جنگ افزارها
سعدی اندیشه های غنایی و حکمی را به کمک جلوه هایی فراوان از فرهنگ حماسی و اساطیری ایرانی که نزدیک ترین فاصله را با روحیات اجتماعی مخاطبانش دارد، وسیله ای برای راه نمایی مردم می سازد. تجربه های فراوان سعدی در سفرهای مختلف، در او آزادگی و سعه ی صدری را پدید آورده بود که فرمان بردار مطلق هیچ پیر و استاد و مرادی نگشته اما همه ی آن ها را سرچشمه های تمتع ذهن خویش می شناخت. طبیعی است که از جمله ی این تمتعات، آشنایی وی با کلام فردوسی و تأثیر پذیری او از شاهنامه باشد، زیرا در قرن هفتم مانند قرون قبل و بعد، شاهنامه به عنوان یکی از درخشان ترین مظاهر اوج لفظ و معنی در ادب پارسی مورد توجه همه ی مردم به ویژه شاعران و ادیبان بود و برای سعدی نیز آشنایی با این اثر از بدیهیات است، چنان که شباهت های بسیاری در مضامین و الفاظ سعدی با اندیشه ها و الفاظ فردوسی وجود دارد.
والایی پیام انسان دوستانه ی سعدی و شهرت او در غزل سرایی لطیف و شورانگیزش سبب شده است که پیام سعدی پیام مهربانی، گذشت، رضا و زیبایی باشد و طبیعی است که سعدی را «سر جنگ» نباشد، اما در آن دم که سعدی تیغ زبان را بر می کشد و از در چالش و ستیز در می آید و از زبان خواجه یا یکی از شخصیت های داستان های کوتاهش، سخن از پیکار و نبرد می گوید چنان فضای مناسب این تفکر را ایجاد می کند که همه ی کلام در خدمت مقصود وی رنگ تجانس و هماهنگی حماسه به خود می گیرد.
سعدی با به کارگیری مجموعه عوامل زبانی، هنرمندی های معنوی و رعایت اصول و قواعد حاکم بر ادب، کلامش را مظهر سخن فصیح و بلیغ و مناسب با اقتضای حال و مقام می سازد و در بیان حماسی خود نیز از مجموعه عواملی که لازمه ی جنگ آوری و دلاوری هاست سود می جوید. از همین جاست که جنگ افزارها هم در بیان حماسی و هم در کلام غنایی سعدی جایگاهی ممتاز می یابند و او نه تنها از نام فارسی بسیاری سلاح ها و لوازم نبرد و اصطلاحات رزمی استفاده می کند بلکه نام عربی برخی از جنگ افزارها را نیز بر این مجموعه می افزاید. ابتدا پوشاک های جنگی نام برده می شود که عبارت اند از: برگستوان، جوشن، خفتان، خود، زره و مغفر.
برگسوان
پوششی که در قدیم جنگ آوران به هنگام جنگ می پوشیدند یا بر روی اسب می افکندند.
تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی *** که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
«غزلیات، 19ــ ب، ص418، ب3»
جوشن
سلاحی جبه مانند که از حلقه ی آهن سازند و شبیه به زره است.
به روز اجل، نیزه جوشن درد *** ز پیراهن بی اجل نگذرد
که را تیغ قهر اجل در قفاست *** برهنه است اگر جوشنش چندلاست
«بوستان، باب5، ص325»
خفتان
خفتان قسمی جامه ی قزآکند که به هنگام جنگ می پوشیدند. قزآکند جامه ای است که در حشو آن ابریشم خام و پنبه نهند و آجیده کنند.
کس از لشکر ما ز هیجا برون *** نیامد جز آغشته خفتان به خون
«بوستان، باب5، ص324»
نبینی که در معرض تیغ و تیر *** بپوشید خفتان صد تو حریر
«بوستان، باب4، ص313»
خود
کلاه فلزی است که سربازان به هنگام جنگ یا تشریفات نظامی بر سر گذارند؛ کلاه خود.
نزد تارک جنگ جویی به خشت *** که خود و سرش را نه درهم سرشت
«بوستان، باب5، ص323»
زره
جامه ای جنگی دارای آستین کوتاه و مرکب از حلقه های ریز فولادی که آن را به هنگام جنگ بر روی لباس های دیگر می پوشیدند.
زره پوش را چون تبرزین زدی *** گذر کردی از مرد و بر زین زدی
«بوستان، باب5، ص323»
مغفر
زرهی است که زیر کلاه خود برسر می گذاشته اند.
همان دم که دیدیم گرد سپاه *** زره، جامه کردیم و مغفر، کلاه
چه یاری کند مغفر و جوشنم *** چو یاری نکرد اختر روشنم
«بوستان، باب5، ص324»
و اما ابزارهای جنگی مورد استفاده ی سعدی در کلیات عبارتند از:
بلارک
به شمشیر بسیار جوهر گفته می شود.
چو ابر، اسب تازی برانگیختیم *** چو باران، بلارک فرو ریختیم
بیلک
به تیر دو شاخه گفته می شود.
یکی آهنین پنجه در اردبیل *** همی بگذرانید بیلک ز پیل
پیکان
فلزی است نوک دار که بر سر تیر و نیزه نصب کنند.
ندیدمش روزی که ترکش نسبت *** ز پولاد پیکانش آتش نجست
... که در سینه پیکان تیر تتار *** به از ثقل مأکول ناسازگار
تبر
آلتی است فولادی که بدان چوب و درخت شکنند.
مرا خود ز سر نیست چندان خبر *** که تاج است بر تارکم یا تبر
«بوستان، باب3، ص281»
تبرزین
نوعی از تبر است که سپاهیان در پهلوی زین می بستند.
زره پوش را چون تبرزین زدی *** گذر کردی از مرد و بر زین زدی
ترکش
جعبه یا کیسه ای که در آن تیرهای کمان را جا می دادند و به پهلو می آویختند؛ تیردان.
بینداخت شمشیر و ترکش نهاد *** چو بیچارگان دست بر کش نهاد
تیر
چوب راست و باریک دارای نوکی آهنین و تیز که آن را با کمان پرتاب کنند. سعدی با کلمه ی «تیر»، اصطلاحات و ترکیبات بسیار زیبایی ساخته است همچون: تیرباران، تیر جوشن خای، تیر خدنگ، تیر پیکار، تیر چشم مست، تیر همچون تگرگ و تیر هلاک.
نه هر که موی شکافد به تیر جوشن خای *** به روز حمله ی جنگ آوران بدارد پای
«بوستان، باب7، ص162»
مگر دشمن است این که آمد به جنگ *** ز دورش بدوزم به تیر خدنگ
«بوستان، باب1، ص222»
ز باریدن تیر همچون تگرگ *** به هر گوشه برخاست طوفان مرگ
«بوستان، باب5، ص324»
تیغ
تیغ همان شمشیر است که باز سعدی از ترکیبات زیبای تیغ تیز، تیغ پیکار، آهخته تیغ، تیغ هندی استفاده جسته است.
به هم بر همی سود دست دریغ *** شنیدند ترکان آهخته تیغ
«بوستان، باب2، ص275»
تیغ برآر از نیام، زهر برافکن به جام *** کز قبل ما قبول، وز طرف ما رضاست
«غزلیات، 47ــ ب، ص428، ب8»
حسام
به شمشیر تیز و بران گفته می شود.
به گردن بر از جور دشمن، حسام *** به از شنعت شهر و جوش عوام
«بوستان، باب7، ص349»
«خشت» و «کوپال»
خشت نوعی سلاح در جنگ های قدیم که عبارت بود از نیزه ای کوچک که به سوی دشمن پرتاب می کردند. کوپال به گرز آهنین گفته می شد.
نه در خشت و کوپال و گرزگران *** که این شیوه ختم است بر دیگران
«رمح» و «نیزه»
چوب یا نیی دراز که بر سر آن آهنی نوک تیز تعبیه کرده باشند و سلاح جنگی است.
زمین دیدم از نیزه چون نیسان *** گرفته علم ها چو آتش در آن
من آنم که چون حمله آوردمی *** به رمح از کف انگشتری بردمی
زوبین
نیزه ی کوچکی که سر آن، دو شاخه بود و در جنگ های قدیم آن را به روی دشمن پرتاب می کردند.
هوا بینی از گرد هیجا چو میغ *** بگیرند گردت به زوبین و تیغ
«بوستان، باب1، ص249»
سپر
آلتی فلزی یا چرمی که در قدیم به هنگام جنگ برای دفاع، سر یا اعضای بدن را بدان می پوشاندند تا ضربت شمشیر و نیزه ی دشمن به بدن اصابت نکند.
چنان خار در گل ندیدم که رفت *** که پیکان او در سپرهای رفت
«بوستان، باب5، ص223»
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو *** باید اندازد سپر پیش همه پیکان ها
«غزلیات، 24ــ ط،ق، ص420، ب9»
سنان (سرنیزه)
به تیر و سنان موی بشکافتیم *** چو دولت نبد روی برتافتیم
«بوستان، باب5، ص324»
شمشیر
حربه ی آهنین و فولادین که دارای سینه ای بلند و منحنی و دمه ای برنده است. سعدی با این جنگ افزار نیز ترکیبات زیبایی چون: شمشیر جفا، شمشیر پیکار، شمشیر تیز، شمشیر تدبیر، شمشیر کین و شمشیر احسان و فضل ساخته است.
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای *** صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
«غزلیات، 125ــ ط، ص457، ب6»
چو اندر سری بینی آزار خلق *** به شمشیر تیزش بیازار حلق
«بوستان، باب2، ص277»
فلاخن
آلت سنگ اندازی که از رسن دو تا سازند و بدان سنگ اندازند.
دشمن گر آستین گل افشاندت به روی *** از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود
«غزلیات، 257ــ ب، ص504، ب2»
«قربان» و «کیش»
قربان، تسمه ای باشد که در ترکش دوخته، حمایل وار در گردن اندازند؛ کماندان. کیش نیز آلتی است که تیر در آن گذارند؛ تیردان.
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید *** ما نیز یکی باشیم از جمله ی قربان ها
«غزلیات، 24ــ ط،ق، ص420، ب8»
چه خوش گفت گرگین به فرزند خویش *** چو قربان پیکار بربست و کیش...
«بوستان، باب1، ص250»
کمان
سلاحی که در قدیم برای تیرانداختن به کار می رفت، و آن مرکب بود از چوبی نرم و خمیده که به وسیله ی زهی سخت، دو انتهای آن را به یک دیگر محکم می بستند و بدان در قدیم تیر اندازی می کردند.
مگذار که زه کند کمان را *** دشمن که به تیر می توان دوخت
«بوستان، باب1، ص222»
کمند
ریسمانی محکم که هنگام جنگ آن را برگرده و کمر دشمن اندازند و وی را به بند درآورند.
به تدبیر رستم درآید به بند *** که اسفندیارش نجست از کمند
«بوستان، باب1، ص248»
گرز
عمود آهنین یا چوبین است.
یکی گرز پولاد بر مغز خورد *** کسی گفت صندل بمالش به درد
«بوستان، باب8، ص372»
منجنیق
آلتی مرکب از فلاخن مانندی بزرگ که بر سر چوبی قوی تعبیه می شد و در جنگ های قدیم به وسیله ی آن سنگ و آتش به طرف دشمن پرتاب می کردند.
دیار دشمن وی را به منجنیق چه حاجت *** که رعب او متزلزل کند بروج حصین را
«قصاید، در ستایش صاحب دیوان، ص704»
ناوک
نوعی تیر کوچک که آن را در غلاف آهنین یا چوبین گذارند و از کمان سر دهند تا دورتر رود.
کسان را نشد ناوک اندر حریر *** که گفتم بدوزند سندان به تیر
... تو کآهن به ناوک بدوزی و تیر *** نمدپوش را چون فتادی اسیر؟