نقش و جایگاه سنت در منابع الهیات مسیحى
الهیات مسیحى، مانند بیشتر رشته ها، بر تعدادى از منابع استوار است. در سنت مسیحى از گذشته بحث هاى بسیارى در باب هویت این منابع و اهمیت نسبى آن در تحلیل هاى الهیاتى صورت گرفته است. به بیانى روشن، در الهیات مسیحى چهار منبع اصلى از این قرار شناخته شده است: 1- کتاب مقدس 2- عقل 3- سنت 4- تجربه. هریک از این منابع سهم خاصى در رشته الهیات داشته است که در زیر، به موضوع سنت پرداخته می شود.
الف: اهمیت سنت
اهمیت سنت در مناقشات گنوسى ها
شاید هیچ مناقشه اى مانند مناقشات گنوسى ها در قرن دوم در تأکید بر اهمیت سنت مؤثر نبوده است. ایرنئوس، که با اظهارنظرهاى مکرر منتقدان گنوسى مواجه بود که وى را متهم مى کردند که کتاب مقدس را بد ارائه کرده، معتقد بود که آنان صرفا در پى تفسیر کتاب مقدس مطابق با ذائقه خود هستند. آنچه سینه به سینه منتقل شده، تنها متون کتاب مقدس نبوده، بلکه شیوه خاصى از قرائت و برداشت از این متون است. هر که خواهان درک واقعیت است، باید به سنت رسولان توجه کند، همان که در هر کلیسایى در سراسر عالم شناخته شده است. مى توان آنان را، که اسقفان منصوب از سوى رسولانند، برشمرد، و نیز جانشینان آنان را در کلیساها تا به امروز، که هیچ یک از چیزهایى که این مردمان تصور مى کنند، تعلیم نداده و روحشان از آن آگاه نیست. نکته مورد نظر ایرنئوس آن است که جریان مستمر تعالیم، زندگى و تفسیر مسیحى را مى توان از زمان رسولان تا زمان او پیگیرى کرد. کلیسا مى تواند به کسانى اشاره کند که به تعالیم کلیسا وفادار مانده اند و نیز به اعتقادنامه هاى معتبر، عمومى و خاصى که خطوط کلى ایمان مسیحى را تعیین مى کند. به عقیده او، این در تقابل با تعلیم عرفانى و سرى گنوسى هاست که قابل بررسى عمومى نیست و نمى توان آن را به خود رسولان نسبت داد. از این رو، سنت تضمین کننده ایمان به تعالیم اصلى رسولان است و سپرى در برابر بدعت ها و بدنمایى هاى متون کتاب مقدس از سوى گنوسى هاست.
دیدگاه وینسنت
این نکته را در اوایل قرن پنجم، وینسنت اهل لرینز بسط بیشترى داد. او توجه داشت که بدعت هاى اعتقادى خاصى بدون دلایل کافى در حال پدیدآمدن است. وینسنت به خصوص مشکل کار خود را بعضى از دیدگاه هاى آگوستین در باب تقدیر ازلى مى دید که وى آن را نامعقول و سرهم بندى هاى عجولانه مى دانست. وجود موازینى کلى که به وسیله آن بتوان چنین آموزه هایى را داورى کرد، ضرورت داشت. حال چه معیار و میزانى وجود داشت که با بهره گیرى از آن، بتوان کلیسا را از چنین لغزش هایى مصون داشت؟ از دیدگاه وینسنت پاسخ روشن بود: سنت. متناسب با تعداد و نوع لغزش ها، نیاز به کسى هست که قاعده و معیارى براى تفسیر انبیا و رسولان معین کند، به همان طریقى که قاعده و معیار کلیساى کاتولیک توصیه مى کند. حال، در خود کلیساى کاتولیک بیشترین توجه به این است که به چیزى اعتقاد دارد که در هر جا، همیشه و همه مردم بدان اعتقاد دارند quod sempper, quod ad quod upipue, .omnibus creditum est. کاتولیک به معناى واقعى و شایسته همین است. این در نیروى کلام و عقل، که هر چیزى را به نحو عام و جهان شمول مى فهمد، روشن است. در این راه، مسیحیان باید از «کلیت» پیروى کنند، به شرط اینکه تصدیق کنند که همین، ایمان درست است، ایمانى که کلیسا در سراسر عالم آن را پذیرفته است. مسیحیان «دوره باستان» را تأیید مى کنند، مشروط به آنکه به هیچوجه از آن برداشت هایى که روشن است که قدیسان بزرگ و پدران آنها آن را ادعا کرده اند، فاصله نگیرند. مسیحیان به شرطى از «اجماع» پیروى مى کنند که در این دوره باستان، از همه (یا قطعا نزدیک به همه)، تعریف هاى اسقفان و استادان پیروى کنند. این معیار سه گانه به «قانون وینسنتى» معروف شده و در بحث هاى کلیساى جهانى در سال هاى اخیر از اهمیت بسیارى برخوردار است. اما این رویکرد در باب سنت در بعضى از نقاط نارساست. براى نمونه، به نظر مى رسد که این بدان معناست که «سنت» صرفا مفهومى کاملا ایستا است، دیدگاه هاى مربوط به گذشته که امروزه ناگزیر از تکرار آن هستند. نشانه هاى نگرانى از این دیدگاه را مى توان در پاره اى از محافل کلیساى کاتولیک روم در قرن نوزدهم مشاهده کرد.
دیدگاه جان آدام مولر
در این میان، دیدگاه هاى جان آدام مولر، بنیانگذار مکتب کاتولیکی توبینگن از اهمیت خاصی برخوردار است. مولر در کتاب پر خواننده سمبولیسم که در سال 1832 منتشر شد، فهمى از سنت را تعیین کرد که آن را به مثابه صداى زنده اى در کلیسا مى دانست که تفسیر جامعه مسیحى از کتاب مقدس به وسیله آن از خطا مصون مى ماند. سنت همان کلام زنده است که در قلوب مؤمنان جاودانه گشته است. به این معنا، که معناى عامى است، تفسیر مقدس قابل اطمینان است. اعلامیه اى که این در هر موضوع مورد بحث و مناقشه از آن سخن مى گوید، عبارت است از داورى کلیسا. از این رو، کلیسا در موضوعات ایمان داور است. سنت، به معناى عینى، همان ایمان عمومى کلیسا در همه اعصار است که با شهادت هاى بیرونى تاریخى تجلى یافته است. به این معنا، سنت معمولا ضابطه، معیار تفسیر کتاب مقدس و قاعده ایمان است. این نکته روشن خواهد شد که مولر سنت را داراى ابعادى هم ذهنى و هم عینى مى داند. معناى عینى به زحمت با تلقى وینسنت از اجماع اعتقادى (ایمان کلى کلیسا در همه عصرها که شهادت هاى بیرونى تاریخى، تجلى آن است)، مطابق است. با این حال، عنصر ذهنى مانع از تبدیل شدن به فرایند صرفا فسیل شده کلیسایى است. سنت چیزى است زنده و پویا. این موضوع همچنان داراى اهمیت است.
تمایز میان سنت و سنت گرایى
در قرن بیستم، تلاش هاى هماهنگ و همدلانه اى در کلیساى کاتولیک روم و کلیساهاى ارتدوکس براى تمایز میان «سنت» و «سنت گرایى»به عمل آمده است. سنت گرایى به معناى نوعى دلبستگى کورکورانه و انعطاف ناپذیر به تقریرهاى اعتقادى یا اخلاقى گذشته است، در حالى که سنت به معناى وفادارى و پایبندى کلیسا، به شکلى زنده، به ایمانى است که بیانگر آن است. این رویکرد را مى توان در کتاب کاتشیسم کلیساى کاتولیک (1994) مشاهده کرد. این کتاب به ارتباط نزدیک میان کتاب مقدس و سنت توجه کرده است، انجیل براى وفادارى به فرمان الهى به دو شکل به دست ما رسیده است: شفاهى، به وسیله رسولان که آن را ابلاغ کردند، به وسیله کلام گفته شده در موعظه هایشان، به وسیله الگویى که ارائه دادند، به وسیله نهادهایى که پایه گذارى کردند، هر آنچه را که خودشان دریافت کردند، چه از لب هاى مسیح، از شیوه زندگى کردن او و اعمالش، و چه آنها که خود به مدد روح القدس فرا گرفته بودند.به شکل مکتوب، به وسیله آن رسولان و ملازمان آنها که تحت الهام همان روح القدس، پیام نجات را به رشته تحریر درآوردند. رسولان براى آنکه انجیل کامل و زنده، همیشه در کلیسا باقى بماند، اسقفانى را جانشین خود ساختند و جایگاه خاص خود در تعلیم را به آنان واگذار کردند. در واقع، تعالیم رسولان، که به گونه اى خاص در کتاب هاى الهام شده بیان شده، باید از طریق سلسله و جانشینى تا پایان زمان باقى بماند. این انتقال زنده، که روح القدس آن را به سرانجام رسانده، «سنت» نامیده مى شود، زیرا متمایز از کتاب مقدس است، اما پیوند نزدیکى با آن دارد. کلیسا از طریق سنت در آموزه ها، حیات و عبادت خود جاودانه مى شود و همه آنچه را که او خود هست، یعنى آنچه که بدان ایمان دارد، به همه نسل ها انتقال مى دهد. ارتباط پدر که به وسیله کلام او در روح القدس صورت مى گیرد، در کلیسا همواره باقى و فعال مى ماند. توجه داشته باشید که در این جا بر نقش کلیسا به مثابه عضوى زنده تأکید شده است که محتواى ایمان را، که بر کتاب مقدس استوار است، به نسلى بعد از نسل دیگر انتقال مى دهد. «سنت» در این جا روند زنده و فعال انتقال ایمان مسیحى است، نه منبع ثابت مکاشفه که مستقل از کتاب مقدس است. در نوشته هاى الهیدانان برجسته ارتدوکس مانند جان مایندورف تأکید دارد که سنت را نباید مجموعه اى فراهم آمده از حقایق گزاره اى دانست که صرفا تکرار بینش هاى گذشته است، سنت واقعى، همیشه سنتى زنده است. دگرگون مى شود، در همان حالى که همواره همان است. دگرگونى او بدان سبب است که با وضعیت هاى مختلفى روبرو مى شود، نه بدان سبب که محتواى اصلى آن اصلاح مى شود. این محتوا طرحى انتزاعى نیست. این خود عیسى مسیح زنده است که گفت «من همان حقیقت هستم.». بدین ترتیب روشن خواهد شد که واژه «سنت» صرفا به معناى چیزى نیست که منتقل شده باشد، بلکه فرایند فعالانه تأمل است که به وسیله آن، بینش هاى الهیاتى یا معنوى ارزشگذارى، ارزیابى، و از نسلى به نسل دیگر انتقال داده مى شود.
ب: سه رویکرد کلى به سنت در الهیات مسیحى
نظریه تک منبعى در باب سنت
در واکنش به مناقشات مختلف در کلیساى اولیه، به ویژه تهدید ناشى از آیین گنوسى، روش «سنتى» در فهم عبارات خاصى از کتاب مقدس مطرح گشت. پدران الهیدان در سده دوم، مانند ایرنئوس اهل لیون، اندیشه شیوه معتبر تفسیر متون خاصى از کتاب مقدس را مطرح کردند که به عقیده وى به عصر خود رسولان بازمى گشت. کتاب مقدس را نباید به گونه اى تفسیر کرد که به دلبخواه یا به سود خود باشد. کتاب مقدس را باید در چارچوب پیوستگى تاریخى کلیساى مسیحى تفسیر کرد. شاخصه هاى تفسیر به لحاظ تاریخى تعیین و «داده» شده است. «سنت» در این جا صرفا به معناى «شیوه اى سنتى مربوط به تفسیر کتاب مقدس در جامعه مؤمنان» است. این همان نظریه تک منبعى الهیات است، الهیات بر پایه کتاب مقدس استوار است و «سنت» به «شیوه سنتى تفسیر کتاب مقدس» اشاره دارد. جریان غالب در نهضت اصلاح دینى این رویکرد را پذیرفت و تأکید داشت که مى توان تفسیر سنتى کتاب مقدس مانند آموزه تثلیث یا سنت تعمید اطفال را حفظ کرد، مشروط به اینکه ثابت شود که با کتاب مقدس سازگار است. بر این اساس، روشن است که نمى توان گفت که اصلاحگران اقتدارگرا داورى شخصى را بر داورى جمعى کلیسا ترجیح دادند یا اینکه آن را به نوعى از فردگرایى تنزل دادند. با این حال، این موضوع درباره نهضت اصلاحگرایى بنیادستیز بدون تردید صدق مى کند.
نظریه دو منبعى در باب سنت
در قرن چهاردهم و پانزدهم، برداشتى از سنت مطرح شد که، با نظریه اى که در بالا بدان اشاره شد، تا حدى متفاوت است. «سنت» منبعى متمایز و جداگانه در باب مکاشفه بود که علاوه بر کتاب مقدس، تلقى مى شد. چنین استدلال مى شد که کتاب مقدس درباره شمارى از موضوعات ساکت است، اما خداوند به مشیت خود منبعى ثانوى در باب مکاشفه را ترتیب داده تا این نقیصه را جبران کند و این همان جریان سنت نامکتوب است که ریشه آن به خود رسولان برمى گردد. این سنت از نسلى به نسلى دیگر در کلیسا انتقال یافته است. این همان نظریه دو منبعى در الهیات است؛ به این معنا که الهیات بر دو منبع کاملا متمایز استوار است، کتاب مقدس و سنت نانوشته.بر اساس نظریه دو منبعى، مى توان با مراجعه به سنت نانوشته، اعتقادى را که در کتاب مقدس یافت نمى شود، توجیه کرد. در شوراى ترنت از این موضع به قوت دفاع شد. وظیفه این شورا بیان موضع کلیساى کاتولیک روم و دفاع از آن در برابر تهدیدهاى نهضت اصلاح دینى بود. شوراى ترنت مقرر کرد که نمى توان کتاب مقدس را تنها منبع مکاشفه دانست. از این رو، شورا معتقد بود که کتاب مقدس و سنت را به یکسان باید الهام یافته از روح القدس دانست و کلیساى کاتولیک را باید حامى و انتقال دهنده هر دو دانست. این حقیقت و انضباط در متون مکتوب مندرج است، و نیز در سنت نامکتوب که رسولان آن را از لبان خود عیسى مسیح شنیده یا خودشان، به املاى روح القدس گفته اند، گویى دست به دست به ما رسیده است. کلیسا با تبعیت از الگوهاى پدران راست کیشى، همه کتاب هاى عهد عتیق و عهد جدید بدین خاطر که خداى واحدى نویسنده هر دو است را با عشق یکسانى به پارسایى مى پذیرد و ارج مى نهد. داستان در مورد سنن شفاهى، خواه مربوط به موضوعات ایمان یا اخلاقیات چنین است زیرا آنها املا شده از میان دو لب مسیح یا روح القدس است و با نوعى جانشینى مستمر در کلیساى کاتولیک از آن پاسدارى شده است. با این حال، جالب است که در شوراى دوم واتیکان (1962ـ 1965) این رویکرد کنار گذاشته شد و رویکرد «تفسیر سنتى کتاب مقدس» که توضیحش گذشت، مورد توجه قرار گرفت. هر دو رویکردى که از آن بحث کردیم، به ارزش سنت واقفند. اما در شاخه بنیادستیز نهضت اصلاح دینى، معروف به آناباپتیسم، رویکرد سومى رواج یافت که سنت را به کنارى مى نهاد. این رویکرد را بعدها نویسندگان هوادار جنبش روشنگرى پروراندند.
طرد تمام عیار سنت
از دیدگاه الهیدانان بنیاد ستیز قرن شانزدهم نظیر توماس مونتسر و کاسپار اشونکفلت هر کس می تواند با توجه به راهنمایی روح القدس،به تفسیر کتاب مقدس ،آن گونه که می پسندد، بپردازد. از دیدگاه بنیاد ستیزانی چون سباستین فرانک، کتاب مقدس «کتابى است که هفت بار مهر و موم شده و هیچ کس نمى تواند بدون استفاده از کلید داود، که تجلى روح القدس است، آن را بگشاید.» بدین ترتیب، هم زمان با داورى شخصى فرد و تقدم آن بر داورى جمعى کلیسا، راه براى فردگرایى هموار گشت. بنیادستیزان آیین تعمید اطفال را (که نهضت اصلاحگرایى اقتدارگرا بدان وفاداربود)، آیینى غیر کتاب مقدسى دانسته، به انکار آن پرداختند. (در عهد جدید هیچ اشاره دقیق و صریحى به این آیین نشده است.) به همین ترتیب، آموزه هایى چون تثلیث و الوهیت مسیح، از آن جا که مبناى کافى در کتاب مقدس نداشتند، مورد انکار قرار گرفتند. بنیادستیزان براى سنت جایگاهى قائل نبودند. در سال 1530، سباستین فرانک چنین نوشت: «به مدد الهى دریافتم که حتى یکى از این احمقان، امبروز، آگوستین، جروم و گرگورى خدا را نشناخته و خدا هیچ یک را براى تعلیم نفرستاده است. همگى اینها رسولان ضد مسیح بودند.». این رویکرد در جنبش روشنگرى، که خواهان آزاد ساختن خود از قید و بندهاى سنت بود، بسط بیشترى یافت. آزادى سیاسى از ستم گذشته (موضوعات اساسى در انقلاب فرانسه)، به معناى کنارگذاشتن اندیشه هاى سیاسى، اجتماعى و دینى گذاشته بود. یکى از دلایل اینکه متفکران جنبش روشنگرى چنان ارزشى براى عقل بشرى قائل بودند، آن بود که عقل، آنها را از توسل به سنت براى آراء و اندیشه ها معاف مى کرد؛ هر مفهوم و اندیشه اى که دانستن اش ارزشمند باشد، در دسترس عقل تنها بود. بدین ترتیب، احترام به سنت، تسلیم شدن به حجیت و مرجعیت گذشته و نوعى اسارت خودخواسته در برابر ساختارهاى اجتماعى، سیاسى و دینى کهنه تلقى مى شد. «تفکر مدرن در بطن بحران حجیت و مرجعیت چشم به جهان گشود، و در گریز از مرجعیت شکل گرفت و از آغاز آرزو داشت که از همه نفوذ سنتى، به هر شکلى که باشد، آزاد شود» (جفرى استاوت). یا به قول مایکل پولانیى؛ به ما هشدار داده مى شد که انبوهى از اعتقادات اثبات نشده از آغاز کودکى در ما نهاده شده است. اعتقادات جزمى دینى، مرجعیت پیشینیان، تعالیم مدارس، پندها و ضرب المثل هاى دوره کودکى، با مجموعه اى از سنت یکپارچه شده و ما تنها بدان سبب پذیرفته ایم که این اعتقادات را دیگران در گذشته پذیرفته بوده اند و از ما خواسته اند که ما نیز پذیراى آنها باشیم. از این رو، جنبش روشنگرى سمبل نفى افراطى سنت بود. عقل نیازمند هیچ مکملى از آراء و نظرات گذشته نبود.
(ادامه دارد...).