معنای پدیده، پیرو آن است که از خواسته ها و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانسته های معمولی تبعیت می کند، مانند حقوق پیرو که عبارت است از آن مواد الزامی که با نظر به آن خواسته ها و تمایلات وضع می شوند و اجرا می شوند، و قانونگذار حق ندارد از تفکرات و آرمان های خود در تنظیم آن مواد مایه گذاری کند، بلکه آن چه را که مردم جامعه در روابط اجتماعی خود و در چگونگی گفتار و اندیشه رفتار خود، انتخاب نموده و روی آن تکیه می کنند، منبع تلقی نموده و مواد حقوقی را با نظربه آن تنظیم می نمایند. این نوع حقوق را حقوق عرف عام نیز می گویند. البته مقصود از این که حقوق پیرو خواسته و تمایلات و اخلاقیات رسمی و دانسته های معمولی مردم را منبع و ملاک کار خود قرار می دهد، آن نیست که خواسته های همه مردم بدون استثنا در نظر گرفته می شود، بلکه مقصود آن خواسته هاست که اکثریت مردم جامعه در موقعیت های گوناگون و فراز نشیب های زندگی فردی و اجتماعی بر آن تکیه می نمایند. در حقیقت، چنین نظام حقوقی همواره در حال تدوین شدن است و هرگز به صورت قانون تدوین یافته و تمام شده تلقی نمی شود. هم چنین است اخلاق پیرو اگر این تعبیر صحیح باشد، هنر پیرو. اخلاق پیرو عبارت است از پذیرش و عمل به یک عده قضایای کلی که از طرز تفکرات و رفتار خواسته شده مردم انتزاع می شود و توجهی به درک های عالی انسان های رشد یافته در اخلاق انسانی نمی کند. بدین ترتیب، معنای هنر پیرو عبارت است از توجیه شدن نبوغ و فعالیت های عقلانی و احساساتی مردم. هنرمند پیرو، دنباله رو تفکرات و آرمان های مردم جامعه است. مسائلی که در هنر پیرو مطرح می شود، زیاد است و ما به عنوان نمونه چند مساله را متذکر می شویم:
مساله یکم: هنرمند پیرو که دنباله رو مردم است، کدامین مردم را ملاک کار خود قرار می دهد؟ این مطلب روشن است که مردمی که ملاک کار هنرمند است، حد متوسط میان انسان های رشد یافته از نظر مغزی و روانی و انسان های عامی محض می باشند، زیرا انسان های رشد یافته و صاحب نظر نمی توانند طرز تفکرات خود را آن اندازه پایین بیاورند که با خواسته ها و تفکرات اکثریت مردم تطبیق نماید، اگر چه کاملا می توانند آن خواسته ها و تفکرات را درک و مورد نظاره قرار بدهند. مردم عامی هم که وضع روشنی دارند و بالا بردن آنان تا حد متوسط، همان دشواری را دارد که پایین آوردن صاحب نظران رشد یافته تا حد متوسط. بنابراین، هنرمند پیرو دنباله رو درک ها و خواسته های مردم متوسط در هنر می باشد. او از شهرت و محبوبیت و دیگر امتیازات زندگی معمولی بهره مند می گردد، ولی کار برای انسان انجام نداده است، مگر این که در آثار هنری بکوشد که با تجسیم واقعیات و با رمز و اشارات مناسب، دردهای مردم را تقلیل بدهد و با عظمت ها و سرمایه ها و امکانات نهفته آنان در زیر پرده عوامل محیطی و اجتماعی آشنایشان ساخته و با این راه، آنان را به دروازه «حیات معقول» نزدیک کند.
مساله دوم: هنر پیرو جریان موجود را با حذف و انتخاب شخصی به وسیله احساسات، به شکل جالب بر جامعه عرضه می نماید و کاری را با آن چه باید یا شایسته است بشود، ندارد. لذا، همواره در معرض ایستادگی و فرسودگی قرار می گیرد و پس ازگذشت اندک زمانی، تنها از جنبه تاریخی برای آیندگان مطرح می شود، این که هنرمند این قدرت را داشته باشد که از دانسته ها و آرمان های مشترک انسان که از دستبرد دگوگونی های زمانی در امان بوده باشد، استفاده کند. ما در این گونه آثار هنری که محتوایش را با گذشت آن بر همه از زمان که در آن به وجود آمده و از دست داده است، به یک اشتباه و فریبکاری مهمی دچار هستیم، و آن این است که اشتیاق روانی انسان را با اتصال به گذشته و احساس فاصله آدمی را درباره حلقه های خزنده به گذشته با واقعیت محتوا اشتباه می کنیم. به عنوان مثال: هنگامی که به یک قبضه شمشیر ساخته شده در پانصد سال پیش می نگریم و در آن خیره می شویم، گمان می کنیم که این خیرگی ما ناشی از وجود یک محتوای واقعی و مفید برای امروز است که در آن زندگی می کنیم، در صورتی که خیرگی ما درباره آن شمسیر، معلول تجسم پانصد سال گذشته در یک قطعه آهن و لذت ما معلول امکان پیوستگی مابه پانصد سال پیش از این است که با تماشا به یک شمشیر پذیرفته می شود.
مساله سوم: هنر پیرو بدان جهت که کاری با آرمان ها و هدف های اعلای حیات ندارد، نمی تواند عامل خوبی برای وحدت حیات انسانی باشد. یک اثر هنری پیرو نمی تواند در خدمت احیای یک بعد از انسان برای متشکل شدن با ابعاد دیگر برای به وجود آوردن هدف های اعلای حیات قرار بگیرد. در صورتی که وحدت متشکل کننده همه ابعاد حیات در مکتب اسلام، یک وسیله اساسی برای هدف اعلای حیات محسوب شده است. این حقیقتی است که مغزهای رشد یافته و صاحب نظر، ضرورت و عظمت آن را به خوبی درک کرده اند. این عبارت زیر را که از موزیل نقل می کنیم مورد دقت قرار بدهید:
«نیروی زندگی یک پارچه را باید حفظ کرد...فرهنگ تقسیم کار اجتماعی و روانی، که این وحدت را به پاره های بی شمار تقسیم می کند، بزرگترین دشمن روح است.»
اولریخ درباره «مرد بی خصال» می گوید:
«در گذشته؛ شخص وجدانی آسوده تر از وجدان شخص امروز داشت». وی بدین نتیجه می رسد که مرکز ثقل مسئوولیت امروز در انسان نیست، بلکه در مناسبات بین اشیاء است و در جای دیگر می گوید: «عطش درونی ترکیب غریب تعلق خاطر به جزئیات و بی تفاوتی نسبت به کل، تنها ماندن بشر در بیابان جزئیات..»
مساله چهارم: هنر پیرو که فقط واقعیت جاری در محیط و جامعه و محصول فکری و آرمانی موجود را منعکس می کند، نه این که به هیچ وجه مستند به اندیشه نمی باشد، این یک گمان بی اساس است. هنرمند در به وجود آوردن یک اثر هنری پیرو، شاید زمان طولانی در اندیشه چگونه منعکس ساختن واقعیت های جاری و حذف و انتخاب احساساتی خویش فرو برود، ولی بدان جهت که مطلوبش در پدیده ها و روابط تحقق یافته منحصر است، به عبارت صحیح تر، میدان کار او «پدیده ها» و «روابط تحقق یافته» می باشد، در نتیجه نمی تواند از اندیشه های پویا و والاتر برای پیش برد خود واقعیات تحقق یافته بهره برداری کند. تفاوت بسیار است میان اندیشه های توجیه شده برای کار در میدان محدود، و اندیشه هایی که وابسته به منبع دائم الجریان مغز و روان آدمی است.