اشموئیل که قومش را غرق در افکار و عقاید باطل می دید، با آنها در این مورد صحبت نمود و متقاعدشان ساخت که شایستگی یک فرمانده نه به دار و ندار و امتیازات آباء و اجدادش بلکه به قدرت روحی و جسمی خود اوست و به آنها گفت که «طالوت از جانب خدا برای این سمت انتخاب شده و سزاواریش از سوی پروردگار تأیید شده است.» خداوند او را بر شما امیر قرار داده و شایستگی فرماندهی و رهبری به نیروی جسمی و قدرت روحی است که هر دو به اندازه کافی در طالوت هست و از این نظر بر شما برتری دارد. خداوند در قرآن می فرماید: «قال إن الله اصطفئه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم و الله یؤتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم؛ گفت: خدا وی را بر شما برگزیده و او را در دانش و جسم فزونی داده است، و خدا فرمانروایی خویش را به هر که خواهد می دهد که خدا وسعت بخش داناست.» (بقره/ 247) کلمه "اصطفا" و "و استصفاء" به معنای اختیار و انتخاب است، اصل آن ماده: (صاد- فاء- واو) است که به معنای چکیده و خالص از هر چیز است، و کلمه "بسطه" به معنای سعة و قدرت است، و این کلام، جواب به هر دو اعتراض بنی اسرائیل است.
اما اعتراضشان به اینکه خودشان سزاوارتر به ملک و سلطنت هستند چون دارای شرافت دودمانند، جوابش این است که وقتی خدای تعالی طالوت را برای سلطنت انتخاب کند قهرا او و دودمان او شرافتی پیدا می کند مافوق شرافت سایر افراد بنی اسرائیل و سایر دودمانهای آن، چون فضیلت همواره تابع تفضیل خدای تعالی است، هر که را او برتر بداند، برتر است و اما اعتراض دوم آنها که ملاک پادشاه شدن پول است جوابش را داد به اینکه سلطنت الهیه برای همین است که دیگر پولداری ملاک برتری قرار نگیرد، سلطنت و استقرار حکومت در جامعه ای از مردم، تنها و تنها برای این است که اراده های متفرق مردم که با نداشتن حکومت همه به هدر می رفت، در استقرار حکومت همه یک جا متمرکز شود، یعنی همه تابع اراده مسلمانان گردد، و تمامی زمام ها و اختیارات به یک زمام وصل شده، و سر نخ همه اختیارات به دست یک نفر بیفتد و در نتیجه هر فرد از افراد جامعه به راه کمالی که خود لایق آن است بیفتد و در این راه تکامل احدی مزاحم فردی دیگر نشود و هیچ فردی بدون داشتن حق (و فقط به خاطر داشتن ثروت یا قدرت) جلو نیفتد، و فردی دیگر فقط به خاطر نداشتن ثروت عقب نماند.
و سخن کوتاه اینکه غرض از تشکیل ملک و حکومت این است که صاحب حکومت امور جامعه را طوری تدبیر کند که هر فردی از افراد جامعه به کمال لایق خود برسد، و کسی و چیزی مانع پیشرفتش نگردد، و برای چنین حکومت چیزی که لازم است داشتن دو سرمایه است، یکی علم به تمامی مصالح حیات جامعه و مفاسد آن، و دوم داشتن قدرت جسمی بر اجرای آنچه که صلاح جامعه می داند، و این دو در طالوت هست: "و زاده بسطة فی العلم و الجسم". و اما مساله پولداری، اگر کسی آن را هم دخیل در این مساله بداند، و از ارکان این کار بشمارد، از جهل و بی خبری است. پیامبر اسرائیلی سپس هر دو پاسخ را یک جا و به صورت یک دلیل در آورده و می گوید: "و الله یؤتی ملکه من یشاء"، و خلاصه آن این است که ملک تنها از آن خدا است و احدی را در آن نصیبی نیست، مگر آن مقداری که خدا به هر کسی داده باشد، و در آن هم با اینکه تملیکش کرده باز خود او مالک است، هم چنان که از اضافه در (ملکه) این معنا به خوبی استفاده می شود، خوب وقتی داستان از این قرار باشد پس خدای تعالی در ملکش هر جور بخواهد و اراده کند تصرف می کند، و احدی قادر نیست بگوید چرا و به چه جهت؟
(یعنی کسی را نمی رسد که از علت تصرف خدا پرسش کند، برای اینکه تنها خدای تعالی سبب مطلق است، و نیز کسی قادر نیست که از متمم علیت و ابزار کار او بپرسد، برای اینکه خدای تعالی خودش به تنهایی سبب تام است، او نیازی به متمم ندارد) پس دیگر جای این سؤال نیست که چرا ملک و سلطنت را از دودمانی به دودمان دیگر منتقل کرد؟ و یا چرا آن را به کسی داد که اسباب ظاهری و ابزار آن که همان ثروت و نفرات باشد ندارد؟ و "ایتاء" و افاضه الهیه به هر جور که او بخواهد و به هر کس که اراده کند صورت می گیرد، الا اینکه در عین حال بطور بیهوده و گزاف و بدون حکمت و رعایت مصالح صورت نمی گیرد، چون مقصود ما از اینکه می گوئیم خدای تعالی هر چه بخواهد می کند و ملک را به هر کس که بخواهد می دهد و از این قبیل مطالب این نیست که خدا در کارهایش جانب مصلحت را رعایت نمی کند، و یا خدا کاری را که می کند نظیر تیری است که به تاریکی بیندازد، اگر تصادفا مطابق مصلحت صورت بگیرد که گرفته، و اگر نگیرد جزافی می شود و محذوری هم پیش نمی آید برای اینکه ملک، ملک او است، هر چه بخواهد می کند، نه منظور ما این نیست زیرا که این را ادله دینی و براهین عقلی باطل می کند (وقتی جزاف از خدا صحیح باشد، دیگر عقل ما را ملزم به انجام تکالیف دینی او نمی کند، زیرا در یک یک احکام احتمال جزاف می دهد) و این معنا را هم ظواهر دینی باطل می داند و هم براهین عقلی.
بلکه مقصود ما این است که خدای سبحان از آنجا که هر خلق و امری به او بازگشت دارد قهرا مصالح و جهات خیر هم، مانند سایر موجودات مخلوق او هستند پس اگر می گوئیم خدا هر کاری را طبق مصلحت انجام می دهد معنایش این نیست که در کارهای خود مقهور مصلحت و محکوم به حکم آن است، بر خلاف ما که در کارهایمان محکوم به آنیم، پس وقتی خدای سبحان کاری می کند یا خلقی می آفریند (و جز خوب و جمیل نمی کند) قهرا فعل او دارای مصلحت است، و صلاح بندگانش در آن رعایت شده، و در عین حال محکوم و مقهور مصلحت هم نیست.
از اینجا معلوم می شود که اجتماع تعلیل "و الله یؤتی ملکه من یشاء" با تعلیل "إن الله اصطفاه علیکم و زاده بسطة فی العلم و الجسم"، درست است، و منافاتی بین این دو تعلیل نیست، برای اینکه اولی مطلب را به مصالح و اسباب تعلیل می کند، و می فرماید طالوت علم و نیروی بدنی بیشتری دارد، و دومی مطلب را با اطلاق مالکیت خدا تعلیل می کند، خدایی که هر کاری بخواهد می کند، و اگر اینکه گفتیم منافاتی نیست بین اطلاق ملک خدا و اینکه هر چه می خواهد می کند، و بین اینکه کارهایش همه از روی مصالح و حکمت ها است درست نباشد، اصلا این دو جمله از آیه با هم نمی خواند تا چه رسد به اینکه یکی متمم و مؤید دیگری باشد. و این معنا را ذیل آیه که می فرماید: "و الله واسع علیم"، به بهترین وجهی توضیح می دهد، برای اینکه کلمه "واسع" دلالت می کند بر اینکه خدای تعالی از هیچ فعلی و ایتایی (دادنی) ممنوع نیست، و کلمه "علیم" دلالت می کند بر اینکه فعل او فعلی است که از روی علم ثابت و غیر قابل خطا سر می زند، پس خدای سبحان هر چه می خواهد می کند بدون اینکه چیزی مانعش شود، و کاری نمی کند مگر آنکه آن کار، دارای مصلحت واقعی باشد.
باقی می ماند معنای کلمه "واسع" که یکی از اسامی خدای تعالی است و ماده "وسعت" که کلمه سعه نیز از مشتقات آن است، در اصل به معنای حالتی در جسم است که با داشتن آن حالت اشیایی دیگر را در خود می گنجاند، مانند سعه ظرف که هر چه بیشتر باشد آب بیشتر یا طعام بیشتر را در خود جای می دهد، و سعه صندوق به معنای گنجایش آن است نسبت به آنچه در آن می گذارند، و سعه خانه که افراد بیشتری را در خود جای می دهد، ولیکن به عنوان استعاره در غنی نیز استعمال می شود اما نه هر غنائی و از هر جهتی، بلکه غنی از این جهت که گنجایش بذل و بخشش را دارد، کانه مال وسیع، آن مالی است که ظرفیتی دارد که هر چه بخواهند می توانند از آن خرج کنند و به همین معنا کلمه نامبرده در مورد خدای سبحان نیز استعمال می شود، وقتی می گوئیم خدا واسع است معنایش این است که او غنی است که هر چه بخواهد بذل کند، ناتوانش نمی سازد، بلکه هر قدر بخواهد می تواند بذل کند.
در مقابل مردم از پیامبرشان آیه و دلیلی خواستند که نشان دهد این گزینش از جانب خداوند بوده است. اشموئیل گفت نشانه آن این است که تابوت (صندوق عهد) که از یادگارهای مهم انبیاء بنی اسرائیل است و مایه دلگرمی و اطمینان شما در جنگها بوده در حالی که جمعی از فرشتگان آن را حمل می نمایند به سوی شما بازمی گردد و چیزی نگذشت که صندوق عهد بر آنها ظاهر شد آنها با دیدن این نشانه فرماندهی طالوت را پذیرفتند. خداوند در سوره بقره این ماجرا را اینگونه بیان می کند: «و قال لهم نبیهم إن ءایة ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم و بقیة مما ترک ءال موسی و ءال هرون تحمله الملئکة إن فی ذالک لایة لکم إن کنتم مؤمنین؛ پیامبرشان به آنها گفت: نشانه امیری او این است که آن صندوق [عهد] سوی شما می آید که در آن تسکین خاطری از جانب پروردگارتان نهفته، و یادگاری از میراث خاندان موسی و هارون در آن است که فرشتگان، آن را حمل می کنند. مسلما اگر مؤمن باشید، در این [رویداد] برای شما نشانه ای است.» (بقره/ 248)
کلمه "تابوت" به معنای صندوق است، و این کلمه به طوری که گفته اند صیغه فعلوت از ماده "توب" است، و توب به معنای رجوع است، (و به همین جهت برگشتن از راه شیطان به سوی خدا را توبه گفته اند) و اگر صندوق را تابوت گفته اند برای این است که صاحبش همواره و پی در پی به سراغ او می رود و به آن رجوع می کند. کلمه "سکینة" از ماده سکون است که خلاف حرکت است، و این کلمه در مورد سکون و آرامش قلب استعمال می شود و معنایش قرار گرفتن دل و نداشتن اضطراب باطنی در تصمیم و اراده است، هم چنان که حال انسان حکیم این چنین است، (البته منظور ما از حکیم دارنده حکمت اخلاقی است) که هر کاری می کند با عزم می کند، و خدای سبحان این حالت را از خواص ایمان کامل قرار داده و آن را از مواهب بزرگ خوانده است. آل هر کس اهل بیت او است، که خود او را هم شامل می شود، پس آل موسی و آل هارون عبارتست از خود موسی و هارون و اهل بیت آن دو، و جمله "تحمله الملائکة" حال از تابوت است، و جمله: "إن فی ذلک لآیة لکم إن کنتم مؤمنین" مانند سیاق اول آیه دلالت دارد بر اینکه بنی اسرائیل از پیامبرشان پرسیده بودند که نشانی صدق گفتار تو چیست؟ و از کجا بدانیم اینکه می گویی: (خدای تعالی طالوت را ملک و فرمانده شما کرده) راست است.
این آیه نشان می دهد که گویا بنی اسرائیل هنوز به ماموریت طالوت از سوی خداوند حتی با تصریح پیامبرشان اشموئیل، اطمینان پیدا نکرده بودند و از او خواهان نشانه و دلیل شدند، پیامبر آنها به آنان گفت، نشانه حکومت او این است که صندوق عهد به سوی شما خواهد آمد که در آن آرامشی از سوی پروردگارتان برای شما است، همان صندوقی که یادگارهای خاندان موسی و هارون در آن است، در حالی که فرشتگان آن را حمل می کنند، در این موضوع، نشانه روشنی برای شما است، اگر ایمان داشته باشید.منظور از فرشتگان موجودات مجرد و ماورائی نبوده است و اصولا در قرآن و حدیث فرشته معنایی وسیع دارد که علاوه بر موجودات روحانی یک سلسله از نیروهای مرموز و الهامات درونی در این جهان را هم شامل می شود.
در تاریخ آمده است که وقتی «صندوق عهد» به دست بت پرستان فلسطین افتاد، آنها آن را با خود به بت خانه بردند، اما به دنبال آن، گرفتاری هایی برایشان پیش آمد که بت پرستان آن گرفتاری ها را از اثرات صندوقچه دانسته و بنابراین تصمیم گرفتند که آن را از شهر خارج کنند. از آنجایی که هیچ کس حاضر نبود تا با آن شیء به ظاهر شوم تماس حاصل کند، آن را به دو گاو بستند و در بیابان رهایشان کردند. فرشتگان خدا مأموریت یافتند که آن دو گاو را به جانب شهر اشموئیل هدایت کنند. درست هنگامی که طالوت به فرماندهی بنی اسرائیل منصوب شد. آن دو گاو به نقطه مورد نظر رسیدند و بنی اسرائیل با دیدن صندوق در میان خود فرماندهی طالوت را پذیرفتند.
"طالوت" فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و در مدتی کوتاه لیاقت و شایستگی خود را در اداره امور مملکت و فرماندهی سپاه به اثبات رسانید سپس آنها را برای مبارزه با دشمنی که همه چیز آنها را به خطر انداخته بود دعوت کرد و به آنها تاکید کرد تنها کسانی با من حرکت کنند که تمام فکرشان در جهاد باشد و آنها که بنائی نیمه کاره یا معامله ای نیمه تمام و امثال آن دارند در این پیکار شرکت نکنند. به زودی جمعیتی به ظاهر زیاد و نیرومند جمع شدند و به جانب دشمن حرکت کردند.بر اثر راهپیمایی در برابر آفتاب همگی تشنه شدند، طالوت برای این که به فرمان خدا آنها را آزمایش و تصفیه کند گفت به زودی در مسیر خود به رودخانه ای می رسید خداوند به وسیله آن شما را آزمایش می کند کسانی که از آن بنوشند و سیراب شوند از من نیستند و آنها که جز مقدار کمی ننوشند از من هستند! همین که چشم آنها به نهر آب افتاد خوشحال شدند و به سرعت خود را به آن رسانیدند و سیراب گشتند. تنها عده معدودی بر سر پیمان باقی ماندند. طالوت متوجه شد که لشکر او از اکثریتی بی اراده و سست عهد و اقلیتی از افراد با ایمان تشکیل شده است از این رو اکثریت بی انضباط و نافرمان را رها کرد و با همان جمع قلیل با ایمان از شهر بیرون آمد و به سوی میدان جهاد پیش رفت.
سپاه کوچک "طالوت" از کمی نفرات متوحش شده به طالوت گفتند ما توانایی در برابر این سپاه قدرتمند را نداریم اما آنها که ایمان راسخ به رستاخیز داشتند و دلهایشان از محبت خدا لبریز بود، از زیادی و نیرومندی سپاه دشمن و کمی عده خود نهراسیدند، با کمال شجاعت به طالوت گفتند: تو آنچه را صلاح می دانی فرمان ده ما نیز همه جا همراه تو خواهیم بود و به خواست خدا با همین عدد کم با آنها جهاد خواهیم کرد، چه بسا جمعیتهای کم که به اراده پروردگار بر جمعیتهای زیاد پیروز شدند و خدا با استقامت کنندگان است.
خداوند در قرآن می فرماید: «فلما فصل طالوت بالجنود قال إن الله مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منی و من لم یطعمه فإنه منی إلا من اغترف غرفة بیده فشربوا منه إلا قلیلا منهم فلما جاوزه هو و الذین ءامنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده قال الذین یظنون أنهم ملقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله و الله مع الصبرین؛ پس همین که طالوت با سپاهیان به راه افتاد گفت: خدا شما را به نهر آبی امتحان می کند، پس هر که از آن بنوشد از من نیست و هر که از آن نخورد از من است، مگر کسی که به اندازه ی کف دستی بیاشامد. ولی همه از آن نوشیدند جز شمار اندکی از ایشان. و زمانی که او و مؤمنان همراهش از نهر گذشتند، [نافرمانان] گفتند: امروز ما را یارای [مقابله با] جالوت و سپاه او نیست. اما آنها که می دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد گفتند: چه بسا گروهی اندک به خواست خدا بر گروهی بسیار، غلبه یافتند و خدا با صابران است.» (بقره/ 249)
کلمه "فصل" به معنای جدایی مکانی است، هم چنان که در آیه: «و لما فصلت العیر؛ و چون كاروان رهسپار شد.» (یوسف/ 94) به همین معنا است، و چه بسا که در معنای قطع یعنی ایجاد جدایی دو چیز استعمال شود مانند آیه «و هو خیر الفاصلین؛ و او بهترین جدا سازنده بین حق و باطل است.» (انعام/ 58) و بنابراین کلمه نامبرده هم متعدی استعمال می شود. کلمه "جند" به معنای مجتمعی انبوه است، چه از انسان و چه از هر چیز دیگر، و اگر لشگر را جند نامیده اند به خاطر همین است که جمعیتی متراکم هستند و اگر در آیه مورد بحث، کلمه را به صیغه جمع "جنود" آورده، برای این بوده که بفهماند جمعیت بنی اسرائیل کثرت قابل ملاحظه ای داشتند، با اینکه به حکم جملات بعدی همین آیه، مؤمنین واقعی آنان، بعد از عبور از نهر اندک بودند، (و این ملاکی دست می دهد که در سختی ها همیشه مؤمنین پایدار می مانند) و نظیر این نکته در آیه بعد هم که می فرماید: «و لما برزوا لجالوت و جنوده»، از کلمه "جنود" استفاده می شود. و در مجموع این گفتار اشاره ای است به یک حقیقت که از سراپای این داستان استفاده می شود، و آن این است که خدای تعالی قادر است عده ای بسیار قلیل و از نظر روحیه مردمی ناهماهنگ را بر لشکری بسیار زیاد یاری دهد، توضیح اینکه تمامی بنی اسرائیل از پیامبر خود درخواست فرماندهی کردند، و همگی پیمان محکم بستند که آن فرمانده را نافرمانی نکنند، و کثرت جمعیت آنان آن قدر بود که بعد از تخلف جمعیت بسیاری از آنان از شرکت در جنگ، تازه باقی مانده آنان جنودی بودند، و این جنود هم در امتحان آب نهر که داستانش می آید که اکثرشان رفوزه و مردود شدند، و به جز اندکی از آنان در آن امتحان پیروز نشد، و تازه آن عده اندک هم هماهنگ نبودند، به خاطر اینکه بعضی از آنان یک شب، آب خوردند، و معلوم شد که دچار نفاق هستند، پس در حقیقت آنچه باقی ماند، اندکی از اندک بود، در عین حال پیروزی نصیب آن اندک شد، چون ایمان داشتند و در برابر لشکر بسیار انبوه جالوت صبر کردند.
کلمه "ابتلاء" که اسم فاعل آن "مبتلی" از مشتقات آن است به معنای امتحان است، و کلمه "نهر" به معنای مجرای آب پر از آب است، و کلمه "اغتراف" و کلمه "غرف" به معنای آن است که چیزی را بلند کنی و بگیری، مثلا می گویند: "فلان غرف الماء" و یا می گویند: "فلان اغترف الماء"، یعنی فلانی آب را بلند کرد تا بنوشد و اینکه اغتراف یک غرفه، یعنی گرفتن یک مشت آب را از مطلق نوشیدن استثنا کرده، دلالت می کند بر اینکه پیامبر اسرائیلی آن مردم را از مطلق نوشیدن نهی نکرده بوده بلکه از نوشیدن در حالت خاصی نهی کرده بوده، (مثلا از اینکه لب آب دراز بکشند و با دهان بنوشند تا سیراب شوند).
مقتضای ظاهر کلام این بود که بفرماید: "فمن شرب منه فلیس منی، الا من اغترف غرفة بیده، و من لم یشرب فانه منی"، هر کس از این نهر آب بنوشد از من نیست، مگر آنکه با دستش مشتی بردارد و بنوشد، و کسی که ننوشد، او از من است، لیکن اینطور نفرمود، بلکه اولا جمله دوم را به جمله اول وصل کرد و ثانیا کلمه شرب را در جمله دوم مبدل به طعم کرد و باید دید چرا؟ علتش این بود که اگر اینطور فرموده بود مفاد کلام چنین می شد، که تمامی جنود طالوت از طالوت بودند، و تنها یک طائفه از او بیگانه و جدا شدند، و آنها کسانی بودند که آب نوشیدند، و از این عده جمعی که سیراب نشدند و تنها مشتی آب برداشتند، از ایشان جدا شده و قهرا به طائفه اول ملحق شدند.
در نتیجه جنود طالوت دو طائفه می شوند، یکی آنهایی که از طالوت بودند، و دوم آنهایی که از او بیگانه شدند، و حال آنکه مقصود آیه این نبوده، بلکه خواسته است بفرماید سه طائفه شدند، که طائفه سوم، آنهایی بودند که مشتی آب برداشتند، نه از طالوت بودند و نه بیگانه از او، بلکه با آزمایشی دیگر وضعشان روشن می شود. و به همین منظور جمله دوم یعنی جمله:" و من لم یطعمه فإنه منی"، را پهلوی جمله اول قرار داد، تا مفاد آیه چنین شود: که لشکریان طالوت هر چند همه با طالوت و از او بودند، لیکن باطن آنها غیر از ظاهرشان بود، و با یک آزمایش واقعیت ها روشن می شد، و آن آزمایش نهری بود که در راه با آن برخوردند، و آن نهر مشخص کرد که چه کسی از طالوت، و چه کسی بیگانه از او بود، هر کس از آن نهر نوشید از طالوت بیگانه شد و هر کس لب از آن تر نکرد از او و منسوب به او شد. و وقتی مفاد کلام تا اینجا این شد، دیگر آمدن جمله "إلا من اغترف غرفة بیده"، نمی رساند که این طائفه سوم از طالوت بودند، چون وقتی این دلالت را داشت که بلافاصله بعد از جمله "فمن شرب منه" واقع شده بود، ولی بعد از ذکر هر دو طائفه آمده، و معلوم است که این استثنا و اخراج از طائفه اول، تنها باعث می شود که طائفه سوم داخل و جزء طائفه اول نباشند، نه اینکه داخل در طائفه دوم باشند، و لازمه این سخن آنست که آیه شریفه خواسته است لشکریان طالوت را با دو آزمایش به سه طائفه تقسیم کند اول آنهایی که از طالوت نبودند چون از نهر نوشیدند، دوم آنهایی که از وی بودند چون از نهر ننوشیدند، سوم آنهایی که مردد بودند، و وضعشان در آزمایش نهر معلوم نشد، چون مشتی آب برداشتند و نوشیدند، و آزمایشی دیگر وصفشان را روشن می کند، و آن این است که اگر در حال جنگ به خدا اعتماد نموده، در برابر دشمن مقاومت کنند از طالوت خواهند شد، و اگر دچار قلق و اضطراب شوند، از طائفه دوم خواهند گردید.
کلمه "فئة" به معنای پاره ای از مردم است، و دقت در این آیات می رساند که گویندگان این سخن که "لا طاقة لنا..."، همان طائفه سوم بودند که با مشت خود آب برداشتند، و پاسخ دهندگان به ایشان همانهایی بودند، که اصلا آب ننوشیدند، و آیه شریفه از آنان تعبیر کرده به: "الذین یظنون أنهم ملاقوا الله" و چون نمی توانیم کلمه "ظن" را در باره آنان به معنای پنداشتن بگیریم، ناگزیر باید بگوئیم یا به معنای یقین است و یا کنایه از خشوع است. و این طائفه ممکن بود در پاسخ بگویند: "غلبه جمعیتی اندک بر جمعیتی بسیار امر محالی نیست بلکه با اذن خدا امری است ممکن"، ولی اینطور نگفتند بلکه برای اینکه طرف را بهتر قانع کنند، قاطع تر جواب دادند، و از حوادثی که در جاهای دیگر اتفاق افتاده خبر داده و گفتند: چه بسیار اندک ها که بر بسیارها غالب شدند.
سپاهیان طالوت در حالی که از درگاه خدا درخواست شکیبایی و پیروزی نمودند، آماده نبرد با دشمن شدند. به محض اینکه جنگ آغاز شد، شخصی از لشکر دشمن بیرون آمد و مبارز طلبید. نامش جالوت بود و صدای رعب آورش چنان هراسی در دل ها افکند که هیچکس برای جنگ با او پا به میان نگذاشت. در میان سپاهیان طالوت، نوجوان کم سن و سال و در عین حال چابک و ورزیده ای به نام داود بود که از احادیث و تعبیر قرآن در مورد او برمی آید که این نوجوان همان داود پیامبر بوده است. او که به دلیل کم سن و سالیش بیشتر برای کمک به برادرانش در میان لشکریان طالوت حاضر شده بود تا برای جنگ، با پرتاب ماهرانه یکی دو سنگ کار جالوت را ساخت و او را از پا در آورد. کشته شدن او ترس عجیبی در دل سپاهیانش انداخت و آنها را متواری ساخت. با فرار سپاهیان جالوت لشکر طالوت به راحتی به پیروزی رسیدند.
خداوند در قرآن می فرماید: «و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا أفرغ علینا صبرا و ثبت أقدامنا و انصرنا علی القوم الکفرین* فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت و ءاتئه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لاکن الله ذو فضل علی العلمین؛ و چون با جالوت و سپاه او رو در رو شدند گفتند: پروردگارا! بر ما شکیبایی ببار، و قدم هایمان را استوار ساز، و بر قوم کافر پیروزمان گردان. پس به اذن خدا آنها را شکست دادند و داود جالوت را بکشت و خداوند او را پادشاهی و حکمت داد و از آنچه می خواست به وی آموخت. و اگر خدا بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر نمی راند، حتما زمین تباه می شد ولی خدا به جهانیان نظر کرم دارد.» (بقره/ 250- 251)
کلمه "بروز" به معنای آشکار شدن است، و به همین جهت بیرون شدن هماورد از لشگر دشمن و مبارزه طلب کردن او را "براز" می گویند، و کلمه "افراغ" که فعل امر "افرغ"، مشتق از آن است به معنای ریخته گری است، یعنی فلز آب شده ای را در قالب بریزند، و منظور از آن در اینجا این است که خدای تعالی صبر را در دل آنان و به قدر ظرفیت دلهایشان بریزد. پس در حقیقت این تعبیر، استعاره از کنایه لطیفی است، و همچنین تثبیت اقدام کنایه است از اینکه ایشان را در جهاد ثابت قدم کند تا فرار نکنند. این آیه می گوید: هنگامی که طالوت و سپاه او، به جایی رسیدند که لشکر نیرومند جالوت، نمایان و ظاهر شد، و در برابر آن قدرت عظیم صف کشیدند، دست به دعا برداشتند و از خداوند سه چیز طلب کردند، نخست صبر و شکیبایی و استقامت، در آخرین حد آن، لذا تعبیر به "أفرغ علینا صبرا" کردند که از ماده "افراغ" به معنی ریختن آب یا ماده سیال دیگر از ظرف، به طوری که ظرف کاملا خالی شود، نکره بودن "صبر" نیز تاکیدی به این مطلب است. تکیه بر ربوبیت پروردگار "ربنا" و تعبیر به افراغ که به معنی خالی کردن پیمانه است، و تعبیر به "علی" که بیانگر نزول از طرف بالا است و تعبیر به "صبرا" که در این گونه موارد دلالت بر عظمت دارد، هر کدام نکته ای در بر دارد که مفهوم این دعا را کاملا عمیق و پر مایه می کند.
دومین تقاضای آنها از خدا این بود که گامهای ما را استوار بدار تا از جا کنده نشود و فرار نکنیم، در حقیقت دعای اول جنبه باطنی و درونی داشت و این دعا جنبه ظاهری و برونی دارد و مسلما ثبات قدم از نتائج روح استقامت و صبر است.
سومین تقاضای آنها این بود که "ما را بر این قوم کافر یاری فرما و پیروز کن" که در واقع هدف اصلی را تشکیل می دهد و نتیجه نهایی صبر و استقامت و ثبات قدم است. به یقین خداوند چنین بندگانی را تنها نخواهد گذاشت هر چند عدد آنها کم و عدد دشمن زیاد باشد، لذا در آیه بعد می فرماید: "آنها به فرمان خدا سپاه دشمن را شکست دادند و به هزیمت واداشتند" (فهزموهم بإذن الله). "و داود (جوان کم سن و سال و نیرومند شجاعی که در لشکر طالوت بود) جالوت را کشت" (و قتل داود جالوت). در اینجا چگونگی کشته شدن آن پادشاه ستمگر به دست داوود جوان و تازه کار در جنگ، تشریح نشده ولی آمده که با فلاخنی که در دست داشت، یکی دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پیشانی و سر جالوت کوبیده شد و در آن فرو نشست و فریادی کشید و فرو افتاد، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار کردند گویا خداوند می خواست قدرت خویش را در اینجا نشان دهد که چگونه پادشاهی با آن عظمت و لشکری انبوه به وسیله نوجوان تازه به میدان آمده ای آن هم با یک سلاح ظاهرا بی ارزش، از پای در می آید.
سپس می افزاید: "خداوند حکومت و دانش را به او بخشید و از آنچه می خواست به او تعلیم داد" (و آتاه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء).
ضمیر در این دو جمله به داود بر می گردد که در واقع فاتح این جنگ بود. گر چه در این آیه تصریح نشده که این داود همان داود، پیامبر بزرگ بنی اسرائیل، پدر سلیمان است، ولی جمله «آتاه الله الملک و الحکمة و علمه مما یشاء» نشان می دهد که او به مقام نبوت رسید زیرا اینگونه تعبیرات معمولا درباره انبیای الهی است به خصوص که شبیه این تعبیر در آیه 20 سوره ص درباره داود آمده است، «و شددنا ملکه و آتیناه الحکمة؛ پایه حکومت او را محکم ساختیم و به او دانش و تدبیر دادیم.»
از روایاتی که در تفسیر این آیه نقل شده، نیز به روشنی استفاده می شود که او همان داود، پیامبر بنی اسرائیل است. این تعبیر ممکن است اشاره به علم تدبیر کشورداری و ساختن زره و وسائل جنگی و مانند آن باشد که داود (ع) در حکومت بسیار عظیم خود به آن نیاز داشت زیرا خداوند هر مقامی را که به کسی می سپارد آمادگیهای لازم را نیز به او می بخشد و در پایان آیه به یک قانون کلی اشاره کرده، می گوید: "و اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نکند سراسر روی زمین فاسد می شود، ولی خداوند نسبت به تمام جهانیان، لطف و احسان دارد" (و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لکن الله ذو فضل علی العالمین).
خداوند نسبت به جهانیان لطف و مرحمت دارد که جلو همه گیر شدن و همگانی شدن فساد را در روی زمین می گیرد. درست است که سنت پروردگار بر این قرار گرفته که در این دنیا اصل آزادی اراده و اختیار، حکومت کند و انسانها در انتخاب راه خیر و شر آزاد باشند ولی هنگامی که طغیان ستمگران جهان را در معرض فساد و تباهی عمومی قرار دهد خداوند جمعی از بندگان خود را برمی انگیزد و یاری می کند که جلو طغیان آنها را بگیرند و حالت اهریمنی آنها را در هم بکوبند و این یکی از الطاف پروردگار بر بندگان است.
شبیه همین معنی در آیه 40 سوره حج نیز آمده است، می فرماید: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد؛ اگر خداوند به وسیله بعضی از بندگان خود، بعض دیگر را دفع نکند، صومعه ها و کلیساها و معابد یهود و مساجد مسلمین ویران می گردد.»
این آیات، بشارت است برای مؤمنان که در مواقعی که در فشار شدید از سوی طاغوتها و جباران قرار می گیرند در انتظار نصرت و پیروزی الهی باشید.
پیامبران بنی اسرائیل حضرت اشموئیل (ع) طالوت باورها در قرآن حکومت