در عرفان مرکبه اشاره ضعیفی در خصوص شناخت خلقت و پیدایش عالم وجود وجود دارد. در این زمینه، عرفان مرکبه نه تنها با شکل های غیر یهودی گنوسی ها، بلکه با قبالاگرایی دوران بعد هم تفاوت دارد. در معسه برشیت، شناخت نظام گیتی مطرح است، نه شناخت آفرینش و پیدایش آن؛ یعنی تأکید بر نظام کیهانی است تا داستان زایش و پیدایش عالم که در اسطوره شناسی گنوسی مطرح است. دلیل این امر آن است که قلمرو ملأ اعلای گنوسی، ترتیب ائون ها را که مربوط به مسأله خلقت و پیدایش عالم است روشن می کند؛ در حالی که برای عرفای مرکبه که عرش را جایگزین ملأ اعلی و ائون ها کرده اند، این مسأله بی معنا است. عالم عرش مرکب از: حشمل، افانیم، حیوت، سرافیم و غیره است. این ترتیب را دیگر نمی توان بر حسب نمایش کیهان شناسی تفسیر نمود. تنها اتصال میان این قلمرو و موضوع خلقت، بر ایده پرده کیهانی است.
تفاوت میان عرفان مرکبه و قبالا در مسأله خلقت و پیدایش عالم
قبالا روح گنوسی دارد؛ زیرا تمایل مجدد به چگونگی پیدایش و زایش عالم را مطرح می کند. در ادبیات نخستین عرفان یهودی مسائل نظری جایی نداشته و روح آن توصیفی است نه نظری. مسلما در میان گروه های خاصی از گنوسی های یهودی که سعی می کردند درون جامعه دینی یهودیت ربانی بمانند، تفکر گنوسی و اندیشه نیمه افسانه ای مربوط به آن زنده ماند. عباراتی که چنین اندیشه هایی در آن وجود دارد، در نوشته های آگادایی به ندرت موجودند؛ مثلا از معلم بابلی راو، که در قرن سوم می زیسته، نقل است که عالم با صفات حکمت، بصیرت، معرفت، قدرت، عدالت، راستی، عشق، رحمت و مانند آن ها خلق شده است. این اسامی شبیه همان آرخون ها و ائونهای گنوسی اند. بقایای اندیشه مربوط به ائون ها در کهن ترین متن قبالایی حفظ شده است. در بخش هایی از این متن تألیفات و تصحیحات متون بسیار قدیم تر هم وجود دارد که با آثار دیگر مکتب مرکبه از شرق به اروپا رفته است.
برخی از نویسندگان شرقی قرن دهم میلادی در میان مهم ترین آثار باطنی، کتابی موسوم به راز ربا به معنی راز بزرگ را ذکر کرده اند که عبارات طولانی آن در آثار عرفای یهودی قرن سیزدهم در جنوب آلمان به جای مانده است. بدون شک کتاب بهیر (Bahir) تا حد زیادی بر آن مبتنی است. بدین گونه ملاحظه می گردد که چگونه قبالاییان اولیه در پروانس (Provence) اسپانیا اصطلاحات، نهادها و اسطوره های گنوسی را در قرن دوازدهم در آثارشان وارد کردند. بدین ترتیب، بقایای اندیشه های گنوسی از طریق کتاب بهیر وارد جریان اصلی تفکر عرفانی یهود شد و بر تشکیل عرفان قبالا در قرن سیزدهم تأثیرات به سزایی نهاد. معسه برشیت هم از تمایلات نظری گنوسی متأثر بوده است. سفر یصیرا یا کتاب آفرینش که به مسائل کیهان شناختی و چگونگی خلقت و پیدایش عالم می پردازد، شامل الحاقاتی است که مربوط به یک دوره متأخرتر است؛ اما حد اقل به لحاظ اصطلاحات و سبک با ادبیات مرکبه ارتباط دارد و اثری موجز و رمزی و مربوط به قرون سوم تا ششم بوده و به لحاظ تاریخی نمایانگر قدیم ترین متن نظری موجود است که به زبان عبری نگاشته شده است.
موضوعات اصلی آن عناصر جهانند که در ده عدد اصلی سفیراها و بیست و دو حرف الفبایی وجود دارند. مجموعه این اعداد نیروهای مرموزیند که با هم عالم را می سازند. نویسنده در این اثر معنی و راز هر حرف را در سه قلمرو یعنی انسان، عالم ستارگان و افلاک و جریان موزون زمان، مکشوف می سازد. در این اثر، تأثیر هلنیزم متأخر یا حتی عرفان مبتنی بر علم الاعداد نو افلاطونی متأخر به طرز استادانه ای با اندیشه های یهودیان در باب رموز حروف و ارقام آمیخته شده است. این اثر خالی از عرفان مرکبه هم نیست. حیوت که به معنای مخلوقات زنده است و در مرکبه، حامل مرکبه است، به نظر نویسنده مذکور به عنوان مخلوقات معدوده زنده با سفیروت مرتبط است. در واقع این ها اعداد خاصیند که ظاهرشان مانند جرقه نور است و کلام خدا در آنها قرار دارد و هنگامی که امر کند، همانند گردبادی می شتابند و در پیشگاه عرش او به خاک می افتند. در هر حال، سفیروت که مانند سپاه فرشتگان در ادبیات مرکبه، خداوند را در پیشگاه عرش او ستایش می کنند، عنصری کاملا جدید است که برای مکاشفات مرکبه سابق، غریب است. از سوی دیگر، کتاب خلقت با سحر و جادو که در عرفان مرکبه وجود دارد، هم مرتبط است. تنها عامل عروج وجدآمیز به عرش، عرفان نیست، بلکه شیوه های مختلفی، که اعمال جادویی را هم شامل می شوند، مطرح هستند؛ مثلا پوشیدن نام یکی از این موارد است.
پوشیدن نام آیینی است که گویی سالک خود را با نام عظیم خداوند پر می کند. بدین ترتیب فرد به مکاشفه مرکبه نایل می شود و به کل حقایق جهان دست می یابد. این آموزه های سحری تلاقی جادو و جذبه گرایی ای هستند که برخی از آنها در زندگی و فولکلور یهودیان تأثیر به سزایی داشته اند. ناگفته نماند که اگر عرفان مرکبه در برخی مراحل به سوی جادوی صرف راه افول و زوال پیموده، در مراحلی نیز موضوع تفسیر اخلاقی می گردد؛ در ابتدا عروج روح ابدا توبه پنداشته نمی شد، اما در روزگاران بعد، مثلا این عبارت را که عظیم است توبه... زیرا به عرش شکوه رهنمون است، گائون بابلی (قرن هشتم) به عروج به سوی خداوند تعبیر می کند و عمل توبه را با عروج وجدآمیز از طریق آسمان های هفتگانه یکی می گیرد.
در یکی از مقالات هیکلوت، از نخستین قصرهای هفت گانه ای که روح از آنها عبور می کند، پنج قصر با درجات خاصی از کمال اخلاقی مطابقند. لذا ربی عقیبه به ربی اسماعیل می گوید: «هنگامی که به نخستین قصر عروج نمود، hasid (پارسا) بودم در قصر دوم tahar (پاک) بودم، در قصر سوم yashar (صادق) بودم، در قصر چهارم tamim (به کلی با خدا) بودم، در پنجمین قصر تقدس را در پیشگاه خدا ابراز نمودم، در ششمین قصر گونه ای از Kedusha را در پیشگاه وی تکلم نمودم که او خود تکلم نموده و خلق کرده بود...»
این که مراحل صعود روح را درجات کمال می گیرند این سؤال را به وجود می آورد که آیا باز در این جا از خود مرکبه تفسیر عرفانی مجدد نمی شود؟ آیا خود انسان نماینده الوهیت، و روح او عرش شکوه نیست؟ باید تأکید نمود که این تمایلات و تفاسیر با روح ادبیات هیکلوت بیگانه است. در آن هیچ کدام از تفاسیر نمادین مرکبه را که بعدا توسط قبالاییان احیا و تکمیل شدند، نمی توان یافت.
مکتب قبالا از بدو پیدایش دو خط سر جداگانه عملی و نظری را دنبال کرد که یکی، مکتب آلمان و دیگری مکتب پروانس اسپانیا بود. قبالای نظری ظاهرا ریشه در بابل دارد. در قرن 12 میلادی در پروانس رشد کرده و در اسپانیا در قرن 14 میلادی به اوج خود رسید. از نخستین نمایندگان قبالای نظری در پروانس، یعقوب نازیر (اوایل قرن 12 میلادی) بوده که رساله ای در باب تجلی و صدور نگاشت که از متون کلاسیک قبالا است. او در این کتاب برای نخستین بار آموزه عوالم چهارگانه را که از طریق آنها امر نامتناهی در متناهی متجلی می شود، مطرح نمود. این عوالم چهارگانه عبارتند از:
1- عالم فیض و صدور
2- عالم خلق و آفرینش
3- عالم شکل گیری
4- عالم فعل و عمل
عوالم فوق چهار مرحله از فرایند خلقت هستند. سه مرحله اولی قبلا در سفر بصیرا ذکر شده، اما چهارمی جهانی است که ما در آن زندگی می کنیم. در این رساله، سفیراها، برخلاف آن چه در سفر بصیرا به عنوان عناصر یا جهات فضا آمده، صفات و عوامل خداوند هستند. تثبیت کننده مکتب پروانسی قبالا اسحاق نابینا بود که در اواسط قرن نوزدهم میلادی می زیست، و شاگرد وی به نام عزرئیل بن مناحم نظریات وی را تکمیل نمود. از نظر وی، خداوند این سوف (Ein Sof) یعنی نامتناهی و مطلق است. هیچ چیز خارج از این نامتناهی وجود ندارد. لذا جهان با همه تکثراتش بالقوه در اوست؛ اما چون عالم محدود و ناقص نمی تواند مستقیما از این نامتناهی صادر شود، سفیراها به عنوان واسطه از خداوند متجلی می شوند.
اما آن چه باعث شد تا قبالا در حیات دینی یهودیان، برجسته شود، ظهور کتابی موسوم به زوهر یا کتاب شکوه بود. زوهر در حدود سال 1300 میلادی توسط موسای لئونی نگاشته شد. این کتاب خلاصه جنبه های علمی و نظری عرفان یهودی است. موسای لئونی زوهر را به یک معلم تلمودی موسوم به شمعون بن یوحای که در قرن دوم میلادی می زیست، منسوب کرد. ربی شمعون پس از شورش بارکوکبا و درگیری با رومی ها همراه با پسرش به غاری پناه برد و مدت سی سال در آنجا خلوت گزید و اسرار تورات را از خداوند آموخت. همین اسرار است که مطالب زوهر را تشکیل می دهد. موضوعات اصلی زوهر عبارتند از: ماهیت خداوند، طریقه ظهور او در عالم، اسرار اسماء الهی، روح انسان، طبیعت و سرشت او، ماهیت خیر و شر، اهمیت تورات شفاهی و مکتوب، مسیحا، فدیه و رهایی. بنابر زوهر، ذات الهی دارای دو وجه است: وجه عدمی که نامحدود، بحت و بسیط، ناشناختنی و نهان ترین نهان ها است (این سوف) و وجه وجودی که شامل صفات، اسماء و افعال بی شمار و بی نهایت است. وجه وجودی در ده اصل روحانی یا ده جلوه نور یا سفیروت از وجه عدمی یا این سوف صادر می گردد. مجموعه این جلوه ها در ترتیب عمودی به سه گروه عمود راست، عمود میانه، عمود چپ و در ترتیب افقی به سه گروه عقلی، حسی و طبیعی تقسیم می گردند.
در میان این جلوه ها، نوعی ثنویت جنسی (کنایه از دو جنبه فعاله و منفعله آنها) برقرار است؛ بدین معنا که دیهیم و حکمت و قدرت و نصرت مذکرند و تمیز و محبت و جلال و ملکوت مؤنثند. از پیوستن حکمت و تمیز، علم و از دو زوج دوم، رحمت و از دو زوج سوم، بنیاد پدید می آید. آن چه در حکمت و تمیز است در علم، آن چه در قدرت و محبت است در رحمت و آن چه در نصرت و جلال است در بنیاد تحقق و فعلیت می پذیرد. دیهیم و ملکوت آغاز و انجام این مجموعه است. دیهیم نمودار وجد عدمی در عالم صفات و تجلیات است و ملکوت که از آن به شکینا (حضور الهی) نیز تعبیر می شود، نمودار حضور و وجود صفات خداوند در عالم خلقت است.
وجه وجودی که عالم صفات و اسماء و افعال الهی است، وجه ایجادی و کلمات خلاقه خداوند است. این عالم گاهی به صورت درخت (شجره الهی) که ریشه های آن در وجه عدمی (این سوف) است، تصویر می شود و گاهی به صورت انسانی تصویر می شود که دیهیم بر بالای سر، و ملکوت در زیر پای اوست و جلوه های دیگر اندام های او را تشکیل می دهند. این صورت انسانی که جامع اسماء و صفات الهی است، آدم قدیم نام دارد که گاهی آدم علوی یا آدم قدیم علوی نامیده می شود، و واسطه و وسیله آفرینش عالم است. عالم خلقت در حقیقت، عالم ظهور و تجلی صفات و افعال در قالب اشکال و صور است و از این رو عالم تفریق نامیده می شود؛ در مقابل عالم صفات و تجلیات که عالم توحید است.
عالم خلقت بر اساس عالم صفات آفریده شده و هر چه در عالم خلقت روی می دهد، هستی و حیات خود را از عالم صفات و تجلیات، یعنی از آدم قدیم می گیرد و اوست که اساس این عالم است و اجزا و عناصر این عالم، اجزا و عناصر پیکر اوست. به این اعتبار، عالم آدم کبیر است و آدم عالم صغیر، آدم یعنی انسان اول در این عالم که مظهر آدم قدیم است، عالی ترین و کامل ترین مصداق و مجلای صفات و اسماء خدایی است و جمیع عوالم و مراتب وجود (عقلی، حسی و طبیعی) را در بر دارد. در مکتب قبالا مقصود از آفرینش آدم به صورت خدا، که در سفر پیدایش آمده، اشاره به همین مظهریت و جامعیت اوست. جهان خلقت در آغاز، غیر مادی و روحانی بوده است، ولی آدم که در عالم تفریق، مجذوب آفرینش شده و از اصل خود غافل مانده بود، نافرمانی کرد و با گناه و سقوط او تمامی عالم خلق روحانی سقوط کرد و مادی و جسمانی شد (بیرون شدن آدم از بهشت کنایه از این امر است).
در نتیجه این سقوط، وحدت و همبستگی اولیه آفرینش در هم شکست، عالم جسمانی از عالم روحانی جدا افتاد و شکینا (حضور الهی) غریب ماند و شر و فساد و ظلم جهان را فراگرفت. لیکن انسان، از آنجا که اصل الهی دارد و مظهر اعلا و مجلای کامل صفات خداوند است، سرانجام از راه تقوا و با پیروی از شریعت (تورات) به کمال عقلانی و اخلاقی خود باز خواهد رسید و به یاری مسیحا به اصل خود باز خواهد گشت و عالم هستی وحدت و همبستگی اولیه خود را باز خواهد یافت؛ چنانکه زکریای نبی گفته است: در آن روز، یهوه واحد خواهد بود و نام او واحد.
وجوه اشتراک و افتراق عرفان یهودی و عرفان گنوسی
نخست، این که تقابل خدای متعال و خدای صانع جهان در هر دو مکتب وجود دارد.
دوم، تقابل میان جسم و روح که به موجب آن، جسم دانی و روح عالی است با این تفاوت که در تفکر گنوسی، جسم به قدری شر است که جهت نیل به رستگاری باید روح را از زندان تن رها ساخت، اما در عرفان یهودی، رستاخیز جسمانی هم مطرح است و در واقع جسم مرکب روح است.
سوم، فرشته شناسی و کیهان شناسی در هر دو وجود دارد، اما قدرت فرشتگان در عرفان یهودی بیشتر از مکتب گنوسی است.
چهارم، وجه عدمی خدا بسیار شبیه خدای بیگانه گنوسیه است.
پنجم، سفیروتها یا جلوه های ده گانه نور که از وجه عدمی خدا صادر می شوند، شبیه ائون ها و نظریه صدور گنوسیه است.
ششم، در میان جلوه ها و تجلیات یا سفیروت، ثنویت جنسی وجود دارد؛ درست مانند ثنویتی که در میان ائون های گنوسیه که در ملأ اعلی وجود دارند.
هفتم، آدام قدمون یا آدم قدیم در عرفان یهودی شبیه آدم قدیم گنوسیه است.
هشتم، هبوط آدم از بهشت و حضور الهی شبیه هبوط سوفیاست که خود، ذره ای الهی بوده و به عالم جسمانی هبوط نموده است. نهم، در عرفان یهودی وجود مسیحای نجات دهنده، نجات نهایی را میسر می سازد و عالم به وحدت اولیه می رسد. در گنوسیه هم، ظهور مسیحا باعث نجات و وحدت و همبستگی اجزا عالم می گردد.
نتیجه
در دوران هلنیسم در میان یهودیان، اندیشمندانی متأثر از هلنیسم پرورش یافتند که به حق می توان آنها را گنوسی نامید؛ هرچند که مشرب گنوسی آنان ویژگی یهودی خود را داشت. جلوه های نخستین آن که در سنت های باطنی مکتوبات مکاشفه ای یهود و در طومارهای بحر میت قابل مشاهده است، در اندیشه های عرفانی ربی های دوران تلمودی و در عرفان مرکبه، کامل تر شده و در کتاب یهیرا و در عناصر گنوسی کتاب بحیر و سپس در مکتب زوهر به اوج خود رسید. نمی توان با قطعیت تعیین کرد که آیا ابتدا گنوسیه بر یهودیان تأثیر گذاشته اند یا این که تأثیر از حلقه های یهودی بر گنوسیه بوده است.