با پایان یافتن قرون وسطی، بنیان و اساس تمدن غربی نیز تغییر کرد. علاقه ی به دین و حیات اخروی ضعف یافت و ستایش بی حد و حصر ارزش های بشری و اعتقاد به این که بشر معیار حقیقت است نفرت شدیدی در دل مردم رنسانس نسبت به تمدن قرون وسطی به وجود آورد، یعنی قرونی که تمام حیات آدمی را در این عالم با نسبت به عالم روح می سنجید و خداوند و احکام دینی او را ملاک حقیقت می شمرد. زمینه ای که یک تماس واقعی معنوی و عقلی بین تمدن مسیحی و اسلامی را مقدور ساخته بود از میان رفت و به طوری که تا به امروز دیگر هیچ گاه یک تبادل نظر حقیقی بین شرق و غرب صورت نگرفته است. دوره ی رنسانس به تمدن اسلامی نیز بی علاقه بود و در این دوره کوشش شد تا حد مقدور لغات عربی که تا آن وقت در زبان لاتینی مصطلح بود به لغات یونانی مبدل شود. این امر در علم زیست شناسی میسر گشت، لکن در نجوم و کیمیا بسیاری از اصطلاحات عربی، که در زبان یونانی وجود نداشت، باقی ماند که هنوز نیز در زبان های اروپایی متداول است.
از دوره ی رنسانس به بعد توجه مغرب زمین در علوم و فلسفه معطوف به جهت دیگری شد. تمدن غربی از طریقی که تمدن های کهن آسیا و نیز اروپا در قرون وسطی پیموده بودند جدا شد و راه نوینی انتخاب کرد، که اساس آن در علوم نظری بیش از هر چیز تمایل به اصالت جنبه ی استدلالی عقل یا راسیونالیزم بود و در علوم طبیعی، توجه به جنبه ی مادی طبیعت و کمیت آن، و در شئون اجتماعی و سیاسی مهاجرت مردم اروپایی به اقالیم گوناگون جهان و تسلط بر ملل دیگر. گر چه تعداد مسافرت ها و روابط اقتصادی با ملل آسیایی در این عصر ازیاد یافت، دیگر تماس فکری و معنوی وجود نداشت و جمهور سیاحان و مسافرانی که از اروپا به آسیا سفر می کردند منظورشان تبادل نظریات علمی و آموختن حکمت و عرفان نبود، بلکه بیشتر به انباشتن ثروت و برقرار کردن نفوذ سیاسی و اقتصادی علاقه مند بودند.
تا به امروز در نظر اکثر مردم مغرب زمین، تمدن اسلامی تمدنی است قدیمی که در یکی از ادوار تاریخ مغرب زمین با ملل آن دیار تماس داشته و در تعیین سرنوشت آن تمدن متنفذ بوده و سپس به زوال پیوسته و تدریجا از صفحه ی تاریخ محو شده است. حتی بسیاری از دانشمندان، معارف اسلامی را، همچون علوم بابلیان و مصریان قدیم مورد تحقیق قرار می دهند، به این معنی که در هر دو مورد می پندارند که چون دیگر نماینده ی آشنایی از این تمدن ها وجود ندارد، فقط باید به وسیله ی کاوش های تاریخی و باستان شناسی با معارف این تمدن ها آشنایی حاصل کرد و اکنون در تمدن اسلامی صاحب نظراتی نیستند که بتوان با آنان مشورت کرد و علوم و معارف اسلامی را از آن ها آموخت.
پس با تمام ادعایی که در مورد روش تحقیقی و بی نظری در تفحص و کاوش علمی می شود، اکثر مستشرقین و مورخین اروپایی فقط آن قسمت از معارف اسلامی را در نظر می گیرند که در سرنوشت مذاهب و نحل فلسفی و علمی مغرب زمین مؤثر بوده است. آنان برای فرهنگ اسلامی ارزش مستقلی قائل نیستند. به این دلیل هنوز در اکثر دانشگاه های اروپا و آمریکا در دروس تاریخ فلسفه، در بخشی که مربوط به اسلام است، از کندی و فارابی و ابن سینا شروع می کنند و به ابن رشد خاتمه می دهند و حتی نامی از شیخ اشراق و قطب الدین شیرازی و میرداماد و ملاصدرا به میان نمی آید. و اگر اسم خواجه نصیر طوسی برده می شود به واسطه ی تحریرات او است بر کتب مهم ریاضی قدیم، نه به علت ارزش تالیفات فلسفی او. و مشهورترین کتاب تاریخ فلسفه ی اسلامی به زبان های اروپایی مانند کتاب های مانک و دی بور و گوتیر و کوادری فقط از حکمای مشایی صحبت به میان آمده، آن هم تا حدی که افکار آن ها در فلسفه ی اروپایی موثر بوده است.
در اثر این عوامل، حکمت متعالیه ی ملاصدرا در پرده ی خفا مانده و بسیاری از علاقه مندان به حکمت اسلامی در مغرب زمین، حتی نام او را نشنیده اند. بین مستشرقین نیز که از شهرت او در ایران باخبرند، علاقه و آشنایی با عقاید او وجود دارد، لکن هنوز به زبان های اروپایی تحقیق کاملی درباره ی اصول افکار وی نگاشته نشده است. در نتیجه نه تنها نام ملاصدرا، بلکه ذکر جمیع سلسله ی حکما و عرفای اسلامی از قرن ششم به بعد، مانند سهروردی و ابن عربی و خواجه نصیر و قطب الدین شیرازی و ابن ترکه و ابن ابی جمهور و میرداماد و پیروان مکتب آخوند از قبیل ملامحسن فیض و لاهیجی و حاجی ملاهادی سبزواری از صفحه ی تاریخ حکمت اسلامی حذف شده و علوم و معارف اسلامی، به نظر اکثر اروپاییان، و متاسفانه بعضی از مسلمانان جدید که تمدن خود را نیز از دریچه ی چشم غربی ها می نگرند، در قرون ششم و هفتم از بین رفته است.
فقط در عرض چند سال گذشته است که در اثر بحران شدید معنوی که هستی مغرب زمین را تهدید می کند، بار دیگر توجه به حکمت و عرفان شرقی معطوف شده و با عدم اعتبار و بی ارزشی که اروپاییان امروزه برای حکمت صرفا استدلالی، قائلند، حکمت ذوقی که مکتب اشراق گنجینه ای است از آن، رونق یافته است و به تدریج ترجمه و تحقیقاتی درباره ی عرفا و حکمای بزرگ اسلامی انجام گرفته است، گرچه هنوز در اکثر این تحقیقات کوشش می شود تا تفکر اسلامی با مقولات فکر جدید اروپایی درک شود و کمتر هم دانشمندان اروپایی مصروف مطالعه ی افکار و عقاید حکما و عرفای اسلامی از دریچه ی چشم خود مسلمانان شده است.
در مورد ملاصدرا هنوز رساله ای که اسامی و جوانب گوناگون افکار او را به وضوح شرح داده باشد به زبان های اروپایی انتشار نیافته و آشنایی با وی محدود به یکی دو رساله ی مختصر و اشاراتی است که در چند کتاب به وی شده است. اکثر سیاحاتی که از دوره ی صفویه به بعد به ایران آمده و علاقه ای نیز به وضع علمی و دینی ایران داشته اند، از شهرت آخوند در حوزه های علمی ایران و مخصوصا بین طالبان علوم عقلی خبردار بوده و بعضی در نوشته های خود نام او و مدرسه ی او را در شیراز ذکر کرده اند. قدیمی ترین اشاره ای که در نوشته های اروپاییان به مکتب آخوند شده است در سفرنامه ی توماس هربرت است که در سال 1627/1036 از شیراز دیدار کرد. او درباره ی مدرسه ی الله وردیخان، که در آن زمان در اوج شهرت و محل تدریس آخوند بود، چنین نگاشته است: «شیراز دارای مدرسه ای است که در آن فلسفه و نجوم و طبیعات و کیمیا و ریاضیات تدریس می شود و مشهورترین مدرسه ی ایران است.» لکن هربرت مانند سایر سیاحان و مامورین سیاسی، که در چند قرن گذشته به خاک ایران قدم نهاده اند، کمتر توجه به حکمت و عرفان داشت و هم خود را مصروف آشنایی با حوزه های علمی و تفکر حکما و علمای ایران نکرد.
یکی از با بصیرت ترین اشخاصی که در دوره ی قاجاریه به ایران سفر کرد، کنت دو گوبینو است که برعکس سایر سیاحان و جهانگردان آن زمان، مردی بود فاضل و ادیب و علاقه مند به فلسفه و علوم نظری و حتی مؤسس مکتبی خاص است در تعبیر تاریخ که به نام او مشهور است. گوبینو کتب متعددی درباره ی ایران و بلاد همجوار آن نگاشت که همگی در اروپا شهرت بسزایی یافت و تا امروز مورد استفاده ی علاقه مندان به مشرق زمین است. گوبینو، در یکی از این کتب، آنچه در ایران شفاها و توسط مطالعه ی کتب درباره ی حکما و علما آموخته بود به نام ادیان و فلسفه های آسیای مرکزی درج کرده و بسیاری از آنان، از جمله حاجی ملا هادی سبزواری را، که در آن دوره حیات داشت، نام برده است. گوبینو با وجود اشتباهات متعددی که در مورد آخوند کرده و حتی اسفار را چهار کتاب سفرنامه محسوب داشته است. از اهمیت افکار و نفوذ فوق العاده ی او در ایران کاملا آگاه بوده و کلیه ی پیروان حکمت را در ایران دوره ی قاجاریه از شاگردان ملاصدرا محسوب داشته است.
گوبینو در تعبیر افکار ملاصدرا دچار مسامحات زیادی شده است، لکن با وجود این، از آن جا که سخنان او اولین اشاره ی نسبتا مفصل به عقاید و شخصیت آخوند است به زبان های اروپایی قابل توجه است. درباره ی اهمیت صدرالمتالهین و سهم او در سیر حکمت اسلامی گوبینو چنین نوشته است: «در واقع ملاصدرا یک مخترع یا مبدع نیست، بلکه فقط یک احیا کننده است، لکن احیا کننده ی حکمت معظم شرقی، و نبوغ او در این است که توانست آن را به صورتی در آورد که قابل قبول و مورد پسند زمانی که در آن می زیست قرار گیرد.»
مزیت واقعی و غیر قابل انکار ملاصدرا را همان است که در بالا ذکر شد، و آن این است که او برای زمانی که در آن زندگی می کرد فلسفه ی کهنی را احیا کرد و آن را حیات بخشید، در حالیکه تا حد امکان آن را از وضعی که ابن سینا بدان داده بود، خارج کرد. و به نحوی مستقر ساخت که نه فقط در تمام مدارس ایران اشاعه یافت و حکمت را ثمر بخش کرد و کلام جزمی را عقب نشاند و آن را مجبور کرد که خواه ناخواه، در کنار خود، جایی به فلسفه بدهد، بلکه با نظر به صلاح و منفعت اخلاف، که نسل های فعلی جزئی از آن هستند، خرابی های فلسفی را که حمله ی مغول باعث شده بود تعمیر کرد و مخصوصا وسایل را فراهم آورد تا بدین نتایج بزرگ برسد. بعد از ملاصدرا دیگر آثار علم از بین نرفت و محو نگردید، بلکه همیشه در اعیان مشهود ماند و به رغم اوضاع بسیار نامساعد، این مشعل به افروختن خود ادامه داد و اگر چه در معرض باد در نوسان بود، هیچ گاه خاموش نشد. هیچ امری عادلانه تر از این نیست که از آن روح بزرگی که توانست به این وجه احسن نور حکمت را برافروزد فراوان قدردانی و سپاسگزاری کنیم.
در قرن معاصر در زبان های اروپایی به ملاصدرا توجه بیشتری معطوف شده و افکار او در چند کتاب مورد بحث قرار گرفته است، گرچه در اکثر این رسائل نیز اشتباهات فاحشی در تشریح عقاید او رخ داده است. قریب 50 سال پیش علامه محمد اقبال لاهوری شاعر و حکیم شهیر پاکستانی، که در آن وقت در دانشگاه های کمبریج و مونیخ به گذراندن دوره ی دکتری اشتغال داشت، رساله ای تالیف کرد به نام توسعه حکمت در ایران که در آن بحث مفصلی درباره ی شیخ اشراق و عبدالکریم جیلی و حاجی ملاهادی سبزواری کرده و ضمنا به آخوند نیز اشاره کرده است، گر چه چون حاجی را شارح و مفسر حکمت ملاصدرا می دانسته بیشتر به او پرداخته است و صفحه ای بیش به صدرالمتالهین اختصاص نداده است. آنچه در این بحث کوتاه، موجب تعجب می گردد این است که اقبال به دلیل عدم اطلاع از نحل و مذاهب ایران در دوران اخیر می نویسد:
«فلسفه ی ملاصدرا منبع و منشا الهیات اولیه ی فرقه ی بابیه است. ریشه ی حکمت این فرقه ی عجیب را باید در افکار شیخیه تجسس کرد، زیرا که شیخ احمد احسائی، بانی آن مذهب، با شوق و دلباختگی هرچه تمام تر، فلسفه ی ملاصدرا را تحصیل می کرد و بر کتب او شرح هایی نگاشت.» چند سال بعد از انتشار کتاب اقبال، یکی از مشهورترین مستشرقین آلمان به نام هرتن کتب متعددی درباره ی فلسفه ی اسلامی تالیف کرد و در چند مورد از ملاصدرا سخن به میان آورد و حتی دو رساله از رسائل خود را به تجزیه و تحلیل عقاید او و ترجمه ی بعضی از گفتارش اختصاص داد.
هرتن برعکس سایر مستشرقین فلسفه ی اسلامی را به مکتب مشایی محدود نکرد، بلکه از وجود مکتب اشراقی و افکار شیخ اشراق کاملا آگاه بود و آخوند را نیز از دریچه ی چشم این مکتب می نگریست. به نظر او حکمت ملاصدرا همان حکمت اشراقی است با این فرق که در فلسفه ی آخوند و مکتب او نور اشراقیون جای خود را به وجود می دهد، و گرنه افکار و عقاید ملاصدرا و حکمت اشراقی یکی است.
نیز در تاریخ های مفصلی که توسط اروپاییان در عرض این قرن درباره ی ادبیات فارسی و عربی تالیف یافته است، اشاره ای به ملاصدرا و نوشته های او شده است. براون در تاریخ ادبیات ایران خود از آخوند نام برده و بعضی از نوشته های او را ذکر کرده است، گرچه به اشتباه «اسفار» را جمع «سفر» (به معنی کتاب) پنداشته است. همچنین بروکلمان در تاریخ ادبیات عرب خود اسامی بسیاری از نوشته ای ملاصدرا و نسخ موجود در کتابخانه های مختلف، مخصوصا کتابخانه های هندوستان را، درج کرده است لیکن او نیز مرتکب مسامحه گشته و افکار ملاصدرا را در تاسیس فرقه ی بابیه موثر دانسته است. البته براون و بروکلمان هیچ یک حکیم نبودند و بیشتر از نظر ادبی به متون فلسفی و عرفانی می نگریستند. چون کتب آنان اشاعه ی فوق العاده ای در تمام محافل علمی داشته است بدین وسیله به آشنا ساختن اروپاییان با نام ملاصدرا تا حدی کمک کرده است.
هیج یک از اورپاییان به اندازه ی پروفسور هانری کربن استاد فلسفه ی دانشگاه سربن و رئیس انستیتوی فرانسه و ایران در تهران، جهت آشنا ساختن مردم مغرب زمین با مکتب های فلسفی اسلامی بعد از حمله ی مغول، و نیز طبع و ترجمه نوشته های شیخ اشراق شهاب الدین سهروردی و ملاصدرا کوشش نکرده اند. پرفسور کربن با وجود ندیدن استاد در حکمت اسلامی، آشنایی کامل با متون فلسفی و عرفانی اسلامی دارد. او در واقع از راه فلسفه ی اصالت نمود هایدگر و پدیدار شناسی هوسرل وارد شرق شناسی شده و به این جهت علاقه ی او فقط به جنبه ی تاریخی محدود نشده است، بلکه مانند بسیاری از متفکرین مغرب زمین که با فقر معنوی و ضعف فلسفه ی استدلالی جدید روبرو شده اند، در جست و جوی حکمت ذوقی، نظر به مشرق زمین افکنده است و قصد او بیشتر کسب فیض از منابع حکمت و معرفت اسلامی بوده است نه فقط تحقیق در سیر تاریخی آن و نفوذ آن در فلسفه ی اروپایی. گرچه تاکنون اکثر تالیفات کربن مربوط به شیخ اشراق بوده است، در چند کتاب و رساله، از جمله کتاب قوه ی متخیله ی خلاق در تصوف ابن عربی و چاپ متن عربی و فارسی کتاب مشاعر ملاصدرا با ترجمه و تفسیر و نیز دو مقاله ی وی درباره ی میرداماد از ملاصدرا مفصلا بحث کرده است.
با توجه کلی که امروزه در مغرب زمین نسبت به حکمت و ادیان شرقی وجود دارد، و زحماتی که بعضی مانند پروفسور کربن برای معرفی ملاصدرا و بقیه ی بزرگان حکمت اسلامی در آن دیار می کشند، امید می رود به تدریج حقی که از صدرالمتالهین ضایع شده است ترمیم شود و روزی نام او در کتب عمومی فلسفه در کنار نام بزرگان دیگر از قبیل فارابی و شیخ الرئیس قرار گیرد، و مفهوم ناصوابی که اکنون در مغرب زمین درباره ی سیر حکمت در اسلام متداول است، از میان برداشته شود و حکمت اسلامی به مکتب مشایی و دوره ی ابن طفیل و ابن رشد محدود نگردد.
واقع امر این است که ایرانیان علاقه مند به حکمت که وارث بلافصل تعالیم ملاصدرا هستند شایسته است کوشش کنند تا این ودیعه ی گرانبها که تنها سنت پیوسته ای است درحکمت که از دوره ی انبیای سلف و حکمای بزرگ یونان تا عصر معاصر، استمرار داشته است، محفوظ ماند و معروض تطاول ایام نگردد. اگر مکتب حکمت ملاصدرا در ایران برقرار ماند و استادانی از میان طلاب و شاگردان حکمت امروزی برخیزند که جانشین بزرگان و محققان گذشته و فعلی شوند، شکی نیست که دیر یا زود شهرت این حکیم و عارف بزرگ، در دنیایی که از افکار مادی و استدلالات خشک و محدود خسته است و تشنه ی معنویت واقعی و اکسیر عرفان و اشراق است گسترش خواهد یافت، و افکار بدیع و لطیف او برای آنان که استعداد فطری دارند در اطراف و اکناف عالم مبدا فیض و معرفت خواهد شد، چنان که تاکنون در ایران برای ارباب ذوق و صاحبان حکمت منشا الهام و هادی و مرشد طریقه ی حکمت و معرفت بوده است.
فلاسفه اسلامی ملاصدرا جهان غرب تمدن اسلامی رنسانس حکمت متعالیه