بحث درباره تثلیث و درباره ارتباط مسیح با پدر در خلال سالهای آغازین قرن چهارم به شدت رشد کرده بود. برخی فکر می کردند تلاش برای تثبیت الوهیت مسیح با خطر فراموشی انسانیت او مواجه می شود؛ باید با مسیح صرفا به عنوان وجهی از خدا برخورد شود. ترس از همین بود که آریوس (کشیشی از اسکندریه در آغاز قرن چهارم) را به سوی اعتراض بر ضد چیزی کشانید که او سابلیانیزم اسقفش، یعنی الکساندر به حساب آورد؛ زیرا او گفته بود «خدا همیشه هست، پسر همیشه هست، و پسر بدون تولد در پدر حضور دارد.» یکی از اهداف آریوس، اثبات یگانگی و بسیط بودن خدایی بود که چون روح محض بود نمی توانست با جهان مادی ارتباط مستقیم داشته باشد. بنابراین طبق نظر آریوس یک واسطه ضروری بود این واسطه همان پسر بود که هر چند قبل از شروع زمان به وجود آمده بود ولی یک مخلوق بود مسیح فقط با شرکت در الوهیت پدر که متعالی و فوق همه چیز است، الهی است. در حالی که اریجن، الوهیت پسر را به وجود در الوهیت بیان می کرد. آریوس او را یک واسطه، یعنی موجودی جدای از پدر، می دید. اسقف اسکندریه حکم به کفر آریوس و طرد نوشته های او داد. آریوس طرفداران تعلیماتش را اطراف خود جمع کرد و گروههای رقیب شروع به شکل گیری کردند. بدین سان مناقشاتی شروع شد که منجر به بزرگترین حرکت تفرقه افکنانه گردید که بدعت آریان نامیده شد، و باعث تقسیم کلیسای مسیحی شد، و سرانجام تا قرن هشتم از میان نرفت.
قسطنطین امپراتور از این تفرقه بیمناک شد؛ چون او شدیدا می خواست از تفرقه اجتناب کند. او با بیان اینکه هر دو (اندیشه) یکسان صحیح هستند سعی می کرد که گروهها را متحد کند؛ اما نزاع ادامه یافت.
در سال 325 قسطنطین شورای بزرگی را که نخستین شورای جهانی بود (شورای نیقیه) فرا خواند. یکصد اسقف از آسیای صغیر و هفتاد اسقف از سوریه و فینقیه، بیست نفر از فلسطین و مصر و تنها تعداد کمی از غرب لاتین بود و دو کشیش به نمایندگی از روم آمدند. در ابتدا شورا، فرمول اعتقادی را که در قیصریه برای آمادگی نوآیینان برای تعمید به کار می رفت، به عنوان اساس توافق پذیرفت و کلمه homoousios دارای یک ذات به عنوان توصیف کننده وجود مسیح پذیرفته شد. یعنی تصدیق شد که مسیح همذات با پدر است. این مسأله «همذاتی» مرکز مناقشات بعدی قرار گرفت، چون شورای نیقیه چیزی را حل نکرد. در همین نکته بود که آنانی که فرمول نیقیه را پذیرفتند با آنانی که از موضع آریوس حمایت می کردند یا به آن تمایل داشتند، مخالفت می کردند. آریوس تکفیر و تبعید شد. ولی بسیاری که مخالف دیدگاه آریوس بودند، با پذیرش کلمه homoousios (همذات)، که اصطلاح متن مقدس نبود و در هیچ جا از عهد قدیم و جدید یافت نمی شد، موافق نبودند. کاربرد یک اصل اعتقادی، اعلام می شد. این آغاز گرایش به تعریف کلامی محض که به عنوان یک اصل اعتقادی، اعلام می شد. این آغاز گرایش به تعریف اصول عقاید (برای مثال «حاملگی معصومانه») بود که مبتنی بر نوشته های متون مقدس نبود، بلکه از قیاس و تفسیر و تبیین بر می خاست.
نتیجه شورای نیقیه
بلافاصله پس از پایان شورا، قسطنطین امپراتور احکام ضد آریوسی را حمایت کرد، اما نزاع باز ادامه یافت. غرب لاتین (از جمله مصر) به صورت مسالمت آمیزی تعریف نیقیه را پذیرفت، ولی شرق یونانی به مکاتب فکری مختلفی تقسیم شد و از بیم سابلیانیزم به ستوه آمد. نزاعهای عقیدتی و شخصی فزونی می یافت و امپراتور مداخله می کرد و رهبران گروههای متعارض را تأیید یا تبعید می کرد. قسطنطین، سه سال پس از پذیرش احکام شورای نیقیه، نظرش تغییر کرد و آریوس را از تبعید فراخواند و تا پایان دورانش از گروه مخالف شورای نیقیه حمایت کرد. امپراتوران بعدی، دیدگاههای متفاوتی داشتند، و نظرات متفاوت آنها بر زندگی کلیسا تأثیر می گذاشت. بیشتر آنها آریوسی یا نیمه آریوسی بودند، یعنی آنها این فرمول را پذیرفتند که «پسر شبیه پدر بود» «دارای جوهری شبیه ولی نه همان جوهر» (کلمه ای که به کار می رفت homoiousios دارای ذاتی مشابه) بود و به همین خاطر اتهام کشیده شدن کلیسا از اتحاد به تفرقه وارد می شد! امپراتور کنستانتینوس یکی از این نیمه آریوسی ها بود و در سال 360 تعریف آنها را به عنوان ایمان رسمی امپراتوری اعلام کرد.
مخالف عمده هر نوع آریانیزم، «آتاناسیوس» بود. او به شورای نیقیه، به عنوان یک کشیش جوان آمد و در سال 328 اسقف اسکندریه شد. آتاناسیوس در خلال سالهای طوفانی بعد تبعید شد و دوباره چند بار به سمت خود گماشته شد، و قبل از اینکه راست کیشی نیقیه سرانجام استقرار یابد، او مرد. اما نوشته های او بود که ریشه اختلاف را آشکار و اهمیت آن را جلوه گر ساخت. سرانجام اعتقادی که پذیرفته شد، اعتقاد نیقیه ای یا آتاناسیوسی نامیده شد. آتاناسیوس سر دسته همذاتی بود. او معتقد بود که کلمه، انسان گردید، نه اینکه داخل یک انسان آمده باشد؛ او گفت: چون اگر مسیح به معنی دومی، چنان که آریوس معتقد بود، گرفته شود، در این صورت او فرقی با پیامبران و قدیسین قدیم ندارد، حتی اگر در درجه بالاتری باشد. از نظر آتاناسیوس مسیح باید منحصر به فرد و در نوع متفاوت با انسان عادی باشد، حتی اگر آن انسان فیض الهی را دریافت کرده باشد.
تحول درونی انسان، که برای بازگرداندن جاودانگی از دسته رفته انسان ضروری است، تنها به وسیله خدا می تواند انجام شود. نجات از مرگ نهایی تنها به وسیله کسی می تواند محقق شود که در ذات خدا شریک باشد. آتاناسیوس می گفت که این هدف از تجسد بود؛ بنابراین پسر باید با پدر از یک جوهر باشند. آریوس بر تصدیق یگانگی و تغییر ناپذیری خدا اصرار می ورزید و اینکه امر لازمی که هرگز نباید فراموش شود، انسان بودن مسیح و قابلیت تغییر و رنج اوست. در اینجا به نظر می رسد که دو جمله ناسازگار وجود دارد. تنها خدا می توانست منجی باشد و خدا تغییر ناپذیر بود، اما مسیح، که منجی واسطه بود، رنج برد و مرد. در مراحل نخستین اختلافات، آتاناسیوس اظهار می داشت که برخی از عقاید، فوق ادراک ما هستند. «در هر قدم در این تحقیق ما باید عدم تناسب بسیار زیاد بین اندازه موضوع و قابلیت عقل انسانی را احساس و تصدیق نماییم.»
اما او با گسترش اختلافات مجبور شد که برای این عقاید غیر قابل اندازه گیری تعاریفی پیدا کند. به نظر آتاناسیوس، خطای آریوس این بود که تمایزات تثلیث را خارج از الوهیت قرار می داد، یعنی او یک موجود متعالی فرض می کرد و پسر او روح القدس را موجوداتی پایین تر قرار می داد. آتاناسیوس مانند اریجن که قبل از او بود، تثلیث را تمایزی در درون الوهیت می دانست و آریوس را متهم می کرد که مسیحی را تصور می کند که نه خداست و نه انسان، بلکه یک چهره اسطوره ای فوق بشری است و در نتیجه طرح مسیحی نجات را خراب می کند. آتاناسیوس معتقد بود که معنای وحی مسیحی مبتنی بر این است که مسیح کاملا الهی و انسانی باشد. مسیح باید کاملا انسان باشد؛ در غیر این صورت هیچ انسانی نمی توانست نجات یابد. گریگوری نازیانوسی قدیس می گوید: «چیزی که مسیح به خود نسبت نداده این است که او شفا نداده است» او باید کاملا الهی باشد وگرنه گریزی از جبر طبیعت ندارد. اساس مسیحیت آتاناسیوس در این کلمات مشهورش بیان شده است.
«خدا انسان گردید تا انسان بتواند خدا شود.» اما جاذبه آریانیزم در سادگی آشکار آن، و در این گمان بود که آن معقولتر و درک آن آسانتر از نظام محالف است. همیشه استعمال کلمه پسر سبب شده است که مردم تقریبا به صورت ناآگاهانه، یک نیم خدا که به وسیله پدر پایین فرستاده شده و تابع اوست، در نظر بگیرند، به گونه ای که آریانیزم به صورت شکلی قابل فهم تر از مسیحیت می نمود. آن گونه که عقاید نیقیه ای به وسیله آتاناسیوس تفسیر شد، به نظر بسیاری، نظریه های متافیزیکی می رسید که مبتنی بر تجارب روحی انسان نیستند. در واقع آنها به نظر بعضی متناقض با مفاهیم عهد قدیم، درباره یک خدای واحد شخصی، می رسیدند.
در سال 370، باسیل، اسقف قیصریه، گریگوری نیسایی و گریگوری نازیانوسی که سه کاپادونیه ای بزرگ معروفند، در جمع کردن گروههای متعارض، مفید واقع شدند آنها به فرمولی رسیدند که در آن اکثرا می توانستند توافق کنند «یک ذات در الوهیت وجود دارد one ousia سه شخص اقنوم وجود دارند، نه سه خدا بلکه، (ذات) به طرز یکسان و مساوی در پدر و پسر و روح القدس وجود دارد.» به تدریج این دیدگاه پذیرفته شد.
تئودوسیوس و تشکیل شورای جهانی قسطنطنیه
تئودوسیوس، که یک طرفدار سر سخت (اعتقادنامه) نیقیه بود، در سال 379 امپراتور بود. او برای استقرار اتحاد در امپراتوری، به دنبال ارتباط نزدیک با اسقف روم، پاپ داماسوس، بود. تئودوسیوس در سال 381 دومین شورای جهانی، یعنی شورای جهانی قسطنطنیه را فرا خواند. در انجا آموزه نیقیه، تعریف راست کیشی کاتولیک گردید و اعلام شد که کلیسای کاتولیک (عام) مسیحیان، «طرفدار تثلیث» است. این مسیحیت «راست کیشی تثلیثی» توسط تئودوسیوس تنها دین رسمی امپراتوری گردید. او گفت که همه مردم تحت حکومت او باید با دینی زندگی کنند که «گفته می شد پطرس الهی رسول، به رومیان داده است.» آنها باید به این اعتقاد داشته باشند که «یک خدای پدر و پسر و روح القدس با شأنی مساوی در تثلیث مقدس هستند.» (سی. ال. منسکرک در کتاب تاریخی از مسیحیت در جهان) بدعت گذاران و مشرکان در معرض جریمه قرار گرفتند؛ قرار شد که همه معابد شرک خراب شود و آنهایی که هنوز قربانی به بت پیشکش می کردند به مرگ تسلیم می شدند. تمام اشکال آریانیزم مطرود گردید و آریوس پس از مرگش به دلیل انکار الوهیت کامل کلمه محکوم شد. آریانیزم به یک بدعت تبدیل شده بود.
در قسمت شرقی امپراتوری، ارتدکسی نیقیه ای قاطعانه جا افتاد، اما در مغرب، آریانیزم به عنوان شکلی از مسیحیت که از کاتولیک متمایز بود، چهارصد سال به حیات خود ادامه داد. با چرحش کامل اوضاع، اولفیلاس مقدس که به عنوان مبلغ به سوی گاتهای بربر به کرانه های دریای سیاه رفته بود، در سال 360 به اسقفی منصوب شد؛ در همان زمانی که نیمه آریانیزم مسیحیت رسمی امپراتوری بود؛ و این دینی بود که او به قوم گات فعلی داد. وقتی آنها به قسمت شمال غربی امپراتوری حمله کردند و در آنجا ساکن شدند، همراه با خود مسیحیت آریانی را آوردند و ویزگوتها و استروگوتها این بدعت را با خود به ایتالیا، اسپانیا، شمال آفریقا و گل بردند. مهاجمان آریانی با کلیسای امپراتوری و مردمی که بر آنها تسلط داشتند، در تقابل شدید بودند اما در قرن ششم حکومتهای آریانی در مکتب کاتولیک جذب شدند و در قرن هشتم به صورت شکلی بدعت آمیز و سازمان یافته از مسیحیت، باقی نبودند.
اما مفهوم اساسی «پسر» به عنوان یک واسطه که متمایز از پدر است، هرگز از بین نرفته بود. بسیاری از کلیساهای پروتستان، که پس از اصلاحات تشکیل شدند به ویژه مبتنی بر مفهوم آریانی از مسیح، و در نتیجه مخالف تثلیث، بودند. کلیساهای موحد (این کلمه نخست در سال 1600 به کار رفت) نمونه ای از مخالفان تثلیث بودند. به نظر آنها مسیح یک انسان الهام شده الهی است و نباید به عنوان خدا، پرستش شود. بدعت آریان، مانند بسیاری از بدعتهای دیگر، عامل موثری در شکل گیری عقیده راست کیشی بود. گزاره های عقیدتی در مورد اینکه مسیح چه کسی بود، آن گونه که اریجن بیان کرده بود، مکملی برای تفسیری از مسیحیت بود. در قرن چهارم، پس از سالها بحث و نظریه پردازی، یک فرمول نهایی ضرورت یافته بود. دو نکته مورد بحث بوده است: اگر مسیح به صورتی کاملا الهی پذیرفته می شد، دیگر اصل عقیدتی تجسد وجود نداشت؛ اگر گفته می شد که مسیح کاملا انسان نیست، اصل عقیدتی نجات نمی توانست موجود باشد. آیا شکلی از الهیات می توانست این نظریات مخالف را آشتی دهد؟
تفاوت اعتقادنامه ها
اعتقادنامه هایی که هنگام غسل تعمید در شهرها و بخشهای مختلف امپراتوری به کار می رفت، اندکی با یکدیگر تفاوت داشتند. فرمول نیقیه در شورای قسطنطنیه پذیرفته شد و در اعتقاد نامه ای که می بایست در تمام کلیساها به کار رود مندرج شد: «من اعتقاد دارم به... پسر خدا... دارای یک ذات با پدر که به وسیله او همه چیز به وجود آمد.» اعتقادنامه آتاناسیانی یا نیقیه ای در سال 381، اعتقادنامه ای شد که بر آن اعتقادنامه های کنونی کاتولیک روم، انگلیکن و ارتدکس بنا شده است. در این اعتقاد نامه هم، مانند اعتقاد نامه های تعمیدی قدیمتر، این جمله وجود داشت: «کسی که به خاطر ما انسانها و برای نجات ما از آسمان فرود آمد.» به منظور روشن شدن کامل عقیده تثلیثی کلیسا، این عبارت افروده شد: «من اعتقاد دارم به روح القدس، خداوند و عطا کننده زندگی که صادر شد از پدر (و از پسر، این بعدا افزوده شد) کسی که با پدر و پسر با هم پرستیده شده و تجلیل می شود، کسی که به وسیله انبیا سخن گفت.» آریوس در انکارش نسبت به الوهیت کامل مسیح، انکار الوهیت روح القدس را گنجانیده بود.
دیگرانی بودند که بیشتر جلو رفته، اظهار می کردند که روح القدس خدمتگذاری هم سطح فرشتگان است (این بدعت ماسدونی بود که بعد از موسس آن «ماسدونویس» به این اسم نامیده شد.) اعتقادنامه نیقیه، یک بار و برای همیشه، ثابت کرد که در مکتب کاتولیک راست کیش، هر شه شخص تثلیث دارای شأنی یکسان و هر سه یک خدا هستند. کسی اعتقاد نداشته است که درباره فلسفه دینی مسیحی، جمله جامعی که به صورت منطقی تعریف شده باشد در هیچ زمانی وحی شده یا از طرف خدا بیان شده است شدیدترین حامیان اعتقاد به دستور الهی توافق دارند که این اعتقادنامه، به آن صورتی که ما آن را می فهمیم، پس از نزاعها و مباحثات سخت طولانی بین مردان کلیسا، به شکل کنونیش درآمده است. درست همان گونه که به نظر می رسد یک مسأله پاسخ ناپذیر، درباره وجود خیر و شر در جهان وجود دارد، همین طور به نظر می رسد که تناقضی حل ناشدنی بین علم مطلق و تغییر ناپذیری پس از نزاعها و مباحثات سخت طولانی بین مدارن کلیسا، به شکل کنونیش در آمده است. درست همان گونه که به نظر می رسد یک مسأله پاسخ ناپذیر، درباره وجود خیر و شر در جهان وجود دارد، همین طور به نظر می رسد که تناقضی حل ناشدنی بین علم مطلق و تغییر ناپذیری پدر، و بین وسوسه ها و رنجهایی که خدای پسر تحمل کرد، کسی که از کودکی رشد کرد و مرد شد، وجود دارد. کلماتی که در اعتقادنامه به کار رفته است نمی تواند «رموز نامعلوم» هیلری قدیس را بیان کند؛ ولی آنچه این جملات را تصدیق می کند و خصوصا چیزی که آنها رد می کنند، می تواند جهت دهنده فکر در ارتباط با اعتقاد راست کیشی تلقی شود. مهمترین جنبه آنها رد عقل گرایی و نگهداری «راز» است.