وی پدری ملایم و، در ملک خود، حاکمی است عادل، که «با گفتار یا کردار، به هیچ یک از مردم سرزمین ستم روا نداشت». خوک چران او می گوید: «هر چه دور شوم، حتی اگر به خانه پدر و مادرم باز گردم، سروری چنان مهربان نخواهم یافت!» صورت اودوسئوس که به «صورت پایندگان» (خدایان) می ماند، کالبد سخت ورزیده ی او که تقریبا در پنجاه سالگی او را در مسابقه گرده پرانی بر جوانان فایاکی چیره کرد، مورد غبطه ماست. «دل استوار» و «دانش خدایوار» او ما را به تحسین وا می دارد. او را می بینیم که امیدوار به باز دیدن «دودی که از سرزمین خودش برمی خیزد» نیست، و از این رو آرزوی مرگ می کند. در بحبوحه خطرها و رنج ها به خود می گوید: «ای روح من، اینک شکیبا باش، از این بدتر را تحمل کرده ای.» و با این کلمات، که سقراط نقلش را خوش داشت، به خود دل می دهد. در این گونه موارد است که ما نسبت به او احساس همدردی می کنیم. اودوسئوس مردی است آهنین پیکر و آهنین روان و، در عین حال، به تمام معنا انسان و به این دلیل درخور بخشایش.
فضیلت در نظر قوم آخایی
آخایایی در دنیای بی سامان و پریشان و گرسنه ای به سر می برد که هر کس باید به حفاظت خود پردازد؛ با تیر و نیزه آماده کار باشد و بتواند با آرامش به خونریزی بنگرد. چنان که اودوسئوس شرح می دهد، «شکم حریص را کسی نمی تواند پنهان کند زیرا به انگیزه شکم است که کشتی ها به راه می افتند تا خصم را در دریای بی آرام به مذلت افکنند.» مرد آخایایی، چون در موطن خود چندان امنیتی نمی بیند، در خارج وطن به چیزی حرمت نمی گذارد پایمال کردن ضعیف عدل است. در نظر او، فضیلت اعلا همانا هوشمندی دلیرانه و بی رحم است. کلمه فضیلت از نام خدای جنگ مشتق شده و به معنی «مردی» است (اشاره است به بستگی واژه ی یونانی «آرته» Arete (فضیلت)، به واژه Ares (مریخ، خدای سنگ)، مرد نیک کسی نیست که ملایم و بردبار و صدیق و معتدل و ساعی و درستکار باشد؛ کسی است که با شجاعت و قدرت بجنگد. مرد بد کسی نیست که زیاد نوشد، دروغ گوید، آدم کشد، و خیانت کند؛ کسی است که بزدل و کودن و ناتوان باشد. آری، مدتها پیش از نیچه و مدتها پیش از تراسوماخوس (فیلسوف سوفسطایی یونانی در قرن پنجم ق م که حق و زور را یکی می دانست.) و مدتها پیش از بلوغ دنیای اروپایی، در جهان، نیچه و شانی وجود داشته اند.
مرد و زن عهد پهلوانی
جامعه آخایایی از جوامع پدرشاهی است، ولی استبداد پدران به وسیله زیبایی و خشم زنان و لطافت مهر پدری ملایم شده است. (در یونان آثاری حاکی از وجود مادرشاهی کهنی باقی مانده است. بنا بر روایات یونانی، پیش از ککرویس، «کودکان پدر خود را نمی شناختند»، یعنی محتملا نسب از طرف مادر بود. حتی در عصر هومر، بسیاری از خدایانی که مخصوصا در شهرهای یونانی پرستش می شدند زن بودند. از این زمره اند هرا در آرگوس، آتنه در آتن، و دمتر و یرسفونه در الئوسیس. هیچ یک از اینان زیر دست خدایان نرینه نبودند)، اصولا پدر بر همه اعضای خانواده سلطه دارد: می تواند هر چه بخواهد متعه بگیرد، (تسئوس چندان زن داشت که مورخی فهرست عالمانه ای از نام آنان ترتیب داده است) و متعه هایش را به مهمانان واگذارد. قادر است کودکان خود را بر قله ها به دست هلاکت سپارد یا، در مذبح های خدایان تشنه، دست به کشتار آنان زند. این «همه توانی» پدری لزوما نمایشگر توحش نیست، بلکه تنها از جامعه ای حکایت می کند که سازمان دولتش هنوز به آن حد توسعه نیافته که قادر به حفظ نظم باشد؛ جامعه ای که در آن، خانواده، برای تأمین چنین نظمی، به اقتدار نیاز دارد که بعدها دولت، به هنگام ملی شدن حق کشتن، آن را غصب می کند. همچنان که سازمان اجتماعی پیش می رود، از اقتدار پدری و وحدت خانوادگی می کاهد و بر فردگرایی و آزادی افراد خانواده می افزاید. در نتیجه، مرد آخایایی به صورت انسانی در می آید که اهل منطق است، با شکیبایی به پر گویی اهل خانه گوش می دهد، و برای فرزندان خود فداکاری می کند.
مقام زن در عصر هومری
در عصر هومری، مقام زن در چارچوپ این جامعه پدرشاهی به مراتب از وضع زن عهد پریکلس شامخ تر است. زن در روایات و حماسه ها نقش بارزی دارد از معاشقه هیپودامیا با پلوپس تا نجابت ایفیگنیا و نفرت الکترا. وی در خانه یا بخش اندرونی آن محبوس نیست؛ آزادانه، در میان مردان و زنان تکاپو می کند و گاه گاه در مباحثات جدی مردان شرکت می جوید، چنان که هلنه در مذاکرات منلائوس و تلماخوس دخالت می کند. رهبران آخایایی وقتی که می خواهند قوم خود را علیه تروا بر انگیزند، به عوامل سیاسی یا نژادی یا دینی متوسل نمی شوند، بلکه با طرح مسئله یک زن زیبا آنان را می شورانند. جنگی که بر سر خاک و تجارت در می گیرد، باید به وسیله ی زیبایی هلنه ظاهری خوشایند پیدا کند. پهلوانان هومری، بدون زن، آدمهای بی دست و پای ملال آوری هستند و برای زیستن یا مردن محرکی نمی شناسند. این زن است که از ادب و ایده آلیسم و لطافت اخلاقی بهره ای به مرد می آموزد.
زناشویی و تشریفات آن
زناشویی به وسیله خریداری صورت می گیرد. خواستگار معمولا چیزی که با گاو یا معادل آن سنجیده می شود، به پدر عروس می پردازد. از این رو، هومر از «دختران گاو آور» نام می برد. معامله متقابل است، زیرا پدر عروس هم معمولا جهیز قابلی به او می دهد. تشریفات زناشویی جنبه های خانوادگی و دینی دارد و با خوردن فراوان و رقص و سخنان بی بند و بار نشاط آمیز همراه است. «در زیر فروغ مشعل ها، داماد و عروس را از حجرات خود به شهر بردند و گردانیدند و ترانه عروسی را سر دادند. مردان جوان، چرخان می رقصیدند، و نغمه های نی و چنگ از میان آنان برمی خاست.» آری، بنیادهای زندگی ما انسانها چه بی تغییرند. زن، پس از زناشویی، بانوی خانه می شود و، به فراخور زیادتی کودکان خود، مورد اعزاز قرار می گیرد. یونانیان، مانند فرانسویان، معمولا پس از زناشویی به عشق حقیقی، که آمیزه ای از رأفت و شوق عمیق و متقابل باشد، گرفتار می آیند. عشق اخگری نیست که از تماس یا قرب دو بدن بجهد، بلکه حالتی است که بر اثر اشتراک طولانی زن و مرد در دغدغه ها و اشتغالات خانوادگی پدید می آید. وفاداری زن هومری به اندازه بی وفایی شوهرش است. در عصر هومر، تنها سه زن خائن وجود دارد: کلوتایمنسترا، هلنه، و آفرودیته. اما اینان، اگر نگوییم در حق خدایان، در حق زنان متعارف فانی اجحاف کردند.
خانواده هومری، که از این زمینه برمی خیزد، نهاد اجتماعی سالم و دلپذیری است (به شرطی که از شناعت هایی که در روایات یونانی درباره خانواده آمده، ولی در آثار هومر رخنه نکرده است، چشم پوشیم). این خانواده شامل زنان نازنین و کودکان مطیع است. زنان نه تنها مادرند، بلکه کارگر نیز به شمار می آیند: غلات را آسیاب می کنند؛ پشم دامها را می چینند، می ریسند، و می بافند؛ و سرگرم قلاب دوزی می شوند. اما چون لباس ها بسیار ساده است، برای خیاطی وقت زیادی لازم نیست. آشپزی معمولا به مردان واگذار می شود. زنان کودک می زایند و می پرورند، ناخوشی های فرزندان را درمان می کنند، مناقشات آنان را مرتفع می سازند، و آداب و اخلاق و سنن قبیله را به آنان می آموزند. آموزش و پرورش رسمی وجود ندارد و ظاهرا از تدریس الفبا و هجا کردن و دستور زبان و کتاب اثری نیست آنجا مدینه ی فاضله ی بچه هاست. فقط فنون خانه داری را به دختر، و فنون شکار و جنگ را به پسر می آموزند. پسر می آموزد که ماهی بگیرد و شنا کند، کشتزارها را شخم زند، دام بگسترد، تن به دامپروری دهد، با تیر و نیزه نشانه بزند، و در برابر همه مخاطرات زندگی بی سامان به حراست خود بپردازد. پسر ارشد چون به مردی رسد، در غیاب پدر، رئیس مسئول خانواده به شمار می آید و، پس از زناشویی، عروس خود را به خانه ی پدر می آورد. بدین شیوه، آهنگ نسلها تجدید می شود. اعضای خانواده، در جریان زمان، یکایک می آیند و می روند. اما خانواده واحدی پایدار است و چه بسا که سده ها دوام می آورد و، در کوره آشوبناک خانه، نظام و قوامی را به وجود می آورد که بدون آن هیچ حکومتی مؤثر نمی افتد.
قوم آخایایی فن نوشتن را، که گویا از عصر عظمت موکنای برای آن مانده است، به بازرگانان و دبیران افتاده حال وا می گذارد و خود خون را بر مرکب، و گوشت را بر لوح گلین ترجیح می دهد. در سراسر آثار هومر تنها یک جا از کتابت یاد می شود، آن هم در موردی ممتاز، لوحه ملفوفی به پیکی می سپارند و در آن به گیرنده دستور می دهند که پیک را بکشد. مردم آخایایی تنها در دوره های آرام کوتاهی که بین جنگ ها و غارتگری ها دست می دهد، به ادبیات می پردازند، شاه یا امیر، ملازمان خود را در مجلس جشنی گرد می آورد، و خنیاگری دوره گرد چنگ می نوازد و، با شعری ساده، کرده های قهرمانی نیاکان را بر می شمرد و این، هم شعر و هم تاریخ قوم آخایایی است. هومر، که شاید می خواهد مانند فیدیاس (پیکر تراش آتنی قرن پنجم ق م.)، صورت خود را بر اثر خویش باقی گذارد، نقل می کند که آلکینوئوس، شاه فایاکی، برای پذیرایی از اودوسئوس تدارک ترانه ای می بیند و می گوید: «خنیاگر آسمانی، دمودوکوس را بدین جا فرا خوانید، زیرا خدا او را بیش از دیگران از هنر سرود برخوردار کرده است. آن گاه منادی نزدیک شد و خنیاگر نیکو را راه نمود، و اوخنیاگری بود که موزها (موسایها)، (نام هر یک از دختران نه گانه زئوس که الاهگان هنرهای زیبا به شمار می روند.) بیش از مردمان دوستش می داشتند، و بدو هم حسن دادند و هم عیب، از بینایی محروم و از موهبت سرود دلنواز متنعمش کردند». گذشته از شاعری، تنها هنری که هومر را خوش می آید برجسته کاری است ایجاد اشکال بر صفحات فلزی با چکش کاری. از پیکر نگاری یا پیکر تراشی چیزی نمی گوید، اما در توصیف مناظر منقش یا مرصع بر سپر اخیلس یا نقوش بر جسته نشان اودوسئوس، از تمام نیروی ابداع خود یاری می گیرد. سخنش درباره معماری کوتاه، ولی روشنی بخش است.
نحوه ساخت خانه ها و کتیبه ها
بنابر آثار هومر، مسکن متعارف ظاهرا از خشت آفتاب پخت ساخته می شود، و تنها پی آن از سنگ است. کف اطاق ها معمولا از خاک کوبیده است و با تراشیدن پاک می شود. بام از نیهایی که روی آنها گل می ریزند فراهم می آید. شیب بام فقط به قدری است که باران بتواند به پایین بریزد. درها یک لنگه ای یا دو لنگه ای هستند و چفت یا قفل دارند. در خانه های عالی، دیوارهای داخلی را با گچ اندود و منقش می کنند. بالای دیوارها کتیبه یا حاشیه ای آرایشی ترتیب می دهند و روی آنها سلاح و سپر و فرشینه می آویزند. آشپزخانه و دودکش و دریچه وجود ندارد. قسمتی از دودی که از آتشدان برمی خیزد، از سوراخ بام تالار مرکزی، و بقیه از درها بیرون می رود یا به صورت دوده بر دیوارها باقی می ماند. خانه های مجلل دارای گرمابه اند، ولی سایر خانه ها به داشتن وانی خرسندند. اثاث البیت از چوبهای محکم ساخته و غالبا هنرمندانه حکاکی یا پرداخت کاری می شوند. ایکمالیوس برای پنلوپه یک صندلی راحتی می سازد و عاج و فلزات گرانبها در آن به کار می برد، و اودوسئوس برای خود و همسرش تختی عظیم به وجود می آورد که می بایست یک قرن عمر کند.
بی اعتنایی به معبدسازی
وجه مشخص عصر هومری بی اعتنایی به معبدسازی است. هنر معماری صرفا در خدمت قصرهاست، برخلاف معماری عهد پریکلس که از کاخ ها غفلت می ورزد و به معبدها می گراید. در آثار هومر، از آثار معماری مهمی نام رفته است: مثلا «منزلگاه مجلل پاریس که آن امیر به یاری هوشیارترین معمار تروا ساخته بود»، و قرارگاه بزرگ شاه آلکینوئوس با دیوارهایی از مفرغ، کتیبه هایی از خمیر شیشه آبی فام، درهایی از سیم و زر، و مشخصاتی دیگر که شاید بیشتر مربوط به حوزه شعر باشد تا مربوط به حوزه معماری. از اقامتگاه سلطنتی آگاممنون در موکنای و از قصر اودوسئوس در ایتاکا اطلاعاتی در دست است. در جلوی این قصر، محوطه ای هست که قسمتی از آن سنگفرش است. نرده یا دیواری گچی محوطه را احاطه کرده است. درختان و آخورهای اسبان و توده ی سرگین گرم (که لابد آرگوس، (که پس از بیست سال جدایی، صاحب خود را می شناسد و از خوشی می میرد.) سگ اودوسئوس، روی آن می خوابیده و آفتاب می گرفته است)، در اطراف محوطه به چشم می خورد. دالان وسیع ستون داری در مدخل قصر به نظر می رسد. بردگان، و کرارا ارباب رجوع، شب هنگام در این دالان می خوابند. در داخل عمارت، پس از اطاق کفش کن، تالار مرکزی واقع است. این تالار بر ستون های بسیار استوار است، و از سوراخهای سقف و همچنین فضای باز بین گچبری روی سر ستون و پیش آمدگی لبه بام نور می گیرد. شبانگاه مجمرهای فروزانی، از روی پایه های بلند، روشنایی لرزانی در تالار قرار دارد می کنند. خانواده، برای دریافت گرمی و شادی، در پیرامون آتشدانی که در وسط تالار قرار دارد گرد می آیند و درباره ی راه و رسم همسایگان و خودسری کودکان و فراز و نشیبهای دولت ها گفتگو می کنند.
قوم آخایایی پرشور و پرنیر به هنگام آرامش به وسیله خانواده، و به هنگام بحران به وسیله ی طایفه اداره می شود. طایفه گروهی است مرکب از کسانی که برای خود جد مشترکی می شناسند و رئیس مشترکی دارند. همچنان که زور رئیس طایفه تدریجا به صورت عرف و قانون در می آید، مقرهای روستایی طایفه رفته رفته به یکدیگر پیوند می خوردند و یک اجتماع سیاسی، که در عین حال بر مناسبات خویشاوندی استوار است، به وجود می آروند. شهر ارگ دارد. اقامتگاه رئیس طایفه مرکز و نیز منشأ شهر است. وقتی که رئیس از طایفه و یا شهر خود خواهان عمل مشترکی باشد، مردهای آزاد را به مجمعی عمومی فرا می خواند و پیشنهادی عرضه می دارد. آنان می توانند پیشنهاد او را مورد رد یا قبول قرار دهند، ولی هیچ کس، مگر مهم ترین اعضای مجمع عمومی، حق ندارد برای تغییر پیشنهاد رئیس نظری ابراز کند. یگانه عنصر دموکراتیک جامعه ی آخایایی، که اساسا جامعه ای خانخانی و اشرافی است، همین مجمع عمومی است، و به ناطقان ترزبانی که می توانند در مردم نفوذ کنند و برای دولت مفید باشند، فرصت فعالیت می دهد. نستور پیر، (پیرترین و آزموده ترین پهلوان یونانی پیش از محاصره تروا که در بلاغت و خرد شهره بود)، که آوایی «شیرین تر از انگبین از زبانش روان می شود»، واودوسئوس فریبکار، که الفاظش «مانند دانه های برف» بر سر مردم می ریزد، نخستین نمونه های سخنوری یا بلاغتی هستند که تمدن یونانی بیش از تمدنهای دیگر پرورش داد و سرانجام خود شکار آن شد. هر گاه لازم آید که طایفه متحدا به کار پردازد، رؤسای طایفه از میان خود یکی را که از همه تواناتر است به رهبری بر می گزینند، او را شاه می شمارند و با سپاهیان خود، که مرکب از آزادان و بردگانند، به خدمت او می شتابند. برخی از رؤسای طایفه ها، که از لحاظ محل و حرمت به شاه نزدیک ترند، «یاران شاه» نامیده می شوند، چنان که بعدا در مقدونیه (ماکدونیا)، در اردوی فیلیپ و اسکندر، نزدیکان شاه را به همین نام می نامیدند. شاه به یاری شورا حکومت می کند. اعضای شورا، که بزرگان طایفه ها هستند، با آزادی کامل سخن می گویند و شاه را طوری مورد خطاب قرار می دهند که معلوم می شود فردی است هم ردیف آنان و فقط به طور موقت تقدم یافته است. قانونهای اساسی جدید دنیای غرب، که با صد گونه تنوع و هزار گونه فاروق لفظی و اصطلاح ظاهر شده اند، از این سازمانهای یونانی کهن سر چشمه گرفته اند.
قدرت شاه بسیار وسیع، ولی سخت مقید است؛ مقید به مکان، زیرا ملک او کوچک است؛ مقید به زمان، زیرا ممکن است خود او با رأی شورا یا بنابر حقی که قوم آخایایی به آسانی به رسمیت می شناسند، حق زور، خلع شود. صرف نظر از این مقیدات، سلطنت او موروثی و حدود آن فوق العاده نامشخص است. در وهله ی اول، سرداری جنگی است پایبند سپاهیان خود. اگر از حمایت سپاهیان خود برخوردار نباشد، تخطئه و خلع او میسر خواهد بود. پس وظیفه ی خود می داند که سپاهیانش به خوبی مجهز شوند، به خوبی تغذیه کنند، درس آموزش یابند، و از داشتن تیرهای زهر آگین و نیزه و خود و ساقپوش و سنان و سینه پوش و سپر و ارابه محروم نمانند. تا زمانی که سپاه مدافع شاه است، اقتدارات حکومت، قوه ی قانون گذاری و قوه ی اجرائی و قوه ی قضایی، در کف او قرار دارد. وی کاهن اعظم دین دولتی نیز به شمار می رود و مراسم قربانی ها را از طرف مردم تکفل می کند. هنوز کلمه ی «قانون» به میان نیامده است. اما تصمیمات شاه قاطع، و فرمانهای او به مثابه قانون است. شورای سابق الذکر، که زیردست شاه است، گاه گاه اجلاس می کند و اختلافات شدید میاه مردم را مورد داوری قرار می دهد. این شورا، که گویی می خواهد برای همه ی دادگاه های آینده زمنیه ای فراهم آورد، در داروی های خود، بر سابقه و سنت تکیه می زند و مطابق رویه های پیشینیان رأی می دهد. پیشینه بر قانون مسلط است، زیرا پیشینه چیزی جز رسم نیست، و رسم، برادر ارشد و حسود قانون است. اما در جامعه هومری بندرت به محاکمه رسمی و مؤسساتی که اختصاصا به کار دادرسی بپردازند، برمی خوریم. هر خانواده، به اتکای حق تلافی، مستقلا از اعضای خود دفاع می کند. تعدی فراوان است. شاه برای نگاهداری دستگاه خود مالیات نمی ستاند، بلکه گاه گاه از زیردستان خود «هدیه» می گیرد. ولی اگر به این هدیه ها بسنده کند، شاهی تهیدست خواهد بود. درآمد اصلی شاه سهمی است که سربازان و کشتیهایش از چپاولهای زمینی و دریایی خود به او می دهند. احتمالا به همین سبب است که مردم آخایایی حتی در سده ی سیزدهم در مصر و کرت جولان می کنند، در مصر به صورت راهزنانی بی توفیق، در کرت به صورت فاتحانی ناماندگار. در چنین زمنیه ای است که ناگاه بزرگان قوم آخایایی، ظاهرا بر سر ربوده شدن خفت آمیز یک زن، قوم خود را به هیجان می آورند، نیروهای همه ی طوایف را متحد می کنند، صد هزار مرد را بسیج می کنند و، با ناوگان جنگی عظیم و بی نظیری مرکب از صدها کشتی، دل به دریا می زنند و می روند تا در دشت ها و تپه های تروا طالع خود را در مقابل سر نیزه ی آسیا بیازمایند.
همه مورخان و شاعران یونان و تقریبا همه اسناد معابد و روایات یونانی در مورد وقوع این محاصره تردید نکرده اند. باستان شناسی هم شهر ویران تروا را، از سر بزرگواری، چند شهر شمرده و به ما عرضه داشته است. آری، عصر حاضر، مانند همه ی اعصار جز قرن گذشته، اصل این داستان و پهلوانان آن را واقعی می انگارد. در یک کتیبه ی مصری که به رامسس سوم متعلق است، آمده است که، در حدود 1196 ق م، این «جزایر بی آرام بودند». پلینی اشاره می کند که در زمان رامسس «تروا فرو افتاد». دانشمند بزرگ اسکندریه، اراتستن (اراتوستس)، بر اساس تبار نامه های متواتری که در اواخر سده ششم ق م به وسیله هکاتایوس تاریخ نویس و جغرافیادان، رسیدگی شده بود، تاریخ محاصره تروا را سال 1194 ق م شمرده است. ایرانیان و فنیقیان باستان نیز مانند یونانیان منشأ این جنگ بزرگ را یکی از چهار حادثه ای که محض گریزاندن زنی زیبا روی داده است، دانسته و گفته اند: مصریان یو را از آرگوس دزدیدند، یونانیان ائوروپه را از فنیقیه و مدیا را از کولخیس دزدیدند؛ آیا توازن عادلانه میزان ایجاب نمی کند که پاریس هم هلنه را بگریزاند؛ ستسیخوروس در سالهای پشیمانی خود، و پس از او، هرودوت و اوریپید، رفتن هلنه را به تروا انکار کردند و گفتند که وی را به عنف به مصر بردند، و او دوازده سال در آنجا منتظر ماند تا منلائوس آمد و او را یافت. از این گذشته، به قول هرودوت، کی باور می کند که مردم تروا محض یک زن ده سال بجنگند؟ به نظر اوریپید زیادتی جمعیت یونان و نیاز به توسعه طلبی علت لشکرکشی یونانیان به ترواست؛ آری، تازه ترین بهانه ها برای کسب قدرت، چنین قدمتی دارند. با این همه، احتمال دارد که جنگاوران یونانی اساسا این قصه را جعل کرده باشند تا حادثه جویی آنان برای مردم ساده قابل هضم شود مردمی که جان خود را فدا می کنند، دست کم باید بهانه ی دهان پرکنی داشته باشند. بهانه ی این جنگ هر چه باشد، علت و ماهیت آن را باید تقریبا بی تردید در مبارزه دو گروه قدرت طلب جست. هر یک از این دو می خواست تنگه داردانل و سرزمین های پرنعمت پیرامون دریای سیاه را تصاحب کند. سراسر یونان و تمام آسیای باختری این جنگ را تعارضی حیاتی و قاطع می شمردند. پس، ملل کوچک یونان به کمک آگاممنون شتافتند. در مقابل آنان، اقوام آسیای صغیر مکررا قوای امدادی به ترواگسیل داشتند. این جنگ آغاز کشمکشی بود که می باید بعدا در ماراتون و سالامیس، در ایسوس و اربیل، در تور و غرناطه (گرانادا)، در لپانتو و وین، و... دنباله یابد. درباه وقایع و عواقب جنگ تروا جز آنچه شاعران و نمایشنامه نویسان یونان نقل کرده اند چیزی در دست نیست.
(ادامه دارد...).