غیر متدینان هفت دلیل براى عدم التزام به اخلاق دینى ذکر کرده اند که هیچ کدام درست نیست:
1- اخلاق دینى وظیفه گروانه و تکلیف مدار است، درحالى که اخلاق انسانى حق مدار، به معناى غایتگروانه اش، است. اخلاق دینى با زبان امر و نهى است و ناظر به تکلیفهایى که بر انسان تحمیل مى شود، درحالى که انسان خواهان اخلاقى است که حقوق او را تأمین کند و سود و مصلحت وى را در پى آورد. پر واضح است که این استدلال از ناآگاهى نسبت به اخلاق دینى، همچنین از نگرش ناظر به خوشایند و محافظه کارى در اخلاق ناشى شده است. اگر دیدگاه ناظر به مصلحت و اصلاح را در اخلاق برگیریم، همچنین آگاهى کافى از اهداف دین و اخلاق دینى داشته باشیم، آنگاه خواهیم دید که دین و اخلاق هر دو یک چیز را دنبال مى کنند. از طرفى، در اخلاق دینى مصلحت و حقیقت بر یکدیگر انطباق مى یابند و انسان خواهان مصلحت مى تواند بر اساس اخلاق دینى به عالى ترین مصالح خویش دست یابد.
2- برخى دیگر نقطه مقابل اشکال اول را ذکر کرده و گفته اند که اخلاق دینى مصلحت اندیشانه است، در حالى که در اخلاق باید روح ایثار و گذشت از منافع خویش را تقویت کرد. به نظر اینان اخلاق دینى کاسب کارانه است و انسانهاى شریف و متعالى نمى توانند چنین اخلاقى داشته باشند.
در پاسخ باید به این نکته توجه داشت که اخلاق دینى، بر خلاف مکتبهاى اخلاقى غیر دینى، تنها بر یک پایه قرار نگرفته است. به دلیل وجود مراتب مختلف و ظرفیتهاى متفاوت در انسانها، خالق آدمیان که این تفاوت مراتب و ظرفیتها را به خوبى مى شناسد، براى آنها اخلاقهاى متفاوتى را عرضه داشته است. به همین دلیل است که در اخلاق دینى براى حقمدارترین انسانها، که به هیچوجه به سود و مصلحت خویش نمى اندیشند و چیزى جز حق و سزاوارى را در نظر نمى گیرند، برنامه و اصول و قواعد خاصى وجود دارد، و نیز براى سود طلب ترین انسانها نیز برنامه و اصول اخلاقى خاصى طراحى شده است. البته جمع این دو نوع اصل و قاعده نیز به تناقض نمى انجامد; زیرا چنانکه گفته شد خالق متعال هستى و ارزشها واحد است، بنابراین براى او دشوار نیست که حقیقت را با مصلحت (واقعى) منطبق گرداند.
بنابراین در اخلاق دینى، انسانها را به گذشت از منافع خویش و ایثار دعوت مى کنند. آنانکه به صرف شناخت حقیقت به راه مى افتند، نیازى به هیچ وعده و وعیدى ندارند و به آنها نیز توجهى روا نمى دارند، براى نیازمندان نیز وعده و وعیدها کارساز است. این همان تقسیم بندى مولاى متقیان على (ع) است که انسانها را به سه دسته تقسیم کردند گفتند «بندگى خدا بر سه گونه است: یا از سر رغبت به بهشت و منافع آن است، که این بندگى تاجرانه و کاسب کارانه است (ولى در هر حال بندگى خداوند به شمار مى رود و پذیرفته است)، یا از ترس عذاب و جهنم است، که این بندگى عبید و نوکران است (که این هم پذیرفته است)، یا از سر حق طلبى و حق پرستى است و به دلیل آنکه خداوند سزاوار پرستش است، که این بندگى آزادگان است.»
3- برخى بر آنند که مداخله دین در اخلاق موجب از خودبیگانگى انسان مى شود; زیرا دین به چیزى غیر از شهودها و دریافتهاى شخصى انسان فرمان مى دهد و اگر انسان به فرمانهاى دین عمل کند به چیزى غیر از شهود شخصى خود عمل کرده است و این موجب از خود بیگانگى انسان مى شود. نمونه بارز فرمانهاى خلاف عقل دینى، دستور قتل فرزند به ابراهیم است. با وجود آنکه شهود شخصى ابراهیم، و هر انسانى دیگر، مى گوید قتل نفس محترمه جایز نیست، اما دین به آن فرمان داد. باید توجه داشت که فرمان خداوند به ابراهیم، فرمانى آزمایشى بود براى تعیین میزان بندگى و تسلیم شدن ابراهیم و فرزندش و بیش از آن خواسته نشده بود. به دلیل "اسلما و صدقت" در آیه شریفه: «فلما اسلما و تله للجبین* و نادیناه ان یا ابراهیم* قد صدقت الرویا؛ پس وقتى هر دو تن دردادند [و همديگر را بدرود گفتند] و [پسر] را به پيشانى بر خاك افكند او را ندا داديم كه اى ابراهيم رؤيا[ى خود] را حقيقت بخشيدى.» (صافات/ 103- 105) بر فرض که تسلیم شدن به چنین فرمان آزمایشى، که ظاهرا خلاف وجدان و شهود شخصى است، موجب از خود بیگانگى انسان شود، آیا مى توان حکم یک مورد را به تمامى موارد سرایت داد؟ داورى درباره یک نظریه یا یک مکتب، هیچگاه بر اساس موارد استثنایى صورت نمى گیرد. اینکه آیا اخلاق دینى موجب از خود بیگانگى انسان مى شود یا نه، بستگى به این دارد که اصول و قواعد اخلاق دینى چه اقتضایى دارند یک مورد استثنایى موجب از خود بیگانگى متدینان، و حتى ابراهیم نمى شود.
اما اصول کلى اخلاق دینى چگونه اند؟ آیا آنها خلاف شهودهاى شخصى ما هستند؟ به نظر مى رسد که اگر دین به اخلاقیاتى دعوت مى کرد که خلاف نداى فطرت و خلاف شهودهاى شخصى انسانها بود، هیچگونه توفیقى در جذب پیروانش پیدا کرد. اصل گرایش به ادیان بر اساس دریافت مطابقت دعوت ادیان با نداى فطرت انسانها صورت مى گیرد. اگر میان نداى پیامبران بیرونى و پیامبر درونى عقل، تعارض و اختلاف وجود داشت، هیچگاه دعوت انبیا اجابت نمى شد و این همه توفیق در ربودن دلهاى مؤمنان پیدا نمى کرد. از طرفى، عمل مؤمنان به اخلاق دینى، پس از دریافت مطابقت آن دعوت با شهودهاى باطنىشان بوده است، نه پیش از آن. بنابراین نمى توان گفت که آنها ابتدا از خود بیگانه شدند، آنگاه دعوت انبیا را پذیرفتند.
همچنین اینک نیز مى توان میان اصول اخلاق دینى و اصول اخلاقهاى غیر دینى مقایسه کرد. اولا چه اندازه تفاوت وجود دارد؟ ظاهرا اندک. ثانیا باید دید که کدام یک با وجدان و فطرت انسانها سازگارترند. از همه اینها گذشته عقل بشر و فطرت او نمى تواند همه مصادیق اصول اخلاقى را خود، مستقلا دریابد. اخلاق دینى در واقع مصادیق کلى ترین اصول اخلاقى را بیان مى کنند. در جایى که عقل قدرت تشخیص ندارد، پیروى از فرمانهاى خداوند سبحان که براى راهنمایى ما به مصادیق همان نداى فطرى ما هستند، هم موافق عقل است و هم موجب از خود بیگانگى نمى شود. از همه اینها گذشته مگر نسبت ما با خداوند نسبت دو شخص بیگانه است؟ خداوند همان من واقعى ماست که کنه هستى ما را مى سازد. بنابراین فرمان او فرمان بیگانه نیست، بلکه فرمان خودترین خودهاست.
4- گفته اند که دین براى جهان متغیر، احکام ثابت وضع مى کند، بنابراین اخلاق دینى نمى تواند با این جهان سازگار باشد. دو مطلب باید از دو سو روشن شود. یکى اینکه آیا همه چیز جهان در تغییر است؟ آیا هیچ ثباتى در جهان یافت نمى شود؟ دیگر اینکه آیا احکام دینى تاب تغییر و تحول را ندارند و به گونه اى نیستند که قابل انطباق بر متغیرات باشند؟ باید دانست که همه چیز جهان در تغییر نیست، وگرنه هیچ علمى بنا نمى شد و هیچ قانونى علمى کشف نمى گردید. جهان بر اساس اصولى ثابت، تغییر مى کند و کار علم، کشف این اصول و قواعد ثابت است. عین همین سخن را نیز مى توان درباره مسائلى گفت که دین در مورد آنها حکم دارد. موضوعات احکام دینى نیز بر اساس اصول ثابتى در تغییر و تحولند و دین بیان کننده همان اصول و قواعد ثابت است. به وسیله این اصول و قواعد ثابت، حکم جریان تحولات نیز روشن مى شود. بنابراین نه جهان در تمام ابعادش متحول است، و نه دین عاجز از بیان اصول و احکامى براى تحول و تغییر.
5- اشکال دیگرى که به اخلاق دینى گرفته اند این است که اخلاق دینى تشتت آور است. نمى توان بر اساس آن جوامع بشرى را اداره کرد. در یک دین کشتن حیوانات جایز است و حتى در پاره اى موارد استحباب پیدا مى کند، و در دین دیگر نه تنها استحباب ندارد که گناه نابخشودنى نیز هست. با این اختلاف فراوان نمى توان جامعه بشرى را اداره کرد. باید از این اشکال گران پرسید که اگر در یک جامعه همه یا اکثر افراد پیرو یک دین بودند، چه اشکالى دارد که آن جامعه به اخلاقیات دینى خود پایبند باشد. اگر جامعه ما مسلمان است، مى تواند بدون ایجاد تشتت، احکام و اخلاقیات اسلامى را پیاده کند. اگر جامعه اى مسیحى بود، مى تواند پایبند اخلاقیات مسیحى خود باشد. آن اشکال تنها در جوامعى پدید مى آید که هیچ دین و مذهبى اکثریت قاطع را نداشته باشد. ثانیا مگر در مکاتب اخلاقى غیر دینى اختلاف و تشتت نیست؟ در هر حال اختلاف نظر وجود دارد. هر ساز و کارى براى حل مشکل در میان مکاتب و نظریات متعارض غیر دینى پیدا شد، مى توان در این مورد نیز از آن استفاده کرد.
به علاوه، هر جامعه اى نیازمند عامل همبستگى است. عوامل همبستگى جوامع متفاوتند. برخى جوامع بر اساس خون و نژاد مشترک، برخى بر اساس زبان مشترک، برخى بر اساس مرزهاى جغرافیایى مشترک، برخى بر اساس مکتب مشترک، برخى صرفا بر اساس قرارداد، و برخى دیگر بر اساس دین مشترک به یکدیگر پیوند مى خورند. قدرت ایجاد همبستگى عوامل مختلف، متفاوت است. هیچ عاملى مانند دین مشترک توان استحکام پیوندهاى اجتماعى را ندارد; زیرا دین همه هستى انسانها را پوشش مى دهد و دین واحد، هستى و سمت و سوى واحدى به زندگى پیروانش مى دهد و همه شئون وجودى آنها را همسو و هم جهت مى کند. رنگ واحد به جهان بینى و افکار اصلى و اعمال و حتى دلبستگیهاى آنها مى زند.
چه عاملى از این قویتر؟ بنابراین اخلاق دینى براى جامعه اى که اکثر اعضاى آن را پیروان و معتقدان به یک دین تشکیل دهد، نه تنها تشتت آور نیست، که وحدت آفرین نیز هست. ممکن است ادعا شود که مقصود، جامعه جهانى است. در این صورت باید گفت برقرار ساختن نظم واحد جهانى، تنها در سایه امحاى تنوع فرهنگى امکانپذیر است و چنین چیزى نه ممکن است و نه مطلوب. نمى توان، لااقل در عصر غیبت و پیش از دوران طلایى آخرالزمان، نسخه اى واحد براى همه جوامع پیچید. بنابراین دعوت به کنار گذاردن اخلاق دینى، به بهانه یکسان سازى اخلاقى در کل جهان، امرى است بیهوده و نامطلوب و نسخه اى است که از سوى فرهنگ لیبرال غربى براى جوامع مختلف پیچیده مى شود.
6- اخلاق دینى به همه انسانها به یک چشم نگاه نمى کند و میان آنها تفاوت مى گذارد. میان متدین و غیر متدین تفاوت مى گذارد. اما اخلاق سکولار به همه انسانها به یک چشم نگاه مى کند. این اشکال نیز وارد نیست. زیرا اخلاق سکولار، اخلاقى حداقلى است و هدف آن این است که انسانها را از تعدى و ظلم به یکدیگر باز دارد. اما از جنبه اثباتى، توصیه هاى اکیدى ندارد. همین که انسانها به حریم یکدیگر تجاوز نکنند و آزادى همدیگر را در معرض تهدید قرار ندهند براى آن کافى است. خوب این مقدار نیز در اخلاق دینى به خوبى تأمین مى شود و حتى بیش از این نیز تأمین مى گردد، حتى براى غیر دینداران. لااقل در دین اسلام چنین است که از این جهت تفاوتى میان متدین و غیر متدین نیست و هرگونه تجاوزى به حریم غیر مسلمانى که در پناه اسلام و در جامعه اسلامى زیست مى کند، منع شده است.
امیرالمؤمنین (ع) نسبت به سرقت خلخال پاى زن یهودى در قلمرو اسلام آنچنان واکنش قوى و سختى نشان دادند که زبانزد است. نسبت به پیرمرد نصرانى بازنشسته نیز از بیت المال مسلمانان مقررى وضع کردند و...تاریخ اسلام به شهادت مورخان اروپایى، یادآور بهترین و متحملانه ترین برخورد با مخالفان و زندیقان و بى دینان است. در دنیاى اسلام مخالفان و غیر مسلمانان همان حرمت و ارج انسانى را داشتند که مسلمانان. اگر از موارد استثنایى که لامحاله تدبیر ناپذیر است، بگذریم، تمدن اسلامى، به ویژه در قرنهاى اولیه، مملو از روحیه تساهل و خوشرفتارى با مخالفان است. اما امتیازاتى که در جامعه دینى، براى دینداران وضع شده است، چیزى فراتر از این است. پرواضح است که جامعه دینى براى دستیابى به اهداف خودش باید در مواضع حساس، از کسانى استفاده کند که بخواهند و بتوانند در راه آن اهداف کار کنند.
جامعه اى که بر اساس عامل دین پیوند اجتماعى برقرار کرده است، دین را ملاک ورود و خروج در جامعه قرار مى دهد، و جامعه اى که خاک یا خون را عامل پیوند اجتماعى قرار داده است، همان را ملاک ورود و خروج در جامعه قرار مى دهد. در همه جوامع انسانى بالاخره ملاکى براى تقسیم بندى به خودى و غیر خودى وجود دارد. چه دلیلى وجود دارد که جامعه دینى از ملاک اصلى خود دست بردارد و ملاک خون یا خاک را بپذیرد. مگر کسى که تابعیت کشورهاى اروپایى را نداشته باشد، از امتیازات دارندگان این تابعیت استفاده مى کند، تا انتظار داشته باشیم کسانى که تابعیت دین اسلام را نداشته باشند، از امتیازات آن استفاده کنند. بنابراین به لحاظ نظرى نیز تقسیم به خودى و غیر خودى همگانى و همه جایى است.
اما به لحاظ عملى، اخلاق سکولار دهها سال است که در بخشى از زمین حاکم شده است. نتایج به بار آمده از آن درباره نگاه کردن به انسانها با یک چشم چنین است: در بوسنى مسلمانان، که اکثریت جمعیت آن کشور را تشکیل مى دهند، حق حاکمیت بر سرنوشت خویش را ندارند، زیرا بوسنى در قلب اروپا قرار دارد. اروپاییان دوست ندارند کشورى با اکثریت مسلمان در همسایگى آنان و در جمع کشورهاى اروپایى وجود داشته باشد، هرچند که بوسنیها پایبند به قواعد اخلاق سکولار هم باشند.
در کوزوو مسلمانان حق ندارند حتى زیست کنند. باید این جمعیت به هر صورت که شده در مناطق مختلف دنیا پراکنده گردد تا همواره به صورت اقلیتى زندگى کنند. سازمان ملل نباید دبیر کلى مسلمان داشته باشد. حتى زمانى که براى انتخاب دبیرکل به سراغ کشورهاى افریقایى مى روند، از مسیحیان انتخاب مى کنند. وزیر خارجه اسبق مصر نیز که زمانى دبیر کل شد، مسیحى بود. همچنین هیچ کشور مسلمان، عضو دایم شوراى امنیت و برخوردار از حق وتو نیست. میلیونها انسان در سراسر جهان از گرسنگى و سوء تغذیه رنج مى برند و اموال به غارت رفته آنها در کشورهاى استعمارگر جهان اول تبدیل به خوراک کنسرو شده گربه ها و سگان سرمایه داران غربى مى شود، یا به صورت اهدایى نصیب ماهیان و آبزیان سواحل امریکا مى شود تا مبادا قیمت گندم در جهان، اندکى ارزان شود. این اخلاق سکولار غربى است که تا کنون بهاین صورت متبلور شده است، و گمان نمى رود در آینده فعلیتى دیگر بیابد.
7- آخرین اشکالى که گرفته اند این است که اخلاق دینى بر پایه امورى بنیان گذاشته مى شود که متعالى است. امورى مانند خدا، بهشت، دوزخ، معاد و.... حال اگر بعدها معلوم شود که این امور متعالى محقق نبوده اند، آنگاه پایه هاى بناى اخلاق ما فرو مى ریزد. به علاوه هم اینک نیز احتمال خطا را مى دهیم، لذا در صورت پذیرش اخلاق دینى، بنیانى متزلزل براى اخلاق ساخته ایم. این اشکال از چند جهت سست و بى پایه است. یکى اینکه پایه هاى اندیشه و اعتقاد دینى، عقل و ایمان است. به عبارت دیگر باورهاى دینى هم مى توانند عقلانى باشند و هم مؤید به ایمان. به نظر مى رسد که چنین پایه هایى مستحکمتر از پایه هاى صرفا عقلانى باشد.
فرد مؤمن در ایمانش و اعتقاداتش تزلزل ندارد تا موجب سستى و تزلزل پایه هاى اخلاق دینیش بشود. انسان جستجوگر حق طلب نیز اگر به آستانه ایمان رسیده باشد، که تنها در این صورت است که اخلاق دینى را مى پذیرد، بى تزلزل و با اطمینان خاطر به پیش مى رود. به صرف احتمال اینکه بعدا معلوم شود اشتباه کرده ایم، هم اینک دست از عمل بر نمى داریم و به انتظار کشف خطا نمى نشینیم. در همه کارهایمان چنین هستیم. به صرف داشتن شک معرفت شناختى، باب تحقیق و تجربه را به روى خود نمى بندیم و در مقام عمل نیز نظریه هاى علمى خویش را به حال تعلیق درنمى آویم، بلکه بر اساس همان نظریه هاى ظنى تجربى، هم عمل مى کنیم و هم در مورد اوضاع و احوال جهان طبیعت نظر مى دهیم. همه نیک مى دانیم که نظریه هاى علمى نیز حدسهایى هستند که تا به امروز ابطال نشده اند، نه چیزى بیشتر. حال آیا نمى توان درباره امور دینى، همچون خدا و معاد، به این حد از عقلانیت دست یافت؟ انکار چنین چیزى جاى بسى تعجب است.
اخلاق دین انسان مصلحت جهان بینی جامعه شناسی ایمان مذهبی سکولاریسم