برای درک رابطه جزء و اجزاء با کل، سه مساله را باید از یکدیگر جدا کنیم: ا- رابطه کل با جزء و همه اجزاء، منهای یک جزء 2- رابطه کل با هر یک از اجزاء 3- رابطه کل با مجموعه اجزاء. نسبت و رابطه جزء با کل در هر سه صورت، نسبت و رابطه عامل تشکیل دهنده است با حقیقتی متشکل شده از آن جزء و اجزاء دیگر. قانون ثابت کل وجزء و همه منهای یک جزء، با کل و هر یک از اجزاء با کل، در کمیت ها عدم تبعیت و عدم تساوی کل با جزء است. مبنای این قانون بر یک قضیه بدیهی است که می گوید: «کل از جزء بزرگ تر است». فقط در صورت سوم که عبارت از رابطه کل با مجموع اجزاء، تبعیت کل با مجموع اجزاء و تساوی آن دو در کمیت می باشد، زیرا مجموع اجزاء همان حقیقت عینی کل است و کل یک امر انتزاعی ازآن حقیقت عینی است. اما قانون کل و جزء درکیفیت ها و چگونگی روابط کل با جزء یا هریک از اجزاء و یا بعضی از اجزاء و یا مجموع اجزاء است. ما در مبحث به تفصیل مشروح همه روابط ممکن میان کل و جزء در کیفیت ها نمی پردازیم و تنها به مساله ای که مربوط به مبحث ما (رابطه جزء و اجزاء با کل در زیبایی) است، توجه می کنیم:
کل در کیفیت خود که محصولی از کیفیات همه اجزاء است، از کیفیت یک جزء خاص تبعیت نمی کند، اگر چه کیفیت خاص یک جزء هر چند که ناچیز هم باشد، در کیفیت کل دخالت و تاثیر دارد، مگر در آن قسمت از کل مجموعی ها که اجزاء تشکیل دهنده آن ها هیچ گونه ارتباط تاثیر و تاثری با یکدیگر نداشته باشند. هم چنین، کل در کیفیت، کل محصولی از کیفیت های خاص همه اجزاء می باشد. مقصود ما از تبعیت در این مبحث، تساوی و تماثل است. بنابراین، در آن قسمت از «کل» ها که اجزاء تشکیل دهنده آن ها با یکدیگر تفاعل داشته باشند، کیفیت یک جزء یا همه اجزاء منهای یک جزء، اگر چه در به وجود آمدن کیفیت کل دخالت و تاثیر دارند، ولی هرگز کیفیت کل از کیفیت آن جزء یا همه اجزاء منهای یک تبعیت نمی کند، یعنی تساوی و تماثل با یکدیگر ندارند، خواه آن تفاعل و تاثیر و تاثر طبیعی بوده باشد که موجب به هم خوردن مختصات طبیعی هر یک از اجزاء در کل بوده و از آن به هم خوردگی کیفیت جدیدی در کل به وجود نمی آید و تنها برای ناظر است که کل اجزاء کیفیت مخصوصی را نمایش می دهند. مانند ترکیب یک تابلو از رنگ ها و خطوط و اشکال متنوع که هر یک از آن ها به تنهایی دارای هویت و خصوصیت معین می باشند، ولی وقتی با نقشه و هدف گیری هنری یا به وسیله عوامل طبیعی، چنان که در مناظر طبیعی صورت می گیرد، در یک کل مجموعی قرار بگیرند، کیفیت خاصی را مانند زیبایی به وجود می آورند. با در نظر گرفتن مطالب بالا می توانیم به خطای عده ای از نویسندگان درباره زیبایی پی ببریم که اینان با عینک تجزیه ای، به کل های مجموعی نگریسته و بیهوده سراغ زیبایی را درهریک از اجزاء می گیرند، و چون زیبایی را در آن ها نمی یابند، زیبایی کل مجموعی را مورد مناقشه قرار می دهند!! مطلبی نوشته شده، مبنی بر اینکه: «ما اگر با دستگاه ها و ابزارها دقیق تر در زیبایی ها بنگریم، خواهیم دید نه تنها اجزاء تشکیل دهنده آن مجموعه زیبا، زیبا نیستند، بلکه پدیده های زشتی هم، آن ها را فرا گرفته است.» این نویسنده متوجه نشده است که: همان گونه که تفاعل عناصر شیمیایی محصول جدیدی به وجود می آورد که هریک ازعناصر به تنهایی آن محصول را ندارد، هم چنین ترکیب اجزاء یک مجموعه است که محصولی به نام زیبایی را رد قطب ذهنی مابه وجود می آورد که در هیچ یک از اجزاء تشکیل دهنده آن مجموعه وجود ندارد. از این مشاهده و تجزیه عینی در اجزاء و کل های تشکیل شده از آن اجزاء، به نتیجه ای می رسیم که به هیچ وجه قابل تردید و انکار نیست. آن نتیجه در همه مسائل علوم مانند یک اصل بدیهی، مبنای عمومی تفکرات و روش های علمی ما می باشد. این اصل هما نا دخالت دو عامل در مغایرت کل مجموعی با مختصات انحصاری هر یک از اجزاء می باشد.
عامل یکم- ترکیب دگرگون کننده اجزاء به وسیله تفاعل طبیعی مانند اکسیژن و هیدروژن که به جهت تفاعل با نسبت معین محصولی به نام آبرا به وجود می آورند، و هر یک از دو عنصر در این ترکیب تفاعلی، خاصیت انحصاری خود را ازدست می دهد. پس از به وجود آمدن آب به عنوان کل مجموعی، آن را در آشامیدن و آبیاری زراعت ها و دیگر موارد به کار می بریم و نمی گوییم: ما نمی توانیم این آب را بیاشامیم، زیرا اگر این آب را تجزیه کنیم به دو عنصر می رسیم که قابل آشامیدن نیستند. هم چنین، از خود اکسیژن بهره برداری مخصوص به آن را می کنیم و در آن موقع کاری با آن نداریم که این عنصر از یک پروتون و هشت الکترون تشکیل یافته است و هر یک از الکترون ها خاصیت مطلوب از اکسیژن را ندارند. بالاتر از این، اصلا یک دانه الکترون به عنوان یک هویت تعیین یافته با شکل و رنگ و دیگر خواص خود، مورد مشاهده ما نیست؛ پس چنین نتیجه بگیریم که آب را نباید آشامید! چرا؟ برای این که آب مرکب است از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن که هیچ یک از آن ها به تنهایی و بدون ترکیب تفاعلی با یکدیگر، خاصیت آب را ندارد، هم چنین، هیچ یک از این دو را نمی توان به عنوان حقیقتی که قابل مشاهده و بهره برداری باشد، در نظر گرفت! چرا؟ برای این که اکسیژن مرکب است از از یک پروتون و هشت الکترون. اما آن پروتون احتمالا ترکیب یافته ای از مزون ها است و آن دانه های الکترون هم به تنهایی قابل مشاهده و لمس نمی باشند!! این گونه تفکرات مقدمه بسیار خوبی برای ورود به قهوه خانه های نیهیلیستی است که آدمی می تواند در آن قهوه خانه ها، تا انکار وجود خویشتن پیشرفت فرماید!!
عامل دوم- ارتباط ذهن آدمی با کل مجموعی تشکل یافته از اجزاء عینی است. این همان عامل قطب درون ذاتی است که در درک زیبایی های طبیعی و هنری، یکی از دو قطب اساسی است. قطب دون عبارت است از واقعیت عینی کل تشکیل یافته از اجزاء و در مباحث گذشته متذکر شدیم که زیبایی حقیقتی است دو قطبی، یعنی زیبایی وابسته به قطب درون ذاتی و برون ذاتی است. این یک قضیه کاملا بدیهی است که ما در هنگام برقرار ساختن رابطه اولی با موضوعی که با نوعی از کمیت ها برای درک ما بر ما نهاده شود، نخست با مجموعه هایی ازکمیت و کیفیت اجزاء و ترکیب آن ها با یکدیگر با موضع گیری های خاص ما که مورد ارتباط واقع می شوند، رابطه برقرار می کنیم، خواه آن موضوع برون ذاتی باشد و خواه درون ذاتی. حتی ممکن است موضوعی که برای درک ما برنهاده شده است، قابل تجزیه فعلی نباشد، مانند اراده که موضوعی است درونی، ولی می دانیم که اراده، در واقع حداقل قابل تقسیم به واحدهای زمانی مانند لحظه و دقیقه و ساعت و با قابل تجزیه عقلی به میل های ضعیف و ضعیف تر می باشد. هم چنین، رابطه درک ما با نمودهای فیکی عینی نخست با مجموعه هایی است که کمیت و کیفیت اجزاء و ترکیب آن ها با یکدیگر باموضع گیری خاص ما مرتبط می شوند، پس اگر ما چنین جمله ای را به عنوان یک اصل کلی در قلمرو و معرفت مطرح کنیم، با نظر به مشاهدات و تجربیات ما درباره عموم موارد درک، قابل پذیرش خواهد بود. و با نظر برمبنای همین اصل است که باید گفت: هر اندازه که اجزاء تشکیل دهنده مجموعه ها کوچک تر و ظریف ترباشند، در ارتباط اولی با آن مجموعه ها، از دیدگاه ما ناپدیدتر خواهند بود.
بنابراین، درک کل های مجموعی، یک درک اصیل و اساسی بوده و نمی توان با امکان تجزیه ن مجموعه ها برای معرفت اجزاء یا بهره برداری از آن ها، درک کل های مجموعی را یک پدیده فرعی درمعرفت و میدان عمل تلقی کرد. حال، می توانیم به این نتیجه برسیم که درک و دریافت زیبایی مجموعه ها، هر چند که هریک از اجزاء آن زیبا نباشد، بلکه هر چند که زشت هم بوده باشد، از اصالت کامل زیبایی برخوردار می باشد، چنان که قلمرو دانش ها که می خواهند واقعیت ها را تا آن جا که بتوانند به طور خالص و ناب برای ما توصیف کنند، کل مجموعی ها را برای ما توصیف می نمایند و در روش های تجزیه ای نیز با اجزاء نسبی سرو کاردارند. هم چنین، درتصرف و دگرگون ساختن جهان عینی که به سودمان انجام می دهیم، سرو کار ما اغلب با کل مجموعی ها است، نه اجزاء نهایی آن ها، اگر چه شناخت نهایی هر یک از اجزاء و تصرف در آن ها، به سود زندگانی نیز یکی از وظایف حتمی علم است.