1- آن که بگوییم حوادث با گذشته خود هیچ گونه ارتباطی ندارد نه اصل وجود آنها مربوط به امور قبل از خودشان است و نه خصوصیات و شکل و اندازه و مختصات زمانی و مکانی را از امور قبلیشان گرفته اند. با این فرض دیگر سرنوشت معنا ندارد. علاوه آنکه این فرض مستلزم انکار اصل علیت و اعتقاد به گزاف و اتفاقی بودن حوادث است که قطعا امری باطل و غلط است.
2- آنکه تنها ذات حق را علت پدید آمدن حوادث بدانیم و نظام اسباب و مسببات را انکار کنیم. شهید مطهری در این باره می نویسد: «نظر دیگر برای هر حادثه علت قائل شویم ولی نظام اسباب و مسببات را و اینکه هر علتی معلول خاص را ایجاب می کند و هر معلولی از علت معین امکان صدور دارد منکر شویم و چنین پنداریم که در همه عالم و جهان هستی یک علت و یک فاعل بیشتر وجود ندارد و آن ذات حق است همه حوادث و موجودات مستقیما و بلاواسطه از او صادر می شوند اراده خدا به هر حادثه ای مستقیما و جداگانه تعلق می گیرد چنین فرض کنیم که قضای الهی یعنی علم و اراده حق به وجود هر موجودی مستقل است از هر علم دیگر و قضای دیگر. در این صورت باید قبول کنیم که عاملی غیر از خدا وجود ندارد علم حق در ازل تعلق گرفته که فلان حادثه در فلان وقت وجود پیدا کند و قهرا آن حادثه در آن وقت وجود پیدا می کند و هیچ چیزی هم در وجود آن حادثه دخالت ندارد.
افعال و اعمال بشر یکی از آن حوادث است. این افعال و اعمال را مستقیما و بلاواسطه قضا و قدر یعنی علم و اراده الهی به وجود می آورد و اما خود بشر و قوه و نیروی او دخالتی در کار ندارد اینها صرفا یک پرده ظاهری و یک نمایش پنداری هستند. این همان مفهوم جبر و سرنوشت جبری است و این همان اعتقادی است که اگر در فرد یا قومی پیدا شود زندگی آنها را تباه می کند.»
استاد شهید پس از بیان دیدگاه فوق آن را به دلیل مخالفت با نظام اسباب و مسببات و رابطه علی و معلولی بین حوادث که مورد تائید علوم طبیعی و مشاهدات حسی و تجربی و استدلالات عقلی است و از طرفی قرآن کریم نیز رابطه علی و معلولی بین حوادث را تایید می کند مردود می شمارد.
3- آن که اصل علیت عمومی و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث آن پذیرفته و معتقد است که هر حادثه ای ضرورت و قطعیت وجود خود را و همچنین شکل و خصوصیات زمانی و مکانی و... را از ناحیه علل پیشین خود کسب می کند و یک پیوند نا گسستنی میان گذشته و حال و آینده هر موجودی دارد. بنابراین نظر، سرنوشت هر موجودی به دست موجود دیگری است که علت او بوده و به او ضرورت و حتمیت داده است. اعتقاد به قضا و قدر یا سرنوشت به این معنا صحیح بوده و همه مذاهب الهی و غیر الهی در این موضوع هم عقیده اند. اما تفاوت از این ناحیه است که الهیون مجموع سلسله علل و معلول ها را فعل و مخلوق الهی می دانند که خداوند در عالم خلقت ایجاد کرده و مشیتش بر انجام امور از این طریق بوده است. علاوه آنکه همه حوادث با توجه به همین سلسله علل در علم الهی ثبت شده است. البته باید این نکته را مورد تاکید قرار داد که در سلسله علل نقش اراده انسانی در انجام امور نیز باید دقت قرار گیرد و باید توجه داشت که یکی از مهمترین علل افعال اراده انسانی است. به همین جهت با اینکه همه افعال انسانی از سویی به خداوند متعال منتسب است که نظام علت و معلول را برپا کرده است.
اما از سوی دیگر به خود انسان منسوب بوده چون اراده او در همه افعال موثر است و از این رو او مسئول همه آنها خواهد بود. با توجه به این دیدگاه که مورد تایید و تاکید منابع اسلامی است می توان تصویر صحیح از قضا و قدر در ذهن داشت و نه گرفتار اعتقاد به جبر شد و نه تعیین یا تغییر سرنوشت توسط انسان را منکر گردید. مساله تغییر سرنوشت نیز با توجه به نگرش فوق به قضا و قدر قابل حل است زیرا سرنوشت یعنی واقع شدن در سلسله علل و معلول حال اگر انسانی با اراده خویش، جایگاه خود را در این سلسله تغییر داد می تواند سرنوشت خویش را عوض نماید به عنوان مثال اگر بیماری که دچار سرنوشت خاصی شده است. مبادرت به خوردن دوا بکند سرنوشت خود را تغییر خواهد داد و اگر از خوردن دارو بپرهیزد سرنوشت دیگری را برای خود خواهد پذیرفت. همچنین اگر پزشک از این بیمار عیادت کرده و دو نسخه مخالف برای او نوشته باشند که یکی شفا دهنده و دیگری کشنده است دو سرنوشت در انتظار این بیمار خواهد بود که هیچ کدام حتمی نیست و بیمار با انتخاب خود یکی را حتمی می کند.
سلسله علل و معلول و نظام اسباب و مسببات به اسباب و مسببات مادی منحصر نیست بلکه عوامل دیگری هم که آنها را عوامل روحی یا معنوی می نامیم همدوش عوامل مادی در کار اجل و روزی و سلامتی و سعادت و شقاوت انسان موثرند و به همین جهت نقش این امور در سرنوشت را نباید نا دیده انگاشت زیرا بسیاری از قضایا که ما گمان می کنیم بدون علت بوجود آمده و یا معلول تصادفند. بر اثر نقش آفرینی این عوامل معنوی است. از جمله این عوامل مساله دعا، صدقات، احسانها، توبه، نیکوکاری و... و نیز گناه و ظلم، بدکاری و نفرین و... است.
امام صادق (ع) در مورد نقش گناهان و اعمال صالح در سرنوشت انسان می فرماید: «من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجال و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمار؛ کسانی که به واسطه گناهان می میرند بیشتر از کسانی هستند که به واسطه سر آمدن عمر می میرند! کسانی که به سبب نیک. کاری عمر طولانی می کنند بیشتر از کسانی هستند که با عمر طبیعی خود زندگی می کنند!» (بحارالانوار/ ج 5 ص 140)
استاد مطهری می فرماید: «مساله قضا و قدر، از مسایلی است که در برابر آزادی انسان مطرح می شود اگر چه پاسخ آن بیش از هزار سال است که داده شده و ثابت شده که این دو امر (آزادی و قضا و قدر الهی) با یکدیگر هیچ منافاتی ندارند. اساسا انسان به دلیل آنکه تحفه ای الهی است می تواند آزادی داشته باشد و الا اگر انسان همین اندام باشد و فقط در وجود طبیعی خلاصه شده باشد و اراده اش زاییده همین حرکات جبری اتمها و غیره باشد پس آدمی فقط می تواند بر اساس جبر طبیعت عمل نماید و اساسا اراده هیچ مفهومی نخواهد داشت. پس چون خدا هست و نیروی ماورایی وجود دارد آدمی می تواند اراده خارج از طبیعت داشته باشد.»
سارتر می گوید: «انسان یک اراده آزاد است.» ما می پرسیم: «خود اراده از کجا پیدا شده؟» اگر فکر و اراده انسان خاصیت های جبری طبیعت و ماده باشد، پس آزادی یعنی چه؟ این سخن را کسی می تواند بگوید که برای انسان، قدرتی، فوق طبیعت تأمل است، یعنی انسان را مقهور طبیعت نمی داند، قاهر بر طبیعت می داند و طبیعت را اصل و در کنارش روح را فرع نمی داند بلکه دو نیرو قائل است: «طبیعت و ماوراء طبیعت در انسان» و انسان به حکم آنکه فیضی است ماوراء طبیعی پس می تواند بر طبیعت خودش مسلط شود و تصمیمش عین حرکات اتمها نباشد، می تواند طبیعت را تغییر دهد و بر طبیعت غلبه کند پس انسان هیچ خودی ندارد، غیر از آزادی! انسان خودش وجود خود را می سازد، خودش وجود خود را انتخاب می کند، یعنی انسان مانند اشیاء طبیعی نیست، همه آنچه در طبیعت موجود است همان چیزی است که خلق شده، به جز انسان که همان چیزی است که بخواهد باشد و این بدان معنا نیست که انسان فاقد سرشت و فطرت طبیعت است بلکه این به آن معناست که اساسا سرشت انسان، چنین است. انسان خودی است که چنین اقتضایی دارد پس سرشت انسان بر اساس اراده است نه بر اساس جبر و این چیزی جز یک نیروی ماورایی و الهی نیست.
قلمرو آزادی از سوی تقدیر و قضای الهی محدود نشده است انتخابهای او منسوب به خودش می باشد، البته از جهت طبیعی اراده انسان تحت تاثیر عواملی است و به جهت تشریعی نیز قلمرو آزادی او محدود است به رعایت آزادیهای دیگران و رعایت مصالح واقعی خود فرد. بدیهی است که انسان در عین آزادی برای ساختن اندامهای روانی خویش و تبدیل محیط طبیعی به صورت مطلوب خود و ساختن آینده خویش آن چنانکه خود می خواهد، محدودیتهای فراوانی دارد و آزادیش آزادی نسبی است، یعنی آزادی در داخل یک دایره محدود است، در داخل همین دایره محدود است که هم می تواند آینده سعادت بخش برای خود انتخاب کند و هم آینده شقاوت آلود. معمولا خیال می کنند عامل اساسی محدودیت انسان قضا و قدر الهی است، اما بر عکس، قضا و قدر الهی امری قطعی و مسلم است، ولی عامل محدود کردن انسان نیست.
قضای الهی عبارت است از حکم قطعی الهی درباره جریانات و حوادث، و قدر الهی عبارت است از اندازه گیری پدیده ها و حوادث. از نظر علوم الهی مسلم است که قضای الهی به هیچ حادثه ای مستقیما و بلاواسطه تعلق نمی گیرد، بلکه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب خودش ایجاب می کند. قضای الهی ایجاب می کند که نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد. انسان هر اندازه آزادی از ناحیه عقل و اراده دارد و هر اندازه محدودیت که از ناحیه عوامل موروثی و محیطی و تاریخی دارد، به حکم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است. بنابراین خود قضای الهی یک عامل برای محدودیت انسان به شمار نمی رود. محدودیتی که به حکم قضای الهی نصیب انسان شده است همان محدودیت ناشی از شرایط موروثی و شرایط محیطی و شرایط تاریخی است نه محدودیت دیگر، همچنانکه آزادی ای هم که نصیب انسان شده به حکم قضای الهی است ولی به این صورت که قضای الهی ایجاب کرده انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد و در دایره محدود شرایط طبیعی و اجتماعی بتواند خود را به مقیاس وسیعی از قید تسلیم به آن شرایط آزاد سازد و سرنوشت و آینده خویش را در دست گیرد.
در سوره رعد است که می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ خدا آن اوضاع و احوالی را که در یک قومی وجود دارد هرگز عوض نمی کند مگر آنکه خود آن قوم آنچه را که مربوط به خودشان است.» (رعد/ 11) یعنی مربوط به روح و فکر و اندیشه و اخلاق و اعمال خودشان است عوض کنند. یعنی اگر خداوند اقوامی را به عزت می رساند و یا اقوامی را از عزت به خاک ذلت فرو می نشاند، اگر اقوامی را که پایین بودند بالا برد و اقوامی را که بالا بودند پایین آورد (به موجب آن است که آن اقوام آنچه را که مربوط به خودشان است تغییر دادند).
البته همه به دست خداست. «قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء، بیدک الخیر انک علی کل شی ء قدیر؛ سپاس خدائی راست که خائفان را امان، و صالحان را نجات می بخشد، و مستضعفان را بلند مرتبه، و مستکبران را خوار می گرداند، و پادشاهانی را هلاک ساخته و دیگران را به جای آنان می نشاند، و سپاس خدا را که شکننده جباران، و نابود کننده ظالمان، و دریابنده فراریان (از درگاه خود) است.» (آل عمران/ 26)
همچنین در دعای افتتاح می خوانیم: «الحمد لله الذی یؤمن الخائفین و ینجی الصالحین و یرفع المستضعفین، و یضع المستکبرین، و یهلک ملوکا ویستخلف آخرین، و الحمدلله قاصم الجبارین، مبیر الظالمین، مدرک الهاربین» همه چیز به مشیت خداست، عزت به هر کس بدهد خدا می دهد، ذلت به هر کس بدهد خدا می دهد، ملک را به هر کس بدهد خدا می دهد، از هر که بگیرد خدا می گیرد. اما خیال نکنید کار خدا بر اساس گزاف و گتره است، مثل آدمی که بنشیند قرعه کشی بکند که از این بگیریم بدهیم به آن، از آن بگیریم بدهیم به این، و هیچ حکمت و قانونی در کار نباشد. همه چیز به دست خداست اما با حساب به دست خداست. کار خدا از روی حساب است. در آن آیه می گوید عزت و ذلت فقط به دست اوست، و در این آیه می گوید اما بدانید که ما عزت و ذلت را روی چه حساب و قانونی می دهیم.
ما نگاه می کنیم به اوضاع و احوال روحی و معنوی و اخلاقی و اجتماعی مردم و به هر چه که در حوزه اختیار و اعمال خود مردم است. تا وقتی که خوبند، به آنها عزت می دهیم، وقتی که خودشان را تغییر دادند، ما هم آنچه را که به آنها دادیم تغییر می دهیم. عزت و ذلت به دست ماست، اما روی این حساب می دهیم. اگر بی حساب باشد که خدا حکیم نیست. حساب در کار است، یعنی تابع یک جریانهای منظم و قطعی است. «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» خدا عوض نمی کند اوضاع و احوال مردمی را تا آنکه آن مردم یغیروا (این "یغیروا" استقلال مردم را می رساند) خودشان به دست خودشان اوضاع خودشان را تغییر بدهند. این آیه اعم است، هم شامل این است که قومی از نعمت و عزت به نقمت و ذلت برسند، یا برعکس از نقمت و ذلت به نعمت و عزت برسند. یعنی هم شامل آن جایی می شود که مردمی خوب و صالح باشند و نعمتهای الهی شامل حالشان شده باشد، بعد فاسد بشوند، خدا نعمتها را بگیرد، و هم شامل قومی می شود که فاسد باشند ولی بعد بازگشت کنند، توبه و استغفار کنند، به راه راست بیایند، خدا به آنها عزت بدهد.
نقش گناه در تغییر سرنوشت انسان
با توجه به این که خداوند در انسان قابلیت سیر صعود و سقوط قرار داده و تقوا و فجور عامل تعالى و سقوط انسان است؛ از این رو مى توان گفت حسنات باعث صعود و تعالى او مى شود و گناه و سیئات باعث سقوط و هبوط وى به درکات دوزخ مى گردد. انسان ها را با توجه به چگونگى عملکرد مى توان در دو دسته قرارداد: الف. کسانى که در کسب کمال و سیر صعودى تلاش مى نمایند، ب. افرادى که نسبت به کسب کمال بى توجه هستند.
در بین همه راههایى که انسان مى تواند طى کند، تنها یک راه «صراط مستقیم» و راه هدایت است و دیگر راهها انسان را به سرنوشت واقعى نمى رسانند، این راه و رسیدن به این چیزى است که انبیاء الهى مأمور به دعوت مردم به آن بودند. به عبارت دیگر شرایع آسمانى همه براى تحقق چنین امرى از جانب خدا تشریع شده است. با توجه به سیر تکامل که در چنین مأموریتهایى بوده، دعوت پیامبر بزرگوار اسلام (ص) به آئین روح بخش اسلام، کاملترین آنها مى باشد «و ان هـذا صراطى مستقیمـا فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصــکم به لعلکم تتقون؛ این است راه راست من؛ پس، از آن پیروى کنید؛ و از راههاى دیگر که شما را از راه وى پراکنده مى سازد پیروى مکنید. اینهاست که [خدا] شما را به آن سفارش کرده است، باشد که به تقوا گرایید.»
ما از خدا هستیم و به سوى خدا باز مى گردیم «انا لله و انا الیه راجعون؛ ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.» (بقره/ 156) بازگشت به سوى خدا و دیدار پروردگار با وصف ارحم الراحمین، بهشت رضوان الهى را در پى دارد، بهشتى که همه اولیا و انبیاى الهى در دعوت به ایمان، انسان ها را به آن بشارت داده اند و بشریت را راهنمایى کرده اند تا همه قوا و استعدادهاى خود را در جهت رسیدن به آن سرنوشت الهى به کار برند. این سرنوشت واقعى انسان است که در پس شکوفایى همه استعدادها و قواى انسان به منصه ظهور مى رسد.
گناه و خروج از صراط مستقیم
در آیه 81 سوره بقره، تغییر سرنوشت انسان، به واسطه گناه، طى سه مرحله بیان مى شود:
1ـ در این مرحله مى فرماید: ارتکاب گناه آغاز تغییر سرنوشت و خروج و یا فاصله گرفتن از صراط مستقیم است: «بلى من کسب سیئة؛ کسانى که مرتکب گناه شوند.»
2ـ این مرحله حاصل مرحله نخست مى باشد و چنانچه کسى که در مرحله نخست مرتکب گناهى گشت و توفیق توبه و ترک معصیت نیافت در این مرحله نمى تواند خود را از منجلاب آثار گناه نجات دهد، خداوند در این باره مى فرماید: «و احـطت به خطیـته؛ و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند.»
3ـ در مرحله سوم عاقبت شوم تغییر سرنوشت، به واسطه گناه را بیان مى دارد و مى فرماید: «فاولئک اصحـب النار هم فیها خلدون؛ آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.» در حقیقت این مراحل یک سلسله علل طولى مى باشند که هر یک مبتنى بر دیگرى است.
اسلام انسان سرنوشت اختیار قضا و قدر باورها در قرآن جهان بینی اسلامی صراط مستقیم