یک سؤال اساسی در بحث از رسالت پیامبران، پرسش از هدف اصلی آنان است. آیا پیامبران برای آبادی دنیای مردم آمدند یا سعادت اخروییشان؟! یا به طور کلی آیا پیامبران برای دنیا آمده اند یا آخرت؟ برای پاسخگویی به این سؤال، می توان نگاه درون دینی محض داشت و نیز، نگاهی که مبانی آن، بیشتر برون دینی است. یعنی توجه به آیات قرآنی، عمدتا جنبه استشهادی دارد نه استدلالی. برای تبیین مسئله از منظر برون دینی باید به چند اصل توجه کرد:
اصل اول
هدف دین، کمال انسان است. پیامبران آمده اند تا انسانها را به کمال وجودی خود برسانند. این اصل، خود مبتنی بر مقدمات زیر است:
الف: جهان آفرینش دارای هدف است و بیهوده خلق نشده است. موجودات برای نیل به مقصد خاصی در حرکتند و آفرینش آنها، از سر تدبیر و حکمت بوده است. «و ما خلقنا السماء و الارض و مابینهما باطلا؛ ما آسمان و زمین و آنچه را در آن دو است، بیهوده و باطل نیافریدیم.» (ص/ 27) «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون؛ آیا گمان کرده اید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمی کنید؟» (مؤمنون/ 115)
ب: هدف از آفرینش موجودات، میل به کمالات است. هر موجودی، خلق شده تا به کمال وجودی خود برسد. موجودات جهان، در اثر برخوداری از یک نیروی درونی به سوی مقصد خاصی در حرکتند. به بیان دیگر، اگر هر یک از موجودات در شرایط مشابه قرار گیرند و موانعی بر سر راه نباشد، می توانند قوه ها و استعدادهای وجودی خود را به فعلیت برسانند. به طور مثال، دانه گندم یا هسته میوه ای که در دل خاک نهفته اند، مراحلی طی می کنند تا به کمال خود که بوته گندم یا میوه ای مطلوب است، دست یابند.
همچنین نطفه ای که در رحم مادر بسته می شود از آغاز پیدایش، به سوی هدف غایی خود که نوزاد انسانی است، رهسپار است. موجودات با هدایت تکمیلی به سوی کمال نوعی خود در حرکت می باشند و خداوند متعال که رب العالمین است به هر یک از موجودات، جهاز وجودی لازم را داده و آنها را به سوی هدف نهایی خویش سوق می دهد. «قال ربناالذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی؛ گفت: پروردگار من کسی است که به هر موجودی، خلقت لازمه اش را داد و سپس هدایت کرد.» (طه/ 50)
ج: انسان به عنوان موجودی دارای اختیار، باید با اراده خود، مسیر کمال را طی کند. او در هر دو بعد مادی و معنوی، می تواند کمال یابد و کمال وی، اختیاری است. «و لو شئنا لآتینا کل نفس هدیها؛ اگر می خواستیم به هر انسانی (از روی اجبار) هدایتش را می دادیم.» (سجده/ 13)
د: انسان به خاطر محدودیت و خطای عقل، نمی تواند کمال نهایی خود و راه و روشهای آن را دریابد. و اگر خداوند، آگاهی از هدف خلقت و راه نیل به کمال را در اختیار انسان نمی گذاشت، آفرینش لغو و بیهوده می شد. خداوند، پیامبران را مبعوث نمود تا راه رشد و کمال را به انسانها نشان دهد. با این بیان می توان گفت که خداوند پیامبران را برای کمال انسان مبعوث کرده است.
اصل دوم
کمال انسان، مربوط به روح وی است. انسان بر خلاف سایر موجودات، هم کمال جسمانی دارد و هم کمال روحانی. هدایت تکوینی، در کمال جسمانی انسان نقش اساسی دارد و انسان، در کمال روحانی خود، نیاز شدید به پیامبران دارد.
اصل سوم
روح انسان، یک وجود متصل است که دو نشئه را پشت سر می گذارد. یکی نشئه دنیوی است و دیگری نشئه اخروی که مربوط به عالم برزخ و قیامت می باشد. به بیان دیگر، روح انسان از آغاز حیات دنیوی خود تا قیامت، مراحل و نشآتی را پشت سر می گذارد.
اصل چهارم
کمال روح، به معنای فعلیت استعدادها و قوای مثبت درونی است. انسان، دارای مجموعه ای از استعدادها و صفات و گرایشهای بالقوه ای است که با فعلیت آنها می تواند به کمال وجودی خود برسد.
اصل پنجم
تکامل انسان، در ظرف جامعه میسر است. بسیاری از صفات انسانی در خلال زندگی اجتماعی فعلیت می یابند. تکامل انسان، تنها فردی نیست. بلکه بعد اجتماعی نیز دارد. برخی از مکاتب نظیر آیینهای هندی و تصوف، فقط بر روی تکامل فردی انسان تاکید دارند و از ضرورت مسایل اجتماعی غافل مانده اند. این مکاتب تصور کرده اند که بدون یک جامعه سالم، می توان انسانها را به رشد و کمال رساند. در یک جامعه ناسالم، فقط برخی از افراد می توانند به کمال وجودی خود برسند نه اکثریت انسانها، در حالی که در یک جامعه سالم، زمینه های رشد و کمال برای عموم انسانها فراهم می شود.
اصل ششم
جامعه سالم، جامعه ای نیست که در آن، فقط افراد سالم باشند. بلکه جامعه ای است که همه نهادهای آن سالم باشد. اگر غایت جامعه ای، تحقق فلسفه خلقت نباشد; اگر ارزشهای الهی بر همه اجزاء و نهادهای جامعه حاکم نباشد; آن جامعه، دینی تلقی نخواهد شد. اگر قوانین موجود در جامعه، دینی نباشد; روابط اجتماعی مبتنی بر دین نباشد; سیاست داخلی و خارجی آن بر اساس مبانی دینی نباشد و ارزشهای الهی در تار و پود جامعه، ریشه ندوانده باشد، آن جامعه، دینی تلقی نخواهد شد. با این بیان، سخن آقای سروش نیز که جامعه دینی را "جامعه دینداران" تلقی می کنند، به نقد کشیده می شود. در یک جامعه طاغوتی نیز دینداران می توانند حضور داشته باشند، اما چهره آن جامعه، دینی نخواهد بود. این همه اصول اجتماعی که در اسلام وجود دارد، از اصل "امر به معروف" گرفته تا "جهاد" و اجرای "حدود" و "حاکمیت صالحان بر جامعه" و... نشانگر آن است که جامعه ای، دینی است که نهادهای آن نیز دینی باشند.
اصل هفتم
رابطه دنیا و آخرت، رابطه عمل و عکس العمل است. حیات دنیوی، سازنده حیات اخروی است. انسان، در ظرف دنیا، حیات اخروی خود را می سازد. حدیث «الدنیا مزرعة الآخرة» اشاره به همین معنا دارد. نمی توان بدون برخورداری از یک زندگی متعالی در دنیا، حیات اخروی مثبت داشت. برای آنکه حیات اخروی، آباد باشد، باید حیات دنیوی را نیز آباد ساخت. اگر آبادانی حیات دنیا اهمیت نمی داشت، قرآن کریم نمی فرمود: «و لاتنس نصیبک من الدنیا؛ بهره ات را از دنیا فراموش نکن.» (قصص/ 77) اینکه تفکر دینی از سویی رهبانیت را، و از سوی دیگر، هوسبارگی و به فراموشی سپردن ارزشهای الهی را نهی می کند، به خاطر آن است که حیات دنیوی و حیات اخروی، هر دو طیبه باشد. از آنجا که حیات اخروی، نتیجه حیات دنیوی است و انسان در دنیا به هر کمالی برسد، در آخرت، نتیجه آن را خواهد دید، می توان گفت به یک معنا،حیات دنیوی، مهمتر از حیات اخروی است.
اصل هشتم
از دیدگاه قرآن، حیات اخروی بر حیات دنیوی برتری دارد و در مقایسه با آن، زندگی دنیوی، ناچیز و بی مقدار به حساب آمده است. «و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب و ان الدار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون؛ این زندگانی دنیا جز بازیچه و سرگرمی چیزی نیست، در حالی که زندگانی آخرت جاویدان و همیشگی است، اگر آنها دریابند.» (عنکبوت/ 64) «یا قوم انما هذه الحیوة الدنیا متاع و ان الآخرة هی دارالقرار؛ ای قوم زندگانی دنیا متاعی بیش نیست، ولی زندگانی آخرت منزلگاه ابدی است.» (مؤمن/ 39) در این قبیل آیات، حیات اخروی با حیات دنیوی مقایسه گشته و برتر دانسته شده است. این آیات به انسان گوشزد می کند که مبادا زندگانی دنیوی را هدف اعلای خود تلقی کند، چرا که اگر انسان زندگی دنیوی را آرمان خود بداند، هیچگاه حیات از محدوده اشباع خودخواهی ها، خارج نخواهد شد. اما اگر زندگی اخروی را ایده آل تلقی کند، دیگر اسیر هوسهای نفسانی نخواهد شد. حیات اخروی، باطن حیات دنیا و حیات حقیقی است، چرا که در آنجا آدمی با حقایق سر و کار دارد نه با امور اعتباری. آن حیات، جاودانه است و در آن، اثری از شر و فساد نیست. برتری حیات اخروی به خاطر ویژگیهای آن است اما از برتری کیفی آن، نمی توان به نفی حیات دنیوی رسید.
نتیجه گیری با توجه به اصول هشتگانه فوق
اولا: پیامبران برای تکامل روح انسان آمده اند، نه برای دنیا یا آخرت انسانها.
ثانیا: دنیا و آخرت، ظروف تکامل روح انسان می باشند. در دنیا انسانها به تکامل می رسند و یا سقوط می کنند و در آخرت نتایج تکامل یا سقوط خود را مشاهده می کنند. پس دنیا ظرف تکامل و یا سقوط روح است و آخرت، ظرف برخورداری از نتایج عملکردهای دنیوی.
ثالثا: حیات اخروی نتیجه حیات دنیوی است، لذا برای آماده سازی آخرت انسانها باید دنیای آنها را نیز بر اساس ارزشهای الهی آباد ساخت.
برای بحث پیرامون اهداف بعثت انبیاء و اینکه جهت گیری آنها اخروی بوده است یا دنیوی، برخی از آیات قرآن که در آنها از اهداف رسالت انبیاء سخن به میان آمده است، عبارتند از:
1. دعوت به توحید
مهمترین هدف پیامبران، توحید بوده است. همه پیامبران مردم را دعوت به توحید ودوری از شرک می کردند. «و لقد بعثنا فی کل امة رسولا ان اعبدوالله و اجتنبوا الطاغوت؛ ما در هر امتی پیامبری را برانگیختیم تا مردم خدا را بپرستند و از طاغوت دوری جویند.» (نحل/ 26) عمومیت دعوت انبیاء به توحید را می توان از خطاب به حضرت رسول (ص) دریافت. طبق این آیه همه انبیای قبل از پیامبر اسلام نیز مردم را به سوی توحید و دوری از شرک فرا می خواندند. «و ما ارسلنا من قبلک من رسول الا نوحی الیه انه لا اله الا انا فاعبدون؛ ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستادیم، مگر اینکه به او وحی نمودیم که جزمن معبودی نیست و تنها مرا پرستش کنید.» (انبیاء/ 25) نکته مهمی که از آیه 26 سوره نحل به دست می آید، این است که لازمه توحید، نفی طاغوت ها است. در کنار طاغوتها، توحید باقی نمی ماند. جامعه ای که می خواهد به سوی "توحیدی شدن" گام بردارد، باید همه طاغوتها را نفی کند.
2. دعوت به معاد
دعوت به حیات اخروی نیز از اهداف مهم پیامبران بوده است. هدف پیامبران، این بود که به مردم بفهمانند پس از این حیات دنیوی، حیات دیگری وجود دارد که در آن به تمام اعمال و رفتار انسانها رسیدگی می شود و همه باید مراقب اعمال خود باشند تا درآن حیات، دچار عذاب و گرفتاری نشوند. در آیه زیر، از زبان نوح (ع) نقل می کند که مردم را چگونه به سوی توحید و معاد فرا می خواند: «لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یا قوم اعبدوالله ما لکم من اله غیره انی اخافعلیکم عذاب یوم عظیم؛ ما نوح را به سوی قومش فرستادیم، او گفت: ای قوم خدا را پرستش کنید که جز او معبودی نیست. من از عذاب روز عظیم بر شما بیمناکم.» (اعراف/ 59)
موسی (ع) نیز قوم خود را به حیات اخروی فرا می خواند. چنانکه در نخستین نزول وحی، مسئله معاد بر وی مطرح می شود. «ان الساعة آتیة اکاد اخفیها لتجزی کل نفس بما تسعی؛ حتما قیامت فرا خواهد رسید، ما آن را مخفی می داریم تا هر فردی به پاداش اعمالش برساند.» (طه/ 15) در آیه، زیر طرح حیات اخروی به عنوان یکی از اهداف کلیه پیامبران آمده است، نه پیامبری خاص. «یا معشر الجن و الانس الم یاتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی و ینذرونکم لقآء یومکم؛ ای گروه جن و انس، آیا برای (هدایت) شما از جنس خودتان پیامبرانی نیامدند تا آیات مرا بر شما بخوانند و شما را به دیدار این روز هشدار دهند؟» (انعام/ 130)
3. تعلیم کتاب
دیگر از اهداف انبیاء، تعلیم بشریت بوده است. پیامبران مبعوث شدند تا به مردم علم و آگاهی دهند و واقعیات مربوط به انسان و جهان را به آنان تعلیم دهند. «ربنا و ابعث فیهم رسولا منهم یتلوا علیهم آیاتک و یعلمهم الکتاب و الحکمة و یزکیهم؛ پروردگارا در میان آنها از جنس خودشان پیامبری را برانگیز تا آیات تو را بر آنها بخواند و کتاب و حکمت را به آنها تعلیم دهد و آنها را تزکیه نماید.» (بقره/ 129)
4. تعلیم حکمت
همچنین یکی از اهداف بعثت انبیاء، تعلیم حکمت به شمار آمده است. «لقد منالله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة؛ خداوند بر مؤمنان منت گذارد. هنگامی که در میان آنها پیامبری از جنس خود آنها برانگیخت تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را تزکیه نماید و به آنها کتاب و حکمت را تعلیم دهد.» (آل عمران/ 164) در باب حکمت، مفسران اقوال بسیاری نقل کرده اند که در کتاب «مبانی رسالت انبیاء در قرآن» به آنها اشاره شده است.
به طور اجمال، حکمت، عبارت از مجموعه معارفی است که موجب روشن بینی می شود. اگر در علم، سخن از "دانستن" است، در حکمت، سخن از "یافتن" است. فراگیری "حکمت"، موجب رشد و کمال می شود و انسان برخوردار از آن، می تواند حق و باطل را از یکدیگر تمیز دهد. حکمت، نوری است که هدف را به انسان نشان می دهد، در حالی که "علم"، فقط راه را نشان می دهد. علم، ممکن است موجب کمال انسان نشود، اما حکمت، بی تردید موجب تعالی انسان می شود. از همینجاست که قرآن برخورداری از حکمت را موجب "خیر کثیر" تلقی کرد: «یؤتی الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیرا کثیرا؛ (خداوند) حکمت را به هر که بخواهد می دهد و به هر کس نیز حکمت داده شود، خیر بسیار داده شده است.» (بقره/ 269) اما هر فردی نمی تواند از حکمت، برخوردار شود. لازمه برخورداری از حکمت، رها کردن هوا و هوس است. چنانکه علی (ع) می فرماید: «حرام علی کل عقل مغلول بالشهوة ان ینتفع بالحکمة؛ بر عقلی که گرفتار هوا و هوس است حرام است که از حکمت سودی ببرد.»
5. دعوت به تزکیه و تقوا
دیگر از اهداف انبیاء، تزکیه و تقوا بوده است. پیامبران، مردم را به رها ساختن پلیدیهای نفسانی، فرا می خواندند، چرا که تا انسانها از درون، ساخته نشوند و قلب آنها از خودخواهی ها آزاد نشود، نمی توانند به کمال برسند. در آیات بسیاری از زبان پیامبرانی چون نوح، هود، صالح، لوط، شعیب، الیاس و عیسی (ع) نقل شده که مردم را به تزکیه و تقوا فرا می خواندند. «اذ قال لهم اخوهم نوح الا تتقون؛ هنگامی که برادرشان نوح به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟» (شعرا/ 106) «اذ قال لهم اخوهم هود الا تتقون؛ هنگامی که برادرشان هود به آنها گفت: آیا تقوا پیشه نمی کنید؟» (شعرا/ 124) «اذ قال لهم اخوهم لوط الا تتقون؛ هنگامی که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوا نمی ورزید؟» (شعرا/ 160)
6. آزادسازی انسانها از غل و زنجیرها
یکی دیگر از اهداف انبیاء، آزادسازی انسانها از غل و زنجیرها است. پیامبران با همه ارزشهای دروغینی که بر جوامع انسانی حاکم بود، مبارزه کردند. انبیاء آمدند تا تکالیف غیر منطقی و بیهوده ای را که جوامع مختلف به آنها پایبند بودند، نابود سازند. «و یضع عنهم اصرهم و الا غلال التی کانت علیهم؛ و بارهای سنگین و غل و زنجیرهایی (که بر گردنشان بود) از (دوش آنها) برمی دارد.» (اعراف/ 157) انبیاء با دو گونه غل و زنجیر روبرو بودند. یکی درونی و دیگری غل و زنجیرهای بیرونی. زنجیرهای درونی، عبارت است از هوا و هوسها و تمایلات سرکش و منفی انسانها که بزرگترین سد راه تکامل آنها به شمار می رود. زنجیرهای برونی نیز عبارت است از ارزشها و قوانین ضد الهی حاکم بر جوامع گوناگون نظیر خرافات، آداب و رسوم بیهوده و قوانین غلط.
7. اجرای عدالت اجتماعی
یکی دیگر از اهداف پیامبران، برپایی عدل و داد بوده است. پیامبران، ماموریت داشتند تا با مفاسد اجتماعی مبارزه کرده، عدل و قسط را در جامعه حاکم نمایند. «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ ما رسولان خود را با معجزاتی آشکار فرستادیم و بر آنها کتاب و میزان را نازل کردیم تا مردم برای برپایی عدالت قیام کنند.» (حدید/ 25) مبارزه با مفاسد اجتماعی و اصلاح جامعه، از اهداف مهم انبیاء بوده است. پیامبران نیامده بودند تا مردم را فقط به سوی توحید و معاد فراخوانند و با کتاب و حکمت آشنا سازند و درس تزکیه و تقوا بدهند، چرا که در یک جامعه فاسد، دعوت مردم به توحید و معاد و تزکیه و تقوا، چندان کارساز نیست. تا در جامعه ای، اصلاحات صورت نگیرد و عدالت تحقق نپذیرد، عموم مردم توحیدی نخواهند شد. چگونه می توان در جامعه آکنده از مفاسد فردی و اجتماعی، مردم را تزکیه داد؟ از همین جاست که شعیب (ع) هدف از بعثت خود را اصلاح جامعه می داند.
«ان ارید الا الاصلاح ما استطعت؛ من جز اصلاح تا آنجا که توانایی دارم چیزی نمی خواهم.» (هود/ 88) موسی (ع) نیز همراه با برادرش هارون (ع) در مسیر اصلاح افراد گام برمی داشت. «و قال موسی لاخیه هارون اخلفنی فی قومی و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین؛ موسی به برادرش هارون گفت: جانشین من در میان قومم باش و (آنها را) اصلاح کن و از راه مفسدان پیروی مکن.» (اعراف/ 142) هر یک از پیامبران با مهمترین مفاسد جامعه خود به مبارزه برمی خاستند. به طور مثال در زمان صالح (ع) چون اسراف و تبذیر رواج بسیار داشت، وی با این مفاسد به مبارزه برخاست. او نه تنها خود، به مبارزه با مسرفان می پرداخت، بلکه افراد جامعه رانیز بر آن می داشت تا مبارزه کنند.
«و لاتطیعوا امر المسرفین* الذین یفسدون فی الارض و لایصلحون؛ از مسرفان اطاعت نکنید، آنهایی که در زمین فساد می کنند و اصلاح نمی نمایند.» (شعرا/ 151- 152) در زمان لوط نیز که مفاسد جنسی نظیر همجنس بازی رواج بسیار داشت و مهمترین مشکل جامعه بود، پیامبر با این نوع انحراف جنسی مبارزه می کرد. «اتاتون الذکران من العالمین* و تذرون ما خلق لکم ربکم من ازواجکم بل انتم قوم عادون؛ آیا در میان مردم جهان سراغ مردها می روید و همسرانی را که خدا برای شما آفریده رها می کنید؟ شما قوم تجاوزگری هستید.» (شعراء/ 165- 166)
شعیب (ع) نیز با مفاسد اجتماعی که بر جامعه آن دوران، حاکم بود، مبارزه می کرد، کمفروشی و استثمار اقتصادی، از مفاسد رایج عصر شعیب بود. «اوفوا الکیل و لاتکونوا من المخسرین* و زنوا بالقسطاس المستقیم* و لاتبخسوا الناس اشیآءهم و لاتعثوا فی الارض مفسدین؛ حق پیمانه را ادا کنید. (کمفروشی نکنید) و به مردم خسارت وارد نسازید. با ترازوی صحیح وزن کنید و حق مردم را ضایع نکنید و در زمین فساد ننمایید.» (شعراء/ 181- 183) آیات فوق، نشانگر آن است که پیامبران برای برپایی قسط و عدل با همه انحرافات جامعه خود، مبارزه کردند. آنها تلاش می کردند تا همه مفاسد اجتماعی را از میان ببرند نه آنکه فقط به یک نوع از مفاسد اجتماعی توجه داشته باشند. قرآن مصادیق بسیاری از حیات اجتماعی پیامبران نقل می کند تا نشان دهد که انبیاء، نابودی کلیه مفاسد اجتماعی را نشانه گرفته بودند.
بر اساس آیات فوق، هفت هدف برای پیامبران ذکر گردید. آنچه در اینجا مورد بحث قرار می گیرد، این است که آیا پیامبران، دارای چند هدف بوده اند یا آنکه یک هدف آنان، اساسی و سایر اهداف، تبعی بوده اند؟! به بیان دیگر آیا آن اهداف، از یکدیگر جدا بوده و رابطه عرضی با یکدیگر داشته اند یا در ارتباط با یکدیگر بوده و رابطه طولی داشته اند. چند فرض را می توان تصور کرد:
1. پیامبران، اهداف گوناگون داشته اند و هر هدفی، ناظر به بعدی خاص بوده است. برخی موجب سعادت دنیوی انسانها و برخی موجب سعادت اخروی آنها بوده است.
2. پیامبران تنها یک هدف داشته اند و آن عدالت اجتماعی بوده است. آنها می خواستند تا جامعه ای عادلانه تشکیل دهند و برای تحقق عدالت در جامعه نیز ناگزیر بوده اند تا مردم را به توحید و تقوا و حکمت فراخوانند. به بیان دیگر، پیامبران تنها برای آباد ساختن حیات دنیوی انسانها آمده اند و اگر از آخرت نیز سخن به میان آوردند، به خاطر بهبود حیات دنیوی انسانها بوده است، چرا که اگر انسانها به خدا و معاد، ایمان داشته باشند و علم و حکمت پیشه کنند، زندگی سعادتمندانه در دنیا خواهند داشت.
3. هدف حقیقی، همان توحید و کمال انسان است. شناخت خدا و قرب به حضرت حق، هدف نهایی همه پیامبران بوده است. طبق این نظریه، سایر اهداف در حکم مقدمه برای این ذی المقدمه بوده اند. پیامبران از این جهت، عدالت اجتماعی را مطرح کردند تا زمینه های رشد و کمال انسانها فراهم آید.
در میان سه نظریه فوق، نظریه اخیر صحیح است، زیرا هدف از خلقت انسانها، عبودیت است و پیامبران آمده بودند تا مردم را به هدف نهایی خلقتشان برسانند. «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون؛ جن و انس را نیافریدم، مگر اینکه مرا عبادت کنند.» (ذاریات/ 56) پیامبران از این جهت مردم را به پرستش خدا و قرب به او دعوت می کردند تا آنها را به سوی هدف آفرینش، رهسپار سازند. آنان آمدند تا انسانها را با هدف نهایی حیات، آشنا سازند و با ایجاد زمینه های مناسب اجتماعی (که با عدالت اجتماعی تحقق پذیر است) و ارائه برنامه های تکاملی که بر مبنای کتاب و حکمت است، بشریت را به غایت و هدفشان برسانند. خلاصه آنکه هدف خلقت، چیزی جز عبودیت و کمال انسان نیست، پس هدف انبیاء نیز عبودیت وکمال انسان بوده است. اگر پیامبران، فقط به توحید فرا می خواندند، در امر توحیدی سازی مردم، مفید واقع نمی شدند، چرا که اندیشه های توحیدی در سرزمینی رشد می کند که در آن عدل، و قسط حکمفرما باشد، نه ظلم و جور. به همین علت است که وقتی شعیب (ع)، مردم را به سوی توحید فرا می خواند، به دنبال آن، از مفاسد اجتماعی زمان خود یاد می کند و با آن مفاسد، با کمفروشی و نپرداختن حقوق مردم، به مبارزه برخاست.
«و الی مدین اخاهم شعیبا قال یا قوم اعبدوا الله ما لکم من اله غیره و لاتنقصوا المکیال و المیزان انی اریکم بخیر و انی اخاف علیکم عذاب یوم محیط؛ به سوی مدین برادرشان شعیب (را فرستادیم) که گفت: ای قوم خدا را پرستش کنید که برای شما معبودی جز او نیست و پیمانه و وزن را کم نکنید. من خیرخواه شما هستم و از عذاب روز فراگیر بر شما می ترسم.» (هود/ 84)