على رغم تلاش یهودا لوى براى نشان دادن بى فایدگى فلسفه براى تفکر دینى یهود، قرن دوازدهم شاهد اوج گرفتن گرایش به فلسفه هاى قرون وسطایى از جانب یهودیان بود. ارسطوگرایى بیشترین نفوذ را بر الهیات یهود پیدا کرد و ابن میمون از مخلوط کردن جریان هاى اگاداى حاخامى و مکتب مشائى یونان، کتاب دلالة الحائرین را آفرید. این اثر درخشان ترین نمونه از تلاش هاى عالمان براى به وجود آوردن سنتزى عبرى- یونانى است. موسى بن میمون (1136ـ1204) که معمولا با نام ابن میمون یا رامبام از او یاد مى شود فقط به عنوان شخصیت بارز متفکران یهودى قرون وسطا مطرح نیست بلکه عالمى تلمودى است که با تدوین کتاب هلاخایى میشنه تورا (یا یاد حزاقا) سهمى بزرگ، و یا به قولى بزرگ ترین سهم را در تحقیقات حوزه شریعت و حقوق یهودى داشته است.
رابطه فلسفه و دین یهود از نظر ابن میمون
به نظر ابن میمون تحقیق فلسفى بخش جدایى ناپذیر دین یهودى است. او فصل هاى آغازین مجمع القوانین شرعى خویش را، و در واقع بخش اعظم کتاب اول آن مجموعه را، به مسائل ایمان و اعتقاد اختصاص مى دهد. اگرچه وى کوشیده است تا در یاد (که اغلب براى اختصار، مجمع القوانین او را با این نام مى خوانند) براى خواننده عامى و غیر عالم خود با زبان ساده سخن گوید اما بخش هاى الهیاتى یاد، فشار زیادى به ذهن مى آورد و سطح خاصى از دانایى و نکته سنجى را مى طلبد. اشتمال این مجموعه بر الهیاتى داراى گرایش هاى فلسفى، تأثیر عمیقى بر اندیشه یهودى پس از ابن میمون گذاشت و احتمالا این تأثیر بیش از تأثیر خود کتاب دلالة الحائرین بود. نسل هاى متعددى از تلمودیانى که فهمى اندک از فلسفه یونان داشتند و دلبستگى به آن نشان نمى دادند از آن مجموعه فقهى به طور گسترده استفاده کرده اند. حتى آن متعصبان تلمودى که از تعالیم به وضوح فلسفى یاد اجتناب داشتند نتوانستند نکات فلسفى که ابن میمون در خلال بحث خود از موضوعات دینى صرف مطرح کرده بود نادیده انگارند; همچنین اگر کسى به خوبى بر تفکر ارسطویى واقف باشد تصوراتى را که مبناى نظم و نحوه ارائه شریعت یهودى در آن کتاب است به وضوح خواهد دید.
ابن میمون معتقد بود یهودیتى که پرتو تأملات فلسفى بر آن نتابد ممکن است عقاید بدعت آمیز بدان راه یابد. به همین سبب وى تلقى خاصى از اوصاف جسمانى خدا که در سراسر کتاب مقدس و تلمود پراکنده اند داشت و آنها را با چشم صنعت بیانى تشبیه (خدا به انسان) مى دید. ابن میمون در مجموعه هلاخائى خود «آن کس را که مى گوید یک خداوند وجود دارد، اما خدایى که جسم است و مى توان اوصاف اجسام را به او داد» از زمره بدعت گذاران مى شمارد. بنابراین باید حد اقلى از آگاهى فلسفى را داشته باشیم تا به عقاید الحادى دست نیازیم، به ویژه که این عقاید از تفسیر لفظ گراى خود سنت هم مى توانند ناشى شوند. یکى از سخت گیرترین ناقدان ابن میمون، تلمودى عارف، ربى اوراهام اهل پاسکوئیه (حدود 1125ـ1198)، وى را به خاطر این نگرش مواخذه مى کند و درباره حکم مذکور چنین اظهار مى دارد: «چرا او چنین شخصى را بدعت گذار مى نامد؟! مگر نه اینکه برخى مردان بزرگ تر و بهتر از او، به خاطر فهم هاى متفاوتشان از کتاب مقدس، و بلکه بر اساس دریافتشان از کلمات اگادا، که مى توانند گیج کننده باشند، نیز به همین راه رفته اند.» ربى اوراهام با این ادعاى ابن میمون که خدا در واقع غیر جسمانى است مخالف نیست بلکه از دیندارى رایج و متداول که دیدگاهى ساده لوحانه درباره خدا دارد در مقابل خرده گیرى الهى دانان روشنفکرى که ذهنى فلسفى دارند به دفاع برخاسته است.
کتاب فلسفى دلالة الحائرین که همسنگ مهمترین کتاب سعدیا است، به زبان عربى و نزدیک اواخر حیات ابن میمون، در حدود سال 1190 نوشته شد. در آن زمان او در مصر زندگى مى کرد، چرا که به خاطر آزار و تعقیبى که از جانب جنبش مسلمانان متعصب در اسپانیا متوجه یهودیان مى شد بدانجا گریخته بود. همان گونه که از عنوان کتاب پیدا است مقصود از آن تلاش براى کمک به آن دسته از یهودیان، و از جمله شاگردان خود ابن میمون، است که از تعالیم فلسفه یونانى سر در گم شده بودند و نمى دانستند چگونه آنها را با یهودیت وفق دهند.
نباید گمان کرد که ابن میمون تفسیر فلسفى یهودیت را خود از آن رو لازم مى دید که مى توانست مثلا نوعى تمرین دفاعیه نویسى باشد و یا روشنفکران پریشان فکر را به پناهگاه امنى برساند. ممکن است این نیازها مشوق او براى نوشتن دلالة الحائرین بوده باشد، اما به هر حال او در آن کتاب به بیان دیدگاه هاى پخته و سنجیده اى که در باب الاهیات یهود داشته مى پردازد و قاطعانه اظهار مى دارد که بدون فلسفه نمى توان تعالیم یهودیت را به سطح کاملا خودآگاه ضمیر معتقدان وارد کرد.
اعتقادورزى به یهودیت از نظر ابن میمون
اعتقادورزى به یهودیت بدون آنکه فرد اعتقاداتش را مورد وارسى و تحقیق قرار دهد از نظر ابن میمون اعتقادى صرفا ظاهرى و بى روح است. در اواخر دلالة الحائرین وى براى نشان دادن این نکته صحنه اى به تصویر مى کشد. شاهزاده اى است که در قلعه اى زندگى مى کند و زیردستان بسیار دارد. کسانى نیز وجود دارند که در داخل قلمرو شاهزاده زندگى نمى کنند. اینها انسانهاییند که دینى ندارند و از زندگى حیوان مانندى برخوردارند. گروه دوم در مملکت وى زندگى مى کنند اما به قلعه پشت کرده اند. اینان مردمانى اند که عقاید دینى دروغینى دارند.
گروه سوم در جستجوى قلعه اند اما هنوز دیوارهاى آن را حتى ندیده اند. اینها توده هاى جاهل یهودند که مع الوصف، احکام را مراعات مى کنند. گروه چهارم به قلعه رسیده اند اما بر گرد دیوارها و در طلب درب ورودى آن سرگردانند. آنان یهودیانى هستند که حکایات سنتى یهودى را آموخته اند و عقاید و اعمال صحیح را پذیرفته اند اما هرگز دین و ایمان خویش را به لحاظ فلسفى در بررسى و کاوش نگرفته اند. فقط گروه پنجمند که به محوطه قلعه وارد مى شوند، و اینان همان یهودیانیند که در مبانى فلسفى اعتقاد دینى خویش مداقه مى کنند.
انتقاد محافظه کاران ضد فلسفه به دیدگاه ابن میمون
این تصویر یا تمثیل، تلمودیان سنتى و محافظه کار را برآشفت; زیرا آنان در آن تصویر ظاهرا بیرون قلمرو خدا قرار مى گرفتند و به نظر مى رسید نتوانند در ورودى را پیدا کنند. ظاهرا این تمثیل تعالیم ارسطو را بر تعالیم معنوى حکیمان یهود برترى داده است. برخى منکرند که ابن میمون والامقام به خود اجازه داده و عبارات مناقشه برانگیز پیش گفته را نوشته باشد. دیگرانى نیز مى گویند که اگر وى چنان کرده باشد باید آن عبارات را حذف کرد. فقرات بسیار دیگرى نیز از کتاب دلالة الحائرین از جانب محافظه کاران ضد فلسفه با انتقادات شدید مواجه بوده اند.
براى مثال، ابن میمون گویا کاملا راضى است که تعالیم ربیان و حتى تعالیم کتاب مقدس به منظور هماهنگى با حقایق عقلى تفسیر دوباره شوند. وى درباره آموزه خلقت آورده است: «نمى توان صرفا بدین دلیل که تورا مى گوید جهان خلق شده است از دیدگاه ازلى بودن جهان احتراز کرد; زیرا آیاتى که مخلوقیت جهان را مى آموزند بیشتر از آیاتى که جسمانى بودن خدا را تعلیم مى کنند نیستند. راه تفسیر بر ما بسته نیست; استفاده از این روش در تبیین خلقت جهان ممنوع هم نشده است. همان گونه که در مورد نفى جسمانیت از خدا عمل کرده ایم مى توانستیم این آیات را نیز توجیه کنیم.» ابن میمون بحث خویش را از یک نظریه فلسفى در باب خلقت استنتاج مى کند: «از آنجا که این نظریه با اساس دین یهود تناقضى ندارد... تفسیر دیگرى از کتاب مقدس بر اساس این دیدگاه ممکن است... اما البته امر ثابت شده اى نیست.» از مطلب بالا پیداست که ابن میمون تمایل دارد در محدوده هاى خاصى، یعنى در آن حیطه اى که اصول و اساس اعتقاد یهودى معین کرده است بگذارد تا یافته هاى تحقیقات فلسفى خود را بر تفسیرهاى او از متون یهودى تحمیل کنند. برخى از منتقدان فلسفه ستیز ابن میمون این امر را تقریبا در حکم توهین به مقدسات به شمار آورده اند.
تلاش جهت پیدا کردن مبنایى عقلانى و تاریخى برای میصواها یا فرمان هاى تورا
خصیصه دیگر آن کتاب که غیر قابل پذیرش مى نمود و حتى برخى از رقیبان ابن میمون که همدلى بیشترى با او نشان مى دادند نیز با آن مخالف بودند، تلاشى بود که در آن کتاب صورت مى گرفت تا براى میصواها یا فرمان هاى تورا مبنایى عقلانى و تاریخى پیدا کند. به نظر ابن میمون میصواها سه هدف اساسى داشتند:
الف) تأمین ثبات اجتماعى; ب) بیشتر کردن پیشرفت اخلاقى افراد; ج) تلقین عقاید دینى صحیح که آدمى را به شناخت خدا رهنمون مى شود. در حالى که هدف از آن دسته دستورهاى که اخلاقى بودن آنها واضح تر است دو امر نخست است، دستوراتى که آیینى ترند هدف سوم را مد نظر دارند.
قوانین کتاب مقدس در باب پاکى شرعى
بدین ترتیب، مطابق تبیین او قوانین کتاب مقدس در باب پاکى شرعى براى محدود کردن تماس یهودیان با معبد است; زیرا کسانى که به لحاظ شرعى ناپاک باشند از ورود به محوطه معبد یا مشارکت جستن در مناسک قربانى منع شده اند. این دستورهاى محدودیت آفرین براى عبادت خدا احترام و هیبت به وجود مى آورد و آدمى را به حس تواضع مى رساند. ابن میمون اضافه مى کند که احکام ناپاکى آیینى در میان مردم بت پرست در روزگاران قدیم رواج داشته است و محدودیت ها بسیار گسترده تر از این بوده اند. بنابراین، کتاب مقدس از عمل تثبیت شده اى که در دوره هاى زیادى وجود داشته است استفاده کرده اما به آن جهت گیرى اخلاقى- دینى جدیدى داده است. به نظر ابن میمون خود آیین قربانى نیز اجازه اى است که براى اشکال مختلف پرستش و مناسکى صادر شده است که اسرائیلیان به سبب تماس با کیش هاى بت پرست با آنها آشنا شده بودند.
براى آنکه توجه اسرائیلیان از کانون هاى بت زده آن کیش ها برگردد به آنان دستور داده اند که قربانى بگذرانند، اما فقط براى خدا، و فقط به گونه هایى که انتظار مى رفت اعتقادات بت پرستانه آن کیش ها ریشه کن شوند. اگرچه قبلا به این اندیشه در یکى از میدراشهاى حاخام ها اشاره شده بود. اما آنها آن را به شدت مورد انتقاد قرار داده بودند; زیرا به نظر مى رسید که کل نظام قربانى، یعنى همان حوزه امور مقدس در یهودیت باستان، را به مرتبه عادى و دنیایى تدابیر تربیتى تنزل مقام داده است. در واقع یکى از ناقدان متأخر ابن میمون، قبالایى و عالم قرن هجدهم ربى یعقوو عمدن، به دلیل اظهاراتى از این قبیل، حتى ناچار شد بگوید ابن میمون نویسنده واقعى دلالة الحائرین نبوده است.
در حقیقت همین جسارتى که در الهیات ابن میمون وجود داشت باعث شد که هم توجه کسانى که به فرآیند در حال پیشرفت تلفیق میان افکار یونانى و یهودى معتقد بودند و هم توجه آنان که با کل این اقدامات مخالف بودند به آن الهیات جلب شود. ابن میمون در خلأ قلم نمى زد، بلکه در فضاى فکرى خاصى کار مى کرد که در آن یهودیان فرهنگ بیگانه را فرا مى گرفتند و نمى دانستند که واقعا چگونه ثمرات و نتایج آن را با اعتقادات سنتى خود پیوند زنند.
تلاش براى تقریر اصول سیزده گانه عقیده یهودى
تلاش وى براى تقریر اصول سیزده گانه عقیده یهودى در جواب چالش هایى صورت مى گرفت که در دل اندیشه هاى مناقشه آفرین مسلمانان، مسیحیان و قرائى ها، و در مقابل یهودیت وجود داشت. با آن هم خرده گیرى هایى که ناقدان ابن میمون از تفاسیر فلسفى او از یهودیت داشتند این کار او باعث شد که یهودیت بتواند از آشوب فکرى آن دوران جان سالم به در برد. وقتى او براى اولین بار به مصر وارد مى شد علوم سنتى رایج در میان یهودیان آن کشور را در وضعیت بسیار بدى دیده بود. قرائیان نهضت قدرتمندى در آنجا بودند و لازم بود که نفوذ و تأثیر آنان با نشان دادن ارزش و اعتبار سنت حاخامى خنثا شود. او به این هدف دست یافت، و در سال هاى آخر عمرش همچنان که یمنى ها تحسین هاى چرب زبانانه اى از او مى کردند در دل یهودیان نیز جا باز کرده بود. او حتى کوشید تا با اتخاذ رویه اى مسالمت جویانه نسبت به تفرقه جویان قرائیمى، آنان را به یهودیت تلمودى برگرداند. نمى بایست به آنان به چشم کسانى نگریست که با یهودیت از در شورش در مى آیند بلکه ایشان مردمانى بودند که بیش از آن نمى دانستند. وى در یکى از جوابیه هایش درباره اینان چنین مى نویسد: «درباره این قرائى ها... باید گفت شایسته است که به آنان احترام بگذاریم. با اعمال درست به آنان نزدیک شویم و با تواضع و به صدق وصفا با ایشان رفتار کنیم.»
در جهان یهود و در دوران پس از ابن میمون، درباره مصایبى که، بالقوه یا بالفعل، مى توانست از سوى مطالعات فلسفى براى یهودیت پدید آید بحث در گرفته بود. صرف نظر از موضوعاتى که در بالا یاد شد ابن میمون، همچنین به خاطر دیدگاه هایى که در باب معجزات، نبوت، فرشتگان و سرشت و سرنوشت روح داشت، و نیز از آنجا که منکر طالع بینى و افسانه هاى قدیمى بود مورد حمله قرار مى گرفت. دیدگاه هایش در باب همه این موضوعات تحت تأثیر رهیافت فلسفى او بودند و در برخى موارد او با فهم مقبول و رایجى که از تعالیم یهودى سنتى در میان بود سر ناسازگارى داشت. برداشت کلى او از یهودیت با این انتقاد روبرو مى شد که کاملا نخبه گرا و براى فلسفه دانان است; زیرا وى براى یهودیان عامى و عادى، اگرچه دیندار و خداترس باشند، ارزش دینى قائل نبود. سرانجام پیروزى از آن مخالفان شد و در 1304 اعلامیه اى منتشر کردند که مطالعه فلسفه و در واقع مطالعه هرگونه حکمت یونانى «به جز پزشکى» را تا رسیدن به 25 سالگى ممنوع مى شمرد.
دوران شکوفایى الهیات یهودى قرون وسطا دیگر به سر آمده بود و گرچه در قرون پس از آن آثار فلسفى چندى نوشته شده و مباحثات زیادى در باب اصول اعتقادى یهودیت، که مبتنى بر صورت بندى راهگشاى ابن میمون بود، وجود داشت اما در واقع نقش آفرینى جریان هاى فکرى دیگر بود که بر جهتگیرى آینده یهودیت تأثیر گذاشت. دیدگاه هاى قبالایى از محافل کوچک و سرى عارفان یهودى بیرون آمده، همه حیطه هاى زندگى یهودیان را کم کم تحت نفوذ خود مى گرفت. شکوفایى قبالا تا حد زیادى نتیجه عکس العمل در برابر عقل گرایى بود، زمینه اى که اگر نه از خود ابن میمون، اما مى توان گفت ناشى از افراط هاى برخى پیروان و طرفداران او بود.
دوره خیزش فلسفى جدید
دستاوردهاى عمده سده هاى حد فاصل دوره مهم و خلاق فلسفه یهودى قرون وسطا، که در اواخر قرن چهاردهم و اوایل قرن پانزدهم رو به افول نهاد، و دوره خیزش فلسفى جدید، که با عصر روشنگرى قرن هیجدهم آغاز شد، فقط دو مورد بود که در آنها براى ایجاد ساختارى فکرى با مبنایى منسجم، تلاش هایى صورت گرفت. یکى از سوى یهودا لوئو اهل پراگ (حدود 1525-1609) که به مهارال پراگ مشهور بود، و دیگرى توسط باروخ (بندیکت) اسپینوزا (1632ـ1677) که از جانب جامعه حاخامى آمستردام به خاطر ارائه دیدگاه هاى بدعت آمیزش تکفیر شد.
یهودا لوئو و ارائه تفسیر نظاموار از اندیشه هاى قبالایى و اگادایى
حاخام یهودا لوئو متفکر بسیار مبتکرى بود که زبان فلسفى خاص خود را با ارائه تفسیر دیگر و نظاموارى از اندیشه هاى قبالایى و اگادایى به وجود آورد. بر خلاف دیگر عارفان فلسفه اندیش که سعى در ترکیب این دو نظام فکرى داشتند حاخام یهودا لوئو به ندرت از خود قبالا سخن به میان مى آورد، و بیشتر به نحو غیر مستقیم به رازهاى ژرفى که زیربناى الهیات او بود اشاره مى کرد. برخى از دانشمندان به سبب سکوت و خوددارى وى گمراه شده و پنداشته اند که او هرگز به طور جدى سر و کارى با قبالا نداشته است، در حالى که بر عکس، او در تصور مشهور و رایج یکى از دست اندرکاران بزرگ جادوى قبالایى است و اعتبارى در حد خلق گولم، یا آدم مصنوعى براى او قائلند.
نقش و سرنوشت استثنائى قوم یهود
حاخام یهودا لوئو همانند حاخام پیش از خود، یهودا لوى، به نقش و سرنوشت استثنائى قوم یهود اعتقاد داشت و مى کوشید این عقیده را به زبان اصطلاحات الهیات بیان کند. یهودیان «صورت» بشریتند در حالى که ملل بیگانه نمایانگر «ماده» آن هستند. برگزیدگى اسرائیل، و قابلیت آنان براى فراتر رفتن از قید و بندهاى نظام طبیعت با استفاده از تورا، آنان را به اساس واقعیات بشرى و در واقع اساس تمام واقعیات تبدیل کرده است. ملت هاى بیگانه که از طریقى غیر از مطالعه تورا و اجراى میصواها قادر نیستند از جهان فراتر بروند محکوم نظام طبیعتند. اما تاریخ یهود تابع و مقهور قواعد و قوانین تاریخ بشرى نیست، بلکه به نحو بى نظیرى فرا طبیعى است زیرا ارتباط اسرائیل با خدا در آن نقش تعیین کننده اى داشته است.
تصور یهودا لوئو از هماهنگى انتظام یافته کل خلقت
تصورى که یهودا لوئو از هماهنگى انتظام یافته کل خلقت دارد مبناى درک او از آدمى و جهان است. ربطى که هر مخلوق و هر شىء با این هماهنگى دارد تعیین کننده هستى آن است، و جدایى از این هماهنگى، فقدان وجود یا واقعیت را به دنبال دارد. تورا نظام عام هستى هماهنگ است، یعنى همان طرح زیربناى سلسله هستى که همه سطوح خلقت را به هم مى پیوندد. آدمى مى تواند با اطاعت از تورا به عالى ترین شکل وجودى خویش برسد. در نتیجه، چون اسرائیل به نحوه اى متفاوت از بیگانگان «زندگى مى کند» تفاوت هایى بین آنان و بیگانگان پیدا شده است.
هستى یا واقعیت وابسته و مشروط به الوهیتى است که در درون همه اشیا وجود دارد، زیرا هیچ چیز بذاته وجودى در کنار خدا ندارد. تحقق و فعلیت یافتن لایه الهى زیرین، و نحوه وجود به دست آمده، مبتنى بر تمسک به تورا است. گرچه فهم الهیات یهودا لوئو مشکل است و اغلب بى آنکه لازم باشد به درازگویى و تکرار مى افتد اما بینش هاى او قابل توجه بودند و به نوشته هاى بسیارى از متفکران یهودى دوره هاى بعد راه پیدا کردند. او پیروى نداشت که رهیافت عام الهیاتى او را بسط دهد اما آثار وى ازنظر برخى در واقع یهودى ترین نظام الهیاتى است. شهرتى که لوئو به عنوان قبالایى اى خارق العاده پیدا کرد باعث شد اندیشه هاى فلسفى وى اگر نه از قدسیت، اما از احترام و وجاهت (حتى نزد دینداران ضد فلسفه) برخوردار باشد.