واژه طلاق در لغت به معنى بیزارى و جدایى کامل است. و در لغت عرب، واژه تطلیق بیشتر براى گسست پیوند زناشویى به کار مى رود. طلاق در اصطلاح این چنین تعریف شده است که: «و شرعا ازالة قید النکاح بصیغة طالق و شبهها؛ طلاق عبارت از زایل کردن قید ازدواج با لفظ مخصوص "انت طالق" و شبیه آن، مى باشد.» طلاق انحلال عقد نکاح دائم است. توجه به این نکته لازم است که طلاق «ایقاع» مى باشد. و آن عبارت است از لفظى که بر انشاء مخصوص از سوى طرف واحد دلالت دارد. به عبارت دیگر، عقد نیازمند ایجاب و قبول است و ایقاع نیازى به قبول ندارد. در اصطلاح حقوقى طلاق عبارت است از جدا شدن زن از مرد، به سبب انحلال نکاح دائم، با شرایط و تشریفاتى خاص از جانب مرد یا نماینده قانونى او، که با حکم دادگاه انجام مى شود. در اصطلاح حقوقى، طلاق این گونه تفسیر شده است: «طلاق ایقاعى است که به موجب آن، مرد به اذن یا حکم دادگاه زنى را که به طور دائم در قید زناشویى اوست، رها مى سازد.» در شریعت نیز، گسست پیوند زناشویى به فسخ یا طلاق صورت مى گیرد.
مبغوضیت طلاق در اسلام
در اسلام، پیوند زناشویى پیوند مقدسى است که براى آرامش روح و جسم بشر، لازم و ضرورى است. قرآن کریم در آیات بسیارى به ازدواج فرمان داده و پیامبر اسلام نیز بسیار بر آن تأکید کرده و مسلمانان را از این که به خاطر ترس از فقر و ندارى، تن به ازدواج ندهند، بر حذر مى دارند. همانگونه که در اسلام، ازدواج امرى مقدس و پسندیده مى باشد و براى ثبات آن تأکید فراوان شده است، طلاق امرى ناپسند و نامقدس است که براى جلوگیرى از آن از هر وسیله ممکن استفاده شده و از آن در کلمات شارع مقدس، به عنوان مبغوضترین حلالها و امرى که خشم خدا را به دنبال دارد، تعبیر شده است. طلاق از نظر اسلام، عملی ناپسند و مبغوض است تا حدی که آن را زشت ترین مباح و "ابعض الحلال" خوانده است.
امام صادق (ع) فرمودند: «ما من شى ء مما احله الله عزوجل ابغض الیه من الطلاق؛ هیچ چیز از آنچه خداوند متعال آن را حلال قرار داده است، نزد او منفورتر و ناپسندتر از طلاق نیست.» در سخنى دیگر فرموده است: «در اسلام، هیچ چیز نزد خداوند، مبغوضتر و نکوهیده تر از خانه اى نیست که با جدایى و طلاق خراب شود. خداوند از کسانى که به طلاق روى مى آورند، بیزار است و هنگامى که طلاق رخ مى دهد، عرش خداوند به لرزه در مى آید.» اسلام به عنوان یک دین همه بعدى و مترقى، طلاق را جایز شمرده است؛ اما آن را مبغوضترین حلال مى شمرد.
در اینجا یک سؤال مهم پیش مى آید و آن این که اگر طلاق تا این اندازه مبغوض است، که خداوند مرد طلاق دهنده را دوست ندارد، پس چرا اسلام آن را تحریم نکرده است. به عبارت دیگر، آیا بهتر نبود که اسلام براى طلاق شرایطى قرار مى داد و تنها در صورت وجود آن شرایط، به مرد اجازه طلاق مى داد؟ و چون طلاق مشروط بود، قهرا جنبه قضایى پیدا مى کرد. اساسا معنى این جمله که: «مبغوضترین حلالها نزد خدا طلاق است» چیست؟ اگر طلاق حلال است، نباید مبغوض باشد، و اگر مبغوض است، نباید حلال باشد. مبغوض بودن با حلال بودن ناسازگار است!
اسلام از طرفى مرد طلاق دهنده را زیر نگاههاى خشم آلود قرار مى دهد و از او بیزارى دارد، از طرف دیگر وقتى که مرد مى خواهد زن را طلاق دهد، هیچ مانع قانونى در برابر او قرار نمى دهد، چرا؟ این پرسش بسیار به جاست و همه رازها در همین نکته نهفته است. راز اصلى مطلب این است که زوجیت و زندگى زناشویى، یک علقه طبیعى است نه قراردادى، و قوانین خاصى در طبیعت براى او وضع شده است. پیمان ازدواج، بر خلاف دیگر عقدهاى اجتماعى، بر اساس یک خواهش طبیعى از طرفین باید تنظیم شود. پیمانى که اساسش بر محبت و یگانگى است نه بر همکارى و رفاقت، قابل اجبار و الزام نیست. با زور و اجبار قانونى، مى توان دو نفر را ملزم ساخت که با یکدیگر همکارى کنند و پیمان همکارى خود را بر اساس عدالت محترم شمرده، سالیان دراز به همکارى خود ادامه دهند؛ اما ممکن نیست، با زور و اجبار قانونى، دو نفر را وادار کرد که یک دیگر را دوست داشته باشند.
مکانیزم طبیعى ازدواج، که اسلام قوانین خود را بر اساس آن وضع کرده است، این است که زن در منظومه خانوادگى محبوب و محترم باشد. بنابراین اگر به عللى زن از این مقام خود سقوط کرد و شعله محبت مرد، نسبت به او خاموش و مرد نسبت به او بى علاقه شد، پایه و رکن اساسى خانوادگى خراب شده است؛ یعنى، یک اجتماع طبیعى، به حکم طبیعت از هم پاشیده است. اسلام به چنین وضعى با نظر تأسف مى نگرد؛ ولى پس از آن که مى بیند اساس طبیعى این ازدواج متلاشى شده است، نمى تواند از لحاظ قانونى، آن را یک امر باقى و زنده فرض کند. با این حال، اسلام کوششها و تدابیر خاصى به کار مى برد که زندگى خانوادگى از لحاظ طبیعى باقى بماند؛ یعنى، زن در مقام محبوبیت و مرد در مقام طلب و علاقه باقى بماند. توصیه هاى اسلام مبنى بر این که زن حتما باید خود را براى شوهر بیاراید و رغبتهاى او را اشباع کند و از آن طرف مرد به زن خود محبت و مهربانى کند، به او اظهار عشق و علاقه نماید، همه و همه براى این است که اجتماعات خانوادگى از خطرات از هم پاشیدگى مصون و محفوظ بماند. با این حال، گروهى از جامعه شناسان و حقوقدانان مى گویند درست است که طلاق آثار نامطلوبى بر فرزندان و زن و شوهر دارد، اما خانواده اى که صحنه زد و خورد و اختلاف دائمى بین زن و شوهر است، براى آن خانواده جهنمى بیش نیست و براى کودکان ایشان هم، محیط نامناسبى است.
بنابراین اگر زن و مرد به این نتیجه رسیدند که نمى توانند با هم زندگى کنند و زندگى زناشویى آرامى را ادامه دهند، باید از هم جدا شوند. این طرز فکر امروزه در بیشتر کشورهاى جهان پذیرفته شده است. استاد شهید مطهرى در این باره چنین مى فرماید: «اسلام مردانى را که مرتب زن مى گیرند و طلاق مى دهند را دشمن خدا مى داند و پیامبر اکرم (ص) فرمودند جبرئیل آنقدر به من درباره زن سفارش و توصیه کرد که گمان کردم طلاق زن جز در وقتى که مرتکب فحشاء قطعى شده باشد سزاوار نیست.» و در روایت دیگر پیامبر (ص) فرمودند: «ازدواج کنید، طلاق ندهید، زیرا عرش الهى از طلاق به لرزه درمى آید.» و در روایت دیگر پیامبر (ص) فرمودند: «ما احل الله شیئا ابغض الیه من الطلاق؛ خداوند چیزى را حلال نکرده که در عین حال آن را دشمن داشته باشد مانند طلاق.» مولوى در داستان معروف موسى و شبان، اشاره به همین حدیث نبوى مى کند آنجا که مى گوید:
تا توانى پا منه اندر فراق *** ابغض الاشیاء عندى الطلاق
آنچه در سیرت پیشوایان دین مشاهده مى شود این است که تا حدود امکان از طلاق پرهیز داشته اند لهذا طلاق از طرف آنها بسیار به ندرت صورت گرفته و هر وقت صورت گرفته دلیل معقول و منطقى داشته است. سؤالى که در این مرحله مطرح مى شود این است که معنى این جمله «مبغوض ترین حلالها در نزد خدا طلاق است» چیست؟ طلاق اگر حلال است، مبغوض نیست و اگر مبغوض است، حلال نیست؛ مبغوض بودن با حلال بودن سازگار نیست. راز اصلى مطلب این است که زوجیت و زندگانى زناشویى یک علقه طبیعى است نه قراردادى و قوانین خاص در طبیعت براى او وضع شده است. این پیمان با پیمان هاى دیگر اجتماعى تفاوت دارد زیرا آنها صرفا یک سلسله قراردادهاى اجتماعى هستند، طبیعت و غریزه در آنها دخالت ندارد و قانونى هم از نظر طبیعت و غریزه براى آنها وضع نشده است.
بر خلاف پیمان ازدواج که بر اساس یک خواهش طبیعى از طرفین که به اصطلاح مکانیسم خاصى دارد و باید تنظیم شود سر به سر گذاشتن با طبیعت فایده ندارد، به قول «الکسیس کارل» قوانین حیاتى و زیستى، مانند قوانین ستارگان سخت و بیرحم و غیر قابل مقاومت است. ازدواج، وحدت و اتصال است، و طلاق، جدایى و انفصال. وقتى که طبیعت قانون جفت جویى و اتصال زن و مرد را به این صورت وضع کرده است که از طرف یک نفر اقدام براى تصاحب است و از طرف نفر دیگر عقب نشینى براى دلبرى و فریبندگى، احساسات یک طرف را بر اساس در اختیار گرفتن طرف دیگر و احساسات آن طرف دیگر را بر اساس در اختیار گرفتن قلب او قرار داده است، وقتى که طبیعت، پایه ازدواج را بر محبت و رحمت و وحدت و همدلى قرارداده نه بر همکارى و رفاقت صرف، وقتى که طبیعت منظور خانوادگى را بر اساس مرکزیت جنس ظریفتر و گردش جنس خشن به گرد او قرار داده است، خواه ناخواه جدایى و انفصال و از هم پاشیدگى این کانون و متلاشى شدن این منظومه را نیز تابع مقررات خاصى قرار مى دهد و باید گفت این پیمان محبت و یگانگى قابل اجبار و الزام نیست.
مکانیسم طبیعى ازدواج که اسلام قوانین خود را بر آن اساس وضع کرده است این است که زن در منظومه خانوادگى محبوب و محترم باشد. بنابراین اگر به عللى زن از این مقام خود سقوط کرد و شعله محبت مرد نسبت به او خاموش و مرد نسبت به او بى علاقه شد، پایه و رکن و اساس خانوادگى خراب شده؛ یعنى این اجتماع به حکم طبیعت از هم پاشیده است. اسلام به چنین وضعى با نظر تأسف مى نگرد، ولى پس از آنکه مى بیند اساس طبیعى این ازدواج متلاشى شده است، نمى تواند از لحاظ قانونى آن را یک امر باقى و زنده فرض کند. اسلام کوششها و تدابیر خاصى به کار مى برد که زندگى خانوادگى از لحاظ طبیعى باقى بماند، یعنى زن در مقام محبوبیت و مرد در مقام طلب باقى بماند.
توصیه هاى اسلام بر اینکه زن حتما خود را براى شوهر خود بیاراید، هنرهاى خود را در جلوه هاى تازه براى شوهر به ظهور برساند، رغبتهاى جنسى او را اشباع کند و... و از طرف دیگر به مرد توصیه کرده به زن خود محبت و مهربانى کند، به او اظهار عشق و علاقه نماید، محبت خود را کتمان نکند و همچنین تدابیر اسلام مبنى بر اینکه برخوردهاى زنان و مردان در خارج از کادر زناشویى لزوما و حتما باید پاک و بى آلایش باشد، همه و همه براى این است که اجتماعات خانوادگى از خطر از هم پاشیدگى مصون و محفوظ بمانند. بزرگترین اعجاز اسلام، تشخیص این مکانیسم است، علت اینکه دنیاى غرب نتوانسته بر مشکلات خانوادگى فائق آید و هر روز مشکلى بر مشکلات آن افزوده، عدم توجه به همین مکانیسم است.
اما خوشبختانه تحقیقات علمى تدریجا آن را روشن مى کند. به طور قطع در میان زن و مرد باید صلح و سازش برقرار باشد؛ اما صلح و سازشى که در زندگى زناشویى باید حکمفرما باشد با صلح و سازشى که میان دو همکار، دو دوست مجاور و هم مرز باید برقرار باشد تفاوت بسیار دارد. صلح و سازش در زندگى نظیر صلح و سازشى است که میان پدران و مادران با فرزندان باید برقرار باشد که مساوى با گذشت و فداکارى، علاقمندى به سرنوشت یکدیگر و شکستن حصار دوگانگى، سعادت او را سعادت خود دانستن و بدبختى او را بدبختى خود دانستن و بر خلاف صلح و سازش بین دو همکار و... است.
طلاق امرى منفور و مبغوض در نزد خداست؛ ولى مواردى وجود دارد که اگر در آن، طلاق صورت گیرد، مواجه با مبغوضیت و نفرت بیشتر خواهد شد. در ذیل نمونه هایى را بیان مى کنیم:
الف) طلاق زنى که گناهى را مرتکب نشده است.
ب) طلاق به خاطر این که همسر دیگرى انتخاب کند و هوس خود را اقناع نماید؛ به عبارت دیگر به خاطر تنوع طلبى و هوس بازى از همسرش جدا شود.
ج) طلاق همسر به خاطر ازدواج با فردى زیباتر.
د) طلاق زنى که در همه حال با شوهرش سازش داشته و با فقر و بدبختى او ساخته و شکوه اى نکرده است.
ه) طلاق زنى که از شوهر خود فرزندى دارد و پس از طلاق، فرزند بى سرپرست مى شود.
و) طلاق زنى که در حال بیمارى است و ممکن است بر اثر آن حالش وخیمتر شود.
مواردى که مبغوضیت طلاق را کاهش مى دهد
شکى نیست که در مواردى امر طلاق را مى توان آسانتر پذیرفت. مانند: طلاقى که به خاطر بیماریهاى جسمى سرایت کننده، بیمارى روانى، کمبود جنسى، بد اخلاقى، بد دهنى، بى توجهى به جنبه هاى عفت و پاکدامنى، معاشرتهاى ناروا، عقیم بودن، شرارتها، اعتیادها، بى توجهى به زمینه هاى مذهبى و عقیدتى و... صورت مى گیرد. بى تردید چنین مراقبتهایى باید قبل از ازدواج مورد نظر باشد تا زمینه براى ناسازگاریهاى بعدى فراهم نگردد.
علل و عوامل مهم طلاق
می توان علل و عوامل مهم طلاق را اینگونه برشمرد: ضعف ایمان، ناراحتى هاى روحى و روانى، فساد اخلاقى، ناتوانى جنسى، بیکارى، دوستان ناباب، دخالتهاى بى مورد دیگران، ازدواجهاى اجبارى و... اشاره شده است.
ارکان طلاق در دین اسلام
1) مطلق- طلاق دهنده
2) مطلقه- طلاق داده شده
3) صیغه طلاق
4) اشهاد حضور دو شاهد عادل در مجلس طلاق
به نظر مى رسد با توجه به اینکه اکنون طلاق بدون موافقت دادگاه واقع نمى شود، اگر کسب موافقت دادگاه نیز به عنوان رکن پنجم طلاق به شمار آوریم، چندان بى وجه نیست.
الف: شرایط طلاق دهنده: طلاق دهنده باید بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد.
ب: شرایط مطلقه: طلاق زن در مدت عادت زنانگى یا در حال نفاس صحیح نیست، مگر اینکه زن حامل باشد یا طلاق قبل از نزدیکى با زن واقع شود یا شوهر غایب باشد، به طورى که اطلاع از عادت زنانگى بودن زن نتواند حاصل کند.
ج: شرایط اشهاد: طلاق باید به صیغه طلاق و در حضور حداقل دو نفر مرد عاقل که طلاق را بشنوند واقع گردد.
اقسام طلاق در فقه شیعه بر دو نوع است:
1- طلاق رجعى، طلاقى است که طى آن، مرد بدون هیچ مانعى بعد از طلاق و قبل از سرآمدن مدت «عده»، مى تواند بدون عقد، به زن خود رجوع کند.
2- طلاق بائن، طلاقى است که شوهر بعد از آن حق بازگشت ندارد، خواه زن در عده باشد یا نه. در این طلاق مرد بعد از جدایى، حق رجوع به زن خود را بدون عقد مجدد ندارد. و آن بر شش نوع است:
الف) طلاق قبل از آمیزش.
ب) طلاق دخترى که به سن نه سالگى نرسیده است هرچند با وى آمیزش شده باشد.
ج) طلاق خانمى که یائسه شده است. این سه نوع طلاق عده ندارد.
د) طلاق خلع: خلع نوعى طلاق است که انگیزه آن بیزارى زن از شوهر است و براى آن، زن مال [یا کابین خود- مهریه] را به همسرش مى بخشد. بنابر احوط شرط است که خلع ناشى از کراهت شدید زن باشد به طورى که از گفتار یا کردار زن، بیم خروج وى از اطاعت و ورود در معصیت برود. بنابراین اگر مرد زن را در برابر بخشیدن کابین، بدون کراهت وى طلاق دهد، خلع صحیح نیست و در برابر آن چیزى به او تعلق نمى گیرد، ولى اگر شرایط طلاق رعایت شود، طلاق صحیح است.
ه) طلاق مبارات: طلاق مبارات طلاقى است که کراهت از دو طرف باشد و براى آن باید زن مال [کابین خود] را به همسرش ببخشد. البته مال بخشیده شده نباید بیشتر از مهریه زن باشد، بلکه احوط این است که کمتر باشد، بخلاف طلاق خلع که بستگى به رضایت دو طرف دارد. در این دو مورد چنانچه زن آنچه را که بخشیده است، بازگرداند، مرد حق بازگشت دارد. بنابراین این طلاق هنگامى صورت مى گیرد که زن و شوهر متقابلا از یکدیگر بیزار شده اند و بر خلاف طلاق خلع که در آن زن براى تحقق طلاق مى تواند همه دارایى اش را ببخشد، فقط مى تواند از مهریه خود و یا به مقدار آن صرف نظر کند. به عبارت دیگر، در این نوع طلاق، بر مرد، دریافت بیش از مقدار مهر جایز نیست.
ی) طلاق سوم که در بین طلاق، دو نوبت شوهر بازگشت کرده باشد؛ یعنى میان طلاق اول و طلاق دوم و سوم ولو با عقد جدید پس از انقضاى عده. چنین زنى چنانچه با دیگرى ازدواج کند و پس از آمیزش، با مرگ شوهر دوم، یا طلاق از وى جدا شود، به شوهر اول حلال مى شود و وى مى تواند آن زن را بعد از پایان عده نکاح از شوهر دومى به عقد خود درآورد.