ابوحاتم رازی، احمد بن حمدان بن احمد (وفات 322 ق /934 م )، از متفکران، مصنفان و داعیان بزرگ اسماعیلی ایران. ابن حجر او را «لیثی» خوانده است که وجه این نسبت روشن نیست. همین گونه است نسبت کلابی که قاضی عبدالجبار بدو می دهد. ابن ندیم و کاشانی وی را ابوحاتم بن عبدان رازی ورسنانی خوانده اند. ورسنان به گفته ی یاقوت از قرای سمرقند بوده است. خواجه نظام الملک وی را از پشاپویه، جایی نزدیک ری دانسته است. گویا وی به «منعم» نیز شهرت داشته است. اطلاعات ما از زندگی ابوحاتم اندک است. درباره ی ایرانی بودن او نیز اختلاف است. حسین همدانی گوید: «اسم و لقب وی حاکی از آن است که عرب بوده و کلام مبهم اسفراینی را با اشاره ی ضمنی به اینکه وی از اهل مغرب بوده است، مؤید این امر می گیرد.»
حسین همدانی اطلاع ابوحاتم را از زبان فارسی دلیل ایرانی بودن وی نمی داند، بلکه اصرار او را در برتری زبان تازی بر سایر السنه تأییدی بر نظر خود می شمارد، اما فرض ایرانی بودن او اقرب به صحت است. ابوحاتم خود اعتراف ضمنی دارد به اینکه با زبان فارسی پرورش یافته و سرشته شده است و اطلاعاتی از زبان فارسی و طرز تلفظ ایرانیان داده که مؤید این معنی است، از آن گذشته کسی که مسئولیت دعوت اسماعیلی را در نواحی مختلف ایران بر عهده گرفته و در کار خود موفقیتهای شایان توجه نیز کسب کرده است، قاعدتا می بایست ایرانی بوده باشد. بسیار بعید است که عربی (از مغرب ؟) و مبلغ مذهبی تازه بتواند در ایران، در زمانی کوتاه، پایگاهی چنان برجسته بیابد.
از زندگی او پیش از پیوستن به دعوت اسماعیلی نیز اطلاع چندانی نداریم؛ فقط این احتمال هست که در مدرسه ی دعات یمن تعلیم دیده و از آنجا به ری گسیل شده باشد. وی داعی جزیره ی ری بود. تأمر ضمن یادآوری این نکته می گوید که با وجود این، ابوحاتم به بغداد رفت و آنجا را مرکز اقامت خود قرار داد، ولی زمان آن را ذکر نمی کند.
ابوحاتم گفتاری شیرین و کلامی بلیغ داشت که توانست امر او عامه ی مردم را به مذهب خود جلب کند. وی در علم لغت و شعر و حدیث دستی داشت. مقام علمی او در حدی بود که مأموریت اصلاح خطاها و برقراری سازش و هماهنگی میان معتقدات جوامع مختلف اسماعیلی به او واگذار شد. اسماعیلیان از لحاظ دعوت برای او شأنی والا قائل بودند و حمیدالدین کرمانی او را از جمله کسانی می خواند که به «سداد طریقه» معروفند. ابوحاتم با تألیف خویش به دفاع از مذهب اسماعیلیه برخاست تا جایی که وی را با دو تن از یارانش، ابویعقوب سجستانی و محمدبن احمد نسفی، از اساطین دعوت اسماعیلی شمرده اند که کوششهایشان اثر ملموسی در نشر فرهنگ اسماعیلی و فلسفه ی جدی آن داشته است. سابقه ی دعوت اسماعیلی در ایالت جبال به مردی خلف نام می رسد که به گفته ی نظام الملک عبدالله بن میمون قداح وی را مأمور دعوت در ناحیه ی ری و قم و کاشان کرد. چون وی درگذشت پسرش احمد به جای او دعوت را بر عهده گرفت. احمدبن خلف نیز مردی به نام غیاث را جانشین خویش کرد و غیاث پس از چندی همراه ابوحاتم که به انجمن مؤمنان اسماعیلی پیوسته بود، به دعوت پرداخت، اما چون وعده ی ظهور قریب الوقوع مهدی را در زمانی معین داده و چنین نشده بود، خلق از او بر گشتند و وی ناگزیر از چشم عامه پنهان شد. سپس کار بر کسی ابوجعفر نام از خاندان خلف قرار گرفت، اما ابوحاتم توانست ریاست اسماعیلیان را از آن خود کند و با زبردستی، امر تبلیغ مذهب را به پیش برد.
دعوت اسماعیلی در عهد عبیدالله تنها به یمن یا بحرین منحصر نماند، بلکه در همه ی نقاط سرزمین اسلامی منتشر گشت، اما با وجود این نتوانست ریشه های استواری بیابد. پیروان این آیین در میان اکثریت سنی مذهب، اقلیتی پیشین نبودند. آنان برای عمل نظامی آمادگی نداشتند، بلکه دعوتشان عمدتا به اقناع عقلی و تأثیر و نفوذ فکری و علمی گرایش داشت، یعنی لااقل در ایران دعوت به دست فلاسفه، علما و متفکران بر جسته ای چون ابوحاتم رازی، نسفی، سجستانی و نظایر آنان بود. اینان از فلسفه ی استفاده ی شایان می بردند و به ویژه تعلیم مشهور اسماعیلیه که علم را فقط می توان از امام ظاهر یا مستور دریافت کرد (چه مستقیما از خود او، چه از طریق دعات وی) ابزاری عالی برای اقناع دیگران بود.
این دعات و از جمله ی آنان ابوحاتم، در دعوت خود بیشتر به نواحی کوهستانی (مناطقی که اسلام در آن جایها چندان پا نگرفته و در دل مردم ریشه دار نشده بود) توجه داشتند. نظر آنان که خود در جدل و مباحثات دینی استاد بودند، بیشتر متوجه مردمی بود که در این گونه مسائل مهارت چندانی نداشتند. با همه ی این احوال ظاهرا چون نخستین داعیان اسماعیلی (در ایران) از لحاظ جلب قلوب عامه نتوانستند توفیقی به دست آورند، رهبران محلی این نهضت نو پا به طبقات بالای جامعه روی آوردند و اندیشیدند که می توانند با نفوذ در اشراف و حاکمان موفقیتی کسب کنند، اما این روش هم در نهایت بی نتیجه ماند.
عامل مهم تغییر جهت مزبور در سیاست دعوت اسماعیلیه ابوحاتم بود که به سوی سران قوم توجه کرد. توانست بعضی از بزرگان را به مذهب خود متمایل کند. در واقع دعوت ابوحاتم در عهد عبیدالله المهدی مؤسس سلسله فاطمی (خلافت: 297-322 ق/ 910-934م )، تأثیری خاص در امور سیاسی طبرستان و دیلمستان و بعضی جاهای ایران داشت. چون وی کار دعوت را عهده دار شد، داعیانی به اطراف فرستاد و نواحی گرداگرد ری، چون طبرستان، گرگان، آذربایجان و اصفهان در حوزه ی دعوت او قرار گرفتند. ابوحاتم با تغییر جهت مهمی که در امر دعوت ایجاد کرده بود، توانست امیر ری، احمدبن علی را به سوی خود جلب کند و به گفته ی نظام الملک او را به مذهب خویش در آورد.
هنگامی که قدرت سیاسی پشتیبان ابوحاتم در ری از میان رفت، وی نیز به دیلمان گریخت و با تعقیب سیاست قبلی، اسفاربن شیرویه و نیز گروهی از اهل دیلمان را به مذهب خود متمایل کرد. با برکناری اسفار و قدرت گرفتن مرداویج پسر زیار، موقعیت ابوحاتم بلافاصله به خطر نیفتاد و حتی گفته اند که مرداویج دعوت او را اجابت کرد. حق این است که در اسماعیلی شدن اسفار یا مرداویج یا حتی حاکم ری باید شک کرد، زیرا دادن آزادی عمل به یک داعی و احتمالا استفاده های سیاسی از او (در جهت دشمنی با خلافت عباسی) غیر از پذیرفتن کیش و آیین است.
در این دوران و احتمالا در زمانی که ابوحاتم نزد مرداویج از موقعیت مساعدی برخوردار بود، مناظراتی بین او و محمدبن زکریای رازی در حضور مرداویج صورت گرفت که در مکتب اسماعیلی ار لحاظ اثری که بر متفکران بعدی داشت، اهمیت ویژه ای دارد. ابوحاتم شرح این مناظرات و گفتگوهای خود با رازی در کتاب خویش اعلام النبوة آورده و به ویژه بیشتر به شرح نظریات خود در رد وی پرداخته است. او در این کتاب از رازی به نام یاد نکرده و فقط در اشارات بدو به لفظ «ملحد» اکتفا کرده است، اما حمیدالدین کرمانی که از جمله تالیان وی است، هویت او را مکشوف کرده و معلوم نموده که او محمدبن زکریا رازی بوده است.
ستاره ی اقبال ابوحاتم و اسماعیلیان در دیلمیان و طبرستان به زودی افول کرد. نظام الملک می گوید در دیلمیان ابوحاتم به مردم بشارت داد که به زودی امامی ظهور خواهد کرد و بسیاری از مردم بدو میل کردند، اما چون گفتار ابوحاتم راست نیامد، با او مخالف شدند و قصد هلاک او کردند و وی مجبور به فرار شد، اما آنچه در مورد علت فرار ابوحاتم صحیح تر به نظر می رسد، این است که مرداویج که در آغاز اسماعیلیان حمایت می کرد، در 321 ق /933 م بر آنان خشم گرفت و به کشتار آنان پرداخت. ابوحاتم از این پس تا هنگام مرگ به ناچار پنهان زیست. اسفراینی از کشته شدن ابوحاتم سخن می گوید، اما صحت آن معلوم نیست.
پس از مرگ ابوحاتم، اسماعیلیان ایران دچار هرج و مرج شدند و بسیاری از آنان آیین خویش را رها کردند. پس از او اسماعیلیان مدتی سرگردان بودند و سرانجام رهبری را به دو تن تفویض کردند؛ عبدالملک کوکبی در گرده کوه و اسحاق در ری این اسحاق ممکن است ابویعقوب اسحاق بن احمد سجزی (یا سجستانی) باشد (مق 331 ق /943 م ) که شاگرد یا دوست ابوحاتم بود. اسفراینی جانشینان ابوحاتم ار دو تن می داند: محمدبن احمد نسفی در ماوراءالنهر و ابویعقوب سجزی در سیستان.
ابوحاتم در برخی مسائل با دوست هم کیش خود ابوعبدالله محمدبن احمد نسفی اختلافاتی داشت و کتاب الاصلاح را در اصلاح نظریات او که در المحصول آمده بود، نوشت. ابویعقوب اسحاق بن احمد سجستانی، شاگرد نسفی، در تأیید کتاب استاد خود، المحصول، اثری به نام النصرة تألیف کرد و بعدها حمیدالدین کرمانی در کتاب خویش با عنوان الریاض فی الحکم بین الصادین صاحب الاصلاح و صاحب النصرة کوشید که بین آراء ابوحاتم و سجستانی موافقتی ایجاد کند؛ نیز وی در بیشتر موارد حق را به ابوحاتم داده و گه گاه نیز از سجزی دفاع کرده است.
چنان که از لسان المیزان ابن حجر مستفاد می شود، ابوحاتم نخست از اسماعیلیه نبود، اما به این مذهب گرایش پیدا کرد و سپس از دعات اسماعیلیه شد، اما اینکه ابن ندیم می گوید او نخست ثنوی، سپس دهری شد و آن گاه به زندقه گرایید، معلوم نیست بر چه اصلی مبتنی است. به هر حال ابوحاتم یکی از بزرگان اسماعیلیه است و در تاریخ مذاهب و فرق اهمیت و اعتباری خاص دارد. وی در زمانی می زیست که خلافت فاطمی در مصر ظهور کرد و افتراقی بزرگ در صفوف اسماعیلیان رخ داد. از این رو دانستن اینکه وی در برابر فاطمیان چه موضعی اتخاذ کرده، از اهمیتی خاص برخوردار است. بنابر شواهد موجود، دعوت ابوحاتم از سوی فاطمیان و برای آنان بود.
اسفراینی او را پیروان عبیدالله المهدی خوانده است. گفته شده که ابوحاتم کمی پیش از آنکه المهدی در قیروان به قدرت رسد. (297 ق /910 م) حکایت اسفراینی نیز دال بر آن است که او زمانی در مغرب بوده است، به گفته ایوانف معمول این بود که داعیان آن دوران برای کسب مقامات بالاتر با تعالیم ویژه به مرکز جنبش مراجعه می کردند. به علاوه، گویا ابوحاتم از مکاتبی که عبیدالله در شمال افرقیه برای دعوت تأسیس کرد، تأثیر بسیار پذیرفته بود. با اینکه ابوحاتم همچون دیگر اسماعیلیان دوره ی ستر، به رجعت محمدبن اسماعیل بن جعفر (ع) در آخرالزمان باور داشت، ظاهرا پس از انشقاق اسماعیلیان، به المهدی وفادار ماند.
یکی از شواهد این امر ممکن است نظر القائم بامرالله (خلافت: 332-334 ق /934-946 م )، جانشین المهدی، درباره ی او باشد. گویند وقتی کتاب الزینه ی ابوحاتم را نزد القائم بردند، او آن کتاب را بسیار تحسین کرد. اگر وی ابوحاتم را مخالف المهدی می دانست، بعید بود که وی را تأیید کند. اینکه کاشانی می گوید ابوحاتم با ابوطاهر جنابی ارتباط مستمر داشته و میانشان پیوسته مکاتباتی صورت می گرفته است، نمی تواند چندان مقبول باشد، مگر آنکه این ارتباط و مکاتبات در جهت دعوت به طریق مورد نظر ابوحاتم و بازداشتن ابوطاهر از مسیری باشد که انتخاب کرده بود. اصولا ابوحاتم خود از صاحب نظران در موضوع امامت بود و درباره ی مبدأ ستر و مبدأ ظهور توجیهات جدید آورد و نظریات اسماعیلیان را در این باره با نظم نوین آرا است ابوحاتم چون اسماعیلیان دیگر قائل به مذهب تعلیم بود و اینکه تنها مصدر معرفت حقیقی امام است. وی در اعلام النبوة با مهارت لزوم وجود امام هادی الهی را برای بشر ثابت می کند.
از آراء جالب توجه ابوحاتم نظر او در باب مراتب صدور عالم از ذات باری است. وی با استناد به حدیثی که به امام صادق (ع) نسبت می دهد، می گوید: «نخستین خلق خدا توهم است و اگر خداوند چیزی را توهم کند، آن را نزد خویش ابداع کرده است و پیش از آنکه ظاهر شود، در غایت لطافت است. تو هم وزن و رنگ و حرکت ندارد و شنیده نمی شود. محسوس نیست. خلق دوم حروف است. حروف وزن و رنگ ندارد، دیده نمی شوند، ولی شنیده می شوند و بر زبان جاری می گردند و خلق سوم همه ی چیزهایی است که با حروف وصف می شوند، ملموس و محسوس و دارای وزنند و دیده می شوند. خداوند سابق است و بر توهم و توهم سابق است بر حروف. حروفی که خداوند بدانها تکلم کرده است، غیر محدثند و حروف محدث غیر از حروف کلام الله می باشند.»
افزون بر این نظر، از این کتاب الاصلاح ابوحاتم بر می آید که وی به نظمی نوافلاطونی برای مراتب جهان قائل بوده است، در این نظریه نخستین موجودی که پدید می آید (مبدع اول) عقل است و از عقل، نقس به طریق انبعاث صادر می گردد. عقل و نفس هر دو «عالم لطیف» را می سازند و پس از آنها «عالم کثیف» یا عالم مادی می آید. بالاترین مرتبه در این عالم هیولی و صورت است، این دو منبعث از نفس نیستند، بلکه تنها آثار تفکر آنند. ابوحاتم پس از خالق یگانه و دو مخلوق اول، به سه نوع ماده قائل است: اول آنکه صرفا «وهمی» است وآن حالات نفس است؛ دوم «افراد» یا چهار طبع؛ سوم عناصر یا «امهات» که از ترکیب چهار طبع حادث می شوند و از اختلاط آنها جوهرهای چهارگانه پدید می آیند.
بعضی از نکات مورد قبول ابوحاتم که در الریاض حمیدالدین کرمانی آمده، اینهاست: «نفس در ذات خود تام است، زیرا از عقل اول که خود تمام است، منبعث شده است. به همان ترتیب که نفس منبعث از عقل اول تام است، هیولای منبعث از نفس نیز تام است. همچنین است صورت منبعث از هیولای. انسان نتیجه ی عالم در کلیت آن است و وجود عالم از برای اوست. بشر نظیر کل عالم است و هیچ جزئی از اجزاء عالم نظیر او نیست. او جمیع جواهر عالم را در خود جمع کرده است و بدین لحاظ عالم صغیر خوانده می شود. لکن انسان به سبب جوهر شریفی که در او هست (نفس ناطقه) که بر کل عالم فضیلت دارد.»
یکی از نکات مهم در مجموعه ی فکری و اعتقادی ابوحاتم این است که وی قدر را بر قضا مقدم داشته است. وی در دو باب از کتاب الزینة از تقدم قدر بر قضا سخن گفته است دلیل وی نیز این است که قدر همان تقدیر است و قضا تفضیل، تفضیل صورت نمی پذیرد، مگر بعد از تقدیر.
فلسفه اسلامی مکاتب اسماعیلیه ابوحاتم رازی زندگینامه اندیشه تاریخ