حضرت یونس (ع) 33 سال قوم خود را دعوت به توحید نمود، تنها دو نفر به او ایمان آوردند، از این رو به طور کلی از آنها ناامید شد و بر ایشان نفرین کرد، و از میان آنها بیرون آمد که از عذاب آنها نجات یابد، ولی اگر او در میان قوم میماند و باز آنها را دعوت میکرد بهتر بود، چرا که شاید در همان روزهای آخر، ایمان میآوردند، ولی یونس که کاسه صبرش لبریز شده بود، آن کار بهتر را رها کرد و از میان قوم بیرون آمد، همین ترک اولی باعث شد که دچار غضب سخت الهی گردید. یونس نینوا را ترک کرده و آن سرزمین را رها نموده بود و به راه خود ادامه داد تا به دریا رسید، آنجا عده ای را دید که قصد عبور از دریا را داشتند، لذا از آنان اجازه خواست که با آنان همسفر گردد و بر کشتی ایشان سوار شود. مردم خواست او را با آغوش باز پذیرفتند و او را ارج نهادند و به وی احترام گذاشتند، زیرا آثار بزرگواری و عظمت روح در سیمای او دیده می شد و پیشانی درخشانش از تقوا و پرهیزکاری او خبر می داد، اما کشتی هنوز از ساحل دور نشده بود و از خشکی فاصله زیادی نگرفته بود که دریا طوفانی شد و امواجی سهمگین کشتی را متلاطم ساخت و سرنشینان کشتی فرجام بدی را برای خود پیش بینی می کردند، چشم ها خیره شده بود و قلب ها به تپش و دست و پای افراد به لرزه در آمده بود و در این حال راهی جز سبک کردن کشتی به نظرشان نمی رسید.
مسافرین با یکدیگر مشورت کردند که چه کنند، سپس به توافق رسیدند که قرعه بیاندازند و به نام هر کس افتاد او را به دریا بیافکنند. پس قرعه انداختند و به نام یونس در آمد، ولی به خاطر احترام و ارزشی که برای او قائل بودند، حاضر نشدند او را به دریا اندازند؛ پس بار دیگر قرعه را تجدید کردند، باز هم به نام یونس در آمد، اما این بار هم دریغ کردند که او را به دریا افکنند و برای سومین بار قرعه انداختند و این بار نیز قرعه به نام یونس در آمد.
یونس چون دید سه بار قرعه به نامش در آمد، دریافت که در این پیشامد سری نهفته است و خدا در این حادثه تدبیر و حکمتی دارد. سپس به اشتباه خود پی برد و دریافت که قبل از این که اجازه هجرت و ترک شهر و مردمش را داشته باشد و پیش از صدور امر الهی، قوم و دیار خود را ترک کرده است. به همین جهت خود را در میان دریا انداخت و جان خویش را تسلیم امواج خروشان دریا کرد و در اعماق دریا و در آغوش متلاطم امواج و ظلمت دریا فرو رفت. در این هنگام خدا به ماهی بزرگی دستور داد یونس را ببلعد و او را در شکم خود مخفی سازد ولی نباید گوشت او را بخورد و استخوانش را بشکند، زیرا او پیغمبر خداست که دچار عجله و ترک اولایی شده و از تعجیل خود نادم و پشیمان است. سپس ماهی را وحی کرد یونس امانتی است در شکم تو و هر گاه خدا دستور داد باید او را سالم تحویل دهی. ماهی یونس (ع) را به دریا برد.
طبق روایتی از امام صادق (ع) نقل شده است یونس (ع) چهار هفته (28 روز) از قوم خود غایب گردید، هفت روز هنگام رفتن به سوی دریا، هفت روز در شکم ماهی، هفت روز پس از خروج از دریا زیر درخت کدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نینوا (بحار، ج 14، ص 398). در مورد این که یونس (ع) چند روز در شکم ماهی، روایات گوناگون وارد شده، از نه ساعت، سه روز تا چهل روز گفته شده است، و این موضوع به خوبی روشن نیست. یونس در درون تاریکیهای سه گانه: تاریکی درون دریا، تاریکی درون ماهی و تاریکی شب قرار گرفت، ولی همواره به یاد خدا بود، و توبه حقیقی کرد، و مکرر در میان آن تاریکیها میگفت: «لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین؛ ای خدای بزرگ معبودی یکتا جز تو نیست، تو از هر عیب و نقصی منزه هستی و من از ستمگران میباشم.» (انبیا/ 87)
سرانجام خداوند دعای او را به استجابت رسانید، و توبه او را پذیرفت و به ماهی بزرگ فرمان داد تا یونس (ع) را کنار دریا آورده و او را به بیرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود. ماهی یونس را با بدنی لاغر و نحیف کنار ساحل انداخت، رحمت خدا او را دریافت و بوته کدویی بالای سرش رویید، یونس از میوه آن خورد و در سایه اش آرمید تا نیروی خود را باز یافت و به زندگی امیدوار شد. در این هنگام خداوند کرمی فرستاد و ریشه آن درخت کدو را خورد و آن درخت خشک شد.
خشک شدن آن درخت برای یونس، بسیار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود. خداوند به او وحی کرد: «چرا محزون هستی؟» او عرض کرد: «این درخت برای من سایه تشکیل میداد، کرمی را بر آن مسلط کردی، ریشهاش را خورد و خشک گردید.» خداوند فرمود: «تو از خشک شدن یک درختی که، نه تو آن را کاشتی و نه به آن آب دادی غمگین شدی، ولی از نزول عذاب بر صد هزار نفر یا بیشتر محزون نشدی، اکنون بدان که اهل نینوا ایمان آوردهاند و راه تقوی به پیش گرفتند و عذاب از آنها رفع گردید، به سوی آنها برو.»
و به نقل دیگر: پس از خشک شدن درخت، یونس اظهار ناراحتی و رنج کرد، خداوند به او وحی کرد: «ای یونس! دل تو در مورد عذاب صد هزار نفر و بیشتر، نسوخت ولی برای رنج یک ساعت، طاقت خود را از دست دادی.» یونس متوجه خطای خود شد و عرض کرد: «یا رب عفوک عفوک؛ پروردگارا، عفو تو را طالبم، و درخواست بخشش میکنم.»
قرآن کریم از حضرت یونس در ایامى که در شکم ماهى به سر مى برد چنین حکایت مى کند: «و ذا النون إذ ذهب مغاضبا فظن أن لن نقدر علیه فنادى فی الظلمات أن لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین؛ و به یاد آر رفیق ماهى (یونس) را وقتى که از میان قوم خود به حال خشم بیرون شد و خیال مى کرد ما نمى توانیم راه را بر او تنگ گیریم تا آنکه در ظلمات شکم ماهى به زارى گفت: پروردگارا معبودى جز تو نیست منزهى تو اعتراف مى کنم که حقا من از ظالمین بودم.» (انبیا/ 87)
یونس (ع) به طورى که قرآن داستانش را آورده از پروردگار خود درخواست عذاب بر قوم خود کرده و خدا هم اجابتش کرده بود، او نیز جریان را به قوم خود گوشزد کرده بود، تا اینکه نزدیک شد عذاب بر آنان نازل شود، در این هنگام مردم توبه و بازگشت نموده و عذاب از آنان برطرف شد، وقتى یونس چنین دید قوم خود را ترک گفت و راه بیابان در پیش گرفت، و گذارش به کنار دریا افتاد و بر کشتى نشست، در بین راه ماهى بزرگى راه را بر کشتى و سرنشینانش بست و معلوم شد که تا یک نفر از سرنشینان را نبلعد دست بردار نیست، سرنشینان کشتى بنا را بر قرعه گذاشتند و قرعه به نام یونس در آمد، یونس به دریا انداخته شد و آن ماهى او را بلعید، مدتى در شکم ماهى مشغول تسبیح خداى تعالى بود تا آنکه خداوند ماهى را فرمود تا یونس را در ساحل دریا بیفکند، این بود داستان یونس به نقل قرآن کریم.
این جریان جز تادیبى که خداى تعالى انبیاى خود را بر حسب اختلاف احوالشان به آن مؤدب مى کند نبود، کما اینکه در قرآن هم فرموده: «فلولا أنه کان من المسبحین. للبث فی بطنه إلى یوم یبعثون؛ و اگر نبود که یونس از تسبیح گویان بود هر آینه تا روز قیامت که خلایق مبعوث می شوند در همان شکم ماهى جاى داشت.» (صافات/ 144)
پس حال یونس در بیرون شدن از قوم خود و به راه خود ادامه دادن و به سوى آنان برنگشتن حال بنده اى را مى ماند که بعضى از کارهاى مولاى خود را نپسندد و بر مولاى خود خشم کرده و از خانه او بگریزد و خدمت او را ترک گوید، و حال آنکه وظیفه عبودیت او این نیست، و چون خداى تعالى این حرکت را براى یونس نپسندید خواست تا او را ادب کند، پس او را آزمود و او را در زندانى انداخت که حتى نمى توانست به قدر یک سر انگشت پا دراز کند، زندانى که در چند طبقه از ظلمات قرار داشت، ناچار در چنین ظلماتى به زارى گفت: «پروردگارا جز تو معبودى نیست منزهى تو، به درستى که من از ظالمین بودم.» و همه این بلیات فقط براى این بود که یونس آنچه را تا کنون مى پنداشت کاملا درک کند و بلکه برایش مجسم شود که خداى سبحان قادر است بر اینکه او را گرفته و هر جا که بخواهد زندانیش کند و هر بلائى که بخواهد بر سرش بیاورد و او جز به سوى خود خداوند گریزگاهى ندارد و نتیجه این پیشامد و این تدبیر الهى این شد که حالتى که در آن زندان و در شکم ماهى برایش مجسم شده بود او را وادار سازد به اینکه اقرار کند که او معبودى است که جز او معبودى نبوده و از بندگى و عبودیت براى او گریزى نیست و لذا گفت: "لا إله إلا أنت".
یونس (ع) تنها کسى است که در بین انبیاء چنین دعائى کرده که در آغاز آن کلمه "رب" به کار نرفته، پس از این اقرار، ماجراى خود را که قومش را پس از نزول عذاب و هلاک نشدن آنان، ترک گفته بود به یاد آورده و ظلم را براى خود اثبات نموده و خداى سبحان را از هر چیزى که شائبه ظلم و نقص در آن باشد منزه کرده و گفت: "سبحانک إنی کنت من الظالمین". یونس (ع) در این مناجات حاجت درونى خود را که عبارت بود از رجوع به مقام عبودى قبلیش اظهار نکرد، گویا خود را لایق براى چنین درخواستى ندید و به خود اجازه تقاضاى چنین عطائى نداد، و خود را مستحق آن ندانست و خلاصه خواست رعایت ادب کرده و بگوید من غرق در عرق خجالت و شرمنده هستم.
دلیل اینکه یونس چنین تقاضایى در دل داشت این است که خداى تعالى بعد از آیه سابق مى فرماید: «فاستجبنا له و نجیناه من الغم؛ درخواستش را اجابت نموده و از اندوه نجاتش دادیم.» (انبیاء/ 88) و دلیل بر اینکه حاجت درونیش عبارت بود از بازگشت به مقام و منصب قبلیش این است که خداى تعالى فرمود: «فنبذناه بالعراء و هو سقیم* و أنبتنا علیه شجرة من یقطین* و أرسلناه إلى مائة ألف أو یزیدون* فآمنوا فمتعناهم إلى حین؛ پس او را خسته و ناخوش به صحرایى بى آب و علف افکندیم، و بوته اى از کدو براى اینکه سایه بر سرش افکند رویاندیم، و او را به سوى صد هزار نفر و یا بیشتر به رسالت روانه ساختیم، آنان ایمان آوردند و در نتیجه تا مدتى زندگیشان دادیم.» (صافات/ 145- 148)
یونس حقیقتا توبه کرد و تسبیح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات یافت، و در غیر این صورت، هم چنان در شکم ماهی میماند، چنان که در آیه 143 و 144 سوره صافات میخوانیم: «فلو لا أنه کان من المسبحین* للبث فی بطنه إلى یوم یبعثون؛ و اگر او از تسبیح کنندگان نبود تا روز قیامت در شکم ماهی میماند.»
سپس خدای تعالی به او وحی کرد "به شهر خود باز گرد و به جمع بستگان و طایفه خود بپیوند، زیرا آنها ایمان آورده اند، بت ها را کنار گذاشته و اکنون در جستجوی تو و منتظر بازگشت تو هستند." یونس به سوی نینوا حرکت کرد، وقتی که نزدیک نینوا رسید، خجالت کشید که وارد نینوا شود، چوپانی را دید نزد او رفت و به او فرمود: «برو نزد مردم نینوا و به آنها خبر بده که یونس به سوی شما میآید.» چوپان به یونس گفت: «آیا دروغ میگویی؟ آیا حیا نمیکنی؟ یونس در دریا غرق شد و از بین رفت.»
به درخواست یونس، گوسفندی با زبان گویا گواهی داد که او یونس است، چوپان یقین پیدا کرد، با شتاب به نینوا رفت و ورود یونس را به مردم خبر داد. مردم که هرگز چنین خبری را باور نمیکردند، چوپان را دستگیر کرده و تصمیم گرفتند تا او را بزنند، او گفت: «من برای صدق خبری که آوردم، برهان دارم.» گفتند: «برهان تو چیست؟» جواب داد: «برهان من این است که این گوسفند گواهی میدهد.»
همان گوسفند با زبان گویا گواهی داد. مردم به راستی آن خبر اطمینان یافتند، به استقبال حضرت یونس (ع) آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نینوا نمودند و به او ایمان آوردند و در راه ایمان به خوبی استوار ماندند، و سالها تحت رهبری و راهنماییهای حضرت یونس (ع) به زندگی خود ادامه دادند.
از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده هنگامی که حضرت یونس (ع) در شکم ماهی بزرگ، قرار گرفت، ماهی در درون دریا حرکت میکرد به دریای قلزم رفت و سپس از آن جا به دریای مصر رفت، سپس از آن جا به دریای طبرستان (دریای خزر) رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد یونس را به اعماق زمین برد. قارون که در عصر موسی (ع) مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمین فرمان داده بود تا او را در کام خود فرو برد) فرشتهای از سوی خدا مأمور شده بود که او را هر روز به اندازه طول قامت یک انسان، در زمین فرو برد. یونس (ع) در شکم ماهی، ذکر خدا میگفت و استغفار میکرد. قارون در اعماق زمین، صدای زمزمه یونس (ع) را شنید، به فرشته مسلط بر خود گفت: «اندکی به من مهلت بده من در این جا صدای انسانی را میشنوم!»
خداوند به آن فرشته وحی کرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (یونس) نزدیک شد و گفت: «تو کیستی؟»
یونس: «انا المذنب الخاطئ یونس بن متی؛ من گهنکار خطا کار یونس پسر متی هستم.»
قارون احوال خویشان خود را از او پرسید، نخست گفت: «از موسی چه خبر؟»
یونس: «موسی (ع) مدتی است که از دنیا رفته است.»
قارون: «از هارون برادر موسی (ع) چه خبر؟»
یونس: «او نیز از دنیا رفت.»
قارون: «از کلثم (خواهر موسی) که نامزد من بود چه خبر؟»
یونس: «او نیز مرد.»
قارون، گریه کرد و اظهار تأسف نمود (و دلش برای خویشانش سوخت و برای آنها گریست) «فشکر الله له ذلک؛ همین دلسوزی او (که یک مرحلهای از صله رحم است) موجب شد که خداوند نسبت به او لطف نمود.» و به آن فرشته مأمور بر او خطاب کرد که عذاب دنیا را از قارون بردار (یعنی همان جا توقف کند و دیگر روزی به اندازه یک قامت انسان در زمین فرو نرود که عذاب سختی برای او بود)
و در حدیث امام باقر (ع) آمده هنگامی که آن ماهی به دریای مسجور رسید، قارون که در آن جا عذاب میشد زمزمهای شنید، از فرشته موکلش پرسید «این زمزمه چیست؟» فرشته گفت: «زمزمه یونس (ع) است...» آن فرشته به التماس قارون، او را نزد یونس آورد، قارون احوال خویشانش را از یونس (ع) پرسید، وقتی دریافت آنها از دنیا رفتهاند، گریه شدیدی کرد، خداوند به آن فرشته فرمود: «ارفع عنه العذاب بقیه الدنیا لرقته علی قرابته؛ در باقی مانده عمر او عذاب و سختی را از او دور کن زیرا که نسبت به خویشاوندان خود قلبی رئوف و مهربان دارد.»
پیامبران حضرت یونس (ع) آزمایش الهی داستان قرآنی نفرین عذاب الهی قوم یونس (ع)