با شروع خلافت متوکل (247 ـ 232ق) که آغاز دوره عباسی دوم و غلبه عناصر ترک بر قلمرو اسلامی نیز شمرده شده، دوره طلایی معتزله به پایان رسید. البته زمینه های حرکت متوکل از قبل شروع شده بود. وجود نفرت عمومی در مورد سخت گیریهای این گروه و حتی کمرنگ شدن نفوذ آنها در اواخر دوره واثق، جامعه را تا حدود زیادی آماده حرکت متوکل کرد. (بنگرید: محمد عبده، المعتزلة بین القدیم والحدیث، ص115 ـ 109) سیاست متوکل در دوران خلافت خود بر پایه توجه صرف به ظواهر کتاب و سنت و تقلید و تسلیم به ظواهر دینی و جلوگیری از طرح و رواج مباحث کلامی (و از نگاه مخالفان معتزله بدعتهای مذهبی) که ادامه حیات معتزله بدان بستگی داشت استوار شد. وی همچنین تلاش کرد تا با اکرام و احترام و نزدیکی به محدثان و فقیهان، به جبران و تلافی نامهربانی هایی که قبلا با اهل حدیث می شد بپردازد. (زهدی جارالله، المعتزلة، ص190 ـ 189)
از جمله دستورهای اکید او به محدثان این بود که به نشر احادیث صفات خبری و رؤیت خدا در روز قیامت، که مخالف دیدگاه معتزله بود، بپردازند. او برای این کار بخششها و کمکهای مالی نیز تعیین کرد. (مسعودی، مروج الذهب، ج4، ص89 ـ 86؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص346) البته وی حرکت ضد اعتزالی خود را به یکباره آشکار نساخت، بلکه برخورد او تا حدودی همراه با حزم و احتیاط بود. اما از زمان به قدرت رسیدن او افول معتزله بی وقفه ادامه یافت و خلیفگان بعد از وی نیز کمابیش همین شیوه را اتخاذ کردند. چنان که گفته شد، مقتدر (320 ـ 295ق) و قادر (422 ـ 381ق) از بزرگان این گروه توبه نامه و تعهد گرفتند. که از اندیشه های اعتزالی خود عدول کنند. (زهدی جارالله، معتزله، ص192 ـ 189)
قادر حتی آنان را از مناظره درباره اعتزال و رفض و دیگر عقاید مخالف اسلامی نهی کرد. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج15، ص134) یکی از دیگر اقدامهای قادر نیز صدور بیانیه ای حکومتی بود که عقاید رسمی و مورد پذیرش حکومت را اعلام می داشت و از مردم می خواست بدان پایبند باشند. ابن جوزی در این باره می نویسد:
«در این روز (هجدهم شعبان سال 420ق) بزرگان، قاضیان، گواهان و فقیهان در دارالخلافه گرد آورده شدند و نامه ای بلند بر آنان خوانده شد که خلیفه قادر بالله آن را فراهم آورده و در بردارنده اندرز، برتری مذهب سنت و طعن بر معتزله و نیز اخباری فراوان از پیامبر (ص) و صحابه در این باره بود.» (بنگرید به: ابن جوزی، المنتظم، ج7، ص187) قدرت و نفوذ سیاسی- فکری معتزله در دوران خلافت عباسی دوم، از آغاز تا پایان حیات فرقه ای و یا به تعبیری انتقال و هضم آنها در دیگر گروهها، با فراز و نشیب هایی روبرو بوده است. آنان در این دوران توانستند در ایام فرمانرویان آل بویه (447 ـ 320ق) که از نظر ساختار حکومتی به خلافت مرکزی بغداد وابسته بودند، به حیات خود استمرار ببخشند، حلقه های بزرگ درسی ایجاد کنند، به مناصب حکومتی برسند و مکتب خود را در برخی مناطق بگسترانند. حتی برخی ایام خلافت آل بویه به ویژه در دوران وزارت صاحب بن عباد معتزلی (385 ـ 367ق) را دوره شکوه مجدد معتزله دانسته اند. (همان، ج8، ص41)
با این همه و در مجموع، شرایط عمومی برای آنها نامساعد بود، چرا که با توجه به سلطه سیاسی- فکری اهل سنت و عدم اقبال عمومی به آنها و از آن مهم تر ظهور رقیب فکری مقتدری چون ابوالحسن اشعری و رواج مکتب معتدل وی نسبت به افراط و تفریط معتزله و مکتب اهل حدیث، اوضاع فکری روز به روز به زیان آنها رقم می خورد. آنان چندان ضعیف شدند که در نهایت اثری از آنها به عنوان یک فرقه رسمی باقی نماند. البته این بدان معنا نیست که ما جریان فکری و اصول اندیشه های آنان را در آن زمان پایان یافته بدانیم و از اثرگذاری عمیق آنان در کلام، فلسفه، و عقاید اسلامی چشم پوشی کنیم. (زهدی جارالله، پیشین، ص221 ـ 211)
بنابر تحلیل یکی از نویسندگان: «خطا خواهد بود که گمان کنیم با افول ستاره بخت معتزله که چنین شور و شوق در عالم فکری اسلام به پا کرده بودند همه چیز به پایان رسید. نفوذ آنها تا مدتها در حلقه های کلامی ادامه داشت و این نفوذ فقط از طریق تعالیم شیوخ بعدی آنها نبود، بلکه از طریق تأثیری بود که در تاریخ بعدی خود اهل سنت گذاشته بودند و نیز تلطیف و تعدیل بعدی دعاویشان. اما فرقه اشعری که در قرن چهارم از مذهب معتزلی نشأت یافت، با وجود اشتیاقش به سنت... تقریبا بی کم و کاست روشهایی را اتخاذ کرد که معتزله در علم کلام وارد کرده بودند و نیز از آنها تمامی مسائل و مفاهیمی را به ارث برد که تاریخ اسلام نخست آنها را مطرح کرده بودند.»
معتزله هرچند توانستند اثر قابل توجهی در رشد و فرهنگ عقلی مسلمانان به جا بگذارند، اما نتوانستند مانند برخی از گروههای دینی در نقش یک فرقه باقی بمانند و این خود معلول عواملی چند است. پژوهشگران در تحلیل شکست (نسبی و عموما اجتماعی) این گروه به عوامل مختلف بیرونی و درونی اشاره کردند. یکی از مهم ترین عوامل افول معتزله که همان ناخوشایند بودن این تفکر برای حاکمان بود. اساسا هر گروهی که با تکیه بر پشتیبانی حکومت رشد کند و از طرفی خود فاقد ظرفیت های ماندگار و حمایت مردمی باشد، با تصمیم و پشت کردن حکومت نیز کم فروغ خواهد شد. علاوه بر عوامل سیاسی مذکور، عوامل دیگری را می توان در افول این گروه دخیل دانست، که در ذیل عوامل کلامی –فلسفی قابل بررسی است.
کانون توجه معتزله، برخلاف اقبال عمومی، به مباحث نظری و استدلالهای عقلانی و اعتماد بی رویه به عقل بشری بود. آنان با افراط در این مهم خود را از بدنه مردم جدا کردند و موجبات نفرت عمومی را فراهم ساختند. طبیعی است که هر فرقه و تفکری برای ماندگاری به حمایت و توجه بخشی از توده های مردم نیازمند است. اما این گروه از چنین ظرفیتی برخوردار نبود. معتزله از توجه به ظواهر شرعی و استفاده از دلایل نقلی غافل نبودند، اما در مقایسه با اهل حدیث و ظاهریه و اشاعره و دیگر اشخاص و گروههایی که تأکید بر ظواهر شرعی و نصوص دینی داشتند، جانب معقول را ترجیح دادند و به عقل گرایی از نوع افراطی آن روی آوردند. در واقع اختلاف اصلی و وجه ممیزه معتزله با مخالفان فکری را بیشتر باید در روش آنها در برخورد با مبانی دینی و اصول مذهبی و نیز چگونگی تفسیر آن جستجو کرد و تفاوت دیدگاههای کلامی آنها را با دیگران تحت الشعاع این شیوه دانست. مثلا جاحظ راه یقین و رسیدن به کمال اطمینان را استنتاج عقلی می داند و می گوید: «حکم قاطع را ذهن می دهد و روش صحیح را تنها عقل استنتاج می کند.» (بنگرید به: مجله هفت آسمان، ش20)
اهتمام این گروه به موضوعات صرفا کلامی آنان را از پرداختن به مباحث فقهی و تفسیری و مورد ابتلای سطوح مختلف مردم و پاسخگویی به دیگر نیازهای جامعه بازداشت و این سبب شد تا آنها تنها در قشر روشنفکر جامعه باقی بمانند. روش و منش این دسته در بی توجهی به حدیث و تعالیم ظاهری دین و تفکیک قلمرو آموزه های ظاهری از دیگر آموزه ها و گاهی انکار آن و نیز تمسخر حاملان و مروجان این تعالیم، زمینه متهم شدن آنان به مخالفت با شریعت و حتی به ترویج عقاید غیر اسلامی را به خوبی فراهم ساخت.
نتیجه بی توجهی نوع آنها به تقسیم قلمرو معقول از منقول و توقیفی از تعلیمی و تلاش بی رویه آنها در خردپذیر کردن همه تعالیم دینی این شد که آنها بکوشند به جای تفکیک موارد، تمامی یافته های کلامی و اصول فکری خود را بر آیات قرآنی منطبق کنند. از این روی بود که آنان هر آنچه را به مذاق و معتقدات کلامی شان سازگار نبود، به هر طریق ممکن و با استفاده از مجاز و استعاره و تشبیه و توجه به مباحث لغوی و استناد به قرآن توجیه و تأویل می کردند. (دراسات فی الفرق والمذاهب، ص128 ـ 127)
و به انکار برخی از امور خارق العاده و خارج از فهم و تصور معتزلی می پرداختند. مثلا گفته شده که برخی از معتزله وجود جن را که به تصریح آیات و روایات وجودی واقعی دارد، نه تمثیلی و تشبیهی، انکار کرده اند و برخی تأثیر آن را نپذیرفته اند و به تأویل آیات و احادیث صحیح در این باره پرداخته اند. آنان همچنین در برابر کرامات اولیاءالله و سحر و تأثیر آن موضع انکارآمیزی اتخاذ می کردند و با این بهانه که عقل نمی تواند آن را اثبات کند، به توجیه متکلفانه آیات و روایات روی می آوردند. به اعتقاد آنان تفسیر صحیح قرآن ایجاب می کرد که با تکیه بر عقل افسانه ها و خرافات را از حقایق دین بزدایند، اما در ترسیم حقیقت از افسانه و خرافه و تفکیک این دو مهم دچار اشتباه شدند و برخی واقعیات و مسلمات را انکار کردند. این قبیل زیاده رویها از طرف برخی از آنها بود که به اسم همه آنها تمام شد و در نتیجه هم موجبات خشم رقبای متشرع و عموم مردم را فراهم ساخت و هم به روند ضعف و افول اجتماعی و فکری مکتب خودشان شتاب بخشید. از این روی تکفیر و تفسیقهای اهل حدیث و فقها درباره کلام و متکلمان را باید تا حد زیادی ناظر به همین دسته و برخاسته از افراط آنان به حساب آورد. (بنگرید: محمدحسین ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج1، ص400 ـ 370)
علاوه بر آن، تجربه گذشته و حال نیز ثابت کرده کسانی که دغدغه اصلی شان عقل و مباحث عقلانی و سیر و گذار در اندیشه های دیگران است، سه ویژگی دارند: 1. کم رغبتی و تساهل در عمل به ظواهر و شعایر شریعت؛ 2. خوش برخوردی و تسامح با صاحبان اندیشه های غیر اسلامی و تأثیرپذیری از آنان؛ 3. تفرقات و انشعابات درونی. این سه ویژگی فی الجمله برای بزرگان این مکتب به ویژه از طرف مخالفان گزارش شد و به تدریج موجبات ضعف پایگاه این گروه از یک طرف و عطف توجه مردم و خلفا به رقبای اصلی آنها را از طرف دیگر فراهم ساخت. (بنگرید به: زنجانی، تاریخ علم الکلام، ص32 ـ 28)
بر پایه گزارشهای بسیار، یکی از رسالت های اصلی و مهم فقها و محدثان اهل سنت در قرون نخستین، مبارزه با کلام و متکلمان و به تعبیر خود آنها بدعتهای دینی بوده است. معتزله به عنوان سردمداران کلام نه تنها با بیان برخی از دیدگاههای کلامی و افراط در عقل گرایی، به مخالفت این دسته با کلام و تفکر عقلی انگیزه بیشتری می دادند، بلکه احیانا با نیشهای قلمی و زبانی خود علیه حاملان فقه و حدیث خشم آنان را بیشتر می کردند.
طبیعتا نفوذ و اقتدار سیاسی اجتماعی و حرف شنوی مردم از فقها و محدثان که با امور عینی و مسائل مورد ابتلای زندگی مردم سر و کار دارند، از معتزله که به صرف مسائل عقلی روی آورده بودند بیشتر بود و این مهم توانست تا حدود زیادی معتزله را از صحنه اجتماع بیرون کند. از این جهت بود که خشونت و فشار معتزله بر اهل فقه و حدیث در برهه ای از زمان، عواطف فراوانی را به نفع فقها و محدثان و به ضرر معتزله برانگیخت و افراد مورد ظلم را قهرمان ساخت، اما فشار و خشونت بر معتزلیان که بیشتر از همه بود عکس العملی را در پی نداشت. علاوه بر این دو عامل، ظهور فرد میانجی و اصلاح طلبی چون ابوالحسن اشعری که خود قبلا از معتزله بود و مکتبی به دور از افراط و تفریطهای هر دو گروه اهل حدیث و معتزله ارائه کرد، توانست ضربه اصلی را بر این گروه وارد کند. از این روی بود که فقها و محدثانی نظیر سفیان، مالک شافعی، ابویوسف و ابن حنبل در آن زمان نه تنها به تحریم کلام و مباحث عقلی می پرداختند و توجه به این مباحث را گناهی نابخشودنی و به سان شرک تلقی می کردند، بلکه متکلمان به ویژه معتزله را گمراه و زندیق و سزامند تازیانه و حبس می دانستند. (بنگرید به: زهدی جارالله، المعتزلة)
تقسیمات مورد اشاره درباره تاریخ معتزله، همان گونه که گفته شد، بیشتر از زاویه سیاسی، اجتماعی و ربط و نسبت این گروه با حاکمان وقت بود. با این حال می توان تفکر اعتزال را بر محور ظهور و بروز شخصیتها و تحولات درونی مکتب نیز به نوع دیگری تقسیم کرد و بر پایه آن دوره های زمانی دیگری را ارائه نمود. به عنوان نمونه، در مدخل معتزله دائرةالمعارف اسلام، بعد از شکل گیری و ظهور معتزله به این دوره ها اشاره شده است:
1- دوره رونق و ظهور قهرمانان سلف (از اواخر قرن دوم تا ربع پایانی قرن سوم): در این دوره شخصیتهای مهمی از معتزله با تنوع فکری و آموزه های مختلفی ظهور کردند. ثمامه بن اشرس، احمد بن ابی داود، ابوهذیل علاف، هشام فوطی، محمد بن عباد سلمی، بشربن معتمر، نظام، جاحظ و اسکافی از جمله این شخصیتهای تأثیرگذار بوده اند.
2- دوره شرح و تعلیم: این دوره از ربع آخر قرن سوم شروع می شود و تا اواسط قرن پنجم و ظهور سلجوقیان و عصر عباسی چهارم ادامه می یابد. در این دوره که مرحله کلاسیک نیز نامیده شده، متفکران و نویسندگان بزرگی چون ابوعلی و ابوهاشم جبایی، بلخی، خیاط، ابن اخشیه، جعفر بن حزب، صاحب بن عباد و قاضی عبدالجبار ظهور کردند. این افراد هر یک سهم ویژه ای در تبیین و شرح عقاید اعتزال داشتند. معتزله در این دوره بر محور مجموعه ای از آموزه های سازگار و نظام مند بنیان نهاده و بقای آن تضمین شد. این دوره نیز همانند دوره قبلی عصر طلایی معتزله خوانده شده است.
3- دوره انتقال: با شروع عصر چهارم عباسی (656 ـ 447ق) و نفوذ ترکان سلجوقی، دوره طلایی معتزله پایان یافت و با توجه به اهتمام عمومی این خلفا به سنت و روحیه عمومی، از نفوذ اجتماعی این گروه کاسته شد. با این حال، معتزله به عنوان یک روش فکری و مکتب کلامی از بین نرفتند، بلکه در طول این دوران شمار قابل توجهی از قاضیان بغداد نیز معتزلی به حساب آمدند و توانستند مبانی و نظریات خود را در دیگر گروههای اسلامی چون شیعیان، زیدیان و بعدا امامیان استمرار ببخشند. زمخشری و ابن ابی الحدید مربوط به این دوره اند. (فخری، سیر فلسفه در جهان اسلام، ص81)