در مورد تکلیف کردن خداوند پیامبرش را برای تعیین جانشین، این سؤال پیش مى آید که این چه تکلیفى است که لازمه تبلیغ نکردن آن به تنهایى این است که اصل دین و مجموع آن تبلیغ نشده باشد؟
ممکن است کسى هم در پاسخ بگوید: این بدان جهت است که اصولا احکام دین همه به هم پیوسته و مربوطند و بین آنها کمال ارتباط و بستگى برقرار است، به طورى که اگر در یکى از آنها اخلال شود در همه اخلال شده است، مخصوصا اگر این اخلال، در تبلیغ آن فرض شود، براى اینکه ارتباط بین احکام در ناحیه تبلیغ شدیدتر و کاملتر از ناحیه عمل است، لیکن جواب آن سؤال این نیست، و این جواب با اینکه در جاى خود حرف صحیحى است، لیکن با ظاهر جمله اى که در ذیل آیه ی 67 سوره ی مائده است یعنى جمله ی: «و الله یعصمک من الناس إن الله لا یهدی القوم الکافرین؛ و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مى دارد. همانا خدا گروه کافران را هدایت نمى کند.» سازگار نیست.
زیرا از این جمله استفاده مى شود که مخالفین این حکم از مسلمانها نبوده و مخالفتشان هم مخالفت علمى نبوده است، بلکه کسانى با این حکم مخالفت کرده و یا خواهند کرد که یا کافر باشند و یا از دین بیزارى جسته و مخالفتشان هم مخالفت اساسى است، کسانى که با تمام وسایل براى ابطال و بى اثر گذاردن این حکم خواهند کوشید، و لذا خداوند وعده مى دهد که رسول خود را به زعم آنها یارى نموده و فعالیتهاى آنها را خنثى خواهد کرد، و در کارشان و به سوى هدفشان هدایت نخواهد نمود.
علاوه بر این، این مخالفت را نمى توان مخالفت عملى دانست، براى اینکه احکام اسلام همه در یک درجه از اهمیت نیستند، مثلا بعضى از واجبات دین از کمال مصلحت به مثابه عمود دینند، و بعضى به این درجه نیستند، مانند دعا در وقت دیدن هلال، کما اینکه در محرمات هم این تفاوت دیده مى شود، و همه در یک مرتبه از مفسده نیستند.
مثلا یکى زناى محصنه است و یکى نگاه به نامحرم، و این هر دو حرام است لیکن آن کجا و این کجا، پس نمى توان گفت اگر کسى مثلا دعاى در وقت دیدن ماه نو را نخواند (ولو همه عبادتهاى واجبه را انجام داده باشد) و یا به نامحرم نگاه کند (ولو از تمامى محرمات دیگر پرهیز کرده باشد) هیچ یک از احکام اسلام را امتثال نکرده.
بنابراین ترس رسول الله را نمى توان توجیه کرد، زیرا مخالفت یک یک احکام چیزى نیست که رسول الله (ص) از آن بترسد، و خداوند هم او را به نگهدارى از شر آن مخالفت ها وعده دهد، بنابراین جاى تردید نیست که این حکم حکمى است که حائز کمال اهمیت است به حدى که جا دارد رسول الله (ص) از مخالفت مردم با آن اندیشناک باشد و خداوند هم با وعده خود وى را دلگرم و مطمئن سازد، حکمى است که در اهمیت به درجه ایست که تبلیغ نشدنش تبلیغ نشدن همه احکام دین است، و اهمال در آن اهمال در همه آنها است، حکمى است که دین با نبود آن جسدى است بدون روح که نه دوامى دارد و نه حس و حرکت و خاصیتى.