اصول (حکمت) حاجی در واقع همان اصول (حکمت) ملاصدرا است که به صورت بسیار فشرده و منظم تنظیم یافته است. حاجی در همه مسائل اساسی تعالیم آخوند چون وحدت وجود و تشکیک مراتب آن، حرکت جوهری، و اتحاد عالم و معلوم از استاد خود پیروی می کند. فقط در دو مسئله است که به استاد خود خرده گرفته و به او انتقاد می کند: نخست، مسئله حقیقت علم است که ملاصدرا در برخی از آثار خویش آن را از مقوله کیف نفسانی می شمارد و حال آنکه حاجی (آن را اشراق نفس و از مراتب آن می داند، و) آن را مانند خود وجود فوق همه مقولات ارسطویی مانند کم و کیف و غیره می شمارد؛ و دوم، درباره نظریه اتحاد عاقل و معقول ملاصدراست که حاجی آن را می پذیرد، لکن روشی را که ملاصدرا برای اثبات اعتبار این نظریه ارائه می دهد، نقد می کند.
از این دو مسئله که بگذریم، اصول نظریات فلسفی حاجی را در نوشته های ملاصدرا می توان یافت. البته نباید پنداشت که حاج ملاهادی به تکرار صرف نظریات سلف خود قناعت ورزیده است. کافی است به تألیفات کثیر ملاصدرا که به طور یقین شخص بدون داشتن راهنمایی آگاه در آنها گم خواهد شد، نظری کوتاه افکنیم و آنها را با صورت دقیق شرح منظومه مقایسه کنیم تا معلوم شود که حاجی چه خدمتی به حکمت و فلسفه به طور عام و به مکتب ملاصدرا به طور خاص انجام داده است. حاجی راه را برای مطالعه (افکار) ملاصدرا هموار ساخت و تألیفات او را می توان مقدمه بسیار خوبی بر اصول افکار استادش دانست.
شرح منظومه یک دوره کامل حکمت است و به طور خلاصه شامل همه عناصر اساسی تعالیم فلسفی ملاصدرا در موضوع مورد بحث است. بنابراین، با مورد بحث قرار دادن محتوای آن بهتر می توان با ملاصدرا و نیز با خود حاجی آشنا شد.
شرح منظومه اگر بخش مربوط به منطق آن استثنا شود، به هفت مقصد و هر مقصد به چندین فریده و هر فریده، به نوبه خود به چندین غره تقسیم شده است.
مقصد اول که به یک معنی اساس همه مطالب کتاب را تشکیل می دهد در امور عامه است و از احکام مختلف وجود گفتگو می کند؛ یعنی احکام ایجابی و سلبی وجود، وحدت و مراتب وجود، وجوب و امکان، حدوث و قدم، قوه و فعل، ماهیت، وحدت و کثرت، و علیت. مقصد دوم به تعریف جواهر و اعراض می پردازد. مقصد سوم که الهیات بالمعنی الاخص نام دارد از ذات، صفات، و افعال واجب الوجود بحث می کند. مقصد چهارم مشتمل است بر بحث مختصری درباره طبیعیات (فلسفه طبیعی)، شامل معنای جسم، حرکت، زمان و مکان، نجوم (فلکیات)، فیزیک (به معنای ارسطویی آن)، روان شناسی و احوال نفوس فلکیه. مقصد پنجم در سبب صدق و کذب رؤیا، اصول معجزات و کرامات، سبب صدور افعال غریبه، و نبوت است. مقصد ششم در معاد روحانی و جسمانی و مسائل مربوط به آخرت است و سرانجام در آخرین مقصد درباره ایمان و کفر و فضایل معنوی گوناگون مانند توبه، صدق و تسلیم در برابر مشیت الهی و غیره به بحث می پردازد؛ مسائلی که معمولا در کتب اخلاقی صوفیه مانند کتاب اللمع ابونصر سراج مورد بحث قرار گرفته اند.
حاجی واقعیت را به سه مقوله تقسیم می کند: نخست ذات باری تعالی که در عین حال هر تعین و از جمله فوق وجود و نیز مبدأ جمیع مظاهر وجود (یعنی مبدأ موجودات) است؛ دوم وجود منبسط که نخستین فعل یا کلمه یا فیض ربوبی است و از آن تعبیر به نور شده است؛ سوم وجودات خاص که عبارت اند از درجات و مراتب همان وجود منبسط، که ما از آنها ماهیات را انتزاع می کنیم. این مراتب واقعیت، همه دارای چنان وحدتی است که می توان واقعیت را امری واحد و در عین حال مختلف المراتب دانست؛ واقعیتی که معقولترین نماد و مثال برای آن و مراتبش همان نور است.
1- بداهت وجود: نخستین جنبه وجود که حاجی از آن بحث می کند، بداهت و تعریف ناپذیری آن است. هیچ مفهومی ابده و اعرف از مفهوم وجود نیست، زیرا همه اشیا به واسطه وجود (خاص) خود در بحر وجود مستغرق اند. علاوه بر این، تعریف منطقی یک نوع، مستلزم ذکر جنس و فصل مختص آن است، لیکن هیچ جنسی را نمی توان تصور کرد که وجود نوع آن باشد. بنابراین، از نظر منطقی نمی توان وجود را تعریف کرد؛ وجود عامترین مفهوم است چون ذات حق که وجود نخستین فیض اوست، به معنای ادق کلمه، فوق هر تصور و مفهوم است، لکن (هر چند مفهوم وجود از مفهوم بدیهی ترین مفاهیم است) شناخت کنه و حقیقت آن، یعنی شناخت وجود چنان که هست و نه تجلیات و ظهورات آن، در نهایت صعوبت و دشواری است.
2- اصالت وجود: وجود (منبسط) که فعل یا تجلی وجود (حقه حقیقی) است در قیاس با مهیات، اصیل (و دارای تحقق عینی) است. این نظر، یکی از عمده ترین مسائل مورد نزاع میان حکمای اسلامی است. فلاسفه مشائی وجود را اصیل می شمردند و هر موجودی را بالذات متغایر و متمایز از سایر موجودات می دانستند. هر چند سهروردی هرگز از اصالت ماهیت به گونه ای که حکمای متأخر از آن بحث کرده اند سخن نگفته است، لکن می توان نظر او را چنین تفسیر کرد که او برای وجود حقیقی مستقل از ماهیات قایل نیست. این میرداماد بود که پس از بررسی همه جوانب مسئله به این نتیجه رسید که از وجود و ماهیت تنها یکی می تواند اصیل (و دارای واقعیت عینی) باشد، و فلاسفه قبل از خود را به دو گروه پیروان اصالت ماهیت را گرفت. پس از او ملاصدرا طبقه بندی استاد خود را پذیرفت، اما جانب پیروان اصالت وجود را گرفت. حاجی نیز در قبول نظریه اصالت وجود از ملاصدرا پیروی کرد و آن را منبع همه آثار و دارای مراتب (مختلف) دانست.
3- اشتراک معنوی وجود: پرسش دیگری که در ارتباط با مفهوم وجود مطرح می شود این است که آیا وجود مشترک لفظی است و وجودهای خاص صرفا در لفظ وجود مشترک است، یا اینکه لفظ وجود حاکی از حقیقتی است که در میان وجودهای خاص صرفا در لفظ وجود مشترک است، یا اینکه لفظ وجود حاکی از حقیقتی است که در میان وجودهای خاص مشترک است. معروف است که اشاعره بر این اعتقادند که کلمه «وجود» (= هستی) صرفا به اشتراک لفظی در مورد خالق و مخلوق اطلاق شده است. زیرا در غیر این صورت بنابر عقیده آنها ازم خواهد آمد که میان خالق و مخلوق مشابهت و سنخیت وجود داشته باشد، و این خلاف اعتقاد به متعال بودن ذات باری است. حاجی مانند سایر حکما این استدلال را مردود می داند، دلیل او این است که در قضیه «خدا هست» یا منظور ما از «هست» ناموجود است که در این صورت (وجود) خدا را منکر شده ایم و یا منظور ما چیزی غیر از آن چیزی است که (از لفظ «هست») در قضیه «انسان هست»، می فهمیم که در این صورت (قایل به تعطیل شده ایم و) عقل خود را در مرعفت خداوند عاطل ساخته ایم. اما چون هر دوی این نتایج باطل است، پس اطلاق لفظ «هست» به خالق با اطلاق آن به مخلوق به یک معناست. در واقع وجود یک حقیقت واحده است که دارای درجات شدت و ضعف می باشد، نه اینکه (در خارج) حقایق متعدد و متکثری وجود داشته باشد که ذهن از آنها مفهوم وجود را انتزاع کرده است.
4- وجود ذهنی: مورد دیگری که حاجی نظریه اشاعره را مورد انتقاد قرار داده است، مربوط به وجود صور اشیا در ذهن است که یکی از جنبه های اساسی فلسفه اوست. اشاعره بر این باورند که در ظرف ذهن، ماهیت شیء با وجود آن یکی است؛ هنگامی که انسان را تصور می کنیم، ماهیت این تصور و وجود آن در ذهن ما یکی است. حاجی به این نظر (اشاعره) معترض است و قایل است که وجود در عالم ذهن نیز غیر از ماهیت آن است. به لحاظ ماهیت، میان عالم ذهن و عالم خارج تفاوتی موجود نیست. تفاوت میان این دو عالم مربوط به نحوه وجود آنهاست؛ (بدین نحو که) هر کدام وجود خاص خود را دارد. اگر شیء خارجی وجود ذهنی پیدا کند، در این صورت به همان نحوی که در خارج وجود دارد (با همان ماهیت) وجود ذهنی پیدا خواهد کرد.
به طور مثال اگر آتش را تصور کنیم، مفهوم آتش در ذهن ما وجود خواهد یافت. (به عبارت دیگر) ماهیت آن همان ماهیت آتش خارجی است که سوزاننده است، ولی در نحوه وجود با آن متفاوت است. تصور آتش در این حال دارای وجود ذهنی است که، هر چند فاقد قوه سوزانندگی است و حرارت از آن ساطع نمی شود، لیکن به هر حال نحوه ای از وجود است.
5- حقیقت واحده وجود: بنابراین واقعیت، حقیقت واحده ای است که دارای مراتبی از شدت و ضعف است. و مبدأ آن ذات باری است که وجود محض و بدون ماهیت است، اگر منظور از ماهیت پاسخ به سؤال «ماهو؟» یا «چیست آن؟» باشد، و وجود آن عین ماهیت آن است، اگر مراد از ماهیت «ما به الشیء هوهو» باشد یعنی آن چیزی که شیئت شیء بدان است. وجود دارای بعضی صفات سلبی و بعضی صفات ایجابی است، از جمله صفات سلبی وجود اینکه نه جوهر است و نه عرض (لیس الوجود جوهرا و لاعرض)، دارای ضدی نیست (الا شیء ضده)، بی مثل است (و لا ماثله)، مرکب نیست (و لیس جزء)، و دارای جنس و نوع و فصل و غیره نیست (و کذا لاجزء له)؛ از جمله صفات ایجابی آن نیز، صفات قدرت، اراده، علم و غیره است.
6- ماهیات و مراتب وجود: ماهیات که در جمیع مراتب همراه وجود عام و نازلتر از وجود محض هستند، به وسیله ذهن از وجودات خاصه انتزاع می شوند و در واقع حد وجود در جمیع مراتب طولی و عرضی آن، یعنی همه مراتب تجلی وجود، (لدی الذهن) می باشند. بنابراین، از طریق ماهیات است که ما به مراتب مختلف وجود پی می بریم و موجودات گوناگون را از یکدیگر تمیز می دهیم. حاجی ماهیات را بر حسب وابستگی و ارتباط آنها با ماده یا قوه طبقه بندی می کند. ماهیات یا مجرد از ماده اند که در این صورت اصطلاحا به آنها عالم ارواح می گویند، یا آمیخته با ماده اند که در این حال به آنها عالم اجسام گفته می شود.
ماهیات اگر در عالم ارواح ذاتا و فعلا مجرد از هر گونه ماده باشند آنها را عالم عقول می گویند، و به آنها که ذاتا مجردند، لیکن در فعلیت و تحقق خود به ماده محتاج اند، عالم نفوس می گویند. در عالم اجسام نیز اگر ماهیات دارای ماده لطیف و برزخی باشند، به آنها عالم صور معلقه (عالم مثال) یا عالم خیال (منفصل) می گویند، و اگر با ماده طبیعی مختلط باشند، عالم طبیعت را تشکیل خواهند داد. بدین سان تمام این عوالم همه بر حسب ماهیات خود از یکدیگر متمایز می شوند، اما در واقع همه آنها مراتب یک وجودند که خود را به انحای گوناگون، بر حسب شرایط خاص هر مرتبه از مراتب تجلی، ظاهر می سازند.
حاجی پس از بحث درباره احکام مختلف وجود و ماهیات، به تحقق درباره جواهر و اعراض می پردازد. جواهر سه گونه اند: عقول، نفوس و اجسام. اعراض نیز همان گونه که ارسطو و فرفوریوس طبقه بندی کرده اند، بر نه گونه اند. آنچه در این بحث اهمیت خاص دارد مقوله کیف است که با علم ارتباط نزدیک پیدا می کند. جلال الدین دوانی، فیلسوف و قاضی قرن نهم/ پانزدهم، علم را به حمل اولی ذاتی از مقوله معلوم می دانست لکن آن را به حمل شایع صناعی از مقوله کیف نفسانی به شمار می آورد. در مقابل، ملاصدرا معتقد بود که علم به حمل اولی ذاتی از مقوله کیف و به حمل شایع از مقوله معلوم است. حاجی با تغییر دادن و جمع بین این دو نظر اظهار داشت که علم به حمل شایع صناعی (هم) از مقوله معلوم و (هم) از مقوله کیف نفسانی است اما (افزود که چون علم اشراق نفس و از سنخ وجود است) همانند وجود، به حمل اولی ذاتی، فوق همه مقولات (جوهر و عرض) قرار دارد.
مقصد سوم شرح منظومه، در موضوع الهیات بالمعنی الاخص است؛ یعنی آنچه که به ذات، اسما، صفات و افعال حق تعالی مربوط است. حاجی پس از اثبات تعالی توحید و بساطت ذات الهی، به بحث درباره صفات او که در قرآن ذکر شده است می پردازد و هر یک را به طریقه حکما و عرفای قبل از خود شرح و تفسیر می کند.
مهمترین بخش سخنان او توضیحی است که درباره صفت «عالم» بیان می کند. در اینجا حاجی علم حق تعالی را مورد بحث قرار می دهد و اشاره می کند که علم ذاتی حق تعالی است و خداوند بالذات عالم به جمیع اشیاست. (در واقع) علم او به اشیا از طریق علم او به ذات خود است.
1- مراتب علم الهی: علم خداوند به موجودات مشتمل بر مراتبی چند است که حاجی آنها را به طریق زیر برمی شمارد: علم عنایی که عبارت است از علم حق تعالی به اشیا در مرتبه ذات حق؛ علم قلمی که (علم به قلم اعلی یا عقول طولی است و) عبارت است از علم حق تعالی به اشیا قبل از ظهور آنها در عالم کثرت؛ علم لوحی که عبارت است از علم به صور کلیه (در نفوس فلکیه) که از عقل اول یا قلم اعلی افاضه شده اند؛ علم قضایی (یا علم قضاء) که عبارت است از علم به عقول عرضیه یا ارباب انواع حقایق این جهان؛ و سرانجام، علم قدری که عبارت است از علم به صور جزئیه، خواه در عالم خیال (یا مثال) باشند یا در (عالم) نفوس سماوی یا در (عالم) مواد عنصریه، که آن را عالم طبیعت می نامند. بنابراین، خداوند عالم به جمیع اشیاست و جمیع مراتب وجود نزد او منکشف است.
2- افعال الهی و مراتب وجود: حاجی پس از بحث درباره ذات و صفات خداوند به بحث درباره افعال الهی می پردازد، که مراد از آن در واقع همان مراتب وجود است که آیات الهی در آن متجلی می شود. افعال باری دارای انواع بسیار است و سلسله مراتب مخلوقات از آنها به وجود می آید. این سلسله مراتب شامل هفت مرتبه اند که عبارت اند از: عقول طولیه، عقول عرضیه که همان ارباب انواع هستند، نفوس کلیه و نفوس فلکیه، صور معلقه عالم خیال، طبیعت، صورت و ماده. این مراتب هر چند متمایز از یکدیگرند، لکن وجود آنها متغایر با توحید افعال باری نیست. هر مرتبه از ذات، صفات و افعال الهی در حد خود دارای وحدت است. نازلترین مرتبه توحید افعالی (یا آثاری) است، و عالی ترین مرتبه آن، توحید ذات است که شناخت و درک آن در پایان سفر روحانی حاصل می شود.
فلاسفه اسلامی ملا هادی سبزواری مابعدالطبیعه نظریه حکمت وجود ماهیت