در بحث فرهنگ های مختلف سوالی مطرح است که آیا یک جامعه می تواند فرهنگ های متنوع داشته باشد؟ برای پاسخ به این سوال باید مقصود از فرهنگ های متنوع را در نظر گرفت یعنی باید بدانیم که منظور از فرهنگ های متنوع چیست؟ چند نوع فرهنگ را در این مورد می توان در نظر گرفت:
اول فرهنگ هایی که به جهت داشتن مشترکات اصیل می توانند با یکدیگر هماهنگی داشته باشند. فرهنگ های ادیان آسمانی (اسلام، یهود، مسیحیت، زرتشت و صابئین و غیرذلک که دارای سندی برای اثبات آسمانی بودن دین خود هستند)، از این نوع اند.
بهترین دلیل برای امکان هماهنگی این فرهنگ ها وجود مشترکات کاملا اصیل میان آنها است که با حجم فراوان و کیفیت های حیاتی گوناگون که از زمان حضرت ابراهیم خلیل (ع) به این طرف به عنوان متن کلی دین الهی قابل طرح بوده، مردم این ادیان را توانسته است به یکدیگر پیوند بدهد. ما با کمال روشنایی می بینیم که دین اسلام چگونه با آزاد گذاشتن عقاید و فرهنگ اهل کتاب توانست آنان را در یک همزیستی فرهنگی کلی با مسلمانان هماهنگ بسازد و آنان را در قرون نهضت علمی جهان بینی، صنعتی، فرهنگی شکوفا، در پیشبرد علم و صنعت و دیگر شوون حیاتی جوامع بشری به تکاپو بیندازد؛ گویی تمدن اسلام مربوط به همه آنان بوده است. آیا تاریخ بشری می تواند همکاری های کاملا نزدیک و مخلصانه ی اهل کتاب را در علوم پزشکی و کار در مراکز علمی و بیمارستان های بزرگ و کوچک اسلامی در طی قرون و اعصار گذشته انکار یا در آن تردیدی راه بدهد؟
ملاک واقعی هماهنگی فرهنگ های اهل کتاب به جهت اشتراک در واقعیات اصیل مربوط به؛ 1- مبداء هستی (خدا)؛ 2- حکمت و مشیت خداوندی برای رستگاری و تکامل انسانها (به وسیله عقل و وجدان و پیامبران عظام)؛ 3- واقعیت داشتن ابدیت؛ 4- این که خداوند متعال دارای کامل ترین صفات و با عظمت ترین حکمت است؛ 5- همه این فرهنگ های آسمانی معتقدند به این که انسان می بایست از یک حیات شایسته برخوردار باشد و کرامت و شرف و حیثیت انسانی و هم چنین آزادی مسئولانه و حق تعلیم و تربیت درباره همه موضوعات مفید مادی یا معنوی انسان ها از حقوق مسلم آنان است. البته همه اهل کتاب با نظر به متن دین ابراهیم (ع) حقوق مزبور را پذیرفته اند بنابراین هر عنصر فرهنگی که بر مبنای این حقوق اصیل نمودار گردد مورد پذیرش همه اهل کتاب خواهد بود.
دوم، آن قسمت از فرهنگ هاست که در اصول اولیه حیات طبیعی و جهان بینی های مشترک با یکدیگر هماهنگی دارند و هم چنین فرهنگ هایی که درباره حیات مطلوب عقلانی با یکدیگر مشترک هستند اگرچه آن امور مشترک رنگ دینی نداشته باشند. مانند اشتراک در جشن هایی که در پیروزی بر دشمن مشترک که حیات انسانها را با خطر مواجه می سازد برگزار می شود. هم چنین اشتراک در به وجود آوردن آن نوع هنرهایی که ارائه دهنده پیشرفت انسان ها در مسیر زندگی بهتر در این دنیا است.
سوم، فرهنگ هایی است که پایه های آنها در برداشت ها و عقاید درباره هستی به خصوص درباره ی تفسیر و توضیح حیات و هدف اعلای آن با یکدیگر اختلاف دارند. بدیهی است که این قسم از فرهنگ ها اگر به جهت تزاحم و تصادم یا یکدیگر رنگ یکدیگر را مات نکنند و همدیگر را از فعالیت های جدی ساقط ننمایند، قطعی است که در مدتی از زمان، کم و بیش تبدیل به فرهنگی بی رنگ گشته و با یکدیگر به همزیستی بپردازند، ولی بدان جهت که بی رنگی آن فرهنگ ها ناشی از تزاحم و تضادهای آنهاست، لذا هرگز مابین آنها هماهنگی ثمربخشی به وجود نمی آید. مثال این نوع فرهنگ ها فراوان است از آن جمله است تقابل فرهنگ ملی ایران با فرهنگ دینی که اسلام است. البته معنای تقابل این دو فرهنگ آن نیست که هیچ یک این دو عنصر فرهنگی نمی توانند با یکدیگر هماهنگی داشته باشند بلکه بر عکس هر یک از عناصر فرهنگ ملی که متکی بر امور واقعی حیات مادی و منوی است و می تواند در آماده ساختن روانی مردم جامعه برای پذیرش عوامل سعادت، نقش مفیدی داشته باشد در فرهنگ دینی نیز پذیرفته می شود ماند فرهنگ هنر شعری که در سرزمین ایران بسیار رایج شده است. مسلم است که این عنصر فرهنگی به شرط کاربرد آن در حقایق و واقعیات مربوط به سعادت بشری قطعا مقبول فرهنگ دین اسلام هم بوده است و بلکه با نظر به بعضی از منابع معتبر دینی برای به کار بردن این عنصر فرهنگی در عرصه توصیف واقعیات آن چنان که هستند و انسانها آن چنان که باید باشند تشویق و تحریک شدیدی شده است. بنابراین ملاک هماهنگی فرهنگ، اشتراک آنها در امور مفید به زندگانی مادی و معنوی بشر بوده است.