو مهین؛ و فرعون در میان مردمش بانگ برآورد [و گفت:] اى قوم من! آیا حکومت مصر و این نهرها که از زیر [کاخ هاى] من جارى است از آن من نیست؟ آیا نمى بینید؟ بلکه من از این مردى که بى مقدار است و قادر بر بیان نیست بهترم.» (زخرف/ 51- 52) کلمه "مهین" به معناى خوار و ضعیف است، و از مصدر "مهانت" است که معناى حقارت را مى دهد، و منظور فرعون از "مهین" حضرت موسى (ع) است، چون او مردى فقیر و تهى دست بود.
5- پیروی از شعیب مایه زیان
از آنجا که در معاملات خود، حلال و حرام را رعایت نکرده و کم فروشی و دزدیدن اموال مردم شیوه آنان بود، پیروی از شعیب را مایه زیان خود خوانده گفتند: «لئن اتبعتم شعیبا إنکم إذا لخاسرون؛ اگر از شعیب پیروى کنید، در این صورت بى تردید زیانکار خواهید شد.» (اعراف/ 90) علامه طباطبایی می فرماید: «در این جمله کفار، مؤمنین به شعیب و کسانى را که بخواهند به او ایمان آورند تهدید مى کنند، و این همان عمل زشتى است که شعیب در جمله "و لا تقعدوا بکل صراط توعدون و تصدون عن سبیل الله؛ و بر سر هر راهى کمین نکنید که مردم را بترسانید و کسى را که به خدا ایمان آورده از راه خدا بازدارید و در پى انحراف راه او باشید." (اعراف/ 86) آنان را از ارتکاب آن نهى فرموده بود، و اگر در اینجا از همه اقسام کارشکنى هاى آنان خصوص این گفتارشان را اسم مى برد در حقیقت براى این است که زمینه را براى جمله "الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین؛ آنها که شعیب را تکذیب کردند، همانا زیانکاران بودند." (اعراف/ 92) فراهم نماید. البته احتمال هم دارد که اتباع در این جمله به معناى ظاهرى و عرفى کلمه که همان پیروى آدمى است، بوده باشد، و کفار بعد از این گفت و شنودها اطمینان پیدا کرده باشند که گروندگان به آن حضرت به زودى دنبال وى راه افتاده، از سرزمین خود مهاجرت مى کنند لذا گفته اند: "اگر به دنبال شعیب به راه بیفتید به طور یقین زیانکار خواهید بود" تا به این وسیله شعیب را در مهاجرتش تنها بگذارند، و به خیال خود از مزاحمتش آسوده گشته و افراد قوم خود را هم از دست نداده باشند، چون کفار تنها با شعیب دشمن بودند و دشمنى آنان با گروندگان به او به خاطر او بود، وگرنه با خود گروندگان هیچ گونه عداوتى نداشتند. به هر تقدیر آیه مورد بحث چه به معناى اول باشد و چه به معناى دوم، و خلاصه مقصود از متابعت چه به معناى گرویدن به او باشد و چه به معناى مهاجرت با او، به هر حال به منزله توطئه و زمینه چینى براى جمله "الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین" است.»
قوم شعیب وقتی که این را هها را در بازداری شعیب موثر ندیدند، او را تهدید به اخراج از شهر و سنگسار نمودن کردند و گفتند: «لنخرجنک یاشعیب و الذین ءامنوا معک من قریتنا أو لتعودن فى ملتنا؛ اى شعیب! به یقین تو و کسانى را که با تو ایمان آورده اند از شهر خود بیرون مى کنیم، مگر آن که به آیین ما بازگردید.» (اعراف/ 88) شعیب (ع) به وظیفه ارشاد و راهنمایى خود قیام نمود، ولیکن قوم او استکبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهدید نموده و گفتند: باید از دین توحید دست بردارید وگرنه از شهر و دیارتان اخراج خواهیم کرد. و تهدید خود را به طور قطع خاطرنشان شعیب کردند، هم چنان که از لام و نون تاکید در دو جمله "لنخرجنک" و "او لتعودن" بر مى آید. و باز گفتند: «و لولا رهطک لرجمناک؛ و اگر [به احترام] عشیره ات نبود سنگسارت مى کردیم.» (هود/ 91)
علامه طباطبایی می فرماید: «آن گاه تهدیدش کردند که: "و لولا رهطک لرجمناک" یعنى اگر ملاحظه این عده قلیل از بستگانت نبود تو را به طور یقین سنگسار مى کردیم، ولى ما ملاحظه جانب این چند نفر خویشان تو را مى کنیم و متعرض تو نمى شویم. و اگر بستگان او را رهط (یعنى عده اى کم) خواندند براى این بوده که اشاره کرده باشند به اینکه اگر روزى بخواهند او را به قتل برسانند هیچ باکى از بستگان او ندارند و اگر تا کنون دست به چنین کارى نزده اند در حقیقت نوعى احترام به بستگان او کرده اند.»
پیامبران حضرت شعیب (ع) اصحاب الایکه عذاب الهی داستان قرآنی بت پرستی کم فروشی